گفتار نخست: تنش
محتویات
من و جم لذت -رنج
من سیستمی است که بیواسطه لذت و رنج را درک میکند. از این رو، وقفه در دستیابی به لذت و تداوم هجوم رنج بیواسطه ترین ادراکهایی هسـتند کـه جهت گیری من در برابر هستی و سوگیری انتخابهـای رفتـاری وی را تعیـین میکنند. سوژه نظامی چنان پیچیده است که حلقه های بازخوردی و مسـیرهای خودارجاع در آن به شکل گیری چیزی به نام خودآگـاهی انجامیـده اسـت. ایـن بدان معناست که من علاوه بر بازنمایی وضعیت موجـود و مـوقعیتی کـه در آن قرار گرفته است وضعیتهای مطلوب قابل تصور و موقعیتهای نامطلوب خیالی را نیز بازنمایی میکند. من، همچون تمام جانداران دیگری که دسـتگاه عصـبی توسعه یافته دارند، به شکلی تخصصی موقعیت خویش را در جهـان پیرامـونش رصـد میکنـد و آن را در قالـب نظـامی از نشـانگان و رمزگـان صـورتبندی می نمایـد. امـا رونـد پـردازش داده هـا و بازنمایانـدن هسـتی در موجـوداتی بـه پیچیدگی انسان تا این مرتبه محدود نمی ماند.
سوژه، عـلاوه بـر درک وضـعیتی که در آن است، به وضعیتهای ممکن دیگری که ممکن بـود در آن باشـد نیـز میاندیشد. امکان اندیشیدن به امکانهای دیگری که برای بودن من وجود دارد زیربنای جایگاه ویژه ی تنش در سیستم روانی انسان است. تمام جاندارانی که دستگاه عصبی پیشرفته دارند، و حتی آنان که به چنـین ابزاری مجهز نیستند، به شکلی درجه ی خوشایند بودن و مساعد بودن موقعیت خویش در محیط را بازنمایی و ادراک میکنند. سیستم زنده با طیفی وسـیع از راهبردها مطلوبیت شرایطی را که در آن قرار دارد ارزیابی میکند، و بر این مبنا رفتار خویش را تنظیم میکند. مسیرهای بیوشیمیایی و ساده ی تکیاختـه هایی که در هنگام کمبود مواد غذایی در شیره ی سلولی فعال میشوند، در یـک سـر این طیف جای می گیرند و در برابرشـان مسـیرهای عصـبی پیچیـده و توسـعه یافتهای قرار دارد کـه نشـانه ای ماننـد کـم شـدن غلظـت قنـد در خـون را بـه نمادهایی زبانی مانند «گرسنگی» ترجمه میکنند. به این ترتیب ،خوب بودن یا بد بودن اوضاع، مساعد یا نامساعد بودن شرایط، و خوشایند یا ناخوشایند بـودن موقعیت در تمام نظامهای زنـده بـه شـکلی بازنمـایی و مـدیریت میشـوند.
در جانـداران دارای دسـتگاه عصـبی پیشـرفته، مـدیریت شـرایطی کـه نامسـاعد ،ناخوشایند، و بد تلقی میشوند از راه نشانه گذاری نظم درونی سیستم به کمـک دستگاه لذت/ رنج ممکن میگردد. ساده ترین شکل تنش همین چیرگی رنج بـر لذت است . در آدمیانی که امکان اندیشیدن بـه موقعیتهـای ممکـن را در کنـار درک وضعیت موجود دارند، تراکم لذت و رنج نهفته در وضعیت موجود، در قیـاس بـا وضعیتهای مطلوب قابل تصور است که سنجیده میشود. سوژه هنگامی دچـار تنش میشود که رنج یا احتمال رنجی وجود داشته باشد و محرومیـت از لـذتی یا احتمال چنین محرومیتی تشخیص داده شود .
