منش الگويى از فعاليت شبكه ى عصبى است
يعنى، عميقاً در ساختار زيستشناختى تفكر، و سخت افزار پشتيبانِ نشانه- معنا ريشه دارد. منش را تنها مى توان در زمينه ى عصبى- روانى اش تعريف كرد، و تجليات بيرونىِ آن - مانند متن هاي نوشته شده، آثار هنرى، فيلم و... - را بايد شكلى متبلورشده، نمادين، و دگرديسى يافته از منش دانست. محصولات فرهنگى،كه مى توانند در قالب فيلم، نوار، يا كتاب رمزگذارى و توليد شوند، منش نيستند. چرا كه اصولا سيستم همانندساز نيستند و پويايى خاص منشها را از خود نشان نمى دهند. آنها را مى توان به عنوان راهبردى تكاملى براى تكثير يافتن منشها در نظر گرفت. اما اين امر به معناى بسط يافتن دامنه ى منشها تا اشياى بیجان نيست.
عينيت يک منش، به شكلى از پويايى دستگاه عصبى وابسته است، كه اطلاعات مربوط به آن را حفظ و بازتوليد مى كند. ساختار منش، كه پيچيدگى شگفتانگيز يک همانندساز را به آن مى بخشد، تنها در زمينه ى بسيار بغرنجِ شبكه اي عصبى مجالِ نمود مى يابد. هر محصول فرهنگى ابزارى است براى تكثير منشها، ولى تكثير اين ابزارها لزوماً با بازتوليد منشها همراه نيست. محصولات فرهنگى، پس از فهميده شدن و جذب شدن در ساخت شناختىِ يک شبكه ى عصبى ميزبان، منشِ مربوط به خودرا در آن شبكه توليد مى كنند، اما خودِ منش نيستند. محصولات فرهنگى، كالاهايى هستند كه به توليد عناصر فرهنگى منتهى مى شوند، اما از جنس عناصر فرهنگى نيستند.
امروزه مى توان اطلاعات ژنتيكى يک ويروس را روى يک برگه ى كاغذ نوشت و بعد در آزمايشگاه از روى آن ويروس مورد نظر را بازتوليد كرد. گمان نمى كنم كسى اطلاعات نوشته شده روى كاغذ را نوعى ويروس بداند،چرا كه آن برگه تنها مجموعه اي از نشانه هاى حامل اطلاعات است كه براى واگشايى شدن به سيستم كدگشايى پيچيدهاي نيازمند است. در واقع، آن بزارهاى آزمايشگاهىِ پيچيده و روشهاى بازتوليد ويروس در سلول ميزبان است كه ويروس را توليد مى كند، نه برگه ى كاغذ.
منش هم چنين وضعيتى دارد؛ ممكن است در برهه اي از زمان، در قالب مجموعه اي ساده از اطلاعات - كه خودشان منش نيستند -رمزگذارى شود، و بار ديگر پس از واگشايى در دستگاه عصبى ديگرى منشموردنظر را در آنجا احداث كند. اين شيوه ى تكثيرِ منشها از راه ابزارهاى ارتباطى و نظام هاي نشانگانى- معنايى را نبايد با خودِ مفهوم منش اشتباه گرفت. يكى از مشكلاتى كه بر سر راه تعريف عنصر فرهنگى وجود دارد، همين ابهام در جدا كردن خودِ عنصر فرهنگى و نمودهاى فيزيكى آن در شبكه ى اندركنش نمادين افراد است. هنگامى كه كار به تحليل پويايى فرهنگ مىرسد، تجزيه كردن اطلاعاتِ رد و بدل شده از مجراى اين شبكه هاى ارتباطى اهميت مى يابد و اشتياق در به ثمر رساندن اين مهم،معمولا، به غفلت پژوهشگران از تفاوت ذاتى آنچه منتقل مى شود و آنچه در ذهن افراد دو سوى كنش ارتباطى وجود دارد مى انجامد
پس منش مفهومى است كه تنها در شبكه ى عصبى طبيعى تعريف مى شود. اما چنين تعريفى، بيش از آن كه به كار نظريه اي جامعه شناسانه در مورد پويايى فرهنگ بيايد، خصلتى عصب - روانشناسانه دارد. اگر منش مفهومی كارآمد و نيرومند باشد بايد غايتِ پژوهش هاى جامعه شناسى فرهنگ، يعنى تحليل عناصر و محصولات فرهنگى در كنار هم، را نيز برآورده كند. ادعاي نظريه ي منشها آن است كه چنين كاربردي از آن برمی آيد.