هستیشناسی ديوان
هستیشناسی ديوان
در حماسههای ملی برپايهی شاهنامهی فردوسی
دكتر آرش اكبری مفاخر
فصلنامهی كاوشنامه زبان و ادبيات فارسی دانشگاه يزد
س11، ش21، پاييز و زمستان 1389، ص61-88
چكيده
هستیشناسی ديوان عبارت است از بررسی ديوان در حالتی كه مينو و گيتی (روان و تن) آنان درهم تنيده شده؛ تنومند، ديدنی و پسودنی شده اند. زمينهی هستیپذيری ديوان از هستیشناسی اورمزد، امشاسپندان و ايزدان است. زيرا در آموزههای مزديسنايی ديوان نيز همانند اهريمن هستی ندارند، اما هستی ديوان در حماسههای ملی ساختار ويژهی خود را پيدامیكند و در برابر هستی انسانی قرارمیگيرد. هريك از ديوان دارای نام، شناسه و ويژگیهای فردی میشوند كه سبب شخصيتپذيری و بازشناسی آنها از انسانها و ساير ديوان میگردد و پيكرشناسی آنها (پيكر سياه، بزرگ، بلند و چهرهی حيوانی و ...) از ويژگیهای اهريمن، تصورات انسان دربارهی ديوان مينوی، انسانهای غولپيكر بيابانی، مهاجمين و عناصر جادويی سرچشمه گرفته است. همچنين آنها دارای توانايی پيكرگردانی؛ دگرگونی پيكر و هستی و كالبدپذيری؛ پنهان كردن خود در كالبد انسان و حيوانات هستند.
كليدواژه
ديو، هستیشناسی، پيكرپذيری، پيكرگردانی، كالبدپذيری.
مقــــدمه
اورمزد نخست آفريدگان خود را در مينو و سپس در گيتی میآفريند. پس از آن گيتی و مينو را درهم آميخته و آفريدگان را به جنبش وامیدارد (Dēnkard: 9.8.13). اين جنبش برابر است با هستی يافتن آفريدگان. اورمزد که نخست روان را آفريده، تن را میآفريند تا روان در آن جای گيرد. او به اين دليل روان را در تن میآفريند که زمينهی خويشکاری تن فراهم گردد (Bundahišn: 14.8-9)، انسان به جنبش بيفتد، هستی بيابد، انديشه کند، سخن بگويد و کردار انجام دهد.
مينو (mēnōg) دنيايی است که موجودات آن در حالت ناديدنی، ناپسودنی و بدون تن هستند. آفرينش در اين دنيا بدون انديشه، ناگرفتنی و بیجنبش است و سههزار سال به درازا میکشد (Bundahišn: 36.1). اورمزد و اهريمن نخست آفرينش خود را در حالت مينو میآفرينند. آفريدگان اورمزدی از حالت مينو به گيتی میرسند، اما اهريمن و آفرينش او در حالت مينو باقی میمانند و از آنجا که ناديدنی، ناپسودنی و بدون تن میباشند، هستی ندارند و در نيستی به سر میبرند (Dēnkard: 6. E31c؛ ارداويرافنامه: 5. 7).
گيتی (gētīg) عبارت است از دنيايی که موجوداتش ديدنی، پسودنی و تنومند؛ دارای تن هستند. هر آفريدهای که اين ويژگیها را داشتهباشد، با چشم تن ديده شود و با دست لمس گردد، دارای گيتی است (Dēnkard: 3.123). اهورامزدا پس از آفرينش دنيای مينو در سههزار سال نخست، آفرينش خود را که عبارت است از: آسمان، آب، زمين، گياه، گوسفند و انسان را به گونهی گيتی میآفريند. در اين آفرينش سههزار ساله آفريدگان تنومند در ايستايی به سر میبرند و جنبش و تکاپو ندارند (وزيدگیهای زادسپرم: 1. 26)؛ يعنی آفريدگان اورمزدی با وجود داشتن مينو و گيتی، هستی (hastīh) ندارند.
بنابراين هستیشناسی ديوان عبارت است از بررسی ديوان که از حالت نيستی به هستی رسيدهاند؛ يعنی گيتی يافته، تنومند، ديدنی و پسودنی شدهاند. پس از آن مينو و گيتی؛ يعنی روان و تن آنها درهم آميخته، در دنيای زمينی به جنبش افتادهاند و مانند آفريدههای اهورايی دارای نيروی انديشه، گفتار و کردار شدهاند. اين هستی ديوان در بخشهايی از حماسههای ملی پديدار شده است. در اين متون ديوان به موجوداتی هستیمند و همانند انسان دگرگون شدهاند که رفتارهای ويژهای دارند. اين مقاله با روش توصيف متنی پيشزمينههای هستیپذيری و هستیشناسی ديوان در حماسههای ملی را برپايهی شاهنامه بررسی میكند.
پيشزمينههای هستیپذيری ديوان
اهورامزدا در آغاز آفرينش، آفريدگان خود را به گونهی مينو میآفريند. او نخست مينوی امشاسپندان را آفريده و برای هريک از آنان يک خويشکاری و يک نشان گيتی قرار میدهد. اين نشان گيتی دليل بر هستی اورمزد و امشاسپندان است. اهريمن نيز در برابر هريک از امشاسپندان يک سرديو به گونهی مينو میآفريند، اما اهريمن و ديوان برخلاف اورمزد و امشاسپندان نشان گيتی ندارند و نداشتن اين نشان دليل بر نيستی اهريمن و ديوان است (Bundahišn: 1.52-58; 5.1).
خويشکاری، نماد مينو و نشان گيتی اورمزد و امشاسپندان عبارت است از:
امشاسپند خويشکاری نماد مينو نشان گيتی
اورمزد نگهبانی آفرينش مردمدوستی انسان
بهمن سالارباری درگاه اورمزد آشتیخواهی گوسفند و جامهی سپيد
ارديبهشت برقراری نظم و ترتيب راستی آتش
شهريور شفاعت درويشان خويشاوندداری فلز
سپندارمذ پرورش آفريدگان فروتنی و بندگی زمين
خرداد زايش و پرورش موجودات سپاسداری آب
امرداد رويش گياه و افزايش گوسفند همپرسی و ميانهروی گياه
(Bundahišn: 3.14-22; 26 ; Dēnkard: 6.E45h)
امشاسپندان برای انجام خويشکاریهای خود دستيارانی دارند. سرديوان نيز برای انجام کارها و پيش بردن ويرانگریهای خود دستيارانی دارند که آنان را ياری میکنند. اين دستياران که به ديوان نامبرداراند، دارای آفرينش مينوی هستند، نشان گيتی ندارند و شمار آنان به هزاران نمونه میرسد.