سوژه در کنـار وضـعیت موجـودی کـه توسـط نظامهـای حسـی اش درک میکند، وضعیتی مطلوب را نیز توسط نظامهای نمادینش مجسـم میکنـد کـه هنوز تحقق نیافته اند "میل" گـرایش درونـی سوژه بـرای حرکـت از وضـعیت موجود و قرار گرفتن در وضعیت مطلوب است. چرا که شکاف میان این وضعیت در قالب تنش تجربه میشود، و شـکلی از عـدم قطعیـت را بـر سیسـتم حـاکم میکند که شکستن تقارن رفتاری و دسـت زدن بـه انتخـاب را از سـویی مهـار میکند، و از سوی دیگر آن را بر میانگیزد .
فروکاست تنش توسط من
درک فاصله ی میان وضعیت موجود و مطلوب میتوانـد هـر رده ای از عوامـل مولد لذت و رنج را در بر بگیرد. گرسنگی تنشی زیست شناختی است که بر کـم بودن مقدار مواد غذایی بدن، و حضور وضعیتی مطلوب اما تحقق نایافته دلالـت دارد که در آن مقدار این مواد در بدن افزایش یافته اند .ترس از جـانوری درنـده که در برابر من قرار دارد تنشی در سطح روانی است که بـا تشـخیص احتمـال بروز رن ، و بازنمایی وضعیت مطلوبی که در آن این عامـل تهدیدکننـده غایـب است درآمیخته است. فقر، تنشی است اجتماعی که مترادف است با برخورداری اندک از امکان تهیه و مصرف منابع نمادینی که در یک نظام احتمـاعی علامـت احترام و شأن برتر پنداشته میشوند. بروز این تنش هـم هـمارز اسـت بـا درک این نکته که امکان برخورداری از این منابع وجود دارد. به همین ترتیـب شـک ،بروز تنشی در سطح فرهنگی و معنایی است که با عدم قطعیت در مـورد پاسـخ پرسشی فهمیده میشود. پرسشی که در وضعیت مطلوب، بـا پاسـخی قطعـی و فارغ از شک، تنشی برنخواهد انگیخت.
تنش ادراک سیستم شناسنده است، از تفاوت میان آنچه هسـت، و آنچـه باید باشد. این ادراک به نـوعی عـدم تعـادل و حرکـت در سیسـتم روانـی مـن می انجامد. از این روست که به قول هیگینس، فاصله ی میان من مطلوب و مـن موجود را میتوان علت ناهمترازی در سوژه دانست. تنش محرومیت از لذت یـا درگیر شدن با رنجی است که از غیـاب وضـعیت مطلـوب سرچشـمه میگیـرد .ذهن سوژه این غیاب را به شکلی تحویل گرایانه، به یک یا چند عامل برجسته ی مهم فرو میکاهد، و به این ترتیب زمینه برای بروز رفتارهایی فراهم میشود که برای مقابله با تنش تخصص یافته اند .
ابداع غیاب برای رمزگذاری تنش
غیاب محصول سوژه است. هستی بی نـام و نشـان بیرونـی، پـیش از آن کـه توسـط سوژه اندیشـیده و رمزگـذاری شـود، تهـی از غیـاب اسـت. سوژه، بـا صورتبندی کردن وضعیت درونی خویش در محیطی مساعد یا نامساعد، وجود غیابی را تشخیص میدهد، و به بیان بهتر، غیابی را فرض میکند، و غیـابی را از هـیچ می آفرینـد، تـا دلیـل تهدیـد رنـ و شـکننده بـودن لـذت را دریابـد وگزینشهای رفتاری خود برای پرهیز از اولی و دستیابی به دومی را سازماندهی کند. در این معنا، سوژه غیاب را برای رمزگـذاری تـنش خلـق میکنـد. غیـاب ،فرضی است که من برای فهمیدن دلیل تنش خویش می پذیرد.
تنش محصول ناهمخوانی وضعیتی مطلوب و مـوقعیتی موجـود اسـت، کـه هردو جز در ذهن سوژه وجود ندارند. تنش واقعیتی بیرونی نیست کـه مسـتقل از سوژه در میـان هسـتنده ها وجـود داشـته باشـد. تـنش ادراکـی اسـت کـه ناهمخوانی میان خواسته ها و دست یافته ها را نشان میدهد، و معمایی است که با فرض غیاب حل میشود.
