پاسخ دکتر شروین وکیلی به نقد شاهین آریامنش بر کتاب کوروش هخامنشی
کوروش بزرگ: پاسخ به نقدی موشکافانه
به تازگی، نقدِ کتاب تاریخ کوروش هخامنشی[۱] را از دوست گرامی آقای «شاهین آریامنش» خواندم[۲] و سزاوار دیدم چند سطری را در شرح و پاسخ به ایشان بنویسم. آقای آریامنش با نوشتن این نقد، دست کم به خوبی نشان داده که کتاب را با دقت و وسواس خوانده و مواردی را که به نظرش نادرست یا نارسا میرسیده ثبت کرده و این بسیار ارزشمند و سازنده است و از کوشش وی سپاسگزارم؛ البته نقد ایشان خود قابل نقد بود و به شرح نکاتی یا اشاره به اموری نیازمند بود که گوشزدکردنشان لازم است.
نقدِ «کوروش بزرگ» متنی است به نسبت مفصل در هشت صفحه که از دید من در آن به سه ردهی متفاوت از نقدها اشاره شده است.
نخست، نقدهایی که به غلطهای تایپی، کاستیهای مربوط به حروفچینی و چاپ، ایرادهای ویرایشی یا کیفیت پایین چاپ برخی از عکسها اشاره شده است. این رده از نقدها -بهویژه خطای اشاره به «آذربایجان جنوبی» که در هنگام ویراستن کتاب رخ نموده- شایسته و درست و به جاست و امیدوارم در چاپ دوم این کتاب که به زودی به دست مخاطبان خواهد رسید، این نقصها برطرف گردند.
دوم، نقدهایی که به دادههای مورد استناد در کتاب بازمیگردد؛ یعنی آقای آریامنش با اشاره به بندهایی از کتاب، روایی و درستی گزارههایی از کتاب را به پرسش کشیده بودند که دادهها و مستنداتی را ارائه میکردهاند. بخش عمدهی این نقدها به نظرم جای پاسخ دارد و بیشترشان از خوانشِ نادرست متن ناشی شده است؛ خوانش نادرستی که بخشی از آن شاید در اختلاف منابع مورد نظر ایشان و منابع بنده ریشه دارد و برخی دیگر شاید از بیتوجهی به متن و کلیدواژههای به کار گرفته شده برخاسته باشد.
سوم، رگههایی از نقد به محتوای سخن نیز در مقالهی ایشان دیده میشد و گاه در قالب گزارههایی نمود مییافت که گویی نقد روششناسانهی کار را در نظر داشت و این به گمانم ارزشمندترین و ارجمندترین لایهایست که میتوان یک اثر را نقد کرد. برای اینکه موضع خود را در مورد سه ردهی یادشده از انتقادها روشن کنم، چنین میکنم: نقدهای ردهی اول را میپذیرم و بابت گوشزد کردنشان سپاسگزارم. نقدهای ردهی دوم را یکبهیک بررسی میکنم و میکوشم تا نقدهای ردهی سوم را کمی تدقیق کنم و بعد پاسخی برایشان بیاورم.
نقدهای اسنادیِ آقای ایرانمنش مواردی پرشمار را در بر میگیرد که یکبهیک بدان خواهم پرداخت. ایشان در آغاز کار به این بندها از کتاب اشاره کردهاند:
«گذاری که با نام کوروش گره خورده، در جامعهشناسی تاریخی با عنوان دگردیسی جامعهی کشاورزی ابتدایی به کشاورزی پیشرفته شناخته میشود.» (ص ۹)
« در آن زمان (دوران کوروش)، هر چند دو و نیم هزاره از آغاز انقلاب کشاورزی میگذشت و تمدنهای نویسای دارای تاریخ مدون برای بیش از ۲۵ سده بر زمین حضور داشتند، همچنان بخش عمدهی جغرافیای انسانیِ گیتی با این مفاهیم بیگانه بودند.» (ص ۱۹)
سپس دو ایراد بر این سخن آوردهاند: نخست آنکه کشاورزی ابتدایی را همتای دیمکاری گرفته و کشاورزی پیشرفته را مترادف کشاورزی با روشهای آبیاری پیشرفته فرض کردهاند و سابقهی این موضوع را به قرنها پیش از دوران کوروش رساندهاند. این همسانی که در ذهن ایشان ایجاد شده، نادرست است. چنانکه در متن تصریح شده، این دو کلیدواژه به جامعهشناسی تاریخی مربوط میشوند. کشاورزی ابتدایی یا سطحی عبارت است از شکلی از کاشت گیاهان که با دستکاری عمیق در بافت خاک و ریشهکنی گیاهان دیگرِ ناسودمند همراه نیست و به همین دلیل همواره با منابع غذایی وحشی (شکار، گردآوری و ماهیگیری) همراه است.[۳] در مقابل، کشاورزی پیشرفته یا عمیق با شخمزدن خاک و پیراستن آن از گیاهان هرز و بنابراین، بالابردن بهرهوری کشتوکار و منسوخشدن تدریجی منابع غذایی وحشی همراه است. شاخص فنآورانهی متمایزکنندهی این دو، شخمزدن زمین با خیش فلزی است که معمولا با رواج روشهای ذوب آهن ممکن میشود. وجود خیش آهنی، شاخص قطعیِ وجود کشاورزی عمیق یا پیشرفته است.[۴] پیامدهای آن هم تولید مازاد تولید کشاورزانه و توسعهی شهرنشینی و تجارت است و انفجار جمعیتی.