از آنجا که امشاسپندان، هستی و نشان گيتی ويژهی خود را دارند، اين زمينه برای آنان فراهم شده تا برای ملموس شدن حضورشان در گيتی و پيوندی که ميان اهورامزدا و انسان ايجاد میکنند، هستی خود را در پيکر انسانی به نمايش بگذارند. همچنين اورمزد، مينوترين مينوان، که نور مطلق است و تن ندارد، برای ايجاد ارتباط با پيامبر خود، زردشت، يکی از ويژگیهای انسانی را میپذيرد و با او سخن میگويد (ارداويرافنامه: 101. 6). البته او برای برقراری پيوندی استوارتر در پيکر نشان گيتی خود، انسان، درمیآيد و خود را به زردشت نشان میدهد.
اورمزد چهرهی خود را به اندازهی آسمان پديدار میسازد، در حالیکه سر در اوج و پای در آسمان فرودين دارد و دو دستش به هر دو سوی آسمان میرسد. او آسمان را همانند جامهای میپوشد، در حالیکه امشاسپندان نيز همبالای او آشکاراند (وزيدگیهای زادسپرم: 22. 8- 9). در يکی از انجمنهايی که اورمزد و امشاسپندان در کنار هم مینشينند، سپندارمذ در کنار اورمزد مینشيند، دست در گردن او حلقه کرده و به او عشق میورزد و آن دو يک لحظه چشم از هم برنمیدارند (روايت پهلوی: 8 . 2).
اورمزد در پايان جهان در نشان ويژهی گيتی خود، سوشيانس، درمیآميزد و در کشور خونيرس پديدار میشود. امشاسپندان نيز هرکدام در نشان گيتی خود درآميخته و در شش کشور ديگر آشکار میگردند (وزيدگیهای زادسپرم: 35. 39).
سپندارمذ در روزگار منوچهر در پيکر دوشيزهای با جامهی روشن که کمربندی زرين بر ميان بسته و به اطراف خود فروغ میبخشد، در حالیکه همهی مردم او را میبينند به خانهی منوچهرشاه میرود (وزيدگیهای زادسپرم: 4. 4- 5). او با منوچهر سخن میگويد و راهکار پيروزی بر افراسياب را به او میآموزد (دستنويس م. او29: 26. 7-10). مينوی باد در پيکر مردی روشن، بلند و بهآيين که موزهای چوبين به پای دارد در زمين آشکار میگردد. همچنين اورمزد، بهمن و ارديبهشت و آتش را به گونهی گيتی برای باورمندی گشتاسپ به خانهی او میفرستد (وزيدگیهای زادسپرم: 3. 10؛ 24. 5).
ابا سهم و هيـبت همه با شکـوه بر تخت رفتند چون چـار کوه
يکی بهمن و ديگر اردیبهشت فـرسـتادهی دادگـر از بهشـت
هم آذرخرداد و هم آذرگشـسب نشسته برينگونه هريک بر اسب
به گشتاسپ گفتند کای شهريار رسوليـم نزد تو ما هر چهـار
(زراتشتنامه: 1140- 1143)
نمونهی گويای پيکرپذيری ايزدان مينوی، پيکرپذيریِ انسانیِ مينویِ ايزدِ هوم است. ايزد هوم در ساختار مينوی خود، نگهبان شيرهی نوشيدنی و درمانبخش هوم است (يسنا:10. 10- 12). او در پيکر زيباترين مرد در کل هستی مادی به عنوان پيامآور اهورامزدا بر زردشت نمايان میشود (يسنا: 9. 1). هوم آرزو دارد که افراسياب تورانی را به زنجير کشيده و او را کشانکشان نزد کيخسرو آورد تا کيخسرو او را به خونخواهی سياوش و اغريرث در کنار دريای چيچست بکشد (يسنا: 57. 9؛ يشت: 9. 18).
از آنجا که افراسياب آفريدهای انسانی و دارای تن جسمانی است، ضرورت دارد که هوم، پيکر انسانی بپذيرد تا بتواند در زمين آشکار شود و افراسياب را به دام اندازد. اين نوع دگرگونیها در دنيای زمينی و حماسه روی میدهد. هومِ فرشته از حالت مينوی به حالت گيتيايی درآمده، پيکر انسانی میپذيرد و افراسياب را در زمين به دام میاندازد (غرر: 232-233).
ز کوه انـدر آمد به هنگـام خواب بديـد آن در هنـگ افراسيـاب
بيـامـد بکــردار شيــر ژيــان ز پشميـنه بگشـاد گـردیميـان
کمنـدی که بر جای زنار داشت کجا در پنـاه جهانـدار داشت،
بههنگ اندرون شد گرفت آن بهدست چو نزديک شد بـازوی او ببـست
همیرفت و او را پساندر کشان همی تـاخت با رنج چون بيهـشان
(شاهنامه: 4/ 314- 315/ 2246- 2250)
هوم پس از انجام خويشکاری خود ديگر در شاهنامه نقش و جايگاهی ندارد و گويا به دنيای مينو بازمیگردد.
هستیشناسی ديوان در حماسههای ملی
پيکرپذيری
پيکرپذيری ديوان در حماسههای ملی ساختار ويژهی خود را دارد؛ هستی آنها در برابر هستی انسانی قرار میگيرد. در حماسه ديوان همانند تمام انسانها و شخصيتهای حماسی، هستی و پيکر شناخته شده، نام، شناسه و ويژگیهای خاص خود را دارند. اين ويژگیها باعث تمايز ديوان از انسانها و ساير ديوان و سبب شخصيتپذيری آنها میشود، به عنوان مثال ديو سپيد در غاری در مازندران زندگی میکند و از کارگزاران شاه مازندران است. او «تنی تيره» ، پيکری بزرگ و سياه «چو كوهی سياه» دارد و «به رنگ شبه روی و چون برف موی» ويژگی بارز و شناستهی فردی اوست. اين ديو دارای اندامهای انسانی و دست و پاست و با اين اندامها با رستم میجنگد. او بر روی دو پا میايستد و به خوبی از دستانش بهره میگيرد. اين ويژگیها در کل، همسان با هستی ديگر ديوها و در جزئيات، شناسههای ويژهی ديو سپيد است که او را از ديوهای ديگر همچون کولادديو، ارژنگديو و... متمايز میسازد (شاهنامه: 2/ 42-43).
البته يک تفاوت بنيادی ميان هستی انسانی و ديوی وجود دارد و آن جدايیپذيری و يا جدايیناپذيری مينو و گيتی آنهاست. هنگامی که مينو و گيتی انسان درهم تنيده شود، هستی انسانی شکل میگيرد و در هنگام مرگ روان انسان که گوهری ناميراست، از تن او جدا شده و رو به جاودانگی مینهد. در واقع هستیپذيری انسان مرحلهای است برای زندگی جاويد، اما از آنجا که ديوان دارای گوهری ميرا هستند، پس از شکلگيری هستی ديوان، گوهر آنها از تنشان جدا نمیشود. بنابراين هستیپذيری ديوان برابر است با ويرانی و نابودی آنها (Dēnkard: 3.50).
