تقابل معنایی مهر و عشق
با مرور کاربردهای مهر و عشق در زبان پارسی طی هزاره ی گذشته معلوم می شود که این واژه ها دوسویه ی متفاوت از عاطفه و هیجانی یکسان را نمایندگی می کرده اند. در ابتدای کار و در قرن سوم و چهارم هجری چنین می نماید که کلمه ی مهر بیشتر رواج داشته و بیشتر در اشعار کسانی به کار گرفته شده باشد که نگاهی فیلسوفانه داشته و به همین خاطر لقب شان حکیم بوده است. با این حال قدیمی ترین کاربرد واژه ی عشق در شعر پارسی دری را هم از همان ابتدا نزد حکیم رودکی سمرقندی می بینیم. رودکی بیتی دارد که در آن عشق با شکلی از وجد و حال پیوند خورده که با خودآگاهی بیگانه است: کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت ز خویش حیف بود، گر دمی بود آگاه
با این حال رودکی مهر را بیش از عشق به کار برده و ترکیب های آن (به ویژه مهربان) را هم فراوان تکرار کرده است که مشهورترین از همه «بوی یار مهربان آید همی» است، که در دوران ما تحریف مشهورش «به یاد یار مهربان آید همی» شهرت بیشتری دارد.
در شعر فردوسی هم مهر بسامدی بسیار بیشتر از عشق دارد، و آشکارا کلمه ی کلیدی و مهمی است که عاطفه و هیجان شورانگیز میان دو دوست را صورتبندی میکند. در شاهنامه این کلمه دقیقا در همان بافت کهن اوستایی-پهلوی اش به کار رفته و هم پیمان و هم محبت را میرساند و در ضمن به معنای خورشید هم هست. فردوسی در عین حال از کلمه ی عشق هم در مواردی انگشت شمار بهره برده و جالب آن که انگار با این کلمه به سویه ای منفی از این عاطفه اشاره می کرده است. در دیباچه ی شاهنامه هنگام توصیف ماه میگوید: پدید آید آنگاه باریک و زرد چو پشت کسی کاو غم عشق خوَرد
و در داستان زال و رودابه میخوانیم که:
دل زال یکباره دیوانه گشت خرد دور شد، عشق فرزانه گشت
یا در رزم رستم و اسفندیار: بخندد بدو گوید ای شوخ چشم به عشق تو گریان نه از درد و خشم
یعنی عشق انگار با سویه ی رنجبار و پرآزار محبت پیوند دارد و با بی خردی و رنجوری همنشین است. یک نسل پس از فردوسی، در اشعار حکیم سنایی نیز باز تناسب میان مهر و عشق را به همین ترتیب می بینیم. سنایی میگوید: راه عقلِ عاقلان را مهر او مرشد شدست درد جان عاشقان را نطق او مرهم بود
یعنی باز مهر را با عقل عاقلان و عشق را با درد جان عاشقان همنشین می بینیم که کمابیش با کاربرد این دو واژه در شاهنامه همسان است. در قصیدهای هم که در ستایش علی بن محمد طبیب غزنوی سروده میخوانیم فرزانه ی خلقت شده از کین تو شیدا دیوانهی اصلی شده از مهر تو عاقل
و باز در اینجا پیوند میان عقلانیت و مهر را می بینیم که درباره ی عشق واژگونه اش رایج است. هرچند ترکیب هایی پیچیدهتر از این دو را هم گاه به کار میبرد که تفاوت معنایی ظریف میانشان را نشان میدهد: از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود پندار بُد آن عشق و یقین جمله گمان بود آن ناز، تکلف بُد و آن مهر، فسون بود وآن عشق مجازی بد و آن سود و زیان بود
با این حال سنایی بنیانگذار گفتمان عارفانه در شعر پارسی است و تقریبا کل منظومه ی کلیدواژگان صوفیانه از قلندر و درویش و خرابات گرفته تا مفهوم استعلایی عشق با او وارد دایره ی شعر پارسی میشود. جالب است که با این حال کلیدواژه ی اصلی مورد نظرش که تکرار بیشتری دارد، مهر است و نه عشق. با این حال در شعرش برخی از عناصری که بعدتر به عشق منسوب میشود را در پیوند با مهر میبینیم. مهمتر از همه، اتحصارجویی عشق و حصاربندی معشوق و تمرکز بر یک دلدار یگانه است که اغلب با کلمهی عشق بیان میشود ولی در شعر سنایی با مهر برچسب خورده است:
چون کسی را به مهر بگزینند دیگری را بر او گزین نکنند
در رخ دوستان کمان نکشند بر دل عاشقان کمین نکنند
و
یک زمان در کنار گیر مرا ور نگیری ز من کنار مگیر
جز به مهر تو میل نیست مرا جز مرا در زمانه یار مگیر
و هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم
بعد از سنایی حرکتی را در متون منظوم و منثور می بینیم که به سمت دوشاخه زایی مفهوم محبت پیش میرود و مهر و عشق را بیش از پیش همچون دو برچسب برای دو سویه ی عاطفهای یکسان به کار میگیرد.
