سیمای پارسی
هر کس چهار سویه دارد و هر «من» را در چهار سطح و چهار زاویه میتوان نگریست و توصیف کرد:
هر کس، «تن»ی دارد و «من»ی دارد و «فرامن»ی دارد و «من آرمانی»ای، که به ترتیب همتاست با نمودهای زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگیِ وی. هر یک از این چهار بُعدِ من، صفاتی دارد و خواصی و ویژگیهایی.
آن کس که پارسی باشد؛ جوینده و مشتاق و دارندهی ویژگیهایی است که در سراسر تاریخِ دیرپای ایرانزمین اندیشیده، آزموده و برگزیده شده است. این ویژگیهاست که رخسارِ ابرانسانِ شکلگرفته در تمدن ما و سیمای انسانِ کاملِ برآمده از فرهنگمان را مشخص میکند.
از این رو هر کس میتواند «پارسی» باشد؛ یعنی به صفات و ویژگیهای ابرانسانهایی که در فراخنای هزارهها بر این سرزمین گام میزدند، نظر داشته باشد و بکوشد که ویژگیهای ایشان را دارا باشد و چنان باشد.
پارسی؛ آن است که بند نافش با فرهنگ و تمدن ایرانی قطع نشده باشد و فرزند و وارث تجربهی گرانبهایی است که زیستن و هستیداشتنِ همچون ابرانسانی بزرگ را ممکن میکند.
پارسیبودن؛ به قومیت و نژاد و دین و سن و جنس و ریخت و پیشه و باورهای شخصی بستگی ندارد، بلکه خصوصیتی است که از انتخابِ شخصی آدمیان؛ برای تعلقداشتن به سپهر فرهنگ ایرانی و تصاحبکردنِ آن برمیخیزد.
پارسی؛ سالک راهی است که پیش از او پارسیان و پارسایان پیمودهاند.
پارسی را میتوان از برجستگیِ کردارهایش، بزرگی خواستهایش، خویشتنداری و انضباطش برای مدیریت خویش شناخت و از گرانشی و تأثیری که بر جهان، بر دیگری و بر من وارد میآورد و دگرگونیای که در هستی پدیدار میکند.
پارسی؛ آن کس است که از زیستنی سالم و نیرومند و شادکام و پرمعنا برخوردار است.
در یک کلام… پارسی آن است که بخواهد پارسی باشد و باشد!
پارسی، آن کس است که تنی سالم، ورزیده، شایسته، پاک، زیبا و سرزنده داشته باشد.
۱. پارسی آن است که سازوکارهای جاری در اندامها و بخشهای بدن خویش را بشناسد و بهینه سازد. پارسی با ساختار و کارکردِ رگ و پی و عصب، بر شکل و شیوهی لولهی گوارش و بر مسیرها و مدارهای جذب و دفع و زایندگی و هماوری آشناست و این همه را در اختیارِ خویش دارد.
از این رو پارسی آن است که از رخنهی بیماری و رنجوری و ناکارآمدی در این سه عرصه پیشگیری کند و آن را در حد امکان از مرض و عیب و نقص بپالاید.
پارسیبودن؛ به قومیت و نژاد و دین و سن و جنس و ریخت و پیشه و باورهای شخصی بستگی ندارد، بلکه خصوصیتی است که از انتخابِ شخصی آدمیان؛ برای تعلقداشتن به سپهر فرهنگ ایرانی و تصاحبکردنِ آن برمیخیزد.
۲. پارسی آن است که ورزیده و نیرومند و تناور باشد؛ یعنی کسی است که به درستی دستگاه عضلانی و کالبد خویش را مدیریت میکند، از سستی و تنبلی و ولنگاریِ بدن خویش پرهیز میکند و با ورزش و تمرین عضلانی، بدنی سالم و توانا و سرزنده را داراست.
از این رو پارسی؛ ورزشکار و زورمند است.