همانگونه که آفرينش اهريمن و ديوان الگوبرداری از آفرينش اورمزدی است، دگرگونیهای آنان از مينو به گيتی نيز پيرو دگرگونیهای اورمزدی است: خشم ديوی مينوی است. در مينوی خرد (26. 37) بهروشنی آمده که ديو خشم تجسم و پيکر ندارد، اما زمينههايی برای پيکرپذيری او فراهم میشود و او هستی میپذيرد. در گزارش دينکرد (7.4.87) هنگامی که گشتاسپ دين زردشت را میپذيرد، ديوان در دوزخ بر خود میلرزند. ديو خشم خبر پذيرش دين بهی توسط گشتاسپ را به ارجاسپ میرساند. اين ديو با سختترين بانگها میخروشد و آنان را به نبرد برمیانگيزد، اما در دنيای حماسه ديو خشم به نرهديوی از گروه ديوان زمينی دگرگون میشود:
بپذرفت گشتاسپ، گفتا که نيز نفرمايمش دادن اين بار چيز
پس آگاه شد نـرّهديـوی ازين هم اندر زمان شد سوی شاه چين...
(شاهنامه: 5/ 85/ 91-92)
در نمونهای ديگر در پی ازدواج ديو خشم با منوشک (Manušak)، خواهر منوچهر، کوخريد (Kuxrid)، يکی از دشمنان زردشت، زاده میشود (وزيدگیهای زادسپرم: 9. 1).
يکی ديگر از نمونههای پيکرپذيری ديوان در نبرد حماسی ميان تيشتر و اپوش روی میدهد. اپوش، ديو خشکسالی، ساخته و پرداختهی پندارهای ذهنی انسان در برابر بلای خشکسالی است. تفکر هستیناپذيری و نيستی اهريمن و ديوان در اين مورد به خوبی آشکار است:
در وزيدگیهای زادسپرم (3. 8) تيشتر در پيکرهای مرد، گاو و اسب نمايان میشود، در حالیکه از پيکرپذيری ديو اپوش اثری نيست. در تيريشت و بندهش در نبرد حماسی آسمانیای که ميان تيشتر و اپوش روی میدهد، تيشتر در سه پيکر مرد جوان پانزده ساله، گاو زرينشاخ و اسب سپيد زرينگوشِ درازدم درمیآيد، اما برای اپوش تنها پيکر اسب سياه کلِ سهمناکِ کوتاهدم وجود دارد. آنها سه بار در پيکر اسب سپيد و سياه با يکديگر میجنگند تا اينکه تيشتر پيروز میشود. سپس اپوش را به بند کشيده و با زنجير میبندد، آنگونه که هزار مرد، مردی را ببندند (يشت: 8. 13-21، 55؛Bundahišn: 6b.10 ).
در دنيای آسمانی يشتها با آنکه سرنوشت ديوان برگرفته از سرنوشتی انسانی است، اما آنها هنوز به پيکرپذيری انسانی نرسيده و پيکرههای حيوانی دارند. در واقع ديوان در دنيای زمينیِ حماسههای ملی است که پيکر انسانی میپذيرند. ساختار حماسههای ايرانی که در آنها از نبردهای آسمانی نشانی نيست، اين نياز را بهوجود آورده که ديوان در ساختار انسانی پيکرپذير شده و هستی انسانی بيابند. در گذر زمان دگرگونیها و پيکرپذيریهای مختلفی بهوجود آمده تا آنکه ديوان هستی ويژهی خود را در حماسههای ملی بهويژه شاهنامه، گرشاسپنامه و فرامرزنامه يافتهاند. در اين هستی ويژه، مينو و گيتی ديوان درهم تنيده شده و هستی آنها در برابر هستی انسانی نمايان گشته است، بهگونهای که آنها در حماسههای ملی با اين هستی ديوی شناخته میشوند. گندروديو يکی از اين نمونههاست:
گندرو (Gandarw) يکی از خدايان کهن آريايی است که در متون هندی در جايگاه خود با عنوان خدای خورشيد باقی مانده (Rig Veda: 10.139.4)، اما در متون ايرانی همانند ديگر خدايان هندی به ديوی پتياره دگرگون میشود. نخستين ضرورت برای هستیپيکری اين ديو گذر از آسمان به زمين و از گونهی مينو به گيتی است. علاوهبراين رويارويی گندرو با پهلوان نامدار ايرانی، گرشاسپ، هستیای انسانگونه با ويژگیهای ديوی برجسته به او میبخشد.
نخستين حضور گندرو در يشتها (5. 37؛ 15. 28؛ 19. 41) و بهگونهی پتيارهای اهريمنی است که همانند اهريمن قصد ويرانی جهان را دارد، اما هنوز شخصيت ديوی نيافته است. در دينکرد (7.1.32) و مينوی خرد (26. 50) شخصيت ديوی گندرو با واژهی ديو ثابت میشود.
در روايت پهلوی (18. 8) و به پيرو آن در دستنويس م. او 29 (1. 23-15) و ترجمهی فارسی زردشتی آن در صد در بندهش (20. 13-20) و روايات داراب هرمزديار (1/ 62/ 11-16) مبارزهی گرشاسپ و گندرو ساختار حماسی يافته و به حماسههای ملی راه میيابد.
ديو گندرو در شاهنامه (کندروديو) (5/ 347/ 657-658) با همان ويژگیهايی که در متون پهلوی و فارسی زردشتی برای او بيان شده، در برابر سام قرار میگيرد. اين ديو در گرشاسپنامه (281. 9-17) با نام منهراسديو نمايان میگردد و سرنوشت دوگانهای دارد؛ گرشاسپ او را زنده به کشتی بسته و به دريا میاندازد (283. 45-55) يا اينکه او را زنده در ميدان شهر با زنجير به چهار دار میبندد و مردم او را مینگرند (326. 10-20). اين سرنوشت بازتابی از ويژگی خدايی و اهريمنی اين ديو است که بايد تا روز رستاخيز زنده بماند و همراه با اهريمن نيست و نابود شود. اين ديو در سامنامه يک بار در هستی ديوی با نام نهنگال (1. 301-350) و بار ديگر در پيکر انسانی غولپيکر به نام عوج بن عنق پديدار میشود (2. 275-285) .
