کردارشناسی اهريمن در پادشاهی جمشيد
دكتر آرش اکبری مفاخر
قطب علمی فردوسیشناسی دانشگاه فردوسی مشهد
مجلهی جستارهای ادبی (ادبيات و علوم انسانی سابق) دانشگاه فردوسی مشهد، شماره مسلسل164، س42، ش1، بهار1388، صص83-113، تاريخ انتشار زمستان 1388.
چکيده
کردارشناسی اهريمن به بررسی رفتارهای اهريمن برای نابودی اهورامزدا و آفرينش نيک او به ويژه انسان میپردازد. يکی از اين دورههای دشمنی اهريمن با اهوراييان، پادشاهی جمشيد است. در اين دوره ديوان با به آسمان بردن جمشيد زمينهی گمراهکردن او را توسط اهريمن فراهم میکنند. اهريمن با فريب جمشيد او را به سوی خوارشماری خداوند، دروغگويی و ديوسرشتی میکشاند. نتيجهی اين کردار اهريمن، گريختن خرد و فرّه از جمشيد و پيوستن آن به گاو برمايه؛ نماد زمينی مرغ وارغنه است. فرهی جمشيد با شيرِ گاو و خرد او با نماد گرز گاوسر به فريدون میپيوندد. هدف اهريمن و ضحاک از کشتن گاو، رسيدن به خرد و فره است که به ناکامی میانجامد. فرستادگان اهريمن با برقراری پيوند زناشويی با جمشيد و خواهرش، آفريدههای اهريمنی را گسترش میدهند. کردارهای اهريمن و ضحاک در پايان به مرگ نمادين درختی جمشيد و دوزخی شدن روان او میانجامد.
کليدواژه
کردارشناسی، اهريمن، ضحاک، جمشيد، گاو برمايه، خرد، فرّه، درخت.
مقــــدمه
کردارشناسی اهريمن اصطلاحی است که برای بررسی رفتارهای اهريمن برگزيده شده است. اين اصطلاح عبارت است از شناخت مجموعهی پديدههای رفتاری که اهريمن، آفرينندهی زيانکاری، به همراه ديوان و دستيارانش، برای نابودی اهورامزدا و آفرينش نيک او بهويژه انسان به کار میبندد. در اين نوشته به کردارشناسی روابط پيچيدهی اهريمن در برابر جمشيدشاه پرداخته میشود.
جمشيد پس از تهمورث با فرهی ايزدی به پادشاهی مینشيند و آموزههای خود را چنين بيان میکند:
منـم گفت با فــــرّه ايـــزدی هَمَم شــهرياری و هم موبـــدی
بَدان را ز بَـد دست کوته کنم روان را سوی روشنی ره کنـم
(شاهنامه: 1/ 42/ 8-9)
او نخست به تحکيم نيروهای نظامی و تهيه جنگافزارها میپردازد و مردم را به چهار گروه تقسيم میکند. او به ياری فرهی ايزدی بر ديوان چيره میشود. ديوان را که در ساخت و ساز شهری مهارت دارند، به کار میگيرد. مردم وارد دورهی شهرنشينی میشوند و دانش شناخت گياهان دارويی، داروسازی و پزشکی را از ديوان فرامیگيرند و به ياری آنها بر درياها نيز مسلط میشوند (نهايةالارب: 18 ؛ تاريخ بلعمی: 88 ؛ غررالسير: 13).
همـين رازها نيـز کـرد آشــکار جهـان را نيــامد چنــو خواسـتار
گذر کرد ازآن پس به کشتی برآب ز کشور به کشور چو آمد شـتاب
(شاهنامه: 1/ 43/ 43- 45)
پس از اين پيروزیها جمشيد با ياری ديوان به آسمان میرود. به آسمان رفتن يکی از کردارهای اهورايی ـ اهريمنی است؛ زيرا جز با راهنمايی ديوان و ايزدان نمیتوان از کشوری به کشور ديگر رفت (مينوی خرد: 8. 6؛ Bundahišn: 8.4). به آسمان رفتن به ياری ديوان، مقدمهای برای شکست انسان از ديوان است. تهمورث که سوار بر اهريمن به آسمان رفته، توسط اهريمن به زمين افکندهشده و بلعيده میشود (دستنويس م. او29: 3؛ روايات داراب هرمزديار: 1/311 Peršian Rivāyats : 297);. کاوس نيز به ياری ديوان به آسمان میرود، فرهی ايزدی از او جدا شده و تنها به ياری فروهر کيخسرو زنده میماند ( Bundahišn:33.8; Dēnkard: 9. 21.7).
نکردش تبـاه از شگـفتی جهان همی بودنی داشـت اندر نهـان
سياوش ازو خواست آمد پديد ببايست لختی چمـيد و چريد
(شاهنامه: 2/97/394- 395)
جمشيد پس از اقدامات خود با فره و ورج(معجزه) کيانی تختی فراهم میکند. ديوان آن را از زمين به آسمان برمیدارند که در آسمان همانند خورشيد میدرخشد. مردم در آن روز دو خورشيد در آسمان میبينند (دستنويس ج4: 133. 8-9؛ آثارالباقيه:330).
که چون خواستی ديو برداشـتی ز هامون به گردون برافـراشتی
چو خورشيـــد تابان ميان هـوا نشــسته بر او شـاه فرمانـــروا
... به جمشيد بر گوهـر افشاندند مر آن روز را روز نو خوانـدند
(شاهنامه: 1/ 44/ 49-52)
مردم اين روز نو را به دستور جمشيد نوروز مینامند (رساله ماهفروردين خرداد روز: 11). در روايت فارسی زردشتی «اندر صفت خرداد روز فروردين ماه»، جمشيد از آسمان به کوه البرز فرود آمده و از کوه البرز به زمين و ميان مردم میآيد. در اين روز مردم شادی به پا میکنند. جمشيد دل اهريمن را پر از غم میکند و در دوزخ را بر روی او میبندد. در اين روزگار نشانی از مرگ و دشمنی وجود ندارد، اما پس از گذشت هفتصد سال اهريمن از دوزخ راهی پيدا کرده و بيرون میآيد، خرد جمشيد را از او دور میکند و زمينهی گناهکاری او را فراهم میکند (روايات داراب هرمزديار: 2/ 172/ 10-30).
در شاهنامه از آمدن اهريمن و کارکرد او در گمراهی جمشيد سخنی گفته نشده است، اما بلعمی مینويسد: پس از گذشت هفتصد سال از پادشاهی آرمانی جمشيد، او روزی تنها در خانه نشسته که ابليس از روزن خانه فرود آمده و در پيکر فرشتهای در پيش او میايستد. ابليس با جمشيد سخن میگويد و زمينهی گمراهی و گناهکاری او را فراهم میکند (تاريخ بلعمی: 89).
اهريمن و گناه جمشيد
پس از آنکه جمشيد همهی ديوان را شکست میدهد، آنها در سرزمينهای پيرامون ايران به زندگی میپردازند. حضور اهريمن و ديوان از حضور گروهی به حضور فردی دگرگون میشود. اهريمن در پيکر انسانی درآمده و دست از مبارزه برمیدارد. او با نفوذ کردن در انديشهی انسانها، آنها را فريب داده و گمراه میکند. اين گمراهی باعث مرگ دردآور پيکر انسانها و سرگردانی روان آنها در دوزخ میشود. جمشيد يکی از اين گناهکاران است.
گاهان (32. 8) کهنترين نوشتهی ايرانی است که در آن از گناه جمشيد سخن به ميان آمده است. اما اوستاشناسان گناه جمشيد را به دو گونه معنی کردهاند:
الف) جمشيد برای خشنود کردن مردمان به آنان گوشت خوردن آموخت .
اين ترجمه بر مبنای تفسيری پهلوی است که در آن جمشيد به مردمان میآموزد تا گوشت موجودات را تکهتکه بخورند (Dēnkard: 9.32.12) . شايد يکی از لذتهای جهان که اودَگ ، ماده ديوِ سخنگفتنِ نابهنگام و فرياد زدن اهريمنی ( Bundahišn: 27.24)، به ناحق جمشيد را وادار میکند تا آزمند آن شود (Dēnkard: 9. 21.4)، گوشتخواری باشد. داستان گاهنبار به نثر و نظم فارسی زرتشتی نيز اين معنی را تاييد میکند:
آيين جمشيد آن بود که هرگاه غريبی از راه میرسيد، او را به مطبخ میفرستاد تا هرچه میخواهد بخورد. يک روز ديوی خود را به صورت درويشی درآورده و به دربار جمشيد میرود. جمشيد به آشپز فرمان میدهد که:
بگفتــا بيـــاريـد گـاوان نـــر کشيد و پزيـد و دهيــدش دگر
برو ز اسب و ز گاو و ز گوسفند بکش و بپــــز و بده بیگــــزند
(صد در نظم: 94. 11، 17)
ديو همهی غذاها را میخورد، اما باز هم سير نمیشود. جمشيد از اورمزد ياری میخواهد. اورمزد به امشاسپند بهمن فرمان میدهد تا به نام ايزد گاوی را بکشد و بپزد. سپس با نام يزدان آن را از ديگ بيرون آورده و به ديو بدهد. ديو با خوردن نخستين لقمه، از آنجا میگريزد و از ديدهها پنهان میشود (روايات داراب هرمزديار: 1/ 428؛ 433-436؛ 2/162-163) . همين کردار اهريمنی باعث شده تا آرزوی آرمانی مردم در فرشکرد؛ بازسازی جهان به حقيقت بپيوندد و مردم ديگر گوسفند و گاو را نکشند و از گوشتخوردن دست بردارند (روايت پهلوی: 48. 20-21؛ روايات داراب هرمزديار: 2/ 94/ 9 ؛ 2/ 108/18 ).
