کارکرد
- كاركرد (Function) شيوهى تحول عناصر و روابط سيستم در مسير زمان، كه به برآورده ساختنِ هدفى يا حل مسئلهاى منتهى مىشود.
همزمان با بحثهایى كه در زمينهى ساختار رواج داشت، مفهوم كاركرد هم سير تاريخى خاص خود را طى مىكرد. كاركرد، از بسيارى از جنبهها مفهومى مقابل ساختار است. اصولاً مفهوم كاركرد به شيوهى عملكرد سيستم، و چگونگى تحول آن در مسير زمان مربوط مىشود. بنابراين برخلاف ساختار، پويايى و تحرك و دگرگونى را در بطن خود نهفته است. با توجه به مركزيت محور زمان براى تعريف اين مفاهيم، تحليل كاركرد با روش در زمانى ممكن است.
از نظر فلسفى، نخستين كسى كه به كاركرد به عنوان مبنايى براى تحليل و شناسايى سيستمها نگاه كرد، فيلسوف آلمانى ادموند هوسرل بود. او پدر مكتب فلسفى پديدارشناسى و استاد نامدارِ هايدگر بود و در پى فهمِ ماهيت سوژهى انديشنده بود. چارچوب نظرياتش، بر اين فرض استوار است كه جهان از مجموعهاى از پرسشها و پاسخها تشكيل شده است. اين بدان معناست كه سوژهى شناسنده -يعنى آدمى كه مىفهمد- را مىتوان به عنوان نظامى كه پرسش طرح مىكند و فعالانه به آن پاسخ مىدهد در نظر گرفت. اين طرح پرسش، و آن پاسخگويى، نشانگر نوعى رفتار كلیگرايانه و عمومى است كه هدفمندى سيستم و حضور قصد را در آن نشان مىدهد. هوسرل اين مفهوم را به زبان فنى خودش حيث التفاتى مىناميد .
بر مبناى نگرش هوسرل، تمايز ديگرى هم ميان ساختار و كاركرد مىتوان تشخيص داد:
- ساختار، به دليل ايستايى، ثبات، و تعلقش به زمانى ويژه -يك حالِ هميشگى- نشانگر وضعيت موجود سيستم است. يعنى حالتى كه سيستم در آن فعليت يافته را نشان مىدهد. در مقابل، كاركرد به خاطر اهميتى که به پويايى، و جهتدار بودنِ اين پويايى مىدهد به وضعيت مطلوب اشاره مىكند.
- ساختار، آنچه كه هست، و كاركرد آنچه كه بايد باشد، را نمايندگى مىكنند.
توجه به كاركرد، در اواخر قرن گذشته، موجى از مقابله با ساختارگرايى را پديد آورد. پيدايش موج جديد نظريهى سيستمها، يعنى رويكرد سيستمهاى پيچيده را مىتوان محصول چنين واكنشى دانست. نيكلاس لومان، شاخصترين جامعهشناسِ سيستمى ثلث آخرِ قرن بيستم، براى تفكيك ديدگاه خود از رويكرد ساختارگرايانهى پيشينيانش، خود رايك ساختارگراى كاركردى ناميد و به اين ترتيب بر تقدم كاركرد بر ساختار پافشارى كرد. در ميان بسيارى از انديشمندان ديگرِ اين مقطع تاريخى هم مىتوان چنين گرايشى را ديد. مدل پساساختارگرايى در علوم انسانى، كه ميشل فوكو و بسيارى از فمينيستهاى مشهور بدان تعلق خاطر داشتند و دارند، با تكيه بر مفهوم كاركرد پيشفرضهاى ساختارگرايانه -مانند يكپارچگى، ايستايى، و گريز از تاريخمندى- را نفى مىكردند، و نظريههاى زيستشناسان جديد بيش از پيش به كاركردهاى زيستى مىپرداختند. بومشناسان مجموعههايى نامنسجم از جمعيتهاى در هم پيوسته -مانند گلهاى از علفخواران، شكارچيانِ آنها و گياهانِ مورد نيازشان- كه در يك نظام كاركردى منسجم در هم تنيده شده بودند را به عنوان واحدهاى بومشناختى در نظر مىگرفتند و فيزيولوژيستها واحدهاى كاركردى منفردى كه از عضلات، اعصاب و استخوانهایى به ظاهر پراكنده تشكيل شده بودند را به عنوان اجزاى سيستمهاى رفتارى شناسايى مىنموند.