غولپيکری عوج بن عنق، پادشاه باشان، که تخت خواب او چهار متر درازا و دو متر پهنا داشته (كتاب مقدس: تثنيه، 3. 11)، زمينهی دگرگونی شخصيت ديوی را به شخصيتی انسانی فراهم میکند. اين دگرگونی در متون تاريخی ادامه میيابد ( نهايةالارب: 27؛ تاريخ بلعمی: 341). راهزنان غولپيکری که گرشاسپ با آنها مبارزه میکند نيز میتوانند سرچشمهی ديگری برای دگرگونی گندرو از شخصيتی ديوی به شخصيت انسانی غولپيکر باشند . در دگرگونی پايانی گندرو در شاهنامه به انسانی عادی با نام کُندرو دگرگون شده و پيشکاری ضحاک را بر عهده میگيرد (1/ 78/ 370). از سرنوشت اين انسان نيز سخنی به ميان نيامده است، گويا او نيز ديگرباره به دنيای مينوی خود در آسمان برمیگردد. اين دگرگونیهای هستی گندرو را میتوان در نمودار زير نشان داد:
گندرو
(از خدايان هند) [بازگشت به مينو]
↓ کندروديو ــــــــــــــــــ› راهزنان غولپيکر ↑
↓ ↑ ↓ ↑
پتياره اهريمنی ايرانی ـــ› ديو گندروــــــــــــــــــــ› منهراسديوــــــــــــــ› کُندرو وزير
↓ ↑
نهنگالديو ــــــــــــــــــــ› عوج بن عنق
پيکرشناسی
نخستين جلوهای که ديوان را از انسانها جدا میکند، پيکر و ظاهر آنهاست. آنها از نظر ساختار آفرينشی با آدميان متفاوت هستند. اين تفاوتها ويژگی بارزی برای ديوان شده است:
1) پيکر سياهرنگ
اين ويژگی بازتاب پيوند آنها با اهريمن است. هنگامی که اهريمن از زروان زاده میشود، تيره و بدبوست (روايات داراب هرمزديار: 2/ 81/ 11؛رسالهی تکذيب و رد فرق دينی: 1) و پيکری سياه و خاکستری دارد (Bundahišn:1.46؛ وزيدگیهای زادسپرم:1. 29). جهی، دختر اهريمن، پيکری سياه دارد (روايت پهلوی: 48. 9، 29). ديوان نيز سياهپيکر هستند (يشت: 19. 95؛. (Dēkard: 7.6.7 ديو نسو و اپوش، سياهپيکراند (يشت: 8. 21) و همچنين خزوران كه نماد اهريمن است:
سيامک بيامد برهـنه تنا برآويخت با ديو آهرمنا
بزد چنگ وارونه ديو سياه دوتا اندر آورد بالای شاه
(شاهنامه: 1/ 23/ 32-33)
- ديوسپيد نيز برخلاف نامش پيكری تنی تيره و پيكری سياه دارد:
فرو برد خنجر دلش بـردريـد جگرش از تن تيره بيرون كشيد
(همان: 2/ 43/ 581)
سوی رستم آمد چو كوهی سياه از آهنش ساعد، از آهن كلاه
(همان: 2/ 42/ 570)
- جادوانی که ياريگر ديواناند نيز سياهپيکراند:
از آن جادوان با خروش و غريو دليــــر و ستيزنده و نرهديـــو
به تن هريکی همچـو کوه سياه ز پولاد و آهن قبـــا و کلاه
(فرامرزنامه: 337. 17-18)
بنابراين سياهپيکری يکی از ويژگیهای برجستهی ديوان در حماسههاست (گرشاسپنامه: ؛ 80. 16؛ 111. 1؛ 282. 27؛ 283. 47؛ فرامرزنامه: 80. 12؛ 81. 8؛ 241. 8؛ 341. 12-13).
2) دو رنگ بودن پيکر و چهره
در سياهی پيکر ديوان رنگ ديگری نيز وجود دارد که در پيکر سياه آنها نمايان است:
- ديو سپيد دارای تن سياه و موی سپيد است:
بکردار دوزخ يکی چاه ديـــــد تن ديو از آن تيــــرگی ناپديد
...به رنگ شبه روی، چون برف موی جهان پـر ز بالای و پهــــنای او
(شاهنامه: 2/ 42/ 565، 570)
- منهراسديو پيکری دو رنگ دارد:
ستبری دو بازو مه از ران پيل رخش زرد و ديگر همه تن چو نيل
(گرشاسپنامه: 282. 29)
- ديوانی که فرامرز با آنها میجنگد نيز اينگونه هستند:
يکی ديو در وی سيــاه و بلند ستــبر و سيه روی و ناهوشمند
دلير و قوی بال چون برف موی دوان ببر و شيرش همه چارسوی
(فرامرزنامه: 80. 12-13)
رخش تيـــره و ديدگانش سفــيد ز بيمش تو گويی جهان نارميد
همه تن پر از موی چون گوسفـند تنش زرد و تيــــره بسان نوند
(341. 12-13)
- علاوه بر ديوان موجودات اهريمنی ديگر هم اين ويژگی را دارند همانند زن جادو در خان سوم اسفنديار:
بدو گفت: بر من نيــاری گزند اگر آهنيـنکوه گردی بلنــــد
بيارای ازآنسان که هستی رخت به شمشير يازم کنـــون پاسخت
به زنجير شد گنده پيـری تبـاه سر و موی چون برف و رويی سياه
(شاهنامه: 5/ 238/ 222-224)
- زن جادو در هفتخان رستم:
چو شنگرف موی و تن و رو سياه به ديدار زشت و پليـــد و تبـاه
(2/ 31/ 1)
- گرگ گويا نيز يکی از اين نمونههاست:
يکی گرگ بينی چو يک زندهپيل همه سر چو برف و همه تن چو نيل
(فرامرزنامه: 81. 8)
اين ويژگی دورنگی پيکر از آن ديوان است، بنابراين کودکانی که تنی سياه چون قير و مويی سپيد چون شير(عجايبنامه: 108)داشته باشند، زادهی اهريمن و ديوان به شمار میروند و توسط پدرانشان به کوه و بيابان انداخته میشوند. هنگامی که سام با سيمای شگفت فرزندش که دارای تنی سياه و روی و مويی سپيد است روبهرو میشود، او را به اهريمن نسبت میدهد و به بيابان میاندازد تا شکار پرندگان و درندگان شود:
ازين بچه چون بچهی اهــــرمن سيه پيکر و موی سر چون سمن
(شاهنامه: 1/ 166/ 63)
تنش تيره بد، روی و مويش سپيد چو ديدش، دل سام شد نااميد
(5/344/ 631)
در کوشنامه کوش پيلدندان پيکری دورنگ دارد و به همين دليل پدرش او را به بيشهای میاندازد:
دو دندان خوک و دو گوش آنِ پيل سر و موی سرخ و دو ديده چو نيل
ميان دو کـــتفش نشانی ســياه سيــــه چون تن مردم پرگنـــاه
(202/ 969-970)
3) پيکر بزرگ و بلند
- کندروديو:
دگر کندرو ديـــو بد بــدگمان تنش بر زمين و سرش بآسمان
که دريای چـين تا ميـانش بدی زتابيدن خـــور زيانش بــدی
(شاهنامه: 5/ 347/ 657-658)
- کولادديو:
يکی کوه يابی مرو ر ا به تن بر و يال و کتفش بود ده رسن
(2/ 36/ 479)
- منهراسديو:
چو سه بازِ يک مرد، پهنای اوست چهل رش درازای بالای اوست
دژآگاه ديوی بـد و منـکرســت به بالا چهل رش ز تو برترست