در انديشههای مزديسنا مردم از خوردن گوشت گاو و گوسفند به شدت بازداشته شدهاند؛ زيرا با خوردن گوشت دستشان به گناه آلوده میگردد، انديشه، گفتار و کردار آنان گناه خواهد بود و در جهان ديگر بازخواست میشوند (اندرز آذرباد مهرسپندان: 13-15) . برپايهی همين آموزه، هنگامی که ديوان از مردم میخواهند تا گوسفند؛ چارپايان سودمند را بکشند تا در برابر ديوان به آنها پيل بدهند، مردم از جمشيد چاره میخواهند. جمشيد مردم را از کشتن گوسفند و گرفتن پيل از ديوان بازمیدارد (روايت پهلوی: 31). اين انديشه و کارکرد جمشيد در متون پهلوی که از کارهای نيک و سودمند او است (مينوی خرد: 26. 33)، آموختن گوشتخواری به مردم توسط او را رد کرده و زمينه را برای تاييد معنای ديگری آماده میکند:
ب)جمشيد برای خشنودی مردمان، خداوند جهان را خوارشمرد.
بنابر اين ترجمه، گناه جمشيد آن است که خداوند گيتی را خوار میشمارد. در اوستا گناه ديگر او آن است که دروغ میگويد، دهانش را به سخن نادرست آلوده میکند (يشتها: 19. 33-34) و به ديوسرشتی روی میآورد Dēnkard: 5.9.3)). در پی اين خوارشماری خداوند و دهان به دروغ آلودن، فرّهی ايزدی در سه نوبت از او جدا میشود (يشتها: 19. 35-38؛ Dēnkard:7.1.25,32,36).
در متون پهلوی نيز آمده است که جمشيد به دروغ ادعای خدايی میکند: جمشيد به راه اهريمن و ديوان ايستاد. ديو دروغ او را فريفت. جمشيد از بندگی هرمزد سرباز زد و ادعای خدايی کرد و گفت: «آب را من آفريدم، ماه را من آفريدم، ستاره را من آفريدم و آسمان را من آفريدم، چهارپای را من آفريدم، مردم را من آفريدم، همهی آفرينش را من آفريدم». او چنين دروغ گفت، اما چگونگی آفرينش را نمیدانست، پس به سبب آن دروغگويی فرّهی خدايی از او جداشد (روايت پهلوی: 31. 10؛ Dādestan-ī Dēnīg: 39.20).
در متون فارسی زردشتی نيز به پيروی از متون پهلوی، گناه جمشيد ادعای خدايی، منیکردن و دروغ گفتن است:
جمشيد تکبر میکند. او به گفتار ديوان فريفته شده، ادعای خدايی میکند و میگويد هر آنچه را که در گيتی است، او آفريده و او آفريدگار است. جمشيد در پاسخ اين پرسش که جهان را چگونه آفريده، درمانده میشود و در پی آن شکوه و فر کيانی از او روی برمیگرداند (صد در بندهش: 31. 5-10). در روايتی ديگر ديو خشم بر جمشيد راه میيابد و او ادعای خدايی میکند (علمای اسلام).
به جمشيد کرد آن زمان دشمنی که او کـرد بســيار کبـر و منی
(اندر صفت خرداد روز و فروردينماه)
پس آنگه چو ديوان فريبش بداد بگشت از ره و رسم يزدان و داد
چو شد ناسپاسش به يزدان پاک ازو بخت برگشت، آمد به خاک
(جاماسپنامه)
در شاهنامه نيز گناه جمشيد رویگرداندن از يزدان و ناسپاسی به درگاه اوست. او همچنين به دروغ آفرينش را به خود نسبت میدهد:
يکـــايک به تخت مهی بنــگريد به گيتی جز از خويشــتن را نديد
زگيـــتی سر شاه يــزدان شناس ز يزدان بپيچـــيد و شد ناسپاس
(شاهنامه: 1/ 44-45/ 61- 62)
متون عربی و فارسی نيز ترجمهی دوم از گاهان؛ خوارشماری خداوند را تاييد میکنند:
- طبری: «آنگاه جم کفران نعمت خداوند کرد... دعوی خدايی کرد» (تاريخ الطبری: 1. 120).
- بلعمی: «جمشيد گفت: من خدای آسمان و زمينم... » (تاريخ بلعمی: 89).
- مقدسی: «او طغيان کرد و کافر شد» (آفرينش و تاريخ: 1. 501).
- ثعالبی: «جمشيد ادعای خدايی کرد... فرّهی ايزدی از او دور شد» (تاريخ غررالسير: 16-17).
- ــــ: «در آخر پادشاهی ناسپاس گشت و اندر خدای تعالی عاصی شد» (مجملالتواريخ: 39-40).
- ابنبلخی: «جمشيد ادعای خدايی کرد» (فارسنامه: 105-106).
- در داستان جمشيد، ضحاک نامهای به جمشيد مینويسد و ادعای او را اينگونه برمیشمارد:
فرستــاد و آگـــاه کـردش ز کار که گويی منــم در جهان کردگار
ز من هست روزی و جان از منست همه آشکار و نهـــان از منست
(شاهنامه، بروخيم: 10/ 2917/ 2-3)
- ايرانشان:
در کوشنامه جمشيد تا پايان عمر از يزدانپرستان است، اما در جايی از اين کتاب، کوش، برادر ضحاک بيان میکند که خداوند جمشيد را برای ساليانی دراز بر جهان پادشاه کرد. در پادشاهی او از درد و مرگ اثری نبود، اما جمشيد بدگمان شد و کار خداوندی را به خود نسبت داد:
چو از خويشتن ديد کار خدای سر تخت او انـــدر آمد ز پای
به دست شهنشه گرفتــــار شد تن پر گناهش نگونســـار شد
(کوشنامه: 235. 1575-76)
با توجه به بررسیهای انجام شده و شاهدهای متنی ارايه شده، گناه جمشيد، خوارشماری خداوند جهان است و اهريمن و ديوان او را وادار به گفتن اين دروغ میکنند.
گاوکشی
اهريمن، نخست خرد جمشيد را از او دورکرده و با ادعای خدايی و دهان به دروغ آلودن او را گمراه میکند و به اين سبب فرّه از او رویگردان میشود؛ زيرا با ناتوانی خرد، فرّه ناپايدار میشود (Dēnkard: 3.357):
بيامد چو در پيـش جمشـيد شاه خـرد از تنـش برد از آييـن [و]راه
به جمشيد کرد آن زمان دشمنی که او کـرد بســيار کبـر و منی
(روايات داراب هرمزديار: 2/172/ 28- 31)
چن اين گفته شد فـرّ يـزدان از وی بگشت وجهان شد پر ازگفتوگوی
...به جمشيد بر تيرهگون گشت روز همی کاست آن فــرّ گيــتی فـروز
(شاهنامه: 1/45/70، 74)
فرّهی ايزدی در سه نوبت در پيکر مرغِ وارَغْنَه از جمشيد جدا میشود و در سه نوبت به مهر، گرشاسپ و فريدون انتقال میيابد (يشتها: 19. 35- 38). اين سهگانگی بيانگر سه ويژگی فرّ جمشيد: فرّهی خدايی- موبدی، فرّهی شاهی و فرّهی پهلوانی و جنگاوری است.
وارغنه، بزرگ شهپر، تندترين و بلندپروازترين مرغان و سالار آنهاست، شکار خود را با چنگال از زمين میربايد. با شهپر آراسته از سپيدهدمان تا شامگاهان، از ژرفای درهها تا ستيغ کوهساران در پرواز است. داشتن پری از وارغنه، ساييدن آن بر تن و يا همراه داشتن استخوانی از او، به دارندهی آن فرهمندی و بزرگی میبخشد و از او در برابر جادوگران و دشمنان پاسبانی میکند (يشتها: 14: 19-21، 34-36).
در ادب فارسی ويژگیهای وارغنه به سيمرغ میرسد:
سيمرغ بامداد از آشيانهی خود بيرون میآيد و پر بر زمين میگستراند (عقل سرخ: 8) . همهی نقشها از اوست ... و هرکسی پری از سيمرغ را بر پهلوی راست خود ببندد، به سلامت از آتش میگذرد (صفير سيمرغ: 2) . پرهای سيمرغ، زخمهای رستم و رخش را بهبود میبخشد:
بر آن خستـگیها بمــــاليد پر هم اندر زمان گشت با زيب و فر
(شاهنامه: 5/ 400/ 1266)
او مرغی فرمانرواست، فرّی برتر از خورشيد دارد و پيل و نهنگ را از زمين به آسمان برمیدارد (شاهنامه: 5/ 240/ 243-248). او نيز خويشکاری انتقال فرّه را عهدهدار است:
ابـا خويشتن بـر يکی پـرّ من هميشه همی باش در فــرّ من
(شاهنامه: 1/ 172/ 138)
در دينکرد گريختن فرّه از جمشيد با شرح بيشتری آمده است:
زمانی که فرّه از جمشيد جدا میشود، در بهرههای گوناگون به پيامبران، شاهان، پهلوانان و خردمندان منتقل میشود. نکتهی بارز در تقسيم فرّه که بيانگر جدايی خرد از جمشيد است، بخشی از فرّهی اوست که به اَوشنر دانا میرسد (Dēnkard: 7.1.37-38).
