دربارهی اخلاق زروانی: تفاوت بین نسخهها
(←حق) |
|||
(۱۲ ویرایش میانی توسط یک کاربر نشان داده نشدهاست) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | '''۱''' | + | '''۱''' |
===سه پرسش=== | ===سه پرسش=== | ||
سه پرسش در ماههای گذشته به هم گره خورده بود، که شاید یک به یک گشودنی نباشد. هر سه دلالتی [[اخلاقی]] داشت و هر سه از زمینه و زمانهی ویژهی ما برخاسته بود. پرداختن به هر سه از زاویهای زروانی ممکن بود و ضروری، و از این روست که این متن را به مثابه نامهای که نوشتناش به یاران و عیاران مرسوم است، مینویسم. مضمون این نامه برخی از آموزههای دورههای بالاترِ زروان است که بنا به ضرورت، شکلی ساده شده -و به لطف دوستان بازبینی شده- از آن را به فشردگی نقل میکنم. | سه پرسش در ماههای گذشته به هم گره خورده بود، که شاید یک به یک گشودنی نباشد. هر سه دلالتی [[اخلاقی]] داشت و هر سه از زمینه و زمانهی ویژهی ما برخاسته بود. پرداختن به هر سه از زاویهای زروانی ممکن بود و ضروری، و از این روست که این متن را به مثابه نامهای که نوشتناش به یاران و عیاران مرسوم است، مینویسم. مضمون این نامه برخی از آموزههای دورههای بالاترِ زروان است که بنا به ضرورت، شکلی ساده شده -و به لطف دوستان بازبینی شده- از آن را به فشردگی نقل میکنم. | ||
<br /> | <br /> | ||
<br /> | <br /> | ||
− | + | ===مسئلهی نخست: حد و مرز کاربرد مجاز خشونت=== | |
− | + | در گفتگویی که با دوستی داشتم، این پرسش طرح شد: [[حد و مرز]] کاربرد مجاز خشونت کجاست؟ دوست من که پیرو راستکیش [[گاندی]] و ستایندهی آنسانسوچی و ماندلا هم هست، پاسخی روشن و شفاف برایم داشت: هیچ کجا، خشونت به کلی ناپسند و نکوهیده است و هیچ چیز آن را توجیه نميکند. این بحث در حال و هوایی انجام میشد که دو جوان زورگیر را به خاطر آن که با قمه به شهروندی حمله کرده بودند، اعدام کردند. در فضای مجازی این پرسش بار دیگر مطرح شد و این بار طیفی پیچیدهتر از پاسخگویان در برابر هم صف آراستند. برخی اعدام جانیان و هر نوع خشونت ورزیدن به انسان را مذموم میشمردند. برخی این کار را در حد قصاص مجاز میدانستند و به خشونتِ اعمال شده از سوی زورگیران اشاره میکردند. شماری اندک هم اصولا هوادار اعمال خشونت بودند و آن را داروی مقابله با هرج و مرج میدانستند. | |
− | [[ | + | <br /> |
− | + | ||
− | [[ | + | |
− | + | ||
<br /> | <br /> | ||
− | + | ===مسئلهی دوم: در چه شرایطی بازی برنده/ بازنده مجازاست؟=== | |
− | [[ | + | این پرسش قدیمی و همیشگی بار دیگر در جمع دوستان مورد بحث قرار گرفت: در چه شرایطی بازی [[برنده/ بازنده]] مجاز است؟ آیا ميتوان –حتا در مقام دفاع- به کسی آسیب رساند و برنامهای برای کاستن از [[قلبم]] دیگران را طراحی کرد و اجرا نمود؟ یا نه؟ این کار اخلاقی است یا غیراخلاقی؟ |
+ | آنچه در مورد این بحث برایم بسیار آموزنده بود، پایبندی نظری همهی سخنگویان به چارچوب زروانی بود. همه رفتار برنده/ بازنده را غیراخلاقی و ناشایست میدانستند، و همه معیار عینی و روشنِ قلبم را برای ارزیابی این الگو در اختیار داشتند. | ||
<br /> | <br /> | ||
− | |||
− | |||
− | |||
<br /> | <br /> | ||
− | + | ===مسئلهی سوم: طرح مسائل اخلاقی در زمینه ای بازیگوشانه=== | |