به اين ترتيب، دو گرايش عمدهى ساختارگرايانه و كاركردگرايانه مرزبندى دقيقترى به خود گرفت. در اينجا با توجه به دوشاخهزايىهاى متعدد و فراوان در فضاى حالتِ علم زيستشناسى، از هريك از طيفهاى مختلف هواداران اين دوگرايش مثالى مىزنيم.
ساختارگرايان، كسانى هستند كه ساختار را مهمتر از كاركرد مىدانند و معتقدند اولى دومى را تعيين مىكند. ساختارگرايان بسته به توجهى كه به زمان و تاريخمندى نشان مىدهند، به دو گروه تقسيم مىشوند.
- الف) برخى كه به ساختارگرايى كلاسيك پايدار ماندهاند، تحلیلهاى در زمانى را حاشيهاى و فرعى مىبينند، و تنها به شواهد همزمانى بها مىدهند. مثلاً در ميان زيستشناسانِ پيرو اين روش مىتوان متخصصان ردهبندى كلاسيك رايافت كه به روشهاى ريختشناسانه و مبتنى بر شكل و قيافهى موجودات وفادار ماندهاند.
- ب) اما ساختارگرايانى هم هستند كه به مفهوم زمانمندى سيستم توجه دارند و از تحلیلهاى درزمانى هم بهره مىبرند. گرايش جنينشناسى و زيستشناسى تكوينى نمونهاى از محصولاتِ اين نوع نگرش هستند.
از سوى ديگر، كاركردگرايان بيشتر بر روابطِ پويا تأكيد مىكند و عناصرِ ايستا را به عنوان مشتقاتى از اين روابط در نظر مىگيرد. بنابراين از نگاه ايشان، ساختار پديدهاى ثانويه است و از تداوم كاركرد ايجاد مىشود. كاركردگرايان هم مانند رقيبانشان بسته به توجهى كه به محور زمان مىدهند به دو گروه تقسيم مىشوند. آنها كه به تاريخمندى سيستم بها مىدهند، دانشمندانى هستند كه در شاخههاى گوناگونِ علوم تجربى، نمايندگان نظريههاى تكاملى هستند. گروه ديگرى كه براى تاريخمندى سيستمها ارزشى فرعى قايل هستند و از برخى زوايا با تحلیلهاى ساختارگرايانه نزديكى احساس مىكنند. فيزيولوژيستها و بومشناسان از متخصصان علاقمند به اين گرايش محسوب مىشوند.
نظريهى سيستمهاى پيچيده و نگرشى كه ما در اين نوشتار پيشنهاد مىكنيم، در قالب كاركردگرايى تاريخمند مىگنجد. با اين وجود، نبايد از ياد برد كه تقسيمبندىِ ياد شده تنها بر مرزبندىهاى روششناسانه اشاره دارد و به هيچ عنوان به معناى اين نيست كه دو هستى يا واقعيتِ بيرونى مستقل به نام كاركرد و ساختار وجود دارند. ساختار و كاركرد، همچون عنصر و رابطه، دو قطبى معنايى سادهايست كه ما براى سادهتر كردنِ كارِ فهم جهان براى خود ابداع كردهايم.