پرسشی که در اينجا مطرح میگردد آن است که در شاهنامه، خرد و فرّه در چه پيکری از جمشيد جدا میشود و چگونه به فريدون میپيوندد؟
همانگونه که فرّه در پيکر مرغ وارغنه درمیآيد، در پيکرهای ديگر نيز؛ آهو و ميش جلوهگر میشود: در پيکر آهويی از کاوس جدا میشود (Dēnkard: 9.21.8)، فرامرز را از بيابانی که در آن گم شده نجات میدهد (فرامرزنامه: 345-346). در پيکر ميش به اردشير بابکان میپيوندد (کارنامهی اردشير بابکان: 3. 19-20؛ شاهنامه: 6/155/324-328) و رستم را از بيابان و تشنگی ديوآفريده نجات میبخشد (شاهنامه: 2/24/312-322). همچنين در پيکر انسان زيبارویِ رنگارنگ و رنگآميزی که دستهای سوسن بهدست گرفته و بر گاو سپيدی با ترکيبی از هفت گوهر سوار است، بر جمشيد آشکار میشود (آثارالباقيه: 347).
گاو برمايه که تجسمی زمينی از وارغنه، سيمرغ و انسان گاوسوار است، دارای برترين پايه و سرشار از رنگها و نقشهاست و میتواند پيکری برای فرّه باشد:
همـان گاو کهش نام بَرمايه بود ز گاوان ورا برتــــرين پايه بود
ز مادر جـدا شد چو طاوس نر به هر موی بر تـازه رنگی دگـر
(شاهنامه: 1/ 62/ 114-115)
هنگامی که فريدون به دنيا میآيد، کارگزاران ضحاک، آبتين؛ پدر فريدون را میکشند. فرانک فرزندش را به مرغزاری برده و او را به نگهبان برمايه میسپارد تا او را با شير اين گاو بزرگ کند. بنابر گزارش بندهش هنگامی که وَدِرْگای جادوگر درمیيابد که فرّهی فريدون در دريای فراخکرد به نِیبُن نشسته است، گاوی را در آن نیزار رها میکند. او يک سال نی درو میکند و به گاو میدهد تا فرّه به گاو میرسد. پس از آن شير گاو را به پسرانش میدهد، اما فرّه به فرانک میپيوندد و سرانجام از او به فريدون انتقال میيابد (Bundahišn: 35. 38-40). فرّه و فروهر زرتشت نيز از طريق گياه به شير گاو و از شير گاو به پدر و مادرش میپيوندد، سپس به زرتشت میرسد (Dēnkard: 7.2.47؛ وزيدگیهای زادسپرم: 6. 1). گاو برمايه نيز فرّهی جمشيد را با شيرش به فريدون منتقل میکند. در اين راستا اهريمن، ديوان و ضحاک نيز در اين انديشه هستند که فرّه را از گاو بدزدند، شيرش را نابود کرده و او را بکشند (Bundahišn:4.5; Dēnkard: 7.2.42-45؛ شاهنامه: 1/ 63/ 101؛ 65/ 171).
گاوهای نر روز کهنترين نماد خرد هستند که با خرد سوشيانثها برابراند (گاهان: 46. 3)، بنابراين خرد نيز میتواند در پيکر گاو که رمز و نمادی از خرد انسانی است ، جلوهگر شود:
در آغاز آفرينش، اهريمن به مرز آفرينش اهورايی میتازد. او در پيکر ماری از آسمانِ زير زمين به بيرون میجهد. آسمان همانند گوسفندی از اهريمن میهراسد و میلرزد. اهريمن بر آب يورش میبرد و آن را بدمزه میکند. آفريدگان اهريمنی سراسر زمين را دربرمیگيرند. پليدی همه جا را فرامیگيرد. گياه، زهرآلود، پژمرده و خشک میشود. پس از آن اهريمن با آز و نياز و بيماریها به سوی گاو و کيومرث میتازد. گاو در اثر هجوم اهريمن و ديوان آز و نياز ، نزار و بيمار میگردد، شير در پستان او خشک میشود و میميرد (4.19-20 Bundahišn:؛ وزيدگیهای زادسپرم: 2. 1-6). از آنجايی که نيروی نگهداری اهورامزدا در اداره کردن آفريدگان مينو و گيتی از آسْنخرد؛ خرد سرشتی است (مينویخرد: 56: 7-8)، در اثر کشته شدن گاو که نمادی از خرد؛ آسنخرد نيز هست، فرمانروايی شاهان از بين میرود. اهريمن و ديو آز بر مردم برتری و چيرگی میيابند و جهان رو به ويرانی و آشفتگی مینهد (Dēnkard: 3.286). پس از کشته شدن گاو يکتاآفريده؛ نماد خرد تاريکی، جهان را دربرمیگيرد و پس از اين بینظمی و چيرگی اهريمن و ديوان بر گيتی، کيومرث نيز به دست اهريمن کشته میشود. روان گاو يکتا آفريده از تن گاو بيرون میآيد، پيش گاو میايستد و با فرياد و نالهای بلند از چيرگی اهريمن و ديوان و از بين رفتن نظم اهورايی مینالد (Bundahišn:4a.1-2؛ وزيدگیهای زادسپرم: 2. 11):
برای چه مرا آفريديد؟
که مرا آفريد؟
به من خشم و خشونت و ستم، آزار رسانده است
و بدرفتاری و آزار.
نی مرا شبانی است جز از شما
پس مرا شاد کنيد با شبانی خوب (گاهان: 29. 1).
روان گاو نجات دهندهای میخواهد تا او را از خشم و ستم اهريمن نجات داده و نظم اهورايی را به آفرينش برگرداند. نجاتدهندهی گاو، زرتشت است که روان او همراه با روان گاو، اهورا را ستايش کرده و او سرشار از اشه؛ راستی، نظم و قانون است (گاهان: 29. 5-6). زرتشت در کنار اشه از گاو نام میبرد و اهورا را به خاطر آفرينش آنها در کنار همهی چيزهای خوب و نيکش ستايش میکند. زرتشت اهورا را به سبب شهرياری، بزرگی و نيروی آفرينندگیاش با برترين ستايشهای کسانی که در کنار گاو جای دارند، میستايد (هفتها: 37. 1-2).
گاو و اشه؛ رمز خرد و نظم جهانی در کنار هم میآيند و کسانی برترين ستايشها را نسبت به اهورامزدا به جای میآورند که او را در کنار گاو میستايند و از گاو نگهبانی میکنند. همچنين از خرد بهمن و گاو نيز در کنار هم ياد میشود (گاهان: 28. 1). بهمن، نماد خرد اهـورامزداست (گاهان: 48. 3؛ Bundahišn: 26.17) و نماد بهمن در گيتی، گوسفند؛ چهارپايان سودمند است ( Bundahišn:3. 15; 26.18). بنابراين گاو میتواند نماد ويژهی خرد بهمن باشد.
در داستان کاوس و گاو مرزنما، گاو رمز و نماد خرد است:
در روزگار کاوس، گاوی معجزهآميز وجود دارد که دارای تنی پرشکوه و زيباست. اين گاو که نگهبان مرزهاست، مرز ميان ايران و توران را نمايان میکند، از جنگ ميان دو کشور جلوگيری نموده و باعث اجرای نظم و قانون میگردد. تا اينکه انديشهی کاوس با جادوی اهريمنان گمراه شده و دچار خودبرتربينی میگردد. او تصميم میگيرد برای به دست آوردن بخشی از سرزمين توران، مرزها را در هم بريزد و به خاک توران بتازد. کاوس که میداند با وجود گاو مرزنما؛ نماد نظم و نگهبان مرزها نمیتواند به مرز توران بتازد، دستور میدهد که گاو مرزنما را بکشند (Dēnkard: 7.2.62-64؛ وزيدگیهای زادسپرم: 4. 9-12). بهاينترتيب گاو که نمادی از خرد کاوس است، کشته میشود تا او بتواند به مرز توران بتازد. اين اسطوره در يک دگرگونی از پيکر گاو به پيکر انسانی درمیآيد و به اوشنر دانا دگرگون میشود.
اوشنر، وزير دانشمند و خردمند کاوس است. تا زمانی که او زنده است، نظم جهانی بر زمين و آسمان حاکم است. هنگامی که اهريمن و ديوان انديشهی کاوس را گمراه میکنند تا به مرز آسمان بتازد، کاوس نخست اوشنر؛ رمز و نماد خرد را میکشد و پس از آن به سوی آسمان میتازد (Dēnkard: 7.1.36 ; Bundahišn: 33.8).
نمونهی ديگر اين دگرگونی نماد از پيکر گاو به پيکر انسانی را در اسطورهی آرش کمانگير میتوان ديد. سرچشمهی مرزنمايی آرش کمانگير همين گاو مرزنماست که در يک دگرگونی به آرش کمانگير دگرگون میشود (يشتها: 8. 6-7؛ آثارالباقيه:220) و درگردشی ديگر از آرش به زو انتقال میيابد (دستنويس م. او29: 25؛ روايات داراب هرمزديار: 2/287/21؛ Peršian Rivāyats: 343).
نمونهی بارز پيوند گاو با آسنخرد در داستان بهرام گور و زن پاليزبان است. در اين داستان گاو رمز خرد پادشاه و خشک شدن شير گاو و پرشير شدن آن نمادی از بيداد و دادگری پادشاه است:
روزی بهرام گور بهطور ناشناس در خانهی پاليزبانی مهمان میشود. زن پاليزبان از بهرام پذيرايی میکند. او در پاسخ پرسش بهرام دربارهی پادشاه میگويد: بهرام پادشاهی نيکوست، اما اين روستا در محل گذر سواران و کارگزاران پادشاه قرار دارد. کارگزاران بر مردم نام دزدی مینهند، به آنها آزار میرسانند و زنان پاکدامن را به آلودگی میکشند. زيانی که آنها به ساکنان روستا وارد میکنند با هيچ گنجی جبران نمیشود. از آنجا که آغاز و انجام هر کاری به پادشاه بازمیگردد، پس اين رنجها از سوی پادشاه به مردم میرسد. بهرام گور با شنيدن اين سخنان، نابخردانه تصميم میگيرد که از دادگری و ميانهروی دست بردارد و با زيردستان به درشتی رفتار کند.