(گرشاسپنامه: 273. 81؛ 281. 10)
- سرِ ديوان کلانکوه:
درازای آن ديو ده رش فزون تنــش هم بســان کُه بيســتون
(فرامرزنامه: 341. 11)
4) پيکر حيوانی:
- منهراسديو:
چوشيرانش چنگال وچون غول روی بکـــردار ميشان همه تنش موی
(گرشاسپنامه: 282. 27)
- سر ديوان کلانکوه:
همه تن پر از موی چون گوسفند تنش زرد و تيـــره بسان نوند
(فرامرزنامه: 341. 13)
5) چهرهی حيوانی:
- اکوانديو:
سرش چون سر پيل و مويش دراز دهان پر ز دنـدانهـای گـراز
دو چشمش سپيـد و لبانش سيـاه تنـش را نشـايست کردن نگـاه
(شاهنامه: 3/ 298/ 162-163)
- سيهديو:
يکی ديو بود اندران مرز و بوم که در چنگ او خاره گشتی چوموم
از اين ديوچهری به بالا چو ساج دو دندان به ماننــدهی دار و عاج
دو ديده به ماننــد دو چشمه خون دو بينی چو دو کشتی سرنگون
دهانش چو غاری بُد از سنگ پر درآويخــــته لب چو لفج شتر
(فرامرزنامه: 241. 2-5)
- يکی از ديوان فرامرزنامه:
بزد دست و آنگه فـرا شد ز در يکی ديو ديد اندرو با دو سر
سری چو سر گاو ديگر چو شير به تن پيل و چنگل چو ببر دلير
(92. 19-20)
6) گوشهای بزرگ:
- منهراسديو:
دو گوشش چو دوپرده پهن و دراز برون رسته دندان چويشک گراز
(گرشاسپنامه: 182. 28)
- «گليمينهگوش» ديوی با گوشهای بسيار بزرگ است:
مرو را بدی چون گليمش دوگوش سيــهچهره نامش گليمــينهگوش
(فرامرزنامه: 15. 11)
- فرامرز گوش يکی از ديوان را سوراخ کرده و در آن نعل اسب آويزان میکند:
دو گوشش به خنجر همانگه بسفت دو نعل گران اندرو کرد و گفت
(351. 6)
7) چنگ حيوانی:
- کناس ديو:
به چنگال ماننـــــدهی نره گرگ سرانگشت چون شاخ داری بزرگ
ز انگشت او ناخنـــــان دراز برستــه فزونتــر ز نيـش گراز
(فرامرزنامه: 241. 6-7)
- ديوِ زوش که شش دست دارد:
نديدی کسی را به روی زمين که شش دست دارد به هنگام کين
(بهمننامه: 541. 9311)
8) شاخ حيوانی:
- ارقم ديو:
چو بيـنی بتـرسی ز بالای او ز شاخ و دو چشم و ز پهنــای او
(سامنامه:2/ 193/ 18)
- ديو هيشِم:
دو شاخش بلند است چو دو چنار همه نيـش او هست هم -رنگ دار
(روايات داراب هرمزديار: 2/ 185/ 8)
يکی از سرچشمههای شکلگيری پيکرهای ديوی تصوراتی است که درباره ظاهرشدن ديوان بر روان انسانهای مرده وجود داشته است. يکی از اين ديوان ديو هيشِم(hišem: خشم، غرور)است:
همانــگاه هيشــم بيــايد دوان ابـا چنــد ديــوان پتيــارگان
يکی ديو ماننــد ديوی سيــاه بـزشـتی توان کـرد بـر وی نگــاه
سرش برگذشـته ابــر آسمــان چو پهنـاش گيـرد دو نيمی¬جهـان
دو شاخش بلند است چو دو چنار همه نيـش او هست هم -رنگ دار
بـرون دودهــا آيـد از وی دهـان که ترسـد هـم از هيبتـش آن روان
همه چنگها تيـز همچـو پلنـگ بنفــريد و آيـد بسـان نهـنگ
زبـان کـرده بيـرون همه از دهـن به تندی دوان همـچو يک اهـرمن
به نزد روان چونـکه هيشـم رسيد بزد دست و بگرفت پيشش کشيد
(روايات داراب هرمزديار: 2/ 185/ 5- 12)
اين ويژگیها تنها مختص ديوان نيست، بلکه انسانهايی که در بيابانها زندگی میکنند و به زنگی مشهوراند نيز اين ويژگیها را دارند:
به بالا چو بـر رفتـه بر ابـر سـاج به دندان چو دو شانه بر هم ز عاج
دو چشمش چو دو گنبـد قيرفـام نشـانده ز پيـروزه ميـنا دو جـام
سر بيـنيـش چون دو روزن بهـم گشـاده ز دوزخ درو دود و دم
دو لب کرده لرزان به خشم و ستيز جهـان آتـش از زخم دنـدان تيـز
به سر بـرش موی گـره بـر گـره چو بـر قيـر زنـگار خورده زره
ز ديـوست گفتيـش رفتـار و پی درازا و رنـگ از شب ماه دی
(گرشاسپنامه: 233/ 37- 42)
و همچنين مهاجمينی (هيتاليان) كه به ايران میتازند:
همانا نه مردم بدند آن سپـاه نشايست كردن بـديشـان نگاه
به چهره همه ديو بودند و دد به دل دور از انديشهی نيك و بد
... همه چهرهی اژدها داشتند همی نيزه بر كوه بگذاشتند
همه چنگهاشان بسان پلنگ نشد سير دلشان تو گويی ز جنگ
(شاهنامه: 7/ 240/ 1817-1822)
پيکرشناسی ديوان همانند پيکرشناسی انسان است. ديوان در پيکر انسانی با ويژگیهای متمايز و برجسته از انسان شناخته میشوند. پيکرپذيری ديوان در انديشههای ايرانی از ويژگیهای اهريمن، تصورات انسان دربارهی ديوان مينوی، انسانهای غولپيکر بيابانی، مهاجمين و عناصر جادويی سرچشمه گرفته است.
پيکرگردانی
پيکرگردانی عبارت است از دگرگونی پيکر و هستی يک موجود بهگونهای که به عنوان موجود ديگری شناخته شود. اين ويژگی فراتر از توانايی بشری و کارکردی اهورايی ـ اهريمنی است که با نيروی معجزه يا جادو در پيوند است.
از آنجا که اهورامزدا و ايزدان در پيکرهای گوناگون درمیآيند، اهريمن و ديوان نيز بايد اين ويژگی را بپذيرند تا زمينهی شناخت پيکرگردانیهای اهورايی و اهريمنی فراهم گردد. پيکرگردانی برای اهوراييان بازتابی از معجزهگری و برای اهريمن و ديوان بازتابی از جادوگری آنهاست. اهريمن با نيروی جادويی خود به پيکرهای گوناگونی درمیآيد:
نخستين پيکری که اهريمن در آن درمیآيد، پيکر مار است. او در آغاز آفرينش در پيکر مار و در تازشی ديگر در پيکر مگس بر همهی آفرينش هجوم میآورد. اهريمن در گردشی ديگر در پيکر وزغی بیارزش پديدارمیگردد (Bundahišn: 4.10-11; 27.2). جهی، دختر اهريمن، نيز در پيکر مگس سياه، مار و انسان درمیآيد (روايت پهلوی: 48. 9، 29). نسو، ديو مردار و لاشه، پس از مرگ آدمی در پيکر مگسی سهمناک، زانوخميده و کونبرآمده بر پيکر مردگان میتازد (ونديداد: 8. 16). اپوش هم در پيکر حيوانیِ اسب سياهی درمیآيد (يشت: 8. 13-21، 55؛Bundahišn: 6b.10).
