فودور و تعمیم نگرش چامسکی به حوزه معناشناسی
در میان اندیشمندانِ جدید در مورد فلسفه ی زبان، جری فودور به ویژه حائزِ اهمیت است؛ به این دلیل که برداشت چامسکی در مورد ژرفساخت دستوری زبان را به حوزه ی معنا نیز تعمیم داده است. از دید فودور، آن چیزی که چامسکی در مورد گرامر جهانی عنوان کرده است، درست است و میتواند به حوزه ی معناشناسی نیز تعمیم یابد. چامسکی معتقد بود که ساختاری ژنتیکی و پیش تنیده در دستگاه عصبی انسان وجود دارد که مُدولها یا زیرواحدهای اصلی زبان را به شکلی پیش تنیده و ذاتی در ذهن آدمیان صورتبندی می کند. آنچه در واقع «یادگیری زبان» خوانده میشود، سوار شدنِ تجربیات بیرونی بر این دستورالعملِ اولیه و ذاتی است. به این ترتیب، تمام زبان های
انسانی باید دستور زبانی مشترک و جهانی داشته باشند و چامسکی نشان داده است که به راستی چنین است.
استیلای ساختاری ژنتیکی بر درک مفاهیم زبانی
فودور همین مفهوم را به حوزه ی معناشناسی تعمیم داده است؛ یعنی معتقد است که کلیت شناخت و کاربستِ معنا در دایره ی ذهن، از نوعی دستور زبان جهانی برخوردار است که در تمام انسانها مشترک است و بافتی به همین ترتیب پیش تنیده و ژنتیکی دارد. به عبارت دیگر، همچنان که زبان های انسانی از دستور زبانی عمومی و زیربنایی برخوردارند، شیوه ی شناخت آدمیان از جهان نیز به همین ترتیب به قواعدی مشابه و فراگیر مسلح است.
اگر نگرش فودور را جدی گیریم، به این نتیجه میرسیم که معنای هر واژه بر مبنای روندهایی شکل میگیرد که آن واژه را بر مبنای این دستور زبان جهانی و بر مبنای این قواعد زیربناییِ جهانیِ اندیشه به ارجاعات بیرونی متصل میکند. از دید فودور این دستور زبان جهانیِ حاکم بر نظام های معنایی، لایه ای سطحی از دستور زبانی ژرفتر و زیربنایی تر محسوب میشود و پردازش اطلاعات و ظهور معنا در دستگاه عصبی را رقم میزند. بر مبنای این نگرش که رنگ وبویی کارکردگرایانه دارد، روندی که کاربستِ یک واژه در زمینه ی عملیاتیِ اطرافش را ممکن می کند، همان است که معنا را در درون آن واژه و نشانه بارگذاری می نماید. به این ترتیب، معنا سلسله مراتبی از مشتق پذیری و ارتباطهای بینابینی را از خود نشان میدهد.