بهاينترتيب بهرام، خرد را کنار مینهد و انديشهی او گمراه میشود. نخستين و سريعترين بازتاب اين بیخردی با نزاری گاو وخشک شدن شير در پستان او آشکار میشود. زن پاليزبان خشک شدن شير گاو را نمادی از بيدادگری پادشاه میداند. انديشهی زن پاليزبان بيانگر اين آموزهی کهن ايرانی است که اگر فرمانروای شهری دروغگو و پيمانشکن باشد، بر اثر رفتار او بارش باران کم میشود. شير گاو و گوسفند رو به کاستی نهاده و شيرينی، چربی و درمانبخشی آن از بين میرود (شايست ناشايست: 18. 10).
چو بيـــدادگر شد جهـاندار شاه ز گردون نتــابد به بايست ماه
به پستانها در شود شير خشک نبـويد به نافه درون بوی مشک
زيان در جهان آشــــکارا شود دل نرم چون سنگ خارا شود ...
به پستان چنين خشک شد شير ازوی دگرگونه شد رنگ و آژير ازوی
(شاهنامه: 6/ 473/736-738، 742)
هنگامی که بهرام گور گفتوگوی مرد و زن پاليزبان را دربارهی انديشهی بيداد شاه و پيوند آن با خشک شدن شير گاو میشنود، از بيداد رویگردان میشود. او تصميم میگيرد که از روی خرد و با داد و ميانهروی با مردم و کارگزارانش رفتار کند:
ز پستان گاوش ببـــاريد شير زن ميزبان گفت کای دستـگير
تو بيـــــداد را کردهيی دادگر و گر نه نبودی ورا اين هـــنر
و زان پس چنين گفت با کدخدای که بيــداد را داد شد بازِ جای
(شاهنامه: 6/ 474/ 747-750)
از بين رفتن برکت زمانی روی میدهد که آسنخرد در ميان مردم نباشد و پادشاه نابخردانه با مردم رفتار کند. در اين داستان بارزترين رمز و نماد خرد پادشاه که تجسم آنی و عينی يافته، گاو است و بازتاب خرد او در ميان مردم دادگری و ميانهروی است. هنگامی که رفتار پادشاه از روی خرد و دادگری نباشد، گاو؛ نماد و رمز خرد، نزار و ناتوان میشود و برکت خود را از مردم دريغ میدارد. در اين داستان با آنکه آب و گياه گاو کم نشده، رو به نزاری مینهد و شير در پستان او خشک میشود. اين بیبرکتی در اثر راه يافتن انديشهی بيداد در وجود پادشاه و رویگرداندن او از بازتاب خرد در ميان مردم يعنی دادگری و ميانهروی است. در حالیکه اگر پادشاه خردمند و دادگر باشد، گاو رو به فربهی و شيردهی مینهد. بنابر اين گاو رمز و نمادی برای خرد است.
گاو برمايه علاوه بر انتقال فرّهی جمشيد به فريدون، خويشکاریِ انتقال خرد جمشيد به فريدون را نيز عهدهدار است. در گذر زمان برای سادهتر شدن اين خويشکاریِ گاو، رمز خرد؛ گاو برمايه به برماين؛ پير خردمند دگرگون شده است:
در شاهنامه فريدون در نزد گاوِ برمايه بزرگ میشود، اما در کوشنامه پس از به دنيا آمدن فريدون، آبتين دو زن نژاده و تندرست ايرانی را برمیگزيند تا به فريدون شير بدهند. در چهار سالگی او را به سلکت، فرمانروای دژی در دماوند میسپارد و در هفتسالگی برماين؛ وزير دانای سلکت آموزش او را بر عهده میگيرد. برماين در کوه، تخت پرمايهی زرنگاری برای فريدون میسازد و در آن تخت دانشهای روزگار را به او ياد میدهد. ايرانشان با آگاهی از داستان گاو برمايه و شير دادن او به فريدون، آن را چنين رمزگشايی میکند:
سخن راز شد در ميـــان گـروه به کار فريدون و آن گاه و کوه
چنين گفت هرکس ز مردان مرد که از گاو برمايه او شير خورد
سخن گر تو از عام خواهی شنود ندانی شنودن بدان سان که بود
همی «شير» دانش نمايد به راز همان «گاه» را «گاو» گويند باز
فريدون از آن گاه دانش گشاد که برماين آن را به دانش نهـاد
(کوشنامه: 398. 4674-4678)
با توجه به آنچه گفته شد به اين دريافت میرسيم که گاو برمايه در شاهنامه، نماد فرّه و خرد جمشيد است که از او جدا شده و از طريق شير گاو به فريدون میپيوندد. ضحاک که از به دست آوردن فرّه از طريق گاو شکست خورده، گاو را میکشد. گاو برمايه از سوی ديگر نماد خرد است؛ زيرا هنگامی که ضحاک او را میکشد، ستمکاری اهريمنی گسترش میيابد تا اينکه فريدون فرهمند پس از ساليانی چند با گرز گاو سر، نماد گاو برمايه برمیگردد. او با فرّه و خرد گيتی را به دوران جمشيدی برمیگرداند. کردارشناسی اهريمن در کشتن گاو آن است تا او بتواند به فرّه و خرد دست يابد و پادشاهی جاودان را در دست گيرد.
دوران سرگردانی جمشيد
پس از گريختن خرد و فرّه ايزدی از جمشيد، ايران دچار هرج و مرج و آشوب میشود؛ سپاهيان از او سر میتابند، هريک از سرداران او در گوشهای به فرمانروايی میپردازند و از جمشيد روی برمیگردانند. از سوی ديگر مردم نيز با تيرگی بخت جمشيد به تازيان روی میآورند و ضحاک را شاه ايرانزمين میخوانند:
سواران ايـران همه شـاه جوی نهادند يکسر به ضحاک روی
به شاهی برو آفرين خوانـدند ورا شاه ايران زمين خوانـدند
(شاهنامه: 1/ 51/ 174-175)
ضحاک اژدهافش به ايران میآيد، تاج شاهی بر سر مینهد. او سپاهی از ايرانيان و تازيان فراهم میکند، به سوی کاخ جمشيد میرود، گيتی را بر او تنگ میکند تا اينکه جمشيد تاج و تخت را رها کرده و از ايران فرار میکند:
نهان گشت و گيتی بر او شد سيـاه سپردش به ضحاک تخت و کلاه
چو صدسالش اندرجهان کس نديد بـرو نام شــاهی و او ناپـديد
(شاهنامه: 1/ 51/ 181-182)
با فرار جمشيد، ايران دچار هرج و مرج و آشوب میشود. اين نکته در شکايت مردم از روزگار پريشان پادشاهی ضحاک خطاب به او بيان شده است:
جمشيد نياز، تنگدستی، گرسنگی، تشنگی، پيری، مرگ، شيون، مويه، سرما و گرمای خارج از اعتدال و آميزش ديو با مردم را از جهان بازداشته بود، اما تو بر جهان نياز، تنگدستی، آز، گرسنگی و تشنگی، خشمِ دارندهی نيزهی خونين، خشکسالی نابود کنندهی چراگاهها، ترس، خطر، پنهانکاری و پيریِ بدنَفَس را رها کردی، تو ديو را قابل ستايش کردی (Dēnkard: 9.21.2-6).
پس از بر تخت نشستن ضحاک، جمشيد افسرده، سرگشته و درمانده شده و از ترس ديوان در زمين پنهان میشود (يشتها: 19. 34). ضحاک برای بهدست آوردن جمشيد به هفت کشور زمين نامه مینويسد:
گرش جای بـر کُه بود با پلنـگ و گر زير آب اندرون با نهنـگ
به خشکی چو يوزش ببنديد دست برآريد ز آبش چو ماهی به شست
(گرشاسپنامه: 21/ 8-9)
بنابر گزارش روايت پهلوی، جمشيد به همراه خواهرش، جمک، میگريزد و به درياچهی زره میرود. ضحاک برای يافتن او دوزخ، کوه، روستا و ميان مردمان و گوسفندان را جستوجو میکند، اما آنها را نمیيابد تا اينکه اهريمن به ضحاک میگويد که جمشيد و جمک به درون درياچهی زره رفتهاند. ديو و پریای که فرستادگان اهريمناند، برای يافتن آنها به راه میافتند. هنگامیکه اين دو به درياچهی زره میرسند، خود را دو انسان معرفی میکنند که از دست ضحاک و ديوان گريختهاند، درحالیکه هدف آنها برقراری پيوند و آميزش با جم و جمک برای زايش موجودات اهريمنی است.
پس از آميزش فرستادگان اهريمن با جمشيد و خواهرش، از آنها موجوداتی اهريمنی مانند خرس، ميمون و چلپاسهی زهردار به وجود میآيد. خواهر جمشيد پس از شناختن ديو از او جدايی میگزيند، در بستر پری میخوابد و با برادرش ازدواج مقدس خويدوده را انجام میدهد. پاداش اين ازدواج شکست ديوان و گريختن آنها به دوزخ است (روايت پهلوی: 8. 5).