۳. پارسی آن است که نیازهای زیستیِ خویش را بشناسد و آن را مدیریت کند. پارسی «میل»های برخاسته از اندامهای تنِ خویش را میشناسد، آنها را محترم میدارد و در عین حال بندهشان نیست. پارسی آن کس است که بر نیازهای زیستیِ خویشتن چیره است و با انضباط و خویشتنداری، مدیریتشان میکند. پارسی تنِ خویش را گرامی میدارد و نیازهایش را به رسمیت میشناسد و برآوردهشان میکند؛ بیآنکه در دام هوسرانی و بیارادگی درافتد. پارسی بر آنها چیره و مسلط است؛ بیآنکه در پرتگاهِ زهد و ستایشِ رنج فروغلتد.
از این رو پارسی، شادخوارانه؛ خویشتندار و کامجویانه؛ پرهیزگار است.
۴. پارسی آن است که حد و مرز پاکیزه از ناپاک را بشناسد و تنِ خویش را همچون قلمرویی ورجاوند و مقدس از پلشتی بپیراید؛ یعنی، به بهداشتِ تن خویش اهمیت دهد و آلودگی و بیماری را از خود براند.
از این رو تنِ پارسی؛ پاکیزه و تمیز است.
۵. پارسی آن است که به تنِ خویش همچون خمیرمایهای برای آفرینش اثری هنری بنگرد؛ یعنی کالبد خویش را آماج داوری زیباییشناسانهاش کند، از زشتی و ژولیدگی و ناهنجاری بپرهیزد و زیباترین و خوشایندترین نمودِ ظاهریِ ممکن را بر تن خود استوار کند.
از این رو پارسی؛ زیبا و آراسته است.
۶. پارسی آن است که چشمی روشنبین و دلی مهربان برای درک خویشاوندی و همسانیاش با تمام جانداران داشته باشد. پارسی میبیند که کلیت جهانِ جاندار و طبیعتِ زنده تا چه پایه زیبا و ارزشمند و باشکوه است و از این رو از آزردنِ جانداران و آلودنِ طبیعت و آشفتنِ نظمِ حاکم بر گیتی میپرهیزد. پارسی آن است که به زندگی و زندگان احترام گذارد و زیستنِ خویش را دستمایهی غنیساختن و شکوفاییِ زندگیِ دیگران کند و به همین ترتیب از جاریبودنِ زندگی در پیرامون خویش، سرزنده شود.
از این رو پارسی؛ آبادانی و رویندگی و زایندگی را برای خویش و گیتی میخواهد و سرسبزیِ طبیعت و آزادیِ جانداران و تعادلِ ظریفِ نهفته در پدیدارِ حیات را محترم میشمارد و پشتیبانی میکند و نیرومند میکند.
منِ پارسی آن است که روانی هشیار، دانا، خردمند، منسجم، آرام،خویشتندار ، شادکام و خودبنیاد داشته باشد.
پارسی آن است که از فرهنگ سرشار باشد؛ یعنی برخوردار از ادب، سخنور، متخصص، خلاق، هنرمند، دارندهی هویتی ریشهدار و آفریننده باشد.
۷. پارسی آن است که زمام ِخودآگاهیِ خویش را در اختیار و سپهرِ ناخودآگاهی خود را چونان تکیهگاهی استوار در دست داشته باشد. پارسی از تعصب و پافشاریِ نسنجیده و نامستدل بر آرا و باورها و عقاید میپرهیزد و همه چیز را با چشمی باز و ذهنی فارغ از پیشداشتها مینگرد. او گوش به زنگِ جریانهای ناخودآگاه است و چالاک در راهبریِ مسیرهای خودآگاه. پارسی در برخورد با آرا و باورهای نو؛ پذیرا، در پذیرش آنها؛ شکاک و در برخورد با باورهای خویشتن؛ نقاد است.
از این رو پارسی آن است که بلندنظر و فارغ از تعصب و هوشیار باشد.
۸. پارسی آن است که دانشی گسترده داشته باشد و از جهل و نادانی بپرهیزد. پارسی جویای دانستن است و از تمام منابعِ موجود برای تغذیه از دادهها و اطلاعاتِ درست و نقدشده، بهره میبرد. پارسی دستِ کم در یک زمینه متخصص است و دانشی عمیق و ژرف دارد و در زمینههای بسیارِ پیرامونِ آن کاوش کرده است.
از این رو پارسی بامطالعه و کتابخوان و داناست و دانش و بینش و فرزانشش باهم پیوسته است.