در حماسههای ملی هستی ديوان ثابت شده و پيکر شناخته شدهای میيابند. هستی ديوان با اين تفاوت بنيادی که با مرگ پيکر آنها روانشان نابود شده و از بين میرود، در برابر هستی انسانی قرار میگيرد. ديوان در شاهنامه با مرگ نابود شده و از بين میروند. آنها در هستی ثابت و پيکر شناخته شدهی خود زندگی میکنند و در همان هستی و پيکر با انسانها میجنگند و میميرند. با مرگ اين ديوان (جز ديو سپيد) تن و روان آنها نيز در گيتی و مينو نابود میشود؛ يعنی پس از مرگ ديوان نشانی از کارکرد روان آنها در زمين و آسمان ديده نمیشود.
بنابر اين آموزه، ديوان شاهنامه نمیتوانند هستی خود را دگرگون کنند؛ زيرا اين دگرگونی برابر است با نابودی آنها، اما در حماسههای پس از شاهنامه ويژگی جادويی ديوان پررنگتر میشود و آنها با بهرهبردن از نيروهای جادويی خود توانايی پيکرگردانی میيابند و میتوانند هستی خود را دگرگون کنند.
در فرامرزنامه هنگامی که فرامرز با يکی از ديوان کلانکوه روبهرو میشود و ضربهای سخت به او میزند، ديو هستی خود را به اژدها دگرگون میکند:
شد از جادوی چون يکی اژدها بدانسان کز او کس نيايد رهـا
خروشيد و بر پهلوان حمله کرد ز ميــدان کينـه برانگيـخت گرد
(338. 18-19)
در نمونهی ديگر در سامنامه ارقمديو نخست هستی خود را به سنگ دگرگون میکند:
بزد دست بر ديو جنـگی ز کيـن بـرآورد او را بـزد بـر زميـن
نشـست از بر سيـنهاش بیدرنـگ ز جادوگـری پيکرش گشت سنگ
دلاور يکی کـوه خـاره بديـد همه لب ز حيرت به دندان گـزيد
(2/ 193/ 4-6)
و پس از آن در پيکر اژدهايی نمايان میشود:
در آن دره بيـنی يکی اژدهـا که ببـر بيـان زو نيـابد رهـا
چو بيـنی بتـرسی ز بالای او ز شاخ و دو چشم و ز پهنــای او
همان ارقم است آن دد بدگهـر که چون اژدها ساخت خود را دگر
(2/ 193- 194/ 18-1)
اما هنگامی که اکوانديو خود را در کالبد گوری پنهان میکند (عجايبنامه: 217-218)، هستی او دگرگون نمیشود. اين کردار پيکرگردانی نيست، بلکه میتوان آن را کالبدپذيری ناميد.
کالبدپذيری
يکی از ويژگیهای ديوان که در متون ايرانی تصوير روشنی از آن نيامده، کالبدپذيری آنهاست. در يسنا (9. 15) و به پيرو آن در يشت (19. 80-81) آمده که ديوان در روزگار پيش از زردشت، مردمروی و در کالبد انسانی بر روی زمين میگشتند، اما با سرودن نيايش اهونور توسط زردشت در زير زمين پنهان میشوند.
بنا بر شرحی که در دينکرد (7.4.42-46,63) بيان شده پس از سرودن اهونور توسط زردشت، ديوان به زير زمين گريخته و پنهان میشوند؛ يعنی کالبد آنها شکسته میشود. پس از شکسته شدن کالبد انسانی اين ديوها، مردم به راحتی میتوانند آنها را بشناسند. ديوان با کالبد انسانی شکسته شده و هستی ديوی نمايان شده ديگر نمیتوانند در کالبد انسانی پديدار شوند، بلکه با ويژگیهای ايزدان بر مردم پديدار میگردند، اما مردم بار ديگر آنها را میشناسند.
در صد در بندهش (3. 5- 6) شرح ديگری از کالبدپذيری ديوان بيان شده که اندکی روشنتر است. بنابراين گزارش که پيرو آموزههای متون پهلوی است، پس از آنکه زردشت کالبد ديوان (کالبد انسانی) را درهم میشکند، آنها در زير زمين پنهان میشوند و ديگر نمیتوانند در کالبد انسانی پديدار شوند، بلکه در کالبد خر و گاو و... درمیآيند. بخشی از داستان اکوانِديو در شاهنامه گويای اين کالبدپذيری است:
اکوانديو در کالبد يک گور در ميان گلهی چوپانی نمايان میشود. رستم برای از ميان برداشتن اين ديو - با آگاهی از ويژگی کالبدپذيری ديوان- نخست با شمشير کالبد حيوانی اکوان ديو؛ پوست گور را پاره میکند تا هستی واقعی ديو پديدار شود. آنگونه که زردشت برای مبارزه با ديوان نخست کالبد آنها را شکست. در واقع کردار زردشت به رستم و نيايش اهونور به شمشير دگرگون شده است.
کالبد حيوانی اکوان ديو که نتوانسته در کالبد انسانی آشکار شود، اينگونه است:
که گوری نديدم بهخوبی چن اوی بدان خوبرنگی و آن رنگوبوی
چو شمشير ببريد بر تنش پوست برو بر نبخشود دشمن نه دوست
(3/ 298/ 160-161)
پس از اين کالبدشکنی، هستی واقعی ديو که ترکيبی از مينو و گيتی اوست و ديدنی، پسودنی و تنومند است، آشکار میگردد. اين هستی اکوانديو برابر است با هستی ديگر ديوان همچون ديو سپيد، منهراسديو و... در حماسههای ملی:
سرش چون سر پيل و مويش دراز دهان پر ز دنـدانهـای گـراز
دو چشمش سپيـد و لبانش سيـاه تنـش را نشـايست کردن نگـاه
(3/ 298/ 162-163)
پس از آن رستم با اکوانديو که هستی ديوی دارد، مبارزه کرده و او را میکشد:
بـدان زور و آن تن نبـاشد هيون همه دشت ازو شد چو دريای خون
سرش چون بکـردم به خنـجر جدا چو بـاران ازو خون بـد انـدر هـوا
(3/ 298/ 164-165)
با مرگ هستی اکوانديو، مينو و گيتی او نيز نابود شده و از بين میرود.