در بندهش تنها به پيوند جم و جمک با ديوان و زايش موجودات اهريمنی از آنها اشاره شدهاست (14b.1 Bundahišn:). در متون فارسی زرتشتی علاوه بر اشارههای پراکنده به زايش موجودات اهريمنی از پيوند جم و جمک با ديوان (روايات داراب هرمزديار: 1/255/ 12-13؛ 2/467/ 3-4)، داستان موجود در روايت پهلوی با نام «حکايت شاه جمشيد» در دو روايت به نظم ترجمه شده است. نکتهی متفاوت در اين دو روايت آن است که ازدواج جم و جمک جای خود را به نيايشهای جمک داده که درپی آن ديوان شکست خورده و به دوزخ میگريزند:
بنـاليــدش به پيـش قــادر راد رسيدش او به غور و گشت آزاد
نمودش رای يـزدان اندر آن زن بدانم تا کنـم بر خلق روشن
شکست آورد با ديوان و شيطان شدند آواره اندر روی کيــهان
به دوزخ رفته آن هر دو پر از غم همان ديو و دُرُج گشتند خود کم
(روايات داراب هرمزديار: 1/ 260/ 18-21؛ 2/ 209/ 20-23)
در شاهنامه از اين داستان سخنی گفته نشده، اما بازماندهای از داستان؛ پيوند ديو با جمک، در پيوند ضحاک و خواهران جمشيد به جای مانده است:
ز پوشيدهرويان يکی شهرناز دگر پاکــــدامن به نام ارنواز
به ايوان ضحـاک بردندشان بدان اژدهــــافش سپردندشان
(شاهنامه: 1/ 55/ 8-9)
نکتهی ديگر آنکه زايش موجودات اهريمنی از پيوند انسان و ديو به زايش انسانهای اهريمنی دگرگون میشود. در تبارشناسی ضحاک، پدر او، اروَداسپ از نژاد سيامک و مادرش مادهديوی به نام اودَک از نژاد اهريمن است (35.6-7 Bundahišn:). طبری نيز مادر ضحاک را زنی تبهکار و بدتر از پسر معرفی میکند (تاريخ الطبری: 1. 137). فردوسی نيز به اين نکته اشاره کرده است:
که فرزند بد گر شود نرّه شير به خون پدر هم نبـــاشد دلير
مگر در نهانش سخن ديگرست پژوهنـده را راز با مادرست
(شاهنامه: 1/ 48/ 117-118)
نمونهی ديگری از پيوند انسان و ديو در دوران پادشاهی ضحاک صورت میپذيرد. ضحاک، ديوی را با يک زن جوان و مرد جوانی را با پری جفت میکند. آنها زير نگاه ضحاک به آميزش میپردازند و از اين آميزش اهريمنی، زنگيان به وجود میآيند (14a.1 Bundahišn:). در شاهنامه نيز نشانهی کمرنگی از اينگونه پيوند و زايش اهريمنی باقی مانده است؛ زال با تنی تيره و مويی سپيد يکی از اين زادههای اهريمنی است. سام با ديدن زال، او را بچهی اهريمن و ديو میخواند:
چـو آيند و پرسند گردنکـشان چه گــويم ازين بچهی بدنشان
چه گويم که اين بچهی ديو چيست پلنگ دورنگست گر بربريسـت
(شاهنامه: 1/ 166/ 64-65)
اسفنديار نيز در رجز خوانیهای خود زال را ديوزادهای میخواند که سام از سر ابلهی و ناتوانی در بچهدار شدن، او را پذيرفته است:
که دستان بدگــوهر از ديو زاد به گيتی فزون زين ندارد نشان
... پذيـرفت سامش ز بیبچگی ز نادانی و ريوی و غرچگی
(شاهنامه: 5/ 344/ 629؛ 345/ 640)
اين تصور در کوشنامه روشنتر است: هنگامی که کوش به چين میرود، در آنجا با قبيلهی پيلگوشان میجنگد و بر آنان پيروز میشود. کوش دختری زيبا از آنان را که به چهرهی آدميان است، به زنی میگيرد، اما پس از مدتی فرزندی اهريمنی؛ خوک دندان، پيلگوش و چند رنگ از او به دنيا میآيد. کوش، فرزندش را بچهی اهريمن میخواند، او را به بيشهای دور میاندازد و با اين تصور که زن او در اثر پيوند با اهريمن و ديوان اين بچه را زاييده، او را میکشد:
مر و را بديد و بترسيـد سخت به زن گفت کای بدرگِ شوربخت
همی آدمی زايـد از مرد و زن تو چون زادهای بچهی اهـرمن؟
دل خويش از آن مايه رنجور کرد بزد تيغ، وز تن سرش دور کرد
(کوشنامه: 202/ 971-973)
اهريمن با فرستادن ديو و پری بر سر راه آدميان، آنها را فريب میدهد. آدميان را به آميزش با آنها وامیدارد و موجب گمراهیشان میشود. آميزش جمشيد با پری موجب زايش موجوداتی اهريمنی میشود. از اين پيوند در شاهنامه نشانهای نيست، اما در گرشاسپنامه پيوند جمشيد با پری با اسطورهای مثبت جايگزين میشود. در اين جايگزينی جمشيد با دختر کورنگشاه که در زيبايی بیمانند است، پيوند زناشويی میبندد که گرشاسپ از تبار اين پيوند است (گرشاسپنامه: 21 بهبعد).
پس از ماجرای پيوند جمشيد با پری و رهايی از دست ديوان، او صد سال در گيتی سرگردان میشود تا اينکه به دست ضحاک گرفتار شده و به شيوهی خاصی کشته میشود.
مرگ درخت شاهجمشيد
جمشيد مرگ ويژهای دارد. او اره میشود (Dēnkard: 9.21.2). در اوستا کسی که او را اره میکند، سپيتيور نام دارد (يشتها: 19. 46). اسپيتور (سپيتيور) از برادران جمشيد است که به ياری ضحاک اين کار را انجام میدهد (35.5 Bundahišn:). در روايات ديگر، ديوان جمشيد را اينگونه از بين میبرند (روايت پهلوی: 31. 10؛35.5 Bundahišn:)، يا اينکه به دست ديو مردمان دريده میشود (Dādistanī-ī Dēnīg: 39.20)، يا آنکه ضحاک، اسپيدور و ديوان يعنی تمام نيروهای اهريمنی با هم جمشيد را با اره به دو نيم میکنند (Jāmāsp Nāmak:4).
متون عربی و فارسی پيش از سروده شدن شاهنامه و همچنين پس از آن نيز بر اين نکته تاکيد دارند که ضحاک پس از به چنگ آوردن جمشيد، او را با اره، سراسر به دو نيم میکند (نهايةالارب: 26؛ اخبارالطوال: 3؛ تاريخ بلعمی: 90):
چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ يکــايک ندادش سخن را درنگ
به ارهش سراسر به دو نيـم کرد جهان را از او پاک پر بيــم کرد
(شاهنامه: 1/ 52/ 185-186)
و پس از دو پاره کردن جمشيد، پيکر او را در آتش انداخته و میسوزاند (مجملالتواريخ: 39-40، 462). البته ميرخواند به اين نکته اشاره نموده که جمشيد پس از فرار، در ميان درختی ميانتهی پنهان شده و ضحاک او را با آن درخت اره میکند (تاريخ روضةالصفا: 2/ 605).
با توجه به گزارش چگونگی مرگ جمشيد در يشتها درمیيابيم که با روايتی اصيل و ايرانی سروکار داريم. هرچند که اينگونه کشته شدن در آثار يهودی به اشعيا (Babylonian Talmud: Yebamoth. 49b) و در آثار اسلامی به زکريا (تاريخ الطبری: 1. 431؛ مجمل¬التواريخ: 216) نسبت داده شده است.
اما داستان مستقلی به نظم فارسی زرتشتی با نام «حکايت شاه جمشيد و قصهی جمه و حقيقت در باب مرگ جمشيد» وجود دارد که درونمايهی آن بسيار کهن و برگرفته از متنی ديرين به نظرمیرسد. در اين داستان کردارشناسی اهريمن و ديوان در مرگ جمشيد به خوبی بيان شده است که به بررسی و رمز شناسی آن پرداخته میشود.
اين داستان توسط انوشيروان پسر مرزبان (پدر وی، مرزبان، مترجم مينوی خرد از پهلوی به شعر فارسی زرتشتی است. مقام دستوری در خاندان آنها ارثی بوده و از هفتاد نسل پيش به آنها رسيده است)، تقريبا در سالهای 988-998 يزدگردی (1620-1630م.) به نظم درآمده است . او در آغاز روايتش بيان میدارد که اين داستان به نثر و زبان پهلوی بوده است. او داستان را در هشتاد و چهار بيت به نظم فارسی سروده تا مردم بتوانند به آسانی آن را بخوانند.
1) داستان با ادعای خدايی جمشيد آغازشده و با فرار جمشيد و جمک به بيابان ادامه میيابد. اهريمن برای فريب آنها، دو ديو را روانه میکند. ديوها با جم و جمک درمیآميزند و از اين آميزش موجودات اهريمنی به وجود میآيند، اما جمشيد به لطف خداوند از دست ديوان رهايی میيابد و پس از آن صد سال در بيشهی چين سرگردان میشود. اهريمن و ضحاک که در فکر از بين بردن جمشيد هستند، او را میيابند. جمشيد از ترس آنها به درگاه خداوند مینالد. پس از نيايش جمشيد:
درختی بود آنجا ای نکوکار ببين تو قــدرت آن پاک دادار
دهن باز کرد از لطف يزدان که شه جمشيد گشت آنجای پنهان
(روايات داراب هرمزديار: 2/ 209/ 29-30)
يکی شدن جمشيد و درخت و نيز استفادهی ضحاک از اره برای کشتن جمشيد نشان دهندهی پيوند ويژهای بين جمشيد و درخت است. در باورهای ايرانی شاه و شاهزاده نماد درخت هستند . زرتشت بهرام پژدو با اشاره به مرگ جمشيد به دست ضحاک او را بهشتیشاخ میخواند:
جهان بد چو بهشت اندر گه جم نبد آز و نيــاز و رنج با غم
...چنين تا ملک او بگرفت ضحاک بيفکند آن بهشتی شاخ در خاک
(روايات داراب هرمزديار: 2/ 245/ 21، 23)
نظامی نيز با اشاره به مرگ جمشيد، او را سالخوردهدرخت مینامد:
مزن اره بر سالخـــــورده درخت که ضحاک ازين گشت بیتاج وتخت
(کليات: 2/ 1324/ 24)
سودابه نيز سياوش را درخت میخواند:
نمـــازش بريم و نثـــار آوريم درخت پرستش به بـــار آوريم
(شاهنامه: 2/ 212/ 143)
همانگونه که زرتشت نماد ويژهی درخت است:
چو يک چنـد سـالان برآمـد بريـن درخـتی پـديـد آمـد انـدر زميــن
از ايـوان گشــتاسـپ بميـان کـاخ درخـتی گشـنبيـخ بسـيار شـاخ
همـه برگ او پنـد و بـارش خـرد کسی کـز خـرد برخـورد کی مـِرَد
خجســتهپيـی نـام او زردهشــت کز آهـرمنی دسـت گيتـی بشـست
(شاهنامه: 5/80/ 39-42)
همچنين در اساطير هندی، سيتا نماد ويژهی درخت است. او از زمين روييده، لقب «ايونیجا»؛ از جنين متولد نشده را دارد و ايزد بانوی سبزه و گياه و زمين است.