۹. پارسی آن است که به تعادلی در میان عواطف و احساساتِ خویش و عقلانیت و منطقِ خود دست یافته باشد؛ یعنی از شور و شوق و سیالیتِ هیجانات و عواطف برخوردار باشد، بیآنکه خود را تسلیم آنها کند و از استحکام و دقت و نقادی و اقتدارِ عقلانیت و منطق نیز بهره جوید، بیآنکه در دام خشکی و انجمادِ آن فروافتد.
از این رو پارسی آن است که هنرِ ترکیبکردنِ این دو را بداند و از این رو خردمند باشد.
۱۰. پارسی آن است که در سازگاری و هماهنگیِ کامل با خویشتن باشد؛ یعنی باورهایش، کردارهایش، برنامههایش و خواستهایش با هم در تعارض و ستیز نباشد. پارسی آن کس است که شخصیتی یکپارچه و وجودی منسجم و یگانه را برمیسازد. تمام عناصر و اجزای یک پارسی به هم چفتوبستشده است و نه چیزی در آن اضافی است و نه ناقص.
از این رو روندهای منتهی به بقا و خواستِ لذت و کوشش برای قدرت و گرایش به معنا در او باهم یکی شده است؛ پس پارسی آن است که مرکزدار باشد.
۱۱. پارسی آن است که در رویارویی با تنشها، جسورانه و نیرومند داو ببندد و با آنها سازگار شود و از آنها نگریزد. او کردارهایش را خود برمیگزیند و در امتدادِ مرکزی که دارد و خواستی که برگزیده است، سازماندهیاش میکند. پارسی آن است که تأثیرگذار و فعال و کنشگر باشد؛ رویارویی با تنشها نه او را به ناآرامی و آشفتگی میکشاند و نه به مغاک رامشدن و پیروی از هنجارها میراند.
از این رو پارسی آن است که در آرامشی فراگیر که از سازگاری با هستی برمیخیزد، بر سر تنشهای پیشارویش داو ببندد.
پارسی آن است که آشفتگی و ناهنجاری و درهمریختگی را در محیط اطراف خود تشخیص دهد و به سازماندادن و منظمکردن و بهینهساختنِ جهان اجتماعی پیرامونش همت گمارد. پارسی آن است که خود و دیگری را در چارچوبی اخلاقی و هدفمدار مدیریت کند و بر آشوب و هرجومرج چیره شود. از این رو پارسی؛ شخصیتی فرهمند دارد.
۱۲. پارسی آن است که بر آنچه میخواهد بکند، آگاه و پافشار است. خواستی دارد و آن خواست را جدی میگیرد و سخنی که در آن امتداد میگوید و کرداری را که در آن راستا انجام میدهد با درایت و تمرکز و سرسختی به پایان میبرد و فنِ به تعویقافکندنِ لذتها را برای دستیابی به «قدرت-لذت-بقا-معنا» میشناسد.
از این رو پارسی در هر چه میکند، خویشتندار و منضبط و استوار است.
۱۳. پارسی آن است که سه ردهی اصلی از لذتها را بشناسد و به درستی با هر یک برخورد کند. پارسی آن کس است که تفاوت میان لذتهای زیستی و راستین و دروغین را میشناسد؛ یعنی میداند برخی لذتها که زیستی است؛ از ارضای نیازهای تن برمیخیزد و برخورداریِ متعادل از آن شایسته است.
میداند برخی لذتها که راستین است؛ از فهم و خرد و کارکردنِ مغز بر میخیزد و به روان بستگی دارد و برخورداریِ نامحدود از آن مجاز است.
و میداند برخی لذتها که دروغین است؛ از تأثیر مواد و داروها بر مغز و اختلال در مراکز مغزیِ لذت ناشی میشود و از اینها باید پرهیز کرد که کشندهی تن و تباهکنندهی سایر لذتها است.
از این رو پارسی حتی ذرهای به مواد مخدر و محرک آلوده نیست و به هر آنچه هوشیاری را آشفته کند و روان را بفرساید، معتاد نیست.
پارسی آن است که از لذتهای زیستی در حد تعادل و پایدار برخوردار شود، لذتهای دروغین را سرسختانه طرد کند و لذتهای راستین را به فراوانی بجوید و بزاید.