از این رو، تنش ریشه در من دارد. من است که تنش را درک می کند، و آن را در تار و پود نظام شناسنده ی خویش پدید می آورد. تـنش، بـا وجـود زاییـده شدنش از دل من، به کمک غیابی فرضی، توضیح داده میشود، و به خاستگاهی بیرونی منسوب میشود. خاستگاهی که در دیگری یا من جای دارد.
من با این ترفند تنشی را که در اندرون خود خلق کرده بـود، بـه بیـرون از خویش پرتـاب میکنـد و آن را محصـول غیـاب چیـزی در دیگـری یـا جهـان می پندارد. با این حیله، امکان برگزیدن گزینه هایی رفتاری برای غلبه بـر تـنش ممکن میشود. من تا زمانی که تنش را با غیابی برچسب نـزده و آن را بـه ایـن ترتیب در زنجیره ای از علت و معلول های ساختگی جای نداده، در برابر آن فلـج است. تنش خام و خالص حالتی است در من که نه قابـل مـدیریت اسـت و نـه قابل رفع. من با منسوب کردن این تنش به غیابی بیرونی، آن را از ایـن جایگـاه دست نیافتنی بیرون میکشد و تنش را به امـری شـناختنی، ملمـوس، و قابـل دستکاری بدل مینماید.
نگرش سیستمی به تنش
دانشمندان برای مدتهای بسیار طـولانی تـنش را امـری منفـی و زیانمنـد می دانستند. تنش، به خاطر ماهیت مبهم خویش، و به خاطر پیوند معمولش بـا موقعیت هایی بحرانـی و فاقـد قطعیـت، امـری تهدیدکننـده و خطرنـاک تلقـی میشد. در حدی که تمام زیست شناسان، جامعه شناسان، و روانشناسانی که تـا نیمه ی قرن بیستم میلادی در این زمینه قلم میزدنـد، تـنش را امـری مضـر و خطرناک می دانستند که هدف سازواره های روانـی و اجتمـاعی حـذف، و نـابودساختن شان است.
این تلقی در آثار فروید به استعاره ای مکانیکی فرو کاسته شد. فروید کـه در سراسر آثارش سخت زیر تأثیر دستاوردهای دانش مکانیک سیالات اواخـر قـرن نوزدهم بود، تنش را همچون «فشـار»ی درک میکـرد کـه در «جریـان»هـای انرژی روانی اختلال ایجاد میکند و در شرایط خاصی «آزاد میشود» و «اضـافه بــار» آن از روی ذهــن برداشــته میشــود. اندیشــمندان مکتــب روانکــاوی ،رفتارگرایی، و گشتالت هم کمابیش با چنین تصویری موافـق بودنـد و تـنش را تقریبا مترادف با احتمال رن یا حتی خود رنج تعبیر میکردند.
نخستین شواهدی که در برابر این تصور قرار داشت، از رویکرد شـناختی در روانشناسی بر آمد. شواهد آزمایشگاهی نشان داد که فقدان کامل محرکهـای تنشزا به افسردگی و کم انگیزه شدن افراد می انجامد. داده های مردمشناسانه و جامعه شناسانه نیز نشان داد که رشد و پیشرفت نظامهای سیاسی و فرهنگی در شرایطی تنش زا ممکن شده اند. محکمتـرین دلیـل بـر ایـن ادعـا آن کـه تمـام نظامهای کلاسیک علم جامعه شناسی و بنیانگذاران این دانش خود به جـوامعی در حال گذار و بحرانزده تعلق داشتند که انباشته از تنشهای جوراجور بود.
