شرحی بر خودبیگانی عقل
از مثبت آگاه بودن، اما در منفی ماندن، مغاک دانشمند بودن است.
- لائو تسه ـ دائو دِجینگ
عقل را از دیرباز ستوده اند و هزاران بار تعریفش کرده اند. با وجود این، هر روز آواری نوخاسته از تعاریف بر سر این مفهوم هـوار می شود و تلنباری از ستایش های قدیمی برای هزارمین بار بر گُرده اش سوار. این همه بدان معناست که عقل را هرگز چنانکه باید، نستوده اند و چنانکه شاید، تعریف نکرده اند. در این کوتاه سخن، سرِ آن ندارم که عقل را تعریف کنم یا بستایم اش؛ که هر دو را پیش از این بسیار کرده اند.
آماجِ این سطور، زدودن برخی از زیورهایی است که بر پیکر این مفهومِ کهنسال و تنومند دوخته اند و هرس کردنِ شاخ و برگی است که در پیرامون این تنه ی استوار روییده و تشخیص سره و ناسره را در انبوهِ سردرگمِ خویش ناممکن ساخته است. پس هدف این نوشتار، پیرایش است نه آرایش، و کاستن از روابط مفهومیِ نالازم است نه افزودن بر روابط ضروری. پیشاپیش می پذیرم که هر آنچه گفته خواهد شد، برداشتی شخصی از مفهومی خاص از عقلانیت است و ممکن است مانند هر سخن دیگری از پایه نادرست باشد.
از سوی دیگر، با نگاشتنِ همین سطور و اعلام آنچه میاندیشم، ادعای حقیقت بودن اش را دارم و این بنیادیترین سطح ناسازه ای است که عقلانیت نام گرفته است.