خودآگاهی

From ویکی زروان
Jump to: navigation, search

خودآگاهى (Consciousness) شكلى از پردازش اطلاعات است كه در جريان آن سيستم بازنمايى خودش از خودش را همچون محيط بازنمايى‌‏اش از محيط رمزگذارى مى‏‌كند.

کتاب سیستمهای پیچیده (ص:180-181-182-183-184)


سيستمى كه محيط خارج را بازنمایی مى‏‌كند، بر مبناى همريختى‏‌هاى تشخيص داده شده در ميانِ مشاهداتش، دست به تعميم مى‏‌زند، و بر مبناى اين تعميم‌ها انتظارات خويش را تنظيم مى‏‌كند. راهبردى كه سيستم از آن پس در پيش مى‌‏گيرد، يكى از گزينه‏‌هایى است كه بر مبناى اطلاعات ساختارى و كاركردىِ سيستم، پيشاروى سيستم قرار دارد.

سيستم‏هاى خودزاينده‏‌ى ساده‏‌تر، در اين ميان تنها موقعيتى از خويش و محيط را بازنمايى مى‌‏كنند، و با توجه به الگوى ياد شده موقعيت موجود و مطلوب خويش را از آن استخراج مى‏‌كنند. اين سيستم‏ها از نمادها و معانى استفاده مى‌‏كنند، اما كاربرد آنها را به تنظيم خوشه‏‌هاى به هم مرتبطِ رخداد و كنش منحصر مى‏‌دانند. چنين سيستم‏‌هایى، نسبت به رخدادهاى محيط آگاه هستند. آگاهى، عبارت است از بازنمايى نمادينِ خود و محيط در سيستم‏هاى خودزاينده، به شكلى كه تداوم فرآيندهاى منتهى به بقا در آنها ممكن شود.

برخى از سيستم‏هاى خودزاينده، چنان پيچيده شده‏‌اند كه برخى از زيرواحد‌هایشان به صورت نوعى سيستمِ مستقل و خودمختار عمل مى‏‌كند. روابط بازگشتى در اين زيرواحدها به قدرى انبوه و تراكم اطلاعات در درون اين نظام‌ها به قدرى بالاست، كه رفتار زير سيستم را از كل سيستم منفك مى‌‏سازد.

در صورتى كه چنين اتفاقى در مورد نظام نماد/معناها رخ دهد، زيرواحدى خودسازمانده و مستقل وظيفه‏‌ى بازنمايى محيط و درونِ سيستم را بر عهده مى‏‌گيرد. اين بدان معناست كه بخشِ نمادين/معنايىِ سيستم، همچون سيستمى مستقل عمل مى‏‌كند. سيستمى كه سيستمِ مادر -يعنى مجموعه‏‌ى بزرگترى كه اين نظام معنايى به صورت جزئى از آن عمل مى‏‌كند،- را همچون محيط مى‌‏نگرد، و آن را بدان شكل بازنمايى مى‌‏كند.

سيستم‏‌هایى كه زيرواحد نماد-معنايى‏‌شان چنين پيچيده باشد، علاوه بر بازنمايى نمادينِ محيط، خود را نيز بازنمايى نمادين مى‌‏كند. اين بدان معناست كه سيستم علاوه بر رمزگذارى پديده‏‌هاى استخراج شده از محيط، پديده‏‌هاى درونى سيستم را هم رمزگذارى مى‌‏كند. در چنين شرايطى، نمادها بار ديگر نمادگذارى مى‏‌شوند و معانى مرتباً بازتعريف مى‌‏گردند. اين امر، به تراكم خيره‌‏كننده‏‌ى روابط خودارجاع در سيستمِ مخصوص بازنمايى مى‌‏انجامد. در اين شرايط، سيستم خود را همچون محيط "مى‏‌بيند" و "مى‏‌فهمد". چنين سيستمى، خودآگاه است. خودآگاهى شكلى از پردازش اطلاعات است كه در جريان آن سيستم بازنمايى خودش از خودش را همچون محيط بازنمايى‌‏اش از محيط رمزگذارى مى‏‌كند.

سطحى از پيچيدگى كه تمايز ياد شده‏‌ى زيرواحد بازنماينده را ممكن سازد، به ظاهر، تنها در سيستم‏هاى زنده ديده مى‏‌شود. در ميان زندگان هم انسان تنها سيستم شناخته شده‏‌ايست كه در خودآگاهى‌‏اش شكى نيست. ساير سيستم‏هاى زنده، با وجود رفتارهاى بسيار پيچيده‏‌اى كه از خود نشان مى‏‌دهند، از اين نظر مشكوك تلقى مى‌‏شوند. امروزه زيست‌‏شناسان اندكى هستند كه جانوران ديگر را خودآگاه تلقى كنند. يك دليلِ اين ترديد در بسيارى از دانشمندان، از يك خطاى فلسفى سرچشمه مى‏‌گيرد. اين خطا از آنجا ناشى مى‏‌شود كه سيستمِ خودآگاه، به دليل شيوه‏‌ى خاصى كه براى رمزگذارىِ خويش ابداع كرده، تنها سيستم‏هايى را خودآگاه مى‏‌شناسد كه با روشى شبيه به او خود را رمزگذارى كنند. به عنوان مثال، آدميان به كمك ابزارى نمادين به نام زبان جهان پيرامون خود را -و خود را- رمزگذارى مى‏‌كنند. بسيارى از دانشمندان معتقدند وجودِ زبانى با همين ويژگي‌ها براى خودآگاه بودنِ ساير جانوران ضرورت دارد. اين خطاى خودمحورانه گاه چنان تشديد مى‌‏شود كه گروهى از محققان برخى از جمعيت‌هاى انسانى را هم فاقد خودآگاهى تلقى مى‏‌كنند. مثلاً تا مدت‌‌ها تصور مى‌‏شد كودكان تا پيش از تسلط يافتن بر زبان خودآگاهى ندارند. حتى عصب شناس مشهورى به نام هيولينگز جكسن زمانى بر مبناى تحليل آثار هُمر ادعا مى‏‌كرد يونانيان باستان نيز خودآگاه نبوده‏‌اند!