پس بايد به اين نكته دقت كرد كه كاركرد و ساختار از چند جنبه به هم شباهت دارند. هردوى آنها مفاهيم فراگيرى هستند و به كليت سيستم اشاره مىكنند. كاركرد، در واقع بخشى از مهروند است كه در داخل مرزهاى سيستم محصور است، و به همين دليل هم به طور مستقيم با روندهاى حاكم بر محيطِ پيرامونى ارتباط و پيوند دارد. ساختار هم، مفهومى فراگير و عام است. ساختار آرايشى از ماده/ انرژى/ اطلاعات است كه در قلمرو درونى سيستم محصور شده است. چنين آرايشى در ميان عناصر محيط هم وجود دارد، و به همين ترتيب ساختار هم از پيوندى مستحكم با محيط برخوردار است. به بيانى، ساختار مرزِ سيستم را تعيين مىكند و كاركرد به آن تداوم مىبخشد. شكست تقارنِ مكانى در ساختار، پديدهاى جغرافيايى است كه درون و بيرون سيستم را از هم تفكيك مىكند، و شكست تقارن زمانى در كاركرد، امرى تاريخى است كه بقاى سيستم در محيط، يعنى تداوم مرز ميان اين دو را ممكن مىسازد. كاركرد و ساختار، به بيانى ساده، همان تاريخ و جغرافياى سيستم هستند.
در سيستمهاى پيچيده كاركرد مانند ساختار، امرى يكپارچه و همگن نيست. پيچيدگى مجموعه بدان معناست كه شكستهاى تقارنى پياپى در ساختار و كاركرد آن رخ دهند، و به اين ترتيب طبيعى است كه انتظار داشته باشيم شكلى از ناهمگنى و گسستهاى درونى را در ساختار و كاركرد چنين سيستمهايى ببينيم. در واقع هم چنين چيزى ديده مىشود. وقتى ما به بدن جانورى نگاه مىكنيم و اندامها و بافتهاى متفاوتى را در آن تشخيص مىدهيم، در واقع با گسستهایى در ساختار روبرو هستيم كه از پيچيده شدنِ سيستم حكايت مىكنند. تفكيك شدنِ دستهاى شما از بدنتان، بدان معناست كه نسبت به كيسهتنانِ بىدست و پاى ساكن كف اقيانوسها پيچيدهتر شدهايد. همين ماجرا در مورد كاركردها هم مصداق دارد. يك سلول منفرد، فقط زنده است، اما شما هم زنده هستيد و اين مطلب را هم مىخوانيد و دربارهاش فكر هم مىكنيد. بنابراین کارکردهایی بیشتر را برآورده میکنید. تهرانِ ده ميليون نفرهى امروزِ ما كه در آن شغلهايى مانند مهندس ناظر و معمار و بنّا و گچکار از هم تفكيك شدهاند، از روستاى تهرانِ صد و پنجاه سال پيش كه اين نقشها در آن يگانه بوده، پيچيدهتر است.
براى تحليل رفتار سيستم فضاى حالت ترسيم مىكنند. براى ساختار و كاركردِ سيستم هم مىتوان فضاى حالتى ترسيم كرد و دگرگونيها و دوشاخهزايى كاركردها و ساختارها را بر آن نشان داد.
بدن خودتان، سيستمى پيچيده با ساختار و كاركرد مشخص، را در نظر بگيريد. فضاى حالت ساختار بدن شما، تمام امكانات گوناگونِ ساختارى براى بدنى با ويژگيهاى شما را در بر مىگيرد. همهى حالات ممكن براى تمام متغيرهايى كه بر ساختار بدن شما حاكم است، در اين فضا بازنموده مىشوند. تمام اشكال مختلفى كه دماغ شما مىتوانست پيدا كند، تمام اندازههاى ممكنى كه براى عضلهها و اندامهاى درونيتان قابل تصور است، و همهى وضعيتهایى كه سلولهاى بدنتان مىتوانستند در ارتباط با هم پيدا كنند، در اين فضا به حالت بالقوه به صورت نقطههایى حضور دارند.
اين فضاى حالت ساختارى از يك نظر اهميت دارد، و آن هم امكانِ نمايشِ تحولات ساختارى سيستم است. شما هنگامى كه در سن رشد بوديد، مسيرى پرشيب را در راستاى محورِ وزنِ اندامهایتان در اين فضا طى مىكردهايد. اگر به جنس نرينه تعلق داشته باشيد، حركتى در راستاى افزايش موهاى صورت و بدنتان را در همين سن تجربه كردهايد. اگر مونث باشيد، ساختار بافت چربى زير پوستتان دگرگون شده است. تحولات مربوط به پيرى را هم مىتوان به همين ترتيب نمايش داد. پس آنچه كه شما در كل عمرتان "هستيد"، با خطراههاى بر اين فضا قابل نمايش است.
