نظریه منشها و گفتگوی درون
برداشت نظريه ى منشها از گفتگوى درونى با اين تفاسير قدرى متفاوت است. چنان كه گفتيم، ترديدى در اين نيست كه شكل گيرى و درونى شدن زبان در رشد توانايى هاى عقلانى فرد و بسط امكانات كنش متقابل نقشى محورى دارد، اما پرسشى كه به جاى خود باقى است، آن است كه پس از تكميل اين روند، چه نيازى به تداوم گفتگوى درونى وجود دارد؟
براى پاسخگويى به اين پرسش، برخى از مشاهده هاي روزانه و عمومی مى تواند سودمند باشد. امروز مى دانيم كه بر خلاف نظر ويگوتسكى، تفكر خودآگاه لزوماً زبانى نيست. در شرايطى كه تفكرى بيان مى شود - و به ويژه هنگامى كه اين بيان توسط نظام هاي نمادينِ غيرزبانى انجام مى گيرد -انديشه مستقل از صورتبندي زبانى اش حضور دارد. هنرمندى كه مشغول کشيدن تابلويى با مضمونى مشخص است، می انديشد و خود نيز به مضمون اين انديشه آگاه است. اين خودآگاهى به قدرى است كه فرد آن را در قالب نظامى نمادين صورتبندي و بيان هم مى كند، اما تجربه اى كه همه ى ما به هنگام آفرينش هنرى داريم نشان مىدهد كه معمولا در اين شرايط گفتگوى درونى در مورد مضمونِ بيان شده وجود ندارد.
از سوى ديگر مى دانيم كه در شرايط بحرانى، كه خطرى فرد را تهديد مى كند، مكالمه ى درونى متوقف مى شود و شيوه ى انديشيدن و عمل كردن به مرتبه اى متفاوت با تفكر عادىِ زبانى تغيير حالت مى دهد. مثلا زمانى كه يک جانور وحشى آدم را دنبال مى كند، يا فرد با كسى درگير زد و خورد است، از مكالمه ى درونى اثرى ديده نمى شود. اين در حالى است كه در اين شرايط خودآگاهى نه تنها تخفيف نمى يابد، كه تيزتر و برنده تر هم مى شود و با حساسيت بيشترى رفتارهاى فرد را نظارت مى كند. بنابراين، با وجود چيرگى مرسومِ ساخت زبانى بر تفكر خودآگاه، تنها شكل خودآگاهِ انديشيدن، صورتِ زبانى اش نيست. در شرايط حدى، و هنگامى كه سرعت انديشه اهميت مى يابد، تغيير حالتى رخ مى دهد و سلطه ى گفتگوى درونى از روى خودآگاهى برداشته مى شود. به اين ترتيب، بار ديگر به پرسش نخستمان بازگشتيم.