2) با پنهان شدن جمشيد در درخت و يکی شدن با آن، اهريمن میداند که جمشيد را همراه با درخت و از بالا به پايين اره کند تا پس از مرگ رويشی نداشته باشد، بنابراين:
به فرق آن درخت اره نهـادند بريدند و پس آنها هر دو شادند
رسيد آن چو به فرق شاه جمشيد همانگه گشت پنهان جهانْ شيد
(روايات داراب هرمزديار: 2/209/ 37-38)
زيرا با سربريدن درخت، او دوباره جوانه میزند و سبز میشود، همانند سياوش:
زخاکی که خون سياوش بخورد به ابـــر انـدر آمد يکی سبز نرد
نگاريده بر برگها چهـــــر اوی همی بوی مشک آمد از مـهر اوی
به دی مه بسان بهــــاران بدی پرستــــشگه سوگواران بـــدی
(شاهنامه: 2/ 375/ 2513-15)
يکی از ويژگیهای اهريمن و ضحاک تهی کردن جهان از مردم است (يشتها: 5. 29-30). هدف اهريمن از دادن مغز انسانها به ماران ضحاک نيز همين است:
سر نرّه ديوان ازين جستوجوی چه جست و چه ديد اندرين گفتوگوی
مگر تا يکی چـــــاره سـازد نهان که پردخت مـــــاند ز مردم جهان
(شاهنامه: 1/ 51/ 165-166)
اگر اهريمن نتواند همهی آدميان را از بين ببرد، جلوی زايش و رويش آنها را میگيرد؛ ضحاک زنان آبستن را وادار میکند تا فرزندان خود را بياندازند. او مردان را اخته کرده و قدرت باروری را از آنها میگيرد (Dēnkard: 9.21.4-5) . از اين رو درخت جمشيد را با اره سراسر به دو نيم میکند.
در داستان زال و رودابه، به نمونهی همسان ديگری از اين مضمون برخورد میکنيم:
پس از مخالفت سام با ازدواج زال و رودابه، زال در سخنانی از خود با تمثيل درخت ياد میکند:
نشــــستم به کاول به فرمان تو نگه داشـــتم راه و پيـــمان تو
که چون کينه جويی بکارآيمت درخــتی که کشتی به بار آيمـت
(شاهنامه: 1/ 229/ 968-969)
او با آگاهی از مخالفت سام ادامه میدهد:
من اينک به پيش تو استــادهام تن بنــده خشـــم ترا دادهام
به اره ميــانم به دو نيــم کن ز کاول مپيــــمای با من سخن
(شاهنامه: 1/ 229/ 971-972)
از نگاه زال، مخالفت سام با اين ازدواج مانند آن است که او درخت پيکر زال را با اره به دو نيم کند، زيرا زال ديگر نمیتواند ادامهی نسل دهد و او همانند درختی که از وسط به دو نيم شده، از ميان میرود، رويشی ندارد و جوانه نمیزند.
3) با رسيدن اره به فرق سر جمشيد خورشيد غروب میکند و اهريمن و ضحاک دست از کار میکشند. آنها روز بعد دوباره برای اره کردن درخت جمشيد برمیگردند، اما قسمت بريده شدهی درخت را پيوند خورده میيابند:
بديدند آن درخت و گشت حيران که پيوند گشته بود از حکم يزدان
(روايات داراب هرمزديار: 2/210/ 3)
نکتهای که نشان از اصالت و ديرينگی اين روايت دارد، آن است که اهريمن، خود در اين نبرد حضور دارد و ضحاک کارگزار اوست؛ يعنی اسطوره هنوز وارد مرحلهی انسانی نشده و بنمايهی نخستين و ناب خود را حفظ کرده است. به عبارتی اسطورهی جمشيدکشی به دست اهريمن در اين متن، روايت نخستين است. مرگ جمشيد به دست ضحاک اژدهاپيکر در شاهنامه مرحلهی بينابين و مرگ جمشيد به دست برادرش، اسپيتور، در يشتها مرحلهی انسانی اين روايت است.
نمونهی گويای اين نوع دگرگونی در اساطير ايران را در روايت مرگ کيومرث میتوان ديد: در اسطورهی ناب و نخستينِ کشته شدن کيومرث در بندهش اهريمن، کيومرث را میکشد. در مرحلهی بينابينِ اهريمن-انسان، ضحاک اژدها پيکر، جمشيد؛ نماد کيومرث را میکشد و در مرحلهی انسانی آن افراسياب، سياوش؛ نماد ديگر کيومرث را میکشد.
4) در روز دوم اهريمن و ضحاک بار ديگر شروع به بريدن درخت میکنند. هنگامی که اره به فرق جمشيد میرسد، خورشيد دوباره غروب میکند. اين بار اهريمن و ضحاک قسمت بريده شدهی درخت را به آتش میکشند:
پس آن ابليس و ضحـــاک ستمگر چه کردش با درخت آن هردو بدتر
بفــــرمود تا زنــد آتش بدانجا که ببريده بُدند ، بشنو تو از ما
(روايات داراب هرمزديار: 2/210/6-7)
بنابر آموزههای اساطيری ايران، آتش دشمن اهريمن و يار و ياور انسان در نبرد با اهريمنان است. آتش پسر اهورامزداست (يسنا: 1. 2) و تنها به کسی آزار میرساند که اهورامزدا آزردن او را خواسته باشد (هفتها: 36. 1). آتش در نبرد کيهانی اورمزد و اهريمن برای به دست آوردن فرّه، نيز ياريگر اورمزد است (يشتها: 19. 46)، بنابراين آتش، جمشيد را که دارای جان و روان اهورايی و نماد ويژهی درخت است، نمیسوزاند. دوستی درخت و آتش از آموزههای کهن هند و ايرانی است. آتش انسانهايی را که نماد درخت هستند، در آغوش خود میپروراند و از آنها پرستاری میکند.
درخت زرتشت دوبار از آتش میگذرد. اهورامزدا به ياری فرزندش؛ فرشتهی آتش، در ميان آتش از زرتشت پرستاری میکند (Dēnkard: 7.3.9-10؛ وزيدگیهای زادسپرم: 10. 8؛ 22. 9-10):
چنين بود فرمان که آن پر خرد بر آن آتش تيـــز هم بگــذرد
بر آن تفته آتش چون کوهی بلند گذر کرد نامد تنــش را گزند
(زراتشتنامه: 568-569)
همچنين درخت سياوش با بخشايش يزدان به سلامت از آتش بيرون میآيد:
چنان آمد اسپ و قــبای سوار که گفتی سمن داشت اندر کنار
چو بخشايش پاک يــزدان بود دم آتش و آب يکــــسان بود
(شاهنامه: 2/ 236/ 502-505)
درخت سيتا نيز برای آزمايش پاکدامنی خود به درون آتش میرود و با تندرستی از آن بيرون میآيد (مهابهارات: 1. 401؛ رامايانا: 409).
اين نمونهها گويای اين نکته است که اهريمن تنها برای از ميان برداشتن قسمت بريده شدهی درخت از آتش استفاده کرده تا دوباره پيوند نخورد و او بتواند جمشيد را اره کند. در آغاز آفرينش نيز اهريمن پس از آنکه بر گياه زهر پراکنده و آن را خشک میکند، به سراغ کيومرث آمده و او را میکشد (4.18 Bundahišn:).
5) اهريمن و ضحاک که برای از بين بردن جمشيد يک گام پيش نهادهاند، روز سوم برای اره کردن جمشيد برمیگردند. اين بار آنها با درخت نيمه سوختهای روبهرو میشوند که جمشيد در آن پنهان شده است. اهريمن و ضحاک اره بر سر جمشيد میگذارند و او را سراسر به دو نيمه میکنند:
بريدند پس درخت شاه جمشيد که او از جان شيرين گشت نوميد
چو جان را داد شه جمشيد آن دم خدا کردش مر او را در جهنم
(روايات داراب هرمزديار: 2/210/ 9-10)
خداوند روان جمشيد را به پادافرهی گناه ادعای دروغ خدايی به دوزخ میفرستد (روايت پهلوی: 31. 1-10). سرنوشت پيکر جمشيد همانند درختانی است که ديگر رويشی ندارند و به عنوان هيزم مورد استفاده قرار میگيرند؛ ضحاک پيکر دوپارهی جمشيد را در آتش میاندازد و میسوزاند (مجملالتواريخ: 40) تا از اين درخت هيچ نشانی باقی نماند.
يادداشتها
- تجاربالامم فی اخبار ملوک العرب و العجم: 54.
