اسطوره‌ی آفرینش بابلی

از ویکی زروان
(تغییرمسیر از مردوک)
پرش به: ناوبری، جستجو

غنا و پیچیدگی هر تمدنی را با وارسی اساطیر آن تمدن میتوان ارزیابی کرد، و اساطیر آفرینش، روایتهایی هستند که جهانبینی عمومی جاری در یک فرهنگ رابازنمایی می کند و به پیچیده ترین پرسشهای مردمش پاسخ میدهند. مردمان برای تفسیر آنچه که هست، توجیه آنچه که میکنند و تشخیص آنچه که باید باشد، به دامن اسطوره پناه میبرند. این قاعده ایست که در همه گاه و همه جای غالب است.


فرقی نمی کند که مردمان خاستگاه خود و سرزمینشان را به ظهور تپهای آغازین از دل نیل منسوب کنند، یا نبردی آغازین را سرچشمه ی پیدایش گیتی و مینو بدانند. تمام اینها روایتهایی هستند که پیچیده ترین و غایی ترین پرسشهای طرح شدنی در یک تمدن را پاسخ میدهند. نظریه ی دقیق و تجربیِ مهبانگ در کیهانشناسی امروز، و داستانهای زاده شدنِ ایزدان پیاپی از دل مادر زندگان و پدر بزرگی در روایتهای مانوی، همگی تلاشهایی نظری و ارزشمند برای پاسخگویی به چالشی دیرپا و ژرف هستند. چالشی که «از کجا آمدن و به کجا رفتن» بن مایهی اصلی آن است.


انوماالیش، یکی از این روایتهاست. نسخه ای که در بیشتر منابع مورد ارجاع واقع میشود، همان است که سِر هنری الیارد در 1849.م در کاخ آشور بانیپال یافت. هفت فصلی که در کتابخانه ی کاخ این شاه آشوری یافت شد، بیش از هزار سطر نوشته را در بر میگرفت و به جز فصل پنجم آن که ناخوانا شده بود، بقیه ی متن دقیق و روشن و معنادار می نمود. پژوهشهای بعدی نشان داد که این متن بر منابع سومری و اکدی کهن تری استوار شده است و یکی از کهن ترین روایتهای آفرینش هستی را به دست میدهد. آنگاه که بخش هایی از این روایتهای کهنتر نیز یافته شد، - و جای خالی آن فصل پنجم نیز پر شد- متنی به نسبت کامل و بی نقص به دست آمد که آن را با دو واژه ی آغازینش انوما الیش خواندند، یعنی «زمانی که در بالا...»


متن امروزین انوما الیش همچنان بر همان روایت بابلی استوار است که کاخ آشوربانیپال یافته شد. یعنی به ثبتی از این اسطوره مربوط میشود که در میانهی قرن هفتم پ.م، حدود صد سال پیش از ورود کوروش بزرگ به بابل، نوشته شده است. با این وجود ساختار آن و اسناد پراکندهی دیگر نشان میدهد که شکل اولیه ی آن در فاصله ای بین دوران حمورابی (قرن هفدهم پ.م) تا زمان ورود کاسیها به بابل (قرن یازدهم پ.م) در بابل نوشته شده است. این تاریخ تدوین این متن به زبان اکدی است و به احتمال زیاد بخشهایی از آن پیشتر در روایتهای سومری وجود داشته است.


در مورد انوماالیش چند نکته ی مهم وجود دارد. نخست آن که از نظر زمانی، این کهنترین روایت کلان دربارهی تاریخ هستی است که در ایران زمین یافت شده است. بخش عمده ی منابع نوشتاریِ باز مانده از از شبکه ی تمدنهای باستانیِ گوشه ی جنوب غربی ایران زمین (ایالم- گوتیوم/ ماد- آشور- بابل)، به زبان اکدی و در شهر بابل نوشته شده اند، از آن رو که بیشترین کاوشها در این شهر و منطقه انجام پذیرفته اند. بنابراین در اینجا با یکی از کهن ترین متونِ این حوزهی فرهنگی روبرو هستیم که روایتی کامل و فراگیر از پیدایش هستی را به دست میدهد.


تاثیر این متن بر منابع دینی جهان باستان- به ویژه تورات- جای بحث ندارد و این مسیری است که اساطیر یاد شده از مجرایش راه خود را به روایتهای مسیحیِ جدیدتر نیز گشوده اند. بنابراین انوماالیش متنی مهم و کلیدی است، از آن رو که بخش مهمی از روایتهای مربوط به آفرینش، بدون خواندن و تفسیر کردنش، ناخوانا و نا مفهوم باقی می ماند.


دومین نکته ی جالب در مورد انوما الیش آن است که میدانیم سراسر آن را در جشن نوروز بابلیان (آکیتو) میخواندهراند و نمایشی عمومی از نبرد آغازین ایزدان را در این روزها اجرا میکرده اند. وقتی کوروش به بابل وارد شد و فرمان داد اجرای این مراسم بعد از وقفهای ده ساله از سر گرفته شود، به روایتِ کتیبه ی حقوق بشر، «مردم بابل شادمان شدند» و «چهره هایشان درخشان شد». احتمالا ازآن رو که بار دیگر امکان بازخوانی عمومی این متن را در مراسم نوروزی به دست آورده بودند. بنابراین در انوما الیش، ما کهن ترین متنِ آیینیِ مربوط به نوروز را هم می یابیم، و این خود یکی از کهن ترین مراسمِ هنوز زنده در جهان، و مهمترین جشنِ مردم ایران زمین محسوب میشود.


انوما الیش اگر از دید اسطوره شناختی بررسی شود، از جنبه های دیگری نیز مهم است. یکی از کهن ترین توجیه ها برای برکشیده شدنِ یک ایزدِ تازه وارد به مرتبه ی خدای خدایان را در این متن می بینیم. به همین ترتیب در این روایت است که با یکی از قدیمی ترین شرحهای نبردِ آغازین خدایان و چیرگی نهایی نظم (مردوک) بر آشوب (تیامت) روبرو می شویم. ساختار روایی آن نیز قابل توجه است و برخی از گزاره ها و توصیف های رنگینش خبر از استعداد و نبوغ سرایندگانش می دهد. برگردانِ این متن به فارسی را شادباش میگوییم بدان امید که در آینده انسان، چون روزها میگذرند باشد که این، همواره شنیده شود، باشد که برای همیشه گفته شود! (میانهی فصل هفتم)

شروین وکیلی ۱۳۹۳