کشاورزی سطحی یا ابتدایی در هزارهی دهم پیش از میلاد پدیدار گشت و کشاورزی عمیق یا پیشرفته در میانهی هزارهی دوم پ.م رخ نمود و پیامد رواج فنآوری آهن در ایرانزمین و آناتولی بود. دستکاری منابع آبی و ایجاد آبراههها که مورد نظر ناقد محترم است، پیامدِ کاربرد خیش آهنی و افزونشدن بر حجم غذای تولیدشده از واحدِ سطحِ خاک و بنابراین، ارزشمندشدنِ زمینِ کشاورزی است، نه علتِ آن. در کتاب «تاریخ کوروش هخامنشی» یک فصل (ص ۱۷۱-۱۸۰) به شرح ارتباط کوروش با زندگی کشاورزانه اختصاص یافته است و قاعدتا تمایز این دو شکل از کشاورزی و گذارِ مهمشان باید بهویژه برای اهل فن نمایان باشد. بنابراین، خردهای که گرفتهاند به نظرم درست نیست.
دوم آنکه در گزارهی «آغاز انقلاب کشاورزی… و تمدنهای نویسای دارای تاریخ مدون» بخش دوم را از قلم انداخته و تنها بر انقلاب کشاورزی تاکید کردهاند و قدمت آن را بیش از دو و نیم هزاره دانستهاند که البته درست است، اما به بحث ربطی ندارد. مقصود متن، چنانکه از بندهای پس از آن هم برمیآید، پیامد انقلاب کشاورزی، یعنی ظهور شهرنشینی و نویساشدنِ جوامع یکجانشین و ظهور دولت است که آغازگاهش ابتدای هزارهی سوم پ.م یا اواخر هزارهی چهارم پ.م است و دقیقا دو و نیم هزاره یا ۲۵ قرن با کوروش فاصله دارد، بنابراین تاکید ناقد عزیز بر چند کلمه در میانهی متن و نادیده انگاشتن کل متن، شتابزده مینماید. بند بهنسبت طولانیای هم که ایشان برای شرح مفهوم انقلاب کشاورزی قید کردهاند، البته مستند به سخنان نویسندهای کلاسیک و قدیمی مانند «گوردون چایلد» است و ارزش دارد، اما از سویی به مقصود کتاب و نقدشان مربوط نمیشود، و از سوی دیگر از بارِ انقلابیِ برچسبِ انقلاب کشاورزی نمیکاهد. انقلاب کشاورزی رخدادی بهراستی شتابان و سریع بود که در تاریخ ۱۶۰هزارسالهی گونهی انسان خردمند، تنها هفتهزار سال (فاصلهی نخستین اشکال کشاورزی ابتدایی تا شهرنشینی نویسا) را به خود اختصاص داد و سبک زندگی و بافت اجتماعی مردمان را یکسره دگرگون کرد. چنین گذارهایی را در مقیاس تکاملی و دیرینشناختی انقلابی میدانند، هر چند شاید از عمرِ کوتاه ما مردم فانی بسیار درازتر بنماید.