از این رو، آیین پارسی؛ شادکامی و برخورداری و خوشباشیِ سنجیده و پایدار است.
۱۴. پارسی آن است که خویشتن را بشناسد و نقاط قوت و ضعف خود را بداند و نظر دیگران در مورد خویش را بشنود و بداند. پارسی آن کس است که خود را در آینهی چشم دیگران میبیند، اما از درون و بر محور خود، دربارهی خود داوری میکند؛ بیآنکه از آرای دیگران متأثر شود، یا به خاطر نزدیکی به خویشتن نقصهای خود را نادیده انگارد. از این رو همواره در دقیقترکردنِ برداشت خود از خویش میکوشد و همواره جویای روشهایی است که نقصهای خود را برطرف کند و نقاط قوت خود را تشدید کند.
پس پارسی آن است که خودانگارهای دقیق از خویشتن در ذهن دارد و در بهترساختنِ آن میکوشد. پارسی آن است که تنها و تنها بر خود تکیه کند و در عین حال از یاریِ تمام دیگریها در این راستا بهره جوید.
پارسی آن است که در جامعهاش بَرَندگی، راستی، خویشکاری، وارستگی، چیرگی، دادگری، مهر، پیمانداری و فرهمندی پدید آورد.
۱۵. پارسی آن است که فنِ برنده/برنده بازیکردن با دیگری را بداند و در هر ارتباطی که با دیگران دارد سود و زیانِ ایشان را نیز همچون خویشتن بسنجد و حق همگان را پاس دارد و قانونی را که در ارتباط با ایشان پذیرفته است رعایت کند. پارسی آن کس است که در هر کرداری، همچنان که در افزودن بر بقا و لذت و قدرت و معنای خویش میکوشد، این متغیرها را در دیگری نیز افزایش دهد.
از این رو، پارسی آن است که در بازیها برنده شود و دیگری را برنده سازد و نیکو بزید و نیکوکار باشد.
۱۶. پارسی آن است که از سخن و کردارِ آلوده به دروغ بپرهیزد، چیزی را که نیست وانمود نکند و آنچه را که هست پنهان نکند.
از این رو پارسی آن است که از دروغ و دغل و ریا بپرهیزد و در گفتار و کردار و پندار، راست باشد.
۱۷. پارسی آن است که در راستای مرکزی که برای خود برگزیده، کار و پیشه و تخصص و رفتاری منسجم در جامعهاش داشته باشد و نیازی را از دیگران برطرف کند و تاثیری و رد پایی روشن از خویش بر جا گذارد.
از این رو پارسی آن کس است که خویشکاری داشته باشد و در راستای این خویشکاری؛ هستی را دگرگون کند.
۱۸. پارسی آن است که منابع مورد نیاز برای انجام خویشکاریاش را بشناسد و مهارتِ دستیافتن و بسیجکردنِ آن را دارا باشد. پارسی آن است که تصاحبِ منابع را با مالکیت بر آنها اشتباه نگیرد و دریابد که داشتنِ یک چیز با محرومکردنِ دیگران از آن چیز یکسان نیست. پارسی آن کس است که از آز و حرص رهاست و در عین حال دارندهی هر آنچه هست که بدان نیاز دارد.
پس پارسی؛ دارنده است و وارسته.
۱۹. پارسی آن است که فن چیرگی بر دیگری را میداند و آن را با غلبه بر حریفان اشتباه نمیگیرد. پارسی در بازیهای رقابتی با دیگری پیروزمند و زورآور و استوار است؛ بیآنکه برتریجوی و زورگو و خشن باشد. پارسی در همراهساختنِ دیگران با خویشتن و در جلب نظر و موافقتِ دیگران به سوی خواستهای خویش استاد است و این مهارت را دارد که اختلاف نظر را با چیرگی از میان بردارد، نه آنکه رفتارهای ناشی از آن را با غلبهکردنش حذف کند.
از این رو پارسی؛ چیرهگر و پیروزمند است.
۲۰. پارسی آن است که معیارهایی روشن و دقیق و نقدپذیر برای محکزدنِ کردار خود و دیگران داشته باشد و از قضاوتی متعصبانه و تقلیدمدارانه در مورد کردارها خودداری کند و آن را با داوریای خودمدارانه و هوشیارانه جایگزین کند. پارسی آن است که چهار متغیرِ مرکزیِ حاکم بر کردارهای انسانی (بقا، لذت، قدرت و معنا) را بشناسد و بتواند آنها را در هر کردار ارزیابی کند.