- aêshãm aênanghãm vîvanghushô srâvî ýimascît ýê mashyêñg cixshnushô ahmâkêñg gâush bagâ hvâremnô aêshãmcît â ahmî thwahmî mazdâ vîcithôi aipî (Geldner, 1890: Y. 32. 8). ؛ بهار، 1375: ¬¬227؛ نيبرگ، 1359: 85، 189.Humbach, H. 1959: 32. - پورداود، 1378: 162، 476.
Bartholomae, 1961: p. 486, 921, 1866 برای واژهشناسی، نک: پورداود، 1381: 155- 157؛ -
و همچنين، كريستنسن، 1377 :297-298؛ 308-309.
- کريستنسن، 1377: 297-298.
- ōdag / udak
- روايات داراب هرمزديار: 1/ 428؛ 2/ 162-163.
- روايات داراب هرمزديار: 1/ 433؛ 434-436.
- کريستنسن، 1377: 369.
- اين روايت، روايتی تازه است و با داستان گاهنبارها که در متون پهلوی آمده است تفاوت بنيادی دارد و در تضاد است.
- ترجمهی فارسی زردشتی زند وهومنيسن.
- ترجمهی فارسی زردشتی احکام جاماسب حکيم (=جاماسپ¬نامه).
- عريان، 1371: 176، متن پهلوی، 366(= متن پهلوی جاماسب آسانا، 144).
Humbach, H- Ichaporia, P. 1994: 32. 8
- دوستخواه، 1374: 32. 8.؛ آذرگشسپ، 1351: 32؛
- همچنين، روايات داراب هرمزديار: 1/ 35-36. ؛ p. 524-526 . Peršian Rivayats:
- روايات داراب هرمزديار: 2/ 83/ 15.
- روايات داراب هرمزديار: 2/172/ 28- 31.
- روايات داراب هرمزديار: 2/ 287/ 7-8..
- Vâraghna، در آوانگاری , 1869: Yt. 19.36) (Geldner vârekhnahe آمده است.
-بهار، 1375: 226.
- سهروردی، 1380: 3. 232.
- سهروردی، 1380: 3. 316.
- دينکرد مدن: ص 591- 600، ترجمه کتايون مزداپور ← بهار، 1375: 204- 210.
- West, 1897: clay؛ Sanjana, 1927: clay ؛ تفضلی، 1344، ص92: گِل، متن= بهار، 1375: ص 193.
- پهلوی: Wadîrgâ
- برای معانی رمز گاو در گاهان و يسن هفتها، نک: عاليخانی، 1379: 32-34.
- ابوالقاسمی، 1375: 1. 50.
- Ōšnar
- ريشهی اسطورهای حماسهی آرش، گاو معجزهآميزی بوده، كه مرز بين ايران و توران را نمايان میكرده وپس از مرگ، روان او از تنش بيرون آمده و به بارگاه اهورايی راه برده است. ...... در متون پهلوی متاخر و روايات فارسی زردشتی کردار آرش به زو منتقل میشود.
نک: اکبری مفاخر، 1383: «آرش کمانگير؛ مژدهآور باران»، مجلهی دانشکدهی ادبيات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، 1383، شماره 147، صص 63-90.
- ــــــــــــــ 1384: روان انسانی در حماسههای ايرانی، تهران: ترفند، صص59-89.
- بسنجيد با: ز بيــــدادی شهريار جهان همه نيکویها شود در نهان
نزايد بهنـــگام در دشت گور شود بچـــهی باز را چشم کور
ببـــرد ز پستان نخجير شير شود آب در چشمهی خويش قير...(شاهنامه: 2/ 253/ 778-780)
- دينکرد مدن: ص 810-811. براساس ترجمهی آموزگار- تفضلی ← کريستن¬سن، 1377: زيرنويس 309.
- خويدوده عبارت است از ازدواج مقدسی که بين خويشاوندان بسيار نزديک از جمله خواهر و برادر انجام میگيرد، بنا بر دينکرد (Madan: 922.1-2: "Zadag andar Xwēš warzīdārīh xwēdōda bawēd.")
خويدودس در خود پروردن فرزند يا عنصرهای چهارگانهی سازندهی گيتی است (مزداپور، 1369: 236).
- ميرفخرايی، 1376: ص7.
- در روايت اول؛ بهمن پونجيه اين واژه «ندانم» و در روايت دوم؛ انوشيروان پسر مرزبان «بدانم» است. اين واژه از ريشهی «دان» به معنی دانستن نيست بلکه جملهای ربطی و به معنای «برآن هستم» میباشد.
- Udak/ Ōdag
- اوستايی: Spityur
- پهلوی: Spitûr
- نهايةالارب: «ضحاک به دنبال او رفت تا او را گرفت، چشمانش را درآورد و با اره او را بريد» (نهايةالارب، 26)، اما در ترجمهی فارسی آن آمده است: «ضحاک در عقبش برفت و اسير گردانيده، روده و امعاء او بيرون آورد و باقی جسدش را پاره پاره گردانيد» (تجارب الامم فی اخبار ملوک العرب و العجم: 59).
- طبری: «بيوراسپ بر او دست يافت و امعای وی را بيرون آورد و ببريد و او را اره کرد» (تاريخ الطبری: 1. 120).
- بلعمی: «جمشيد از بيوراسپ بگريخت و پنهان شد و کشتن جمشيد چنان بود که اره بر سرش نهاد تا پای به دو نيم کرد» (تاريخ بلعمی: 90).
- مقدسی: «ضحاک بر وی چيره شد و با اره او را بريد» (آفرينش و تاريخ: 1. 501).
- ثعالبی: «ضحاک در سرزمينی دور، او را گرفت و تن او را با اره به دو نيم ساخت» (تاريخ غررالسير: 16-17).
- بيرونی: «ضحاک بدو ظفر يافت و امعاء او را بيرون کشيده و او را اره کرد» (آثارالباقيه: 146).
- مجملالتواريخ: «تا بر آخر اسير افتاد و پيش ضحاک آوردند، به استخوان ماهی که اره را ماند به دو نيم کردندش و از آن پس بسوختند» (مجملالتواريخ: 39-40).
- مسکوية الرازی: «جم از او گريخت، او را تعقيب کرد تا بر او پيروز شد و او را با اره بريد» (تجارب الامم: 1. 7).
- ابنبلخی: «اول کسی که بر وی خروج کرد برادرش بود، او را به نزديک دريای صين دريافت و بگرفت و به اره به دونيم کرد» (فارسنامه: 105-106).
- اسدی توسی: که ضحاک ناگه گرفتش به چين به اره به دو نيــم کردش به کين (گرشاسپنامه: 43. 22)
- داستان جمشيد:که ضحاک ناگه گرفتش به چين به اره به دو نيــم کردش به کين
(شاهنامه، بروخيم: 10/ 2947/ 749)
- ايرانشان: به زندان ضحــــاک پنجاه سال بماند آن گزين خسرو بیهمـال
به فرجام بنگر که دژخيـــم کرد مر او را به اره به دو نيــم کرد (کوشنامه: 189. 740-741).
- تعبير «به اره ميان را به دو نيم کردن» 5 بار در شاهنامه به کار رفته است.
- دو بار آن مربوط به مرگ جمشيد است.
نه من بيش دارم ز جمشيد فر که ببريد بيور ميــانش به ار (شاهنامه: 5/ 454/ 182)
- يک بار سخنی است که زال مطرح میکند.
- دو بار ديگر از اين تعبير به عنوان شکنجه و پادافره ياد شده است:
چو خستو نيـــامد ميانش به ار ببرّيد و اين دانم آييــــن و فر (شاهنامه: 2/ 231/ 430)
کسی کو برين يک درم بگذرد به بيـــداد بر يک نفس بشمرد
به يزدان که او داد ديهيم و فر که من خود ميانش ببرم به ار (شاهنامه، مسکو: 8/ 60/ 124-125)
در کتاب مقدس (عهد جديد) نيز به اين نوع شکنجه اشاره شده است:
«... بعضی شلاق خورده، مورد تمسخر قرار گرفتند؛ بعضی ديگر در سياه چالها به زنجير کشيده شدند. برخی سنگباران شدند و برخی ديگر با اره دو پاره گشتند» (عبرانيان: 11. 36-37).
- ميرخواند، 837-903 ق: «در بعضی از اسفار ضحاک او را در کنار دريای چين در ميان درختی ميان تهی يافت و به فرمودهی او آن دوحهی چمن خسروانی را همان لحظه به اره مع تلک الشجره به قطع رسانيد.»
- Folio.49b, P.324-325. Book of Seder nashim: Vol.1, Ch.4. Yebamoth,
- آموزگار، 1349: 184-186.
- در باورهای ايرانی و بهويژه در شاهنامه، از شاه و شاهزاده با تمثيل درخت ياد میشود. فردوسی، کيقباد و کيکاوس را درخت و شاخه میخواند:
درخت برومنـــد چون شد بلند گر ايدونک آيـــد برو بر گزند
چن از جايـگه بگسلد پای خويش به شاخ نوآيين دهد جای خويش (شاهنامه: 2/ 3/ 1، 3)
همچنين کيکاوس و کيخسرو را:
به پاليز چون برکشد سرو شاخ سر شاخ سبزش بـــرآيد ز کاخ
به بالای او شـــاد باشد درخت چو بينـدش بيــنا دل و نيکبخت (شاهنامه: 3/ 3/ 1-2)
- رامايانا(واژهنامه)، ص620.
- دينکرد مدن: ص 810-811. براساس ترجمهی آموزگار- تفضلی ← کريستن¬سن، 1377: زيرنويس 309.
- در متن واژه به صورت «بوند» نوشته شده است. با توجه به معنی بيت به نظر میرسد که واژه گشتهی «بدند» است.