از ديد مدل مورد نظر ما، خودآگاهى رخدادى سيستمى است. يعنى به ابزار و لوازم خاصى كه سيستم به كمك آن خود را رمزگذارى مى‏‌كند ارتباطى ندارد. ممكن است سيستمى مانند انسان به كمك كدهاى صوتى اين كار را انجام دهد، و موجود ديگرى از علايم بويايى يا بينايى براى اين كار كمك بگيرد. بر اين مبنا، در مدل ما خودآگاهى منحصر به موجوداتى كه به زبان انسانى مجهزند، دانسته نمى‏‌شود.

شواهدى در تأييد ديدگاه ما وجود دارد. از سويى، برخى از جانوران مانند شامپانزه، گوريل و دولفين، در يادگيرى زبان انسانى به شكلى جالب توجه موفق عمل مى‏‌كنند. در عمل، زبان مشترك و مصنوعىِ ابداع شده براى ارتباط با دلفين‌ها، توسط دلفين‌ها سريعتر آموخته مى‏‌شود تا آدميانى كه هم‏نوعانشان طراح اين زبان بوده‏‌اند!

از سوى ديگر، زنبورها را هم داريم كه زبانِ انتزاعى و پيچيده‏‌اى بر مبناى علايم بينايى و شنوايى دارند. اين حشرات با الگوى بال زدن و رقصيدنشان در محيط كندو مى‌‏توانند اطلاعات دقيقى را در مورد مكان يك منبع غذا به همسايگانشان منتقل كنند.

يك آزمايش ديگر، كه استقلال خودآگاهى از زبان را نشان مى‏‌دهد، به شامپانزه مربوط مى‌‏شود. مى‌‏دانيم كه اگر آينه‌‏اى را جلوى جانورى مانند گربه بگيريم، توهمِ رويارويى با جانورى ديگر را در او ايجاد مى‌‏كنيم. بيشترِ ما فيلم‌هاى بامزه‏‌ى زيادى از گربه‏‌هايى كه با عكسشان در آيينه بازى مى‏‌كنند ديده‏‌ايم. اين نمودى آشكار از آن است كه جانور خود را همچون عناصر محيطى رمزگذارى نمى‌‏كند، وگرنه موفق مى‏‌شد تصوير ذهنىِ خودش از خودش را با انعكاس خويش در آيينه تطبيق دهد.

اما شمپانزه‌‏ها در برابر آيينه رفتارى ديگر از خود نشان مى‏دهند. شامپانزه‌‏ها هم مانند آدميانى كه در عمرشان آيينه نديده باشند، نخست از ديدن تصوير خود در آن جا مى‏‌خورند، اما خيلى زود به آن عادت مى‏‌كنند. اگر روى صورت يك شامپانزه لكه‏‌اى رنگى بكشيم، و آيينه‌‏اى به او نشان دهيم، حيوان لكه را از روى صورت خودش پاك مى‏‌كند، نه صورت تصويرش!

اين بدان معناست كه شامپانزه به نوعى بازنمايى ذهنى خود را با آنچه كه در آيينه مى‌‏بيند تطبيق مى‌‏دهد، و اين به معناى هم‏نوع بودنِ بازنمايى خويش و تصوير خويش در آيينه است.

از برخى جهات، منحصر بودنِ خودآگاهى به انسان نامعقول مى‏‌نمايد. هرچند آدمى صاحب پيچيده‌‏ترين مغزِ شناخته شده در جهان است، اما اين پيچيدگى به حدى نيست كه تغييرى چنين عظيم را توجيه كند. داروين جمله‌‏ى مشهورى دارد كه مى‏‌گويد: تفاوت ميان انسان و ساير جانوران تنها تفاوتى كمى و نه كيفى است.

دانشمندانى كه اين جمله را قبول ندارند، بيش از هرچيز بر خودآگاهى به عنوان تمايزى كيفى اشاره مى‏‌كنند. با اين همه، شواهدى وجود دارد كه اين تمايز را كمرنگ مى‏‌سازد.

به لحاظ كاركردى، چنين مى‏‌نمايد كه تمام جانورانى كه به صورت اجتماعىِ پيشرفته زندگى مى‌‏كنند، بايد قدرت بازنمايى خود را به مثابه بخشى از محيط داشته باشند. وگرنه هماهنگى رفتارهايشان با كليت جامعه و همنوعانشان ناممكن مى‌‏شود. اگر اين قول را بپذيريم، بايد انتظار داشته باشيم شكلى از خودآگاهى در جانورانى مانند مورچگان و موريانگان هم وجود داشته باشد.

اينها البته، همه گمانه‏‌زنى‏‌هايى غيرقطعى است، كه براى رفع ابهام به شواهدى بسيار بيشتر نياز دارد.

آگاهى، عبارت است از بازنمايى نمادينِ خود و محيط در سيستم‏هاى خودزاينده، به شكلى كه تداوم فرآيندهاى منتهى به بقا در آنها ممكن شود. خودآگاهى شكلى از پردازش اطلاعات است كه در جريان آن سيستم بازنمايى خودش از خودش را همچون محيط بازنمايى‏‌اش از محيط رمزگذارى مى‏‌كند.

خودآگاهى به سطحى از پيچيدگى نيازمند است كه تنها در دستگاه عصبى جانوران يافت مى‏‌شود.