دريافت
دگرگونیهای امشاسپندان و ايزدان از مينو به گيتی و هستی يافتن آنها، نياز هستیپذيری ديوان را بهويژه در دنيای زمينی و حماسه به وجود میآورد. اهريمن و ديوان نيمهی وارونهی اورمزد، امشاسپندان و ايزدان هستند. هرگاه که اهوراييان نشان گيتی و تن جسمانی بيابند، اهريمن و ديوان نيز برای کامل شدن آفرينش اورمزدی و درک و دريافت گيتی و تن آفريدههای اهورايی، گيتی و تن میپذيرند. اين نياز به هستیپذيری در صحنههای نبرد حماسی ميان ايزدان و ديوان يا انسان و ديوان و هنگام ملموس ساختن داستان يا حماسه برای عامهی مردم افزايش میيابد.
ديوان در آغاز تنها موجوداتی مينوی بودهاند. در گذر زمان مينو و گيتی آنها درهم آميخته و به عنوان موجوداتی تنومند و متمايز از انسان شناخته میشوند. در شاهنامه ديوان هستی انسانگونه دارند. آنها موجوداتی بزرگپيکر با دو پا، دو دست و بيشتر سياهرنگاند، اما ويژگیهای حيوانی همانند تن پر از موی چون گوسفند، سرِ چون پيل يا شير، دندانهای گراز و موهای دراز نيز دارند. اين ويژگیها برگرفته از پيکر اهريمن، عناصر جادويی، تصورات انسان دربارهی ديوان مينوی و انسانهای غولپيکر است. پيکر اين ديوان در گذر از شاهنامه به ديگر حماسههای ملی ناهنجاریهای آفرينشی يافته و آنان دارای گوشهای بسيار بزرگ، دو سر و شش دست میشوند. اين ويژگیها که با جادو هم در پيوند است، زمينهی دگرگونی هستی ديوان، پيكرگردانی، را فراهم میکند.
ديوان که در هستی و تن ديوی نمیتوانند در ميان مردم رفتوآمد کنند، رو به كالبدپذيری میآورند. آنها با نيروها و توانايیهای اهريمنی و جادويی برای خود کالبد (قالب، ظاهر) انسانی فراهم کرده و با آن در ميان انسانها زندگی میکنند. آنها در ميان مردم به ستمکاری و ويرانگری میپردازند، تا اينكه زردشت با نيروی اهورايی کالبد آنها را درهم شکسته و هستی ديوی آنان را برای مردم آشکار میسازد تا به آسانی ديوان را بشناسند. پس از آن ديوان به پذيرش کالبد حيوانی روی میآورند، هستی خود را در کالبد حيوانی پنهان کرده و به ميان مردم راه میيابند.
يادداشتها
بندهای: 1,12,18,35,44,60,81,107,116.
- فروبرد خنجر دلش بردريد جگرش از تن تيره بيرون كشيد (شاهنامه: 2/ 43/ 581)
- سوی رستم آمد چو كوهی سياه از آهنش ساعد، از آهن كلاه (شاهنامه: 2/ 42/ 570)
- ...به رنگ شبه روی، چون برف موی جهان پـر ز بالای و پهــــنای او
(شاهنامه: 2/ 42/ 569)
Gandharva Sk:؛ Av: Gandarewa -
- Gandarw i Zāirpašnān dēv (Madan, 1911: II. 597. 15; 802. 21/ Molé, 1967: p.10)
- همچنين نك: سركاراتي، 1385: 272-278.
- براي نمونه توصيفات گندرو ديو و راهزنان در متون دورهی اسلامی به عوجبنعنق نسبت داده شده است:
دگر کندرو ديـــو بد بــدگمان تنش بر زمين و سرش بآسمان
که دريای چـين تا ميـانش بدی زتابيدن خـــور زيانش بــدی
همی ماهي از آب بـــرداشتی سر از گنــــبد ماه بگذاشتی
به خورشيد ماهيش بريان شدی ازو چرخ گردنده گريان شدی
(شاهنامه: 5/ 347/ 657-660)
«گرشاسب گفت كه: ای هرمزد! بهشت، گرودمان به من ده زيرا من راهزنانی را كشتم كه به تن چنان بزرگ بودند كه چون همیرفتند، مردمان پنداشتند كه ايشان زير ستاره و ماه و زير دوش خورشيد روند و آب دريا تا زانوی ايشان بود و من تا ساق پای ايشان بودم...» (روايت پهلوی: 18. 15-16/ ص30).
بسنجيد با:
«... فرد غولپيكری از بزرگترين تنومندان همراه شداد بود كه عوج ناميده میشد. او از فرزندان عاد نبود، بلكه از ديگر فرزندان آدم بود. خداوند او را در تنومندي آنگونه كه خواست، آفريد. میگويند كه ابر تا كمرگاه او بود و او با دستش به دريا میزد و با دست ديگر از آن ماهی بزرگی بيرون میآورد سپس به سوی پرتو خورشيد بالا میبرد و آن را میخورد. هنگامی كه زمين و هركه بر روی آن بود، با توفان نوح غرق شد، از زانوهای او نگذشت و عمر او 3600 سال بود.» (نهايةالارب، ص27. ترجمه رقيه شيبانیفر، در دست اقدام).
- نک: رستگار فسايی، 1383: 43. Metamorphoses, Transformation
روايت پهلوی: 48. 9: «جه، به شکل مگس سياه، از آن ديو فراز رود».
همان، 29: «جه، به شکل مگس سياه از آن ديو بيرون جهد» (ميرفخرايی، 1367: 58، 60).
- نيبرگ نيز اين دو واژه را به مگس ترجمه کرده (Nyberg, 1974: 1. 96. 24; 98. 19; 2. 122 )، اما تفضلی آن را به ابر معنی کرده است: «جهی سياه به شکل ابر بيرون میجهد» (تفضلی، 1380: 76).
- راهنمای ارجاعات و کتابنامه
- ارداويرافنامه(بخش. بند) = ژينيو
- بهمننامه (صفحه. بيت) = ايرانشاه
- تاريخ بلعمی (صفحه) = بلعمي
- دستنويس م. او29 (بخش. بند) =مزداپور
- رسالهی تکذيب و ردّ فرق دينی = کقبی
- روايات داراب هرمزديار (جلد/صفحه/خط) = اونوالا
- روايت پهلوی (بخش. بند) = ميرفخرايی
- زراتشتنامه (بيت) = بهرام پژدو
- سامنامه (جلد/ صفحه/ بيت) = خواجوی کرمانی
- شاهنامه (جلد/ صفحه/ بيت) = چاپ خالقی مطلق
- صد در بندهش (بخش. بند) = دابار
- صد در نثر (بخش. بند) = دابار
- عجايبنامه = همدانی
- غرر (صفحه) = الثعالبی
- فرامرزنامه (صفحه. بيت) = چاپ بمبئی
- کوشنامه (صفحه. بيت) = ايرانشان
- گرشاسپنامه (صفحه. بيت) = اسدی
- مينوی خرد (بخش. بند) = تفضلی
- نهايةالارب فی اخبار الفرس و العرب (صفحه) = تصحيح دانشپژوه
- وزيدگیهای زادسپرم (بخش. بند) = راشد محصل
- ونديداد (فرگرد. بند) = دارمستتر، ترجمهی موسی جوان؛ داعیالاسلام؛ Darmesteter
- يسنا (هات. بند) = پورداود
- يشتها (يشت. بند) = پورداود
-Bundahišn (Chap. Para)= Pakzad (متن پهلوی), Anklesaria(ترجمه انگليسی), بهار (ترجمه فارسی)
- Dēnkard (Vol. Page. line) = Madan
- Dēnkard (Book. Chap. Para):
- آموزگار، 1379: بخش 123. -Dēnkard 3 = Sanjana, de Menasoe,
-Dēnkard 4 = Sanjana
-Dēnkard 5 =- آموزگار- تفضلی، 1386
-Dēnkard 6 = Shaked
-Dēnkard 7 = West, Molé
مزداپور (← بهار، 1375: 204-210)، بخش1؛ آموزگار- تفضلی، 1375: بخش1-5¬
-Dēnkard 8 = West
-Dēnkard 9 = West
تفضلی، 1344: «سوتکرنسک و ورشت مانسرنسک».