در میان روانشناسان، نخستین کسی که در دستگاهی نظری از خنثا بودن تنش و ارزشمند بودن کارکرد آن سخن گفت، گوردون آلپورت بود. او نشان داد که روند رشد افراد سالم با تماس مستمر با تنشهای گوناگون در آمیخته است .او وجود غریزه هایی مانند کنجکاوی و رواج خلق و خوی ماجراجویانه را نشانه ی کارکرد مثبت تنشها دانست. در واقع، اگر به مفهوم تنش در نگاهی سیسـتمی بنگریم، و جایگاه کارکردی آن را تحلیل کنیم، به ریشـه ی منفـی نمـودن ایـن مفهوم و دلایل نادرست بودن این تصویر آگاه میشویم .
تنش درک تفاوت میان دو وضعیت است، و به خودی خود نه خوب است و نه بد. ادراک شکاف میان وضع موجود و مطلوب، اگر به دگردیسی وضع موجود و تبدیل شدنش به وضع مطلوب بینجامد، سودبخش و ارزشمند و مثبت تلقـی میشود، و اگر به انفعال و آسیب منتهی شود، منفی و رنج بار پنداشته میشـود .در واقع، محتوای لذت و رنج نهفته در موقعیتهای تـنش زا، تـا حـدود زیـادی خنثاست. شرایط بحرانی و موقعیت تنشزا، لزوما ، با رنج همـراه نیسـت. چنـین شرایطی مترادف است با نوعی عدم قطعیت و ابهام که ممکن است به لـذت یـا رنج بینجامد. این نکته که تنش در برداشت عامیانه بیشتر با رنج پیونـد خـورده است و در ادبیات مرسوم ما نقشـی منفـی یافتـه اسـت، نشـانگر آن اسـت کـه سیستم روانی افراد معمولا با تنشها به درستی برخورد نمی کند و نصـیبی کـه از این شرایط ابهام آمیز میبرد، بیشتر، آمیخته با رنج است تا انباشته از لذت.
تنش؛ گریز یا سازگاری
لازاروس، در مقاله ی تأثیرگذاری، شیوه های برخورد با شرایط تنش آفرین را بر مبنای سه جفت متضاد معنایی رده بندی کرده است. از دید او، برخورد سوژه با تنش میتواند بر مبنای توانمندی من قوی یا ضعیف، و منفعل یا فعال باشـد و بسته به لذت و رنجی که از این رویارویی حاصل میشـود، تـنش بـه صـورتی خوب یا بد تجربه شود.
لازاروس دو شیوه ی مرسوم برای برخورد بـا تـنش را از هم متمایز میکند؛
- الف) نخست، برخـورد عقل محورانـه ای کـه مشـکل مدار نامیـده میشود و معمولا قوی، فعال، و خوب است
- ب) دیگری برخورد هیجـانی ای کـه بـر مبنای واکنش منفعلانه و ضعیف سوژه استوار اسـت و معمـولا بـه نتـایجی بـد می انجامد.
چنین مینماید کـه رده بنـدی لازاروس و تفکیکـی کـه میـان دو شـیوه از برخورد با تنش انجام میدهد برای مدل ما نیز کارگشا باشد. با این تفـاوت کـه گمان نمیکنم سودمندی یا زیانبار بودن برخورد با تنش را با تحویل کـردن آن به دو قطب عقلانی یا هیجانی بودن بتوان توضیح داد.
در کل، چنین مینماید که دو راه اصلی برای رویارویی با تنش ممکن باشد.
