هم‌افزایی

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو

هم‌‏افزايى (Synergism)

فرآيندى است كه در طى آن پردازش اطلاعات در سيستم‏هاى خودزاينده، به زايش كنش‌ها و رخدادهاى نوظهور در سطوح بالاتر پيچيدگى منجر مى‏شوند.


راه حل مسئله‏‌ى جزء و كل، در قالب مفهوم هم‏‌افزايى صورتبندى می‌شود. اين عبارت را براى نخستين بار هرمان هاكن در سال .1971م به عنوان برچسبى براى راهبرد سيستمى جديدش به كار گرفت. كاربرد اين كليدواژه به زودى چنان فراگير شد كه يك سال بعد نخستين همايش جهانى در اين زمينه در آلمان برگزار شد. هم‏‌افزايى، فرآيندى است كه طى آن پردازش اطلاعات در سيستم‏‌هاى خودزاينده، به زايش كنش‌ها و رخدادهاى نوظهور در سطوح بالاتر پيچيدگى منجر شود.

هم‏‌افزايى، محصول همان ضرورتى است كه پيدايش سطوح بالاترِ سلسله مراتب را بر لايه‌‏هاى زيرينِ نظم ايجاب مى‏‌كند. هم‏‌افزايى، جريانى از پويايى اطلاعات است كه به سازمان يافتگىِ بغرنج‏ترِ كنش‌ها و رخدادها در سطوحى كلان منتهى مى‏‌شود، و از اين رهگذر پديدار‌هایى نوظهور و بى‏‌سابقه را در سيستم ايجاد مى‏‌كند. شبكه‏‌ى عصبىِ يادگيرنده‌‏اى كه از ميلياردها نورون تشكيل شده، در سطوح خرد رخداد‌هایى مانند تغيير غلظت ناقل‌هاى عصبى و كنش‌هایى مانند فعاليت عصبى و شليك آكسونى را از خود بروز مى‏‌دهد، اما سازمان يافتگىِ همين مجموعه در سطحى بالاتر به پيدايش خاطره‏‌اى خوشايند منجر مى‏‌شود. جامعه، اگر در سطحى خرد نگريسته شود، از مجموعه‏‌اى از آدم‌ها تشكيل شده كه رفتار‌هایى به ظاهر نامربوط را انجام مى‏‌دهند، اما هنگامى كه تمام اين رفتارها در سطوحى بالاتر جمع بسته شوند، پديدار‌هایى مانند بحران فرهنگى، جنگ، و انقلاب را خلق مى‏‌كنند.

اهميت مفهوم هم‏‌افزايى و جنبه‏‌ى انقلابى‌‏اش در آن است كه پيش فرضِ جا افتاده‏‌ى ريشه داشتنِ هر پديدارِ سطح كلان در سطوح زيرينش را رد مى‌‏كند. بر مبناى اين نگرش، حيات در سطوح شيميايى وجود ندارد، و هنگامى كه در سطوح روانشناختى به آدميان نگاه مى‏‌كنيم اثرى از جامعه نمى‏‌يابيم. گونه، هنگامى كه نگاهمان را بر بدن‌هاى منفرد دوخته‌ایم معنا ندارد، و تك تكِ نورون‌ها -به لحاظ زبانشناختى،- هيچ حرفى را نمى‏‌فهمند.

با پذيرش روندهاى هم‌‏افزايانه، يك مشكل قديمىِ ديگر هم حل مى‏‌شود، و آن هم مشكل هستى‏‌شناسانه‏‌ى مربوط به سيستم است. فون برتالنفى در كتاب مشهور خود تصديق كرده بود كه گام‌هاى متفاوت پيچيدگى در سطوح بالاتر سلسله مراتب، به پيدايش چيزهايى نوظهور مى‏‌انجامند. اما پرسشى كه در اينجا ايجاد مى‏‌شد اين بود كه ريشه‏‌ى هستى شناختىِ چيزهاى نوظهور مزبور كجاست؟ آيا آن‌ها پيشاپيش در سيستم وجود داشته‌‏اند؟ يا آن كه ناگهان از هيچ خلق شده‌‏اند؟ كسانى كه حالت اول را مى‏‌پذيرفتند، به همان وضعيتِ تحويل‏گرايانه‏‌اى دچار مى‏‌شدند كه ذكرش گذشت. و آن‌ها كه دومين گزينه را درست‏‌تر مى‏‌دانستند، ناچار مى‏‌شدند نوعى "ارزش افزوده‏‌ى هستى‏‌شناختى" را توضيح دهند كه به لحاظ فلسفى بسيار دردسرساز بود. پذيرش حالت دوم تقريبا به اين معنا بود كه سيستم‏‌ها دستگاه‌هایى براى خلقِ هستى از عدم هستند.

برداشت خاص ما از رويكرد هم‌‏افزايانه، اين مشكل را به شكلى ديگر حل مى‏‌كند. از اين ديد، مى‏‌توان پديدارهاى نوظهورِ سطوح بالايى را، همچون رخدادها و كنش‌هاى سطوح زيرين، فاقد محتواى هستى‌‏شناختى در نظر گرفت! اين گفته تقريبا بدان معناست كه هيچ كدام از چيز‌هایى كه در موردشان تا اينجا بحث شد، وجود خارجى ندارند! همه‏‌ى اين‌ها فقط در مقام توصيف‌هایى كاربردى از مهروند اعتبار دارند. پس چيزى به نام اضافه بارِ هستى‏‌شناختى وجود ندارد، چون حافظه‌‏ى خوشايند مورد بحث ما، مانند نورون‌هاى مفروض در مغز و همچون اتم‌هایى كه فرض مى‏كنيم آنها را ساخته‏‌‌اند، وجود خارجى ندارند. آنها تعبير‌هایى كارآمد، و توصيف‌هایى نسبتا دقيق از هستىِ بيرونىِ ناشناختنى‏‌اى هستند كه بى اعتنا به اين توصيف‌ها، در كليت يكپارچه‏‌اش، براى خود وجود دارد.

در رويكرد مورد نظر ما، جزء يا كل را نمى‏‌توان اصيل‌تر، واقعى‏‌تر، و زيربنايى‏‌تر در نظر گرفت. هردوي اين مفاهيم، توصيف‌هایى هستند كه به يك اندازه هستند، يا نيستند!