از این رو پارسی آن کس است که به شکلی درونزاد و خودمدارانه، دستگاهی اخلاقی داشته باشد و بر مبنای آن داوری کند و سازگار با آن به کنش دست یازد و به این ترتیب دادگری را جایگزین بیداد کند.
۲۱. پارسی آن است که مهر را در پیرامون خود بپراکند. او همچون کوچگردان؛ در ارتباط با دیگران چابک و هنگام در نوردیدنِ مرز میان خود و دیگری چالاک است، اما در کنار آن، همچون یکجانشینان؛ قانونمند و معقول و اصولی رفتار میکند. از این رو دیگری را در سپهرِ هستیِ خویش شریک میکند و در قلمروی دیگری سهیم میشود؛ بیآنکه لگام انتخاب و هویت مستقل خویش یا دیگری را خدشهدار کند. پارسی آن است که دیگریهای پیرامونش را در چارچوبی سنجیده و درست و در میدانی انباشته از مهر در پیرامون خویش، گرد خویش فراهم آورد و ایشان را در ارتباطی درست و سودمند با یکدیگر قرار دهد و از حضور آشنایان و دوستان و یاران و همراهان، میدانی منسجم و سازنده از کنشهای خودجوش و خلاقانه را پدید آورد.
از این رو پارسی آن است که میدانی داشته باشد و جایگاه خویش را در مرکز این میدان حفظ کند.
۲۲. پارسی آن است که ارزش سخن خویش و ارجِ انگارهی خود را بداند و احترام قول و قرارهای خویش را نگه دارد؛ یعنی او هرگز چیزی را وعده ندهد که از عهدهی برآوردهکردنش برنیاید، همچنان که هرگز آنچه را وعده کرده است انجامناشده باقی نگذارد.
از این رو پارسی آن کس است که پیمان بندد و پیمان نگه دارد و عهدشناس و خوشقول باشد.
۲۳. پارسی آن است که آشفتگی و ناهنجاری و درهمریختگی را در محیط اطراف خود تشخیص دهد و به سازماندادن و منظمکردن و بهینهساختنِ جهان اجتماعی پیرامونش همت گمارد. پارسی آن است که خود و دیگری را در چارچوبی اخلاقی و هدفمدار مدیریت کند و بر آشوب و هرجومرج چیره شود.
از این رو پارسی؛ شخصیتی فرهمند دارد.
پارسی آن است که از فرهنگ سرشار باشد، یعنی برخوردار از ادب، سخنور، متخصص، خلاق، هنرمند، دارندهی هویتی ریشهدار و آفریننده باشد.
۲۴. پارسی آن است که بر زبان فارسی مسلط باشد، بتواند آن را به زیبایی به کار گیرد و از آن همچون ابزاری ویژه و کارآمد برای ارتباط بهره برد؛ یعنی سویههای زیباییشناسانه، کارکردی، فنی و بلاغی زبان فارسی را بشناسد و آن را برای بهینهساختنِ پیام خویش به کار بندد. پارسی آن است که ادب پارسی را بشناسد و از آن برخوردار باشد و بتواند این ابزار جادویی را برای شریککردنِ دیگران در سپهر تمدن ایرانی به کار گیرد.
پس پارسی آن است که پارسیدان باشد.
۲۵. پارسی آن است که علاوه بر زبان فارسی بر زبانهای قومی دیگری نیز مسلط باشد. پارسی، آن کس است که زبان قومی خویش (ترکی، کردی، لری، بلوچ، اُردو، عربی، ارمنی، آشوری، گرجی، گیل، مازنی و…) را خوب بشناسد و بر دستِ کم یک زبان ملیِ مربوط به تمدنهای دیگر خوب مسلط باشد؛ بیآنکه این زبانها را در هم آمیزد و کاربرد درست هر یک را از یاد برد. پارسی آن است که بتواند در کنار استفاده از زبان فارسی که مجرای اصلی ارتباط در میان ایرانیان و گنجینهی مفهومی تمدن ماست، بر خزانهی معنایی اقوام ایرانی نیز بیفزاید و امکان انتقال این مجموعه به تمدنهای دیگر و تغذیه از داشتههای آنها را نیز دارا باشد.