- الف) نخستین راه را گریز مینامم. گریز عبارت است از تلاش سوژه برای تحویـل کردن وضعیت مطلوب به وضعیت موجود. به این ترتیب، من بـا منحـل کـردن چشمانداز مطلوبی که در برابر خـویش دارد، صـورت مسـأله را پـاک میکنـد و تنش ناشی از فاصله ی دو موقعیت مورد نظر را از میان برمـیدارد. تمـام سـاز وکارهایی که در روانکاوی زیر نام راهبردهای دفاعی رده بندی شدهاند نوعی گریز از تنش هستند. انکار کردن تنش، نادیده انگاشتن امکانـاتی کـه بـرای عبـور از شرایط تنش زا وجود دارد، تلاش برای توجیه کردن موقعیـت نـامطلوب تحقـق یافته، و بازتعریف شرایط موجود به طوری که شبیه به شرایط مطلوب بـه نظـر برسد نمونه هایی از راهبردهای گریز از تنش هستند. گریز تنش را از دایره توجه و شناسایی سوژه بیرون میراند، ولی آن را نابود نمی کند. تنش با گریز نادیده انگاشته میشود، اما محو و ناپدید نمیگردد و دیر یا زود در شرایطی مشابه بـار دیگـر چهـره مینمایـد. از ایـن رو، سوژهای کـه میکوشد تا با گریز از شر تنش خلاص شود، بدون تغییر دادن خود، دیگـری، و جهان تنها از راه دگرگون ساختن تصویر ذهنی خویش میکوشـد تـا بـر تـنش غلبه کند. در این شرایط تنش است که بر سوژه چیره میشود. به ایـن ترتیـب، سوژه ای که پایبند وضعیت موجود مانده است، در تکرارهایی بی پایان بـا همـان تنش اولیـه روبـه رو میشـود و در هـر رویـارویی آن را همچـون رنجـی تجربـه میکند.
- ب) دومین راه برای کنار آمدن با تنش را سازگاری مینامم. سازگاری را در این عبارت با پشتوانهی معناییاش در نظریهی تکامل به کار میگیرم. به ایـن معنـا که دگرگونی سوژه و حرکت از وضعیت موجود به مطلوب را از آن مراد میکنم . سوژه میتواند هنگام برخورد با تنش بـه جـای وضـعیت موجـود بـر وضـع مطلوب تمرکز کند و به ایـن شـکل نیـروی خـود را صـرف دگرگـون سـاختن زیستجهان خود و دستیابی به وضعیت مطلوب کند. در چنین شرایطی، تـنش به صورت قلابی برای شکار کردن موقعیتها و بسی منابع عمل میکند. سوژه، در تلاش برای کنده شدن از وضعیت موجود و نیل به وضع مطلوب، رفتارهـای خود را در اطراف محوری مرتبط با موضـوع تـنش سـازمان میدهـد و بـه ایـن ترتیب به انسجامی رفتاری و سوگیریای هدفمندانـه دسـت مییابـد. بـه ایـن ترتیب، تنش به مثابه اهرمی عمل میکند که من را در برابـر دیگـری و جهـان نیرومند و یکپارچـه میسـازد و امکـان دگرگـون سـاختن خویشـتن را فـراهم میآورد. در این شرایط، تنش به صورت امری دلپذیر و لذتبخش تجربه میشود.
سوژه، پس از چیرگی بر تـنش بـه روش سـازگاری، اصـل تـنش را منهـدم میکند و آن را از میان برمیدارد. من، پس از سازگاری بـا تـنش، بـه وضـعیت مطلوب نقل مکان میکند و به این ترتیـب تـنش اولیـه موضـوعیت خـود را از دست میدهد .با وجود این، اقامت در این وضعیت جدید، به معنای رخ نمـودن شکافی تازه در میان وضعیت موجود و مطلوب است. شکافی که در قالب تنشی نو، و پیچیده تر از تنش پیشین تجربه میشود .
در مدل پیشنهادی ما، تنش امری مثبت یـا منفـی نیسـت. تـنش تنها امکانی است که سوژه برای دگرگـونی در اختیـار دارد. تـنش فضـای عـدم قطعیت و موقعیتی ابهامآمیز است که سوژه میتواند از آن برای سازگاری فعـال و دستیابی به لذت استفاده کند، یا بـه گریـز منفعلانـه روی آورد و اسـیر رنـج ناشی از آن شود . تداعی نیرومندتر تنش با رنج نشانگر نامحتمل بودن سـازگاری یـا دشـوارتر بودن آن نیست، که تنها به فراوانی بیشتر گریز نسبت به سازگاری دلالـت دارد. یکی از دلایل این فراوانی ساده تر بودن گریز، و همخوانی آن با اصل ماند کنشی است که به زودی به آن خواهم پرداخت.