همافزایی
همافزايى (Synergism)
فرآيندى است كه در طى آن پردازش اطلاعات در سيستمهاى خودزاينده، به زايش كنشها و رخدادهاى نوظهور در سطوح بالاتر پيچيدگى منجر مىشوند.
راه حل مسئلهى جزء و كل، در قالب مفهوم همافزايى صورتبندى میشود. اين عبارت را براى نخستين بار هرمان هاكن در سال .1971م به عنوان برچسبى براى راهبرد سيستمى جديدش به كار گرفت. كاربرد اين كليدواژه به زودى چنان فراگير شد كه يك سال بعد نخستين همايش جهانى در اين زمينه در آلمان برگزار شد. همافزايى، فرآيندى است كه طى آن پردازش اطلاعات در سيستمهاى خودزاينده، به زايش كنشها و رخدادهاى نوظهور در سطوح بالاتر پيچيدگى منجر شود.
همافزايى، محصول همان ضرورتى است كه پيدايش سطوح بالاترِ سلسله مراتب را بر لايههاى زيرينِ نظم ايجاب مىكند. همافزايى، جريانى از پويايى اطلاعات است كه به سازمان يافتگىِ بغرنجترِ كنشها و رخدادها در سطوحى كلان منتهى مىشود، و از اين رهگذر پديدارهایى نوظهور و بىسابقه را در سيستم ايجاد مىكند. شبكهى عصبىِ يادگيرندهاى كه از ميلياردها نورون تشكيل شده، در سطوح خرد رخدادهایى مانند تغيير غلظت ناقلهاى عصبى و كنشهایى مانند فعاليت عصبى و شليك آكسونى را از خود بروز مىدهد، اما سازمان يافتگىِ همين مجموعه در سطحى بالاتر به پيدايش خاطرهاى خوشايند منجر مىشود. جامعه، اگر در سطحى خرد نگريسته شود، از مجموعهاى از آدمها تشكيل شده كه رفتارهایى به ظاهر نامربوط را انجام مىدهند، اما هنگامى كه تمام اين رفتارها در سطوحى بالاتر جمع بسته شوند، پديدارهایى مانند بحران فرهنگى، جنگ، و انقلاب را خلق مىكنند.
اهميت مفهوم همافزايى و جنبهى انقلابىاش در آن است كه پيش فرضِ جا افتادهى ريشه داشتنِ هر پديدارِ سطح كلان در سطوح زيرينش را رد مىكند. بر مبناى اين نگرش، حيات در سطوح شيميايى وجود ندارد، و هنگامى كه در سطوح روانشناختى به آدميان نگاه مىكنيم اثرى از جامعه نمىيابيم. گونه، هنگامى كه نگاهمان را بر بدنهاى منفرد دوختهایم معنا ندارد، و تك تكِ نورونها -به لحاظ زبانشناختى،- هيچ حرفى را نمىفهمند.
با پذيرش روندهاى همافزايانه، يك مشكل قديمىِ ديگر هم حل مىشود، و آن هم مشكل هستىشناسانهى مربوط به سيستم است. فون برتالنفى در كتاب مشهور خود تصديق كرده بود كه گامهاى متفاوت پيچيدگى در سطوح بالاتر سلسله مراتب، به پيدايش چيزهايى نوظهور مىانجامند. اما پرسشى كه در اينجا ايجاد مىشد اين بود كه ريشهى هستى شناختىِ چيزهاى نوظهور مزبور كجاست؟ آيا آنها پيشاپيش در سيستم وجود داشتهاند؟ يا آن كه ناگهان از هيچ خلق شدهاند؟ كسانى كه حالت اول را مىپذيرفتند، به همان وضعيتِ تحويلگرايانهاى دچار مىشدند كه ذكرش گذشت. و آنها كه دومين گزينه را درستتر مىدانستند، ناچار مىشدند نوعى "ارزش افزودهى هستىشناختى" را توضيح دهند كه به لحاظ فلسفى بسيار دردسرساز بود. پذيرش حالت دوم تقريبا به اين معنا بود كه سيستمها دستگاههایى براى خلقِ هستى از عدم هستند.
برداشت خاص ما از رويكرد همافزايانه، اين مشكل را به شكلى ديگر حل مىكند. از اين ديد، مىتوان پديدارهاى نوظهورِ سطوح بالايى را، همچون رخدادها و كنشهاى سطوح زيرين، فاقد محتواى هستىشناختى در نظر گرفت! اين گفته تقريبا بدان معناست كه هيچ كدام از چيزهایى كه در موردشان تا اينجا بحث شد، وجود خارجى ندارند! همهى اينها فقط در مقام توصيفهایى كاربردى از مهروند اعتبار دارند. پس چيزى به نام اضافه بارِ هستىشناختى وجود ندارد، چون حافظهى خوشايند مورد بحث ما، مانند نورونهاى مفروض در مغز و همچون اتمهایى كه فرض مىكنيم آنها را ساختهاند، وجود خارجى ندارند. آنها تعبيرهایى كارآمد، و توصيفهایى نسبتا دقيق از هستىِ بيرونىِ ناشناختنىاى هستند كه بى اعتنا به اين توصيفها، در كليت يكپارچهاش، براى خود وجود دارد.
در رويكرد مورد نظر ما، جزء يا كل را نمىتوان اصيلتر، واقعىتر، و زيربنايىتر در نظر گرفت. هردوي اين مفاهيم، توصيفهایى هستند كه به يك اندازه هستند، يا نيستند!