كتابنامه
- آموزگار، ژاله، 1379: «تکوين عالم و پايان جهان به روايت بخشی [123] از کتاب سوم دينکرد» يادنامهی دکتر احمد تفضلی، به کوشش علیاشرف صادقی، تهران: سخن، چاپ اول.
- آموزگار، ژاله- تفضلی، احمد، 1375: اسطورهی زندگی زردشت [دينكرد هفتم]، تهران: نشرچـشمه و آويشن، چاپ سوم.
- اسدی طوسی، ابونصر، 1354: گرشاسپنامه، به اهتمام حبيب يغمايی، تهران: کتابخانه طهوری، چاپ دوم.
- اونوالا، موبد رستم مانک، 1922: روايات داراب هرمزديار، بمبئی.
- ايرانشان بن ابیالخير، 1377: کوشنامه، به کوشش جلال متينی، تهران: علمی.
- ايرانشاه بن ابی الخير،1370: بهمننامه، ويراستهی رحيم عفيفی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.
- بلعمی، ابوعلی، 1380: تاريخ بلعمی، تصحيح: ملکالشعرای بهار، تهران: انتشارات زوار، چاپ اول.
- بهار، مهرداد،1380: بندهش فرنبغ دادگی، تهران: انتشارات توس، چاپ دوم.
- ـــــــــــ، 1375: پژوهشی دراساطيرايران (پارهی اول و دوم)، تهران: نشرآگه، چاپ اول.
- بهرام پژدو، زرتشت، 1338: زراتشتنامه، به کوشش محمد دبيرسياقی، تهران: طهوری.
- پورداود، ابراهيم، 1380: يسنا، تهران: انتشارات اساطير، چاپ اول.
- ـــــــــــــــ، 1377: يشتها، تهران: انتشارات اساطير، چاپ اول.
- تفضلی، احمد، 1344: «تصحيح و ترجمهی سوتکرنسک و ورشتمانسرنسک از دينکرد 9»، پاياننامهی دکترای زبانشناسی و زبانهای باستانی ايران، دانشگاه تهران: دانشکده ادبيات.(چاپ نشده).
- ـــــــــــــ، 1380: مينوی خرد، به کوشش ژاله آموزگار، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم.
- الثعالبی، ابومنصور عبدالملک بن محمد نيشابوری، 1963: غرر اخبار ملوک الفرس، تهران: کتابخانهی اسدی.
- خواجوی کرمانی، 1319: سامنامه، اردشير بنشاهی، بمبئی.
- دابار، ارواد مانکجی، 1909: صد در نثر و صد در بندهش، بمبئی.
- دارمستتر، جيمس، 1382: مجموعه قوانين زردشت يا ونديداد اوستا، تهران: دنيای کتاب، چاپ اول.
- داعیالاسلام، سيد محمدعلی حسنی، 1948: ونديداد (حصهی سوم کتاب اوستا)، دکن: حيدرآباد.
- راشد محصل، محمد تقی، 1385: وزيدگیهای زادسپرم، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ دوم.
- رستگار فسايی، منصور، 1383: پيکرگردانی در اساطير، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول
- ژينيو، فيليپ، 1382: ارداويرافنامه، ترجمه و تحقيق: ژاله آموزگار، تهران: انتشارت معين، چاپ دوم.
- سرکاراتی، بهمن، 1378: سايههای شکار شده، تهران: انتشارات طهوری، چاپ دوم.
- فرامرزنامه، 1324: به دستياری سروش تفتی، بمبئی.
- فردوسی، ابوالقاسم،1386: شاهنامه (ج1-8)، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دايرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- کتاب مقــدس،1380: ترجمه فاضل خان همدانی، ويليام گلن، هنری مرتن، تهران: انتشارات اساطير، چاپ اول.
- کقبی، ازنيک، 1380: رسالهی تکذيب و رد فرق دينی، ترجمهی: نعلبنديان، پردازندهی دوباره: پرويز رجبی، از کتاب: هزارههای گمشده: ج1، صص 467-485، تهران: توس.
- ميرفخرايی، مهشيد، 1376: روايت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی، چاپ اول.
- مزداپور، کتايون، 1378: بررسی دستنويس م. او29، داستان گرشاسب، تهمورس و جمشيد، گِلشاه و متنهای ديگر، تهران: انتشارات آگه، چاپ اول.
- نهايةالارب فی اخبار الفرس و العرب، 1375، تصحيح: محمدتقی دانشپژوه، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ اول.
- همدانی، محمد بن محمود، 1375: عجايبنامه[عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات]، ويرايش جعفر مدرس صادقی، تهران: نشر مرکز.
- Anklesaria, B. T. 195.; Zand- akasih; Iranian or Greater Bundahishn, Bombay.
- Griffith. Ralph. T. H., 1898: The Rig Veda.
- Darmesteter, J. 1898: Vendidad, SBE. New York.
- Madan, D. M., 1911: The Complete of The Pahlavi Dinkard, Bombay.
- de Menasch, J. P., 1973: Le troisième livre du Dēnkart. Paris.
- Molé, M., 1967: La légendde De Zoroastre ]Dēnkard VII[, Paris.
- Nyberg, H. S., 1964-1974: A Manual of Pahlavi, I & II, Wiesbaden
- Pakzad, F., 2003: Bundahišn, Tehran: Centre for Great Isiamic Encyclopaedia.
- Sanjana, P. B., 1874- 1928: Dinkard, Book. 3-9, Vol. 1-19, Bombay.
- Shaked, S., 1979: The Wisdom of the Sasanian Sages, (Dēnkard VI ), U.S.A. Boulder.
- West. E. W., 1880-1897: Pahlavi Texts 1-5(SBE 4,18,24,37,47), Oxford
- ---------------, 1897: Dēnkard, Book 5, 7- 9. SBE, Vol. 47, Oxford.