آگاهی
تعریف
- آگاهى (Awareness)عبارت است از بازنمايى نمادينِ خود و محيط در سيستمهاى خودزاينده، به شكلى كه تداوم فرآيندهاى منتهى به بقا در آنها ممكن شود.
- خودآگاهى (Consciousness)شكلى از پردازش اطلاعات است كه در جريان آن سيستم بازنمايى خودش از خودش را همچون محيط بازنمايىاش از محيط رمزگذارى مىكند.
سيستمى كه محيط خارج را بازنمايى مىكند، بر مبناى همريختيهاى تشخيص دادهشده در ميانِ مشاهداتش، دست به تعميم مىزند، و بر مبناى اين تعميمها انتظارات خويش را تنظيم مىكند. راهبردى كه سيستم از آن پس در پيش مىگيرد، يكى از گزينههایى است كه بر مبناى اطلاعات ساختارى و كاركردىِ سيستم، پيشاروى سيستم قرار دارد.
سيستمهاى خودزايندهى سادهتر، در اين ميان تنها موقعيتى از خويش و محيط را بازنمايى مىكنند، و با توجه به الگوى يادشده موقعيت موجود و مطلوب خويش را از آن استخراج مىكنند. اين سيستمها از نمادها و معانى استفاده مىكنند، اما كاربرد آنها را به تنظيم خوشههاى به هم مرتبطِ رخداد و كنش منحصر مىدانند. چنين سيستمهایى، نسبت به رخدادهاى محيط آگاه هستند. آگاهى، عبارت است از بازنمايى نمادينِ خود و محيط در سيستمهاى خودزاينده، به شكلى كه تداوم فرآيندهاى منتهى به بقا در آنها ممكن شود.
برخى از سيستمهاى خودزاينده، چنان پيچيده شدهاند كه برخى از زيرواحدهایشان به صورت نوعى سيستمِ مستقل و خودمختار عمل مىكند. روابط بازگشتى در اين زيرواحدها به قدرى انبوه و تراكم اطلاعات در درون اين نظامها به قدرى بالاست، كه رفتار زير سيستم را از كل سيستم منفك مىسازد.
در صورتى كه چنين اتفاقى در مورد نظام نماد/معناها رخ دهد، زيرواحدى خودسازمانده و مستقل وظيفهى بازنمايى محيط و درونِ سيستم را بر عهده مىگيرد. اين بدان معناست كه بخشِ نمادين/معنايىِ سيستم، همچون سيستمى مستقل عمل مىكند. سيستمى كه سيستمِ مادر - يعنى مجموعهى بزرگترى كه اين نظام معنايى به صورت جزئى از آن عمل مىكند - را همچون محيط مىنگرد، و آن را بدان شكل بازنمايى مىكند.
سيستمهایى كه زيرواحد نماد - معنايیشان چنين پيچيده باشد، علاوه بر بازنمايى نمادينِ محيط، خود را نيز بازنمايى نمادين مىكند. اين بدان معناست كه سيستم علاوه بر رمزگذارى پديدههاى استخراجشده از محيط، پديدههاى درونى سيستم را هم رمزگذارى مىكند. در چنين شرايطى، نمادها بار ديگر نمادگذارى مىشوند و معانى مرتباً بازتعريف مىگردند. اين امر، به تراكم خيرهكنندهى روابط خودارجاع در سيستمِ مخصوصِ بازنمايى مىانجامد. در اين شرايط، سيستم خود را همچون محيط «مىبيند» و «مىفهمد». چنين سيستمى، خودآگاه است. خودآگاهى شكلى از پردازش اطلاعات است كه درجريان آن سيستم بازنمايىِ خودش از خودش را همچون بازنمايىاش از محيط رمزگذارى مىكند.
انگار سطحى از پيچيدگى كه این لایههای پیاپیِ بازنمایی را پشتیبانی کند، تنها در سيستمهاى زنده وجود داشته باشد. در ميان زندگان هم انسان تنها سيستم شناختهشدهاي است كه در خودآگاهىاش شكى نيست. ساير سيستمهاى زنده، با وجود رفتارهاى بسيار پيچيدهاى كه از خود نشان مىدهند، از اين نظر مشكوك تلقى مىشوند. امروزه زيستشناسان اندكى هستند كه جانوران ديگر را خودآگاه تلقى كنند. يك دليلِ اين ترديد در بسيارى از دانشمندان، از يك خطاى فلسفى سرچشمه مىگيرد. اين خطا از آنجا ناشى مىشود كه سيستمِ خودآگاه، به دليل شيوهى خاصى كه براى رمزگذارىِ خويش ابداع كرده، تنها سيستمهايى را خودآگاه مىشناسد كه با روشى شبيه به او خود را رمزگذارى كنند. به عنوان مثال، آدميان به كمك ابزارى نمادين به نام زبان جهان پيرامون خود، و خود، را رمزگذارى مىكنند. بسيارى از دانشمندان معتقدند وجودِ زبانى با همين ويژگيها براى خودآگاه بودنِ ساير جانوران ضرورت دارد. اين خطاى خودمحورانه گاه چنان تشديد مىشود كه گروهى از محققان برخى از جمعيتهاى انسانى را هم فاقد خودآگاهى تلقى مىكنند. مثلاً تا مدتها تصور مىشد كودكان تا پيش از تسلط يافتن بر زبان خودآگاهى ندارند. حتى عصبشناس مشهورى به نام جولیان جینز بر مبناى تحليل آثار هُمر ادعا کرده که يونانيان باستان نيز خودآگاه نبودهاند!