+ | در ادامهی ماجرای پیشین، قرار گذاشتیم بازیای طراحی کنیم و مسئلهای اخلاقی را در زمینهای بازیگوشانه حل کنیم. آنگاه دوستان به تلویح و تصریح اشاره کردند که این بازی ممکن است با نقض پیمانهایی اخلاقی مانند راستگویی و برنده/ برنده بازی کردن همراه شود. ابتدا این بازخورد به نظرم درست آمد، اما دقیقتر که نگریستم، دریافتم که چنین نیست. | ||
+ | این سه مسئله را کاملا شخصی در نظر بگیرید. یعنی فرض کنید که من تنها در پی بازگو کردن اندیشههایی شخصی دربارهی کردار خودم هستم، و میکوشم تا محتوای اخلاقیشان را ارزیابی کنم. دلیلِ در میان گذاشتناش با شما آن است که فکر میکنم برخی از شما هم همین دغدغهی خاطر را دارید، و شاید به کمک هم بتوانیم روشنتر موضوع را بفهمیم. پس این نوشتار را اظهار نظری قطعی و نهایی دربارهی موضوع این سه پرسش ندانید. اینها تنها گمانهزنیهایی هستند که لازم است با یاری شما و افزوده شدن نظرتان پخته و روشن شود. | ||
+ | <br /> | ||
<br /> | <br /> | ||
− | |||
− | |||
<br /> | <br /> | ||
− | + | ===پیامدهای تفسیر افراطی مبانی اخلاقی=== | |
+ | این سه مسئله وقتی درست فهم میشوند، که به زمینهاش، و دو حدِ مخاطرهآمیزِ پاسخ نگفتن بدان اشارهای کنم. زمینهای که همهی ما در آن حضور داریم، در دو لایهی روانی و اجتماعی، نابسامان و آشوبزده و بنابراین انباشته از خشونت است. در [[سطح اجتماعی]]، [[نهاد|نهادهای]] اجتماعی جوامع مستقر بر ایران زمین در نیم قرن گذشته دستخوش تباهی و انهدام بودهاند و امروز تقریبا کارکردهای خود را از دست دادهاند. این روند در سالهای گذشته به انقلاب، جنگ، درگیریهای جوراجورِ سیاسی و فرهنگی، افول اقتصادی و مهاجرت پردامنه از ایران زمین منتهی شده است و با همین الگو در تمام کشورهای مستقر بر حوزهی [[تمدن ایرانی]] دیده میشود. | ||
<br /> | <br /> | ||
− | این | + | در سالهای اخیر، این روند به افول ارزشهای اخلاقی و فروپاشی استوارترین نهادهای سنتی –از جمله خانواده- در جامعهی خودِ ما انجامیده است. از این روست که مردمان چنین به خشونت خو کردهاند و آن را عادی میپندارند. این تباهی نهادی که در سطح اجتماعی آغاز شده، در نهایت به [[سطح روانشناختی]] نیز نشت کرده و نتیجهاش زایش «[[من]]»هایی ضعیف و ناتوان بوده که در ضمن پرخاشگر و خشونت طلب هم هستند. در سالهای اخیر رواج و عمومی شدن استفاده از رسانههایی نوظهور مانند فیسبوک، موهبتی بوده برای کسانی که قصدِ بررسی و بازبینی موقعیت منهای امروزِ ایران را دارند. با مرور آنچه که در این رسانهها انعکاس مییابد، به روشنی میتوان دریافت که «من»های امروز، به لحاظ آماری افرادی خشمگین و نابردبار و پرخاشگر هستند، که از اختلال در یک ارتباط و [[کشمکش]] با یک [[دیگری]] به رابطهی مختل دیگری پناه میبرند و زمینه را برای کشمکشی نو فراهم میآورند. بسامد غیبت، ناسزا، خشونت زبانی و بی اخلاقیهایی که تا چند سال پیش دور از ذهن و نامنتظره مینمود، چندان زیاد شده که دیگر کسی را شگفتزده نمیکند. در این شرایط این پرسش برجسته میشود که چگونه میتوان خردمندانه و اخلاقی زیست، و به پیمانهای زروانی پایبند ماند؟ |
<br /> | <br /> | ||