آقای آریامنش گرامی همچنین به این عبارت اشاره کردهاند که «خط پارسی باستان نخستین خط مصنوعی جهان بود.» (ص ۴۲) و ایراد کردهاند که خط میخی را نخستینبار سومریها ابداع کرده بودند. این جملهی ایشان بیشک درست است، اما باز هم ارتباطی به متن کتاب ندارد. خطها در کل به دو ردهی خطهای طبیعی و خطهای مصنوعی تبدیل میشوند. بدنهی خطهایی که ما از آنها خبر داریم، خطهای طبیعی هستند؛ یعنی از تحول منتشر، پراکنده، درازمدت و شبکهایِ نمادها و علایمِ بازنمایندهی واژگان نتیجه شدهاند. خطهای طبیعی (از جمله سومری و ایلامی و هیروگلیف مصری) معمولا از سادهشدنِ نمادهای اندیشهنگار پدید میآیند، تحولشان چند قرن به طول میانجامد و نام و نشان ابداعکنندگانِ نشانههایشان معمولا معلوم نیست. تنها گاه از نام برخی از کسان سراغی مییابیم که علایمی سجاوندی یا حروفی نو را به خط افزودهاند، چنانکه مثلا خبر داریم کلاودیوس -امپراتور روم- چند حرف را به الفبای لاتین افزود و دربارهی کسانی که نقطهگذاری را به خط عبری افزودند یا شکل بیرونی خط سریانی را در شکل خط فارسی-عربی امروزین بازسازی کردند هم چیزهایی میدانیم، اما بدنهی تمام خطهایی که امروز در میان مردمان رواج دارند، انباشتی از ابداعهای گاه تصادفی در گوشهوکنار جوامع نویسا بودهاند که بهتدریج تثبیت شده و بعد از رسمیتیافتن در دیوانسالاریها و نهادهای دینی، نظامی استانده از رمزگذاری را پدید آوردهاند.
در مورد خطهای مصنوعی چنین نیست. این خطها با پشتوانهی مرجع اقتداری سیاسی یا دینی، توسط یک یا شمار معدودی از افراد در زمانی کوتاه ابداع میشوند و معمولا کارکرد محدودی در حوزهی دین یا سیاست دارند. این همان ردهای از خطوط است که «فریدریش» آن را «ابداعات تقلیدی» نامیده است.[۵] تاریخ ایرانزمین، مجموعهای غنی از خطهای مصنوعی را در خود پرورده که تا جایی که من خبر دارم، شمار و تنوع و رواجشان در میان سایر تمدنها بیرقیب است. خطهای مانوی و ارمنی در این میان از همه مشهورتر هستند، اما کهنترین خط مصنوعیِ شناختهشده، خط پارسی باستان است که در کتیبهی بیستون در این مورد صراحتی هم دیده میشود.[۶] بنابراین ایراد ناقد محترم وارد نمینماید و گزارهی یادشده صحیح است.
در بندی دیگر، ناقد محترم ایراد کردهاند که چرا گفته شده «مردم منطقهی سوزیان، خدایی به نام «اینشوشیناک» را میپرستیدند…» (ص ۴۹) و توضیح دادهاند که مردم ایلام خدایان دیگری هم داشتهاند. شرح ایشان البته درست است، اما باز هم ربطی به متن کتاب ندارد و ایراد محسوب نمیشود. در متن به این موضوع که مردم ایلام یکتاپرست بودهاند یا خدایان دیگری نداشتهاند یا اینشوشیناک، بزرگترین خدای تمام اعصارشان بوده اشارهای نشده و تنها، تاکیدی بر ارتباط این ایزد و شهر شوش مورد نظر است. در جایی دیگر، این ایراد مطرح شده که چرا نگارهی مرد بالدار دشت مرغاب به کوروش منسوب شده است (ص ۶۸) و بعد، از نویسندگانی مانند «هرتسفلد» یا «استروناخ» یاد کردهاند که در این مورد شکوتردید داشتهاند. بدیهی است که از اشارهنکردن به آرای این افراد چنین برمیآید که دیدگاه ایشان از دید نگارنده پذیرفته نبوده است؛ بهخصوص که نگارهی یادشده، کتیبهای هم به خط پارسی باستان دارد که نشان میدهد تصویر، کوروش هخامنشی را بازمینمایاند. البته برخی از شکاکان کوشیدهاند این تصویر را به «کوروش کوچک»، برادر یاغی اردشیر اول منسوب سازند یا نگاره را موجودی اساطیری فرابنمایند، که به نظرم با توجه به برچسبِ گویای نگاره، محلی از اعراب ندارد و ضرورتی ندارد در همهی موارد همهی برداشتهایی که نادرست پنداشته میشوند، فهرست شوند. در بندی دیگر ناقد محترم به این نکته که منجنیق، اختراعی ایرانی است ایراد وارد کرده و اشاره کرده که آشوریان نیز از قلعهکوب و سکوهای چرخدار برای حمله به حصار شهرها استفاده میکردهاند. البته این نکته درست است که آشوریان، قلعهکوب و سکوی چرخدار داشتهاند، اما این ارتباطی با سلاح پرتابی فنیای مانند منجنیق پیدا نمیکند. در ضمن ایشان در این بند انگار فلاخن را (که سلاحی ساده و انفرادی است) با منجنیق (سلاحی سنگین و فنی و جمعی) اشتباه گرفتهاند. چنانکه «پیر بریان» در جلد نخست تاریخ امپراتوری هخامنشی آورده، کهنترین