مهر بیش از پیش با سویه ی نیرومند، عقلانی، سنجیده و متینِ دوست داشتن گره می خورد، و عشق بیشتر و بیشتر برای اشاره به جنبه های دیوانه وار و شیداگونه و رنجبار محبت به کار گرفته میشود. به شکلی که تا دوران سعدی و حافظ کلمه ی عشق هم بسامدی بسیار بیشتر پیدا کرده و هم یکسره با معناهایی منفی مثل غم و درد و اشک پیوند خورده است. حافظ در رباعی ای می گوید:
من حاصل عمر خود ندارم جز غم از عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد یک مونس نامزد ندارم جز غم
و این همنشینی به قدری جدی است که حس عاشقانه به صورت «غم عشق» صورتبندی می شود:
یک قصه نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
یعنی در فاصله ی چهارصد سال میان فردوسی و حافظ، معنای مهر به تدریج به حاشیه رانده شده و عشق جایگزین آن شده است. چنان که عشق در شعر حافظ تقریبا همان بسامدی را دارد که مهر در شعر فردوسی، و برعکس. با این حال همچنان دلالت های منفی درپیوسته با مفهوم عشق در حافظ باقی مانده است و آن سویهی مینویی و پاکیزه ی مهر که در قرن چهارم می دیدیم در شعر حافظ نیز باقی است. در شعر حافظ عشق است که به جای مهر برترین چیز و ارجمندترین حس شمرده شده است و از نظر پیوندش با امر قدسی و ارتباطش با جنگاوری و خرد و کردارهای بیقید و شرط، کاملا مترادف مفهوم مهر است. با این حال همچنان با درد و غم و بدنامی و جنون پیوند خورده است. اما حافظ میگوید ماهیت عشق چنین است و باید آن را پذیرفت که «برق عشق ار خرمن پشمینهپوشی سوخت، سوخت».
پژوهش درباره ی واگرایی مفهوم عشق و مهر در زبان پارسی دری و چگونگی و چرایی اش البته بحثی بسیار مفصل و پیچیده است که به پژوهشی مستقل نیاز دارد. چون دلالتهای مهر و عشق نزد همه ی نویسندگان همسان نیست و حتا در اشعار یک شاعر و آثار یک حکیم هم نوسانهایی را نشان میدهد. با این حال در مقام حکمی کلی میشود گفت که مهر و عشق در بدنه ی متون ادبی پارسی دری عاطفه و هیجانی
یکسان را نمایندگی می کنند، اما دو سویه ی متضاد از آن را نشان میدهند. به شکلی که مهر به جنبه ی خردمندانه، تأمل آمیز،آزادانه، انتخاب گرانه، پیمانمدار و بنابراین دوسویه، شادمانه و آرام این حس اشاره می کند.
در حالی که عشق طنینی از حالت های رنجبار، دیوانه وار، تقدیرگونه، یکسویه، غم انگیز، بدفرجام و آشفته ی محبت را نشان میدهد.