− | + | شاید هیچ چیز بهتر از دو مثال تاریخی موقعیت دوگانهی ما و سراشیب های لغزش فردای ما را نمایش ندهد. یکی از آنها، تاریخ کلیسای کاتولیک است. نهادی که با شعارهایی اخلاقی و تاکید بر ارزشهایی مانند فروتنی، خاکساری، نیکوکاری، و محبت به دیگران تاسیس شد، و تا امروز سرسختانه به این شعارها چسبیده است. اما در ضمن همین نهاد خشنترین و آزارندهترین تاریخِ نهادهای دینی را در طول تاریخ بشر داشته است. این همان نهادی است که جنگهای صلیبی، سرکوب هزار سالهی فرهنگ در اروپا، عصر استعمار و بردهداریِ متصل بدان، و تا حدودی فاشیسم ایتالیایی و اسپانیایی را پدید آورده است. | |
<br /> | <br /> | ||
− | + | به عنوان نمودی از سویهی دیگر این پرتگاه، میتوان به مثالی یکسره ناهمگون اشاره کرد. در هند دینی هست به نام جین که سابقهاش به دوران [[بودا]] و حتا کمی پیش از وی باز میگردد. دینی است [[عقلانی]]، [[اخلاقی]] و دست کم در آغازگاهش با جنبهای ضدخرافی، که مبنای اخلاقیاش '''آهیمسا''' یا پرهیز از آزار رساندن به دیگران است. جینها نه شکار میکنند و نه به جنگ میروند، و از هر نوع آسیب رساندن به جانداران خودداری میکنند. گزارشی در دست است از یک جامعهی در بنگال که به این کیش گرویدند و چون نمیتوانستند مثل سابق ببرهای جنگلی را شکار کنند یا در برابر ایشان از خود دفاع کنند، همگی توسط ببرهای شکارچی از پا در آمدند. این جامعهی جین با وجود پایبندی استوارانهاش به اخلاق، در نهایت نابود شد، چون از ذهنیت لازم برای رویارویی با خطری طبیعی و قابلپیشبینی بهرهمند نبود. | |
<br /> | <br /> | ||
− | + | ناگفته پیداست که اینجا قصدم نقد یا بررسی مبانی فلسفی و اخلاقی کیش کاتولیک یا دین جین نیست. تنها میخواهم به پیامدهای تفسیر افراطی مبانی اخلاقی و عدولِ منظم از آن (کاتولیکها) یا تقید نابخردانه و سرسختانه به شکلی ساده از قواعد اخلاقی (جینها) اشاره کنم. یکی به تباهی اخلاق و انقراض [[معنا]] میانجامد و دیگری به تباهی خویشتن و انقراض نهادِ اخلاقمدار. | |
− | + | <br /> | |
− | + | ===حق=== | |
+ | یکی از پیمانهایی که یاران [[زروان]] با هم دارند، [[برنده/ برنده]] بازی کردن است. این به معنای طرد و حذف سه الگوی دیگرِ (برنده/ بازنده- [[بازنده/ برنده]]- [[بازنده/ بازنده]]) کنش متقابل با [[دیگری]] است. در میان این سه، ما معمولا بازی برنده/ بازنده را به پرسش میگیریم و در معرض مخاطرهی لغزیدن به دامِ آن قرار داریم. اما چه کرداری برنده/ بازنده است؟ آشکارا هر رفتاری که به افزوده شدنِ [[قلبم]] [[من]] و کاسته شدن از [[قلبم]] [[دیگری]] منتهی شود. بر این مبنا میتوان کردارها را در لحظهی وقوعشان مورد [[داوری]] قرار داد. البته میتوان شاخص های متفاوتی را به این معادله افزود. مثلا | ||
+ | ====شاخص ذهنیت==== | ||
+ | اگر من در لحظهی انجام کاری فکر کنم که بر قلبم خود میافزایم و از قلبم دیگری میکاهم، آن رفتار برنده/ بازنده است. | ||
+ | <br /> | ||
+ | ====شاخصِ عینیت در زمانی کمدامنه==== | ||
+ | اگر پیامد مستقیم و سریع کردار من به کاهش قلبم دیگری و افزایش قلبم من منتهی شود، آن رفتار برنده/ بازنده است. | ||
+ | <br /> | ||
− | + | ====شاخص عینیتِ درازمدت==== | |
+ | اگر محتوای کلی قلبم من در کل عمرم به خاطر کاری افزایش یابد و مقدار کل قلبم دیگری در کل عمرش به ازای همان کار کاهش یابد، آن کار برنده/ بازنده است. | ||
+ | <br /> | ||
+ | ====بار منفی اخلاقی [[بازی برنده/ بازنده]]==== | ||