سنگهای منجنیقِ کشفشده در جهان در ابتدای عصر هخامنشیان و در محاصرهی شهرهای شورشی ایونیه توسط سپاهیان ایرانی به کار گرفته شدهاند و این ربطی به کاربرد سلاحهای سادهترِ پیشین نزد آشوریان و سایر اقوام ندارد. تا جایی که دادههای موجود اجازهی داوری میدهد، روشن است که منجنیق برای نخستینبار در عصر کوروش اختراع شده و در جنگهای وی نیز کاربرد داشته و تا دیرزمانی استفاده از آن در انحصار سپاهیان هخامنشی بوده است. نکتهی دیگر آنکه ناقد محترم بارها به کمبودنِ ارجاعهای کتاب اشاره کرده و این نقد او کاملا درست و بهجاست. حقیقت آن است که کتاب به شکل کنونی، شکلِ پیادهشدهی درسهای من است که در موسسهی خورشید ارائه شد و به این شکل نوشته و ویراسته شد. بیتردید چاپ بعدی کتاب باید با ارجاعهای بیشتری همراه باشد، اما برخی از این ایرادها بیمورد مینماید، چنانکه مثلا ناآشنایی نبونید با خط میخی مورد ایراد واقع شده، در حالی که اصلِ سندِ دال بر این موضوع را ترجمه کرده و در پیوست کتاب آوردهام. در برخی دیگر، مثلا دربارهی متاخر و محدودبودنِ رسم خویدوده یا مومیاییبودنِ کوروش، البته به مرجعنویسی دقیقتری نیاز هست، اما از کسی که متون مرجعی مانند مقالهی استوار شاپور شهبازی دربارهی مردودبودن خویدوده یا گزارشهای مکرر آریان و دیودور دربارهی وجود جسد کوروش در پاسارگاد را در زمان اسکندر خوانده باشد، انتظار میرود که این موارد را به غیاب مرجعنویسی منسوب سازد و نه به تحریف تاریخ. برخی از ایرادهای بهظاهر محتوایی ایشان هم که گاه با شرحی دراز همراه است، در واقع در ردهی غلطهای تایپی میگنجند. به عنوان مثال جملهی «در تپهی سگزآباد که نزدیک به ۱۵۰۰ مرکز استقراری شناختهشده دارد…» آشکارا غلطی تایپی دارد و شکل درستش «در پیرامون تپهی سگزآباد که نزدیک به ۱۵۰۰ مرکز استقراری شناخته شده دارد…» بوده است که بهسادگی با توجه به موقعیت جغرافیایی این تپه یا ارجاع به متنِ آقای طلایی که در پاورقی مرجع این سخن معرفی شده، میتوان به شکل اصلی آن پیبرد؛ در حالی که ایشان از غیاب این کلمه نتیجه گرفتهاند که نگارنده، دشت قزوین و تپهی سگزآباد را با هم اشتباه گرفته است. با توجه به اینکه تپهی مزبور در دشت قزوین قرار دارد، این فرضِ اشتباه گرفتهشدن یک تپه با یک دشت، کمی غریب مینماید و فرضِ رواتر و محتملتر که با مراجعه به اصل نوشتارِ ارجاع دادهشده تایید میشود، آن است که یک کلمه در تایپ متن جا افتاده است. برای نویسندهای که آماجش از نوشتن، دستیافتنِ فروتنانه به حقیقتی باشد، هیچ چیز دلپذیرتر از رویارویی با منتقدی خردهگیر و دقیق نیست و آقای آریامنش به راستی چنین کسی هستند. از مقالهی مفصل ایشان به روشنی نمایان است که کتاب را با دقت و وسواس خواندهاند و در ابراز نظر و طرح ایراد و خردهگیری، گستاخی و جسارت کافی را داشتهاند، اما به شیوهی نقدشان نقدی میتوان وارد آورد و آن هم اینکه گویا گاه «نقد کردن» را با «مردود دانستن به هر قیمتی» همتراز دانستهاند. شاید این اصرار برای یافتن نادرستیها باعث شده تا در جاهایی گزارههایی درست به معانی دور از ذهنی تحریف شوند، تا بتوان نشان داد که نادرست هستند. نقد اصلی من بر شیوهی نقد ایشان آن است که در بیشتر موارد (مثل ماجرای اینشوشیناک و انقلاب کشاورزی) بخشی از یک جمله یا حتا چند کلمه را در درون یک جمله برگرفته و معنایی را به آن منسوب ساختهاند که آشکارا از متن کتاب برنمیآید و بعد کوشیدهاند تا آن را مردود سازند. در مواردی دیگر، اشارههایی در متن را به مفاهیمی کاملا نادرست تعمیم دادهاند و این تعمیم خودساخته را مردود ساختهاند و این کاری است که در مقام نقد، کارآیی چندانی ندارد. موارد دیگری هم (مثل ماجرای کشاورزی پیشرفته و خط مصنوعی) هستند که گویا منظور از جملهای نامفهوم مانده است، هر چند حدسم آن است که با خواندن جملات بعدی و بندهای مربوط دیگر در کتاب میشد به معنای جملات پیبرد. البته این نکته به جای خود باقی است که اختلاف نظر میان نویسنده و ناقد محترم بر سر مسائلی (مانند خویدوده و بعیدبودنِ جنگافروزی کوروش در هفتاد سالگی) بر سر جای خود باقی است و این دقیقا همان نقطهایست که جایگاهی مناسب برای طرح دعوی و بحث فراهم میآورد.