پس پارسی آن است که سخنور و زبانآور باشد.
۲۶. پارسی آن است که دستِ کم در یک زمینه متخصص باشد؛ یعنی مرجعی برای دانش و نمونهای از بینش و فرزانش در قلمرویی از دانایی و شناخت باشد. پارسی آن است که جویای امور نو و راهبردهای تازه برای حل مسائل قدیمی باشد؛ یعنی بر حوزههای خاص از تمدنهای دیگر مسلط شود و در قلمروهای ویژهی فرهنگ اقوام ایرانی تخصص یابد تا راهبردهای سودمند از این زمینه را دریابد و خلاقانه آن را به مرتبهی منشهایی در سپهر معناییِ ایرانی ارتقا دهد. پارسی آن است که با تغذیه از فرهنگهای قومی خودی یا ملیِ بیگانه، به نوآوری در فرهنگ ایرانی دست یازد؛ بیآنکه انسجام و هماهنگیِ این سپهر را آشفته کند.
پس پارسی آن کس است که به بهترین شکل بر دستِ کم یک فن یا خوشه از دانش چیره شده است و از آن برای دگرگونساختنِ شکلِ هستی بهره میبرد و آن را دستمایهی برآوردهساختنِ خویشکاریاش قرار دهد.
۲۷. پارسی آن است که خلاق و آفرینندهی معنا در سپهر فرهنگی باشد؛ یعنی بتواند معناهایی را پدید آورد و آنها را در قالبهایی زبانی یا غیرزبانی رمزگذاری کند و آن را به خزانهی مشترک فرهنگ ایرانی بیفزاید. پارسی آن کس است که دانش پدید آورد، اثر هنری خلق کند، متن ادبی بیافریند و یا به هر شکل دیگری «منش ایرانی» را بزاید و تکثیر کند؛ بیآنکه ایرانیبودنِ یک منش را با محدودماندنِ دایرهی اثرش در ایران اشتباه بگیرد. اتفاقاً آن منشِ ایرانیای ارزشمندترین است که به کار همهی مردمان بیاید و قابل وامگیری در سایر تمدنها نیز باشد؛ بیآنکه به خاستگاه ایرانیاش خدشهای وارد شود.
پس پارسی آن کس است که خلاق و خالق منش و زایندهی معنا باشد.
۲۸. پارسی آن است که تواناییِ لذتبردن از محصولات هنری و قدرتِ آفریدنِ آن را دارد؛ یعنی موسیقی و شعر و نمایش و نقاشی و سایر هنرها را میشناسد و از آفرینش هنرمندان در این زمینهها لذت میبرد و حس زیباییشناسانهاش تا آنجا بسط یافته است که توانایی ارزیابی هنر را دارد.
پس پارسی آن است که هنرمند و هنرپرور و هنرشناس باشد.
۲۹. پارسی آن است که از محتوای معناییِ تمدن ایرانی به درستی تغذیه کرده باشد؛ یعنی تاریخ، اساطیر، ادبیات، هنر و دانشهای کهن ایرانی را بشناسد و در برخورداری از این دانش به هویتی ایرانی دست یافته باشد و در این معنا فرهیخته باشد. پارسی آن است که قدر و قیمت خویش را بشناسد و جایگاهی پرارج و اعتبار در سپهر فرهنگی برای خویش به دست آورد. پارسی آن است که کرامت نفس خویش را حفظ کند و به عنوان یکی از حاملان فرهنگ ایرانی، شایسته و ارجمند رفتار کند و نمایندهی مناسبی برای تمدن ایرانی باشد.
پس پارسی آن است که حضورش و هویتش، همچون درفشی سرافراز، نمودی شایسته از تمدن ایرانی باشد.
۳۰. پارسی آن است که همچون ایزدی، تمام نیروها و منابع خویش را برای آفرینش بهترین چیزِ ممکن از هستی بسیج کند و کارِ این آفرینش را تا انتها به فرجام رساند.
پارسی آن است که خداگونه باشد و خداگونه رفتار کند و فَرِشگَردساز باشد.