کتابنامه
- آذرگشسپ، موبد فيروز، 1351: گاتها، سرودهای مينوی، تهران: فروهر.
- آموزگار، ژاله، 1349: «ادبيات زردشتی به زبان فارسی» مجلهی دانشکدهی ادبيات دانشگاه تهران، س 17، ش2، صص173-199.
- آموزگار، ژاله- تفضلی، احمد، 1375: اسطورهی زندگی زردشت [دينکرد7، 9]، تهران: چشمه.
- ــــــــــــــــــــــــــ، 1386: کتاب پنجم دينکرد، تهران: معين.
- ابنبلخی، 1374: فارسنامه: تصحيح لسترنج و نيکلسن، به کوشش منصور رستگار فسايی، شيراز: بنياد فارسشناسی.
- ابوالقاسمی، محسن، 1375؛ راهنمای زبان های باستانی ايران، ج1، تهران: سـمت.
- اسدی طوسی، ابونصر، 1354: گرشاسپنامه، به اهتمام حبيب يغمايی، تهران: کتابخانه طهوری.
- ايرانشان ابن ابیالخير، 1377: کوشنامه، به کوشش جلال متينی، تهران: علمی.
- اونوالا، موبد رستم مانک، 1922: روايات داراب هرمزديار، بمبئی.
- بهـــار، مهرداد، 1380: بندهش فرنبغ دادگی، تهران: انتشارات توس.
- ــــــــــــــ1375: پژوهشی دراساطيرايران (پاره اول و دوم)، تهران: نشرآگه.
بهرام پژدو، زرتشت 1338: زراتشتنامه، به کوشش محمد دبير سياقی، تهران: طهوری.
- بلعمی، ابوعلی، 1380: تاريخ بلعمی، تصحيح محمدتقی بهار، به کوشش محمدپروين گنابادی، تهران: زوار.
- بيرونی، ابوريحان،1377: آثارالباقيه، ترجمهی: اکبر داناسرشت، تهران: اميرکبير.
- پورداود، ابراهيم، 1377: يشتها، تهران: اساطير.
- ــــــــــــــــ، 1378: گاتها، تهران: اساطير.
- ـــــــــــــــ، 1381: يادداشتهای گاتها، تهران: اساطير.
- ثعالبی، ابو منصور عبدالملک بن محمد نيشابوری، 1963: غرر اخبار ملوک الفرس، تهران: کتابخانهی اسدی.
- تجاربالامم فی اخبار ملوک العرب و العجم، 1373: تصحيح: رضا انزابینژاد- محمد کلانتری، مشهد: دانشگاه فردوسی.
- تفضلی، احمد، 1344: تصحيح و ترجمه سوتکرنسک و ورشتمانسرنسک از دينکرد 9، پاياننامهی دکترای زبانشناسی و زبانهای باستانی ايران، دانشگاه تهران: دانشکده ادبيات. (چاپ نشده).
- تفضلی، احمد، 1380: مينوی خرد، به کوشش ژاله آموزگار، تهران: انتشارات توس.
- دابار، ارواد مانکجی، 1909: صد در نثر و صد در بندهش، بمبئی.
- دستنويس ج4، دستورهای دينی آيين باج، چيم درون، باج سیروزه و دعاهای ديگر، 2535/ 1355: گنجينهی دستنويسهای پهلوی و پژوهشهای ايرانی7، به کوشش ماهيار نوابی، کيخسرو جاماسبآسا، شيراز: موسسهی آسيايی دانشگاه پهلوی شيراز.
- دستنويس م. او29 مزداپور.
- دوستخواه، جليل، 1374: اوستا، تهران: مرواريد.
- الذينوری، ابیحنيفه احمد بن داود، 1960: اخبارالطوال، تحقيق: عبدالمنعم عامر، مصر: قاهره.
- راشد محصل، محمد تقی، 1385؛ وزيدگیهای زادسپرم، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- سهروردی، شهابالدين يحيی، 1380: مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج3، تصحيح: سيد حسين نصر، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- الطبری، امام ابی جعفر محمدبنجرير، 1879: تاريخ الطبری، تاريخ الامم و الملوک، ليدن.
- عاليخانی، بابک، 1379: بررسی لطايف عرفانی در نصوص عتيق اوستايی، تهران: نشرهرمس.
- عريان سعيد، 1371؛ متون پهلوی، تهران: کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ايران.
- فرامرزنامه، 1324: به دستياری سروش تفتی، بمبئی.
- فردوسی، ابوالقاسم، 1387: شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دايرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- ــــــــــــــــــ، 1386: شاهنامه، تصحيح: عباس اقبال آشتيانی، مجتبی مينوی، سعيد نفيسی، براساس چاپ بروخيم، به اهتمام: بهمن خليفه، تهران: طلايه، چاپ اول.
- فرهوشی، بهرام، 1378: کارنامهی اردشير بابکان، تهران: دانشگاه تهران.
- كريستنسن، آرتور، 1377: نمونههای نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانهای ايرانيان، ترجمهی: ژاله آموزگار- احمد تفضلی، تهران: نشر چشمه.
- کيا، صادق، 1335: «ماهفروردين روز خرداد»، ايرانکوده، ش 16.
- مجملالتواريخ و القصص، 1318، تصحيح ملکالشعرای بهار، تهران: خاور.
- مزداپور، کتايون، 1378: بررسی دستنويس م. او29، داستان گرشاسب، تهمورس و جمشيد، گِلشاه و متنهای ديگر، تهران: انتشارات آگه، چاپ اول.
- ـــــــــــــــ، 1369: شايست ناشاِست، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی، چاپ اول 1369.
- مسکويه الرازی، ابوعلی، 1366: تجاربالامم، حققه و قدم له: ابوالقاسم امامی، طهران: سروش.
- ميرخواند، محمدبن خاوندشاه بنمحمود، 1380: تاريخ روضةالصفا فی سيره الانبياء و الملوک و الخلفا، تصحيح: جمشيد کيانفر، تهران: اساطير.
- ميرفخرايی، مهشيد، 1376.؛ روايت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی.
- ـــــــــــــــــــ، 1382: بررسی هفتها، تهران: فروهر.
- مقدسی، مطهر بن طاهر، 1376؛ آفرينش و تاريخ، ترجمهی محمدرضا شفيعی کدکنی، تهران: آگاه.
- نظامی، الياس بن يوسف، 1381: کليات نظامی گنجوی، تصحيح وحيد دستگردی، تهران: نگاه.
- نقيبخان، ميرغياث الدين علی قزوينی،1380؛ مهابهارت، به اهتمام محمد رضا جلالی نائينی، تهران: انتشارات طهوری، چاپ دوم.
- نيبرگ، ساموئل، 1359: دينهای ايران باستان، ترجمه: سيفالدين نجمآبادی، تهران: مرکز مطالعهی فرهنگها.
- نهايةالارب فی اخبار الفرس و العرب، 1375: تصحيح: محمدتقی دانشپژوه، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ اول.
- وال ميکی تلسی داس، 1379: رامايانا، ترجمه امرسنکهه- امرپرکاش، تهران: موسسه فرهنگی هنری الست فردا.
- هدايت، صادق، 1312: زند وهومنيسن، تهران: جاويدان.
-Anklesaria, B. T. 1956.; Zand- akashi; Iranian or Greater Bundahishn, Bombay.
- The Babylonian Talmud, 1936: Translated: Rabbi. I. Epstein. London.
-Geldner, Karl F, 1896: Avesta, the Sacred Books of the Parsis Stuttgart.
-Bartholomae, Christian, 1961: Altiranisches Worterbuch, Berlin.
-Dhabhar, M.A. 1932: The Perŝian Rivāyats of Hormazyār Farāmarz, Bombay.
- Holy Bible 1952: Nelson. T- Ltd, S. New York.
- Humbach, H- Ichaporia, P. 1994: The Heritage of Zarathushtra, a New Translation of His Gatha, Universitatverlag, C. Winter, Heildelberg.
-Humbach, H. 1959: Dis Gathas Dis Zarathustra, Heidelberg.
- Modi, J. J. 1903: Jaāmāsp Nāmak, Bombay.
- Pakzad, Fazlollah, 2003: Bundahišn, Tehran: Centre for Great Isiamic Encyclopaedia.
- Sanjana, Peshotun Dustoor Behramjee, 1874- 1928: Dēnkard, Book. 3-9, Vol. 1-19, Bombay.
- West, E.W., 1882: Dādestan-ī Dēnīg, SBE,Vol 18.
- -------------, 1897: Dēnkard, Book 7, Book 9, SBE, Vol 5.
Study of the behavior of Ahriman
in the reign of Jamshid
Arash Akbari Mafakher, PhD
Ferdowsi University of Mashhad
The purpose of this research is to study the hostile behavior of Ahriman in destroying Ahura Mazda and his good creations specially the creation of man. This hostility also continues in the reign of Jamshid. One day Jamshid sat upon a jewel-studded throne and the divs who served him raised his throne up into the air and he flew through the sky. Feeling proud of what he saw, Jamshid began to forget that all the blessings of his reign were due to God. He was deceived by Ahriman into belittling God and telling lies and doing evil. As a result, he lost his wisdom and royal farr, a radiant splendor that burned about him by divine favor. From this time the farr departed from Jamshid, and joined Fereidoun. The ruler of Arabia, Zahhāk, under the influence of Ahriman, made war upon Jamshid, and brutally murdered him. Their purpose was to attain farr, but they never attained it. Through marriage with Jamshid and his sister, the messengers of Ahriman spread the Ahriman creations. In the end, the behavior of Ahriman and Zahhak led to the symbolic death of Jamshid and the descending of his soul into hell. Keywords: Ahriman, Zahhak, Jamshid, wisdom, divine farr,