روی هم رفته به نظرم ایشان به خاطر پافشاریشان در مردود دانستن جزئیاتی که بیشترشان درست هم هستند تا حدودی از پرداختن به نقدهای ریشهایتر و عمیقتر بازماندهاند. آنچه که من مایل بودم در نقدی بر کتاب کوروش ببینم و در نقد ارزشمند آقای آریامنش غایب بود، مسائلی کلیتر و زیربناییتر بود. این مسائل را در اینجا مطرح میکنم و هم ایشان و هم منتقدان دیگر را به اندیشیدن دربارهشان فرا میخوانم، بدان امید که از نقدهای آیندهی ایشان نیز مانند همین نقدِ کنونی چیزهایی تازه بیاموزم. نخست، دعویهای ساختاری عمیقی است که در کتاب طرح شده و جای بحث و چندوچون دارد. من در کتاب ادعا کردهام که سیاست جهان باستان با ظهور کوروش دستخوش چرخشی چشمگیر شده است و این جای بحث برانگیختن و مخالفت دارد. دیگر آنکه در متنی به نسبت کوتاه مانند تاریخ کوروش، مجالی نبوده تا به روششناسی خویش بپردازم و این موضوعی است که میتواند باب بحثهای بسیاری را بگشاید. سوم آنکه در متن به ساختاری روایی اشاره شده که کوروش تاریخی و سیمای اساطیری وی را به هم پیوند میدهد و این آمیختگی دو حوزهی اسطوره و تاریخ و سازوکارها و چارچوبهایش موضوعی است که مجالی فراخ برای بحث و چالش فراهم میآورد. دیگر آنکه متغیرهایی فرهنگی و اقتصادی برای کامیابی کوروش پیشنهاد شده و پیکربندی سیاسی یکسره جدیدی را به او منسوب کردهام که آن نیز محل نزاع تواند بود. چشم به راهم که در آینده نیز منتقدان با همان جسارت و گشودگی آقای آریامنش راه نقد را بپویند و چه بسا که اگر به این مسائل ریشهایتر نیز بپردازند، بیش از پیش بختِ اصلاح خطاها و آموختنِ بیشتر را برایم فراهم آورند.
مراجع
آریامنش، شاهین، کوروش بزرگ، مارلیک، سال نخست، شمارهی نخست، پاییز و زمستان ۱۳۹۰.
بیتس، دانیل و پلاگ، فرد، انسانشناسی فرهنگی، ترجمهی محسن ثلاثی، نشر علمی، ۱۳۷۵.
فریدریش، یوهانس، تاریخ خطهای جهان، انتشارات دنیا، ۱۳۶۸.
وکیلی، شروین، تاریخ کوروش هخامنشی، شورآفرین، ۱۳۸۹.
وکیلی، شروین، داریوش دادگر، شورآفرین، ۱۳۹۰.
[۱] وکیلی، ۱۳۸۹. [۲] آریامنش، ۱۳۹۰: ۹۲-۹۹.
[۳] بیتس و پلاگ، ۱۳۷۵: ۲۰۹-۲۱۱.
[۴] بیتس و پلاگ، ۱۳۷۵: ۲۹۳-۲۹۶.
[۵] فریدریش، ۱۳۶۸: ۲۲۱. [۶] وکیلی، ۱۳۹۰: ۶۴۱-۶۴۲.