مانند آنچه كه در مورد رفتار گفتيم، در اينجا هم بخشهایى مجاز و غيرمجاز از فضاى حالت وجود دارد، و جذب كنندهها و گريزانندههایى. اندازهى قلب شما نمىتواند از حدى كوچكتر باشد، وگرنه خواهيد مُرد، پس مجموعه نقاطى كه به قلب معيوب و ناكارآمد دلالت مىكنند، براى سيستمى زنده مانند شما غيرمجاز است. بخشهایى از فضاى حالت كه شكل دماغ والدين شما را نشان مىدهد، جذب كنندهى شكل دماغ شما هم هست، و اشكال دور از انتظارى مانند خرطوم نقاطى گريزاننده براى گونهى شما محسوب مىشوند. كدهاى ژنتيكى شما، در واقع نسخهاى از اطلاعات شيميايى است كه مجموعهى جذب كنندههاى اين فضا را در خود نگهدارى مىكند. ژنها، به خطراههى شما مىگويند كه به چه نقاطى از فضاى حالت وارد شود، و از چه مسيرهایى پرهيز كند.
هنگامى كه شما تحولى ساختارى را تجربه مىكنيد و بدنتان از اين نظر پيچيدهتر مىشود، در واقع نوعى دوشاخهزايى بر اين فضا رخ مىدهد. وقتى در ماه اولِ عمرِ جنينىتان، موفق شديد بافتهاى مربوط به نخاعتان را از بقیهی بافتها جدا كنيد، دوشاخهزايىهایى متراكم را بر اين فضا تجربه كرديد كه بخشهایى تازه و نوظهور از فضاى حالت را -بر اساس الگويى از پيش تعريف شده توسط ژنها- در اختيارتان مىگذاشت. شما، با هر گامى كه در روند رشدتان طى كردهايد، بخشى جديد از اين فضاى حالت را به چنگ آوردهايد. سيستم، به اين شكل در فضاى حالت بسط مىيابد و امكانات جديدِ خويش را محقق مىسازد.
مشابه همين فضا را در مورد كاركرد هم مىتوان ترسيم كرد. با اين تفاوت كه در اينجا تحولات عملكردى سيستم ترسيم مىشوند. مثلاً در گذر زمان كاركردهايى تازه به سيستم شما افزوده شده است. پس از تولد، كاركردى تازه و بىسابقه مانند ديدن به صورت شاخهزايى مهمى در سيستم حسى شما پديدار شد كه خود به شاخهزايىهاى فراوان ديگرى - چى را چطور و چرا ديدن- منتهى شده است.
اين شاخهزايىها، به پيدايش خوشههايى از كاركردهاى مشابه و به هم پيوسته مىانجامد. همانطور كه شكست تقارن در ساختار سيستم مجموعههايى تفكيك شده را در ميان عناصر سيستم ايجاد كرد، دوشاخهزايى در كاركرد سيستم هم به مجموعههايى منسجم از روابط مىانجامد كه از ساير بخشهاى كاركرد كلى سيستم متمايز هستند. اين دو حادثه -يعنى شكست تقارن در ساختار و كاركرد- هميشه همگام با هم رخ مىدهند و در واقع دو وجهِ يك پديدهى يكتا -همان تكامل- هستند. هم زمان با شكل گرفتن عضلهى قلب در قفسهى سينهى شما، كاركرد تپش قلب و گردش خون هم در بدنتان احداث مىشود. حالا مىتوان ديد كه تعصب نسبت به نگاه ساختارگرا و كاركردگرا، شكلهایى سادهانگارانه و يكسونگرانه از تحليلِ پديدهاى پيچيدهتر هستند. نه ساختار بر كاركرد مقدم است و نه بر عكس. چون اصولاً تعيين كردن به اين معنا، ميراثى اشتباهآميز از باور به عليتِ خطى قديمى است.