از ديد مدل مورد نظر ما، خودآگاهى رخدادى سيستمى است. يعنى به ابزار و لوازم خاصى كه سيستم به كمك آن خود را رمزگذارى مىكند ارتباطى ندارد. ممكن است سيستمى مانند انسان به كمك كدهاى صوتى اين كار را انجام دهد، و موجود ديگرى از علايم بويايى يا بينايى براى اين كار كمك بگيرد. بر اين مبنا، در مدل ما خودآگاهى منحصر به موجوداتى كه به زبان انسانى مجهزند، دانسته نمىشود.
شواهدى در تأييد ديدگاه ما وجود دارد. از سويى، برخى از جانوران مانند شامپانزه، گوريل، و دُلفين در يادگيرى زبان انسانى به شكلى جالب توجه موفق عمل مىكنند. در عمل، زبان مشترك و مصنوعىِ ابداعشده براى ارتباط با دلفينها، توسط دلفينها سريعتر آموخته مىشود تا آدميانى كه همنوعانشان طراح اين زبان بودهاند!
از سوى ديگر، زنبورها را هم داريم كه زبانِ انتزاعى و پيچيدهاى بر مبناى علايم بينايى و شنوايى دارند. اين حشرات با الگوى بال زدن و رقصيدنشان در محيط كندو مىتوانند اطلاعات دقيقى را در مورد مكان يك منبع غذا به همسايگانشان منتقل كنند.
يك آزمايش ديگر، كه استقلال خودآگاهى از زبان را نشان مىدهد، به شامپانزه مربوط مىشود. مىدانيم كه اگر آينهاى را جلوى جانورى مانند گربه بگيريم، توهمِ رويارويى با جانورى ديگر را در او ايجاد مىكنيم. بيشترِ ما فيلمهاى بامزهى زيادى از گربههايى را كه با عكسشان در آيينه بازى مىكنند ديدهايم. اين نمودى آشكار از آن است كه جانور خود را همچون عناصر محيطى رمزگذارى نمىكند، وگرنه موفق مىشد تصوير ذهنىِ خودش از خودش را با انعكاس خويش در آيينه تطبيق دهد.
اما شامپانزهها در برابر آيينه رفتارى ديگر از خود نشان مىدهند. شامپانزهها هم مانند آدميانى كه در عمرشان آيينه نديده باشند، نخست از ديدن تصوير خود در آن جا مىخورند، اما خيلى زود به آن عادت مىكنند. اگر روى صورت يك شامپانزه لكهاى رنگى بكشيم، و آيينهاى به او نشان دهيم، حيوان لكه را از روى صورت خودش -نه صورت تصويرش -پاك مىكند.اين بدان معناست كه شامپانزه به نوعى بازنمايى ذهنى خود را با آنچه در آيينه مىبيند تطبيق مىدهد.یعنی بازنمايى او در مغزش با تصويرش در آيينه همجنس قلمداد میشود.
از برخى جهات، منحصر بودنِ خودآگاهى به انسان نامعقول مىنمايد. هرچند آدمى صاحب پيچيدهترين مغزِ شناختهشده در جهان است، اما اين پيچيدگى به حدى نيست كه تغييرى چنين عظيم را توجيه كند. داروين جملهى مشهورى دارد كه مىگويد: تفاوت ميان انسان و ساير جانوران تنها تفاوتى كمى است و نه كيفى.
دانشمندانى كه اين جمله را قبول ندارند، بيش از هرچيز بر خودآگاهى به عنوان تمايزى كيفى اشاره مىكنند. با اين همه، شواهدى وجود دارد كه اين تمايز را كمرنگ مىسازد.
به لحاظ كاركردى، چنين مىنمايد كه تمام جانورانى كه به صورت اجتماعىِ پيشرفته زندگى مىكنند، بايد قدرت بازنمايى خود را به مثابه بخشى از محيط داشته باشند، وگرنه هماهنگى رفتارهایشان با كليت جامعه و همنوعانشان ناممكن مىشود. اگر اين قول را بپذيريم، بايد انتظار داشته باشيم شكلى از خودآگاهى در جانورانى مانند مورچگان و موريانگان هم وجود داشته باشد.
البته، اينها همه گمانهزنىهايى غيرقطعى است كه براى رفع ابهام به شواهدى بسيار بيشتر نياز دارد.