+ | آنچه که دربارهاش تردیدی نداریم، بار منفی اخلاقی [[بازی برنده/ بازنده]] است. از [[نظریهی بازیها]] و [[مدلهای تکاملی]] بر میآید که این نوع بازی ناپایدار و محکوم به شکست است و دیر یا زود به یکی از دو بازی ناپسند دیگر و در نهایت به بازنده/ بازنده در میغلتد و در نهایت کنش متقابل را میگسلد. همچنین این را میدانیم که تقریبا در تمام موارد طرف مقابل ارتباط هم منفعل نیست و او نیز برنده/ بازنده پیش میرود و با محاسبهی زیانی که از رفتارهای دیگرِ وی به بار میآید افزوده شدن بر قلبمِ من در اثر این بازی، یا ناچیز است و یا موهوم. بنابراین چنین مینماید که دربارهی ارج و ارزش برنده/ برنده بازی کردن و نکوهش برنده/ بازنده رفتار کردن توافق داشته باشیم. | ||
+ | <br /> | ||
+ | ====.==== | ||
+ | اما نمونههایی میتوان سراغ کرد که در آنها کاستن از قلبم دیگری و افزودن به قلبمِ خود به طور شهودی درست و اخلاقی مینماید. به عنوان مثال فرض کنیم همان زورگیرهایی که اعدام شدند، به جای دستگیری و زندان و محاکمه و اعدام، به دست همان شهروند محترمی که قربانیشان بود کشته میشدند. فرض کنیم دو زورگیر جوان با قمه به پیرمرد محترم و بیگناهی حمله میکردند، و قصد آسیب رساندن به او و دزدی از وی را داشتند، و این احتمال هم داشت که قربانی در این بین با زخم قمه به قتل برسد. بعد دست بر قضا آن پیرمرد محترم شخصیتی مثل پیریهای پوریای ولی از آب در میامد و با دست خالی میزد هر دو زورگیر را ناکار میکرد و مثلا یکیشان را هم میکشت. آیا در این حالت او عملی غیراخلاقی انجام داده بود؟ گمان میکنم همهمان به طور [[شهودی]] دریابیم که در این شرایط آن پیرمرد حق داشته و با وجدانی آسوده او را از لغزشی اخلاقی مبرا بدانیم. اما مگر نه این که پیرمردِ رزمیکار ما در این شرایط [[برنده/ بازنده]] بازی کرده است؟ او بیشک از [[قلبم]] زورگیرِ کتک خورده که پولی گیرش نیامده و کتکی هم نوش جان کرده، کاسته و خط [[قلبمِ]] آن زورگیرِ مقتول را هم به کلی قطع کرده است و در مقابل اموال و سلامت و جان خود را حفظ کرده است. مگر این نمونهای روشن از کردارِ [[برنده/ بازنده]] نیست؟ | ||
<br /> | <br /> | ||
− | به این | + | میتوان شرایط را کمی پیچیدهتر کرد. فرض کنیم پیرمرد دارد از خیابان رد میشود و میبینید دو [[اشموغ]] قصد دزدیدن یک دختر جوان را دارند. فرض کنیم به لحاظ آماری صد در صد آدمربایان در این حالت به قربانیشان تجاوز کنند و پنجاه درصد احتمال داشته باشد که وی را به قتل برسانند. در این حالت جوانمرد سالخوردهی ما بدون آن که خودش در مخاطره قرار گرفته باشد، مداخله میکند. او باز با دست خالی آدمربایان را کتک میزند و یکیشان را هم میکشد. آیا در این حالت او عملی غیراخلاقی را مرتکب شده است؟ راستش را بخواهید من به طور شهودی چنین کسی را [[قهرمان]] میدانم و کردارش را کاملا تایید میکنم. در عین حال کاملا توجه دارم که این فرد در لحظهی مداخله بر [[قلبم]] عینی خود نیز نیفزوده و حتا رفتارش دفاع از خود هم نبوده است. یعنی تهدیدی متوجه خودش نبوده و برای پیشگیری از قتل یا مالباختگی خودش نبوده که چنین کاری کرده است. |
+ | <br /> | ||
+ | ====تعریف حق==== | ||
+ | این مثالها نشان میدهد که انگار هنگام تعریف رفتار برنده/ بازنده، باید متغیرهای دیگری را هم در نظر گرفت. یک متغیر، «'''حق'''» است. حق عبارت است از مشروعیتِ دستیابیِ کسی به [[منبع|منبعی]]. اگر من بعد از یک ماه کار کردن پولی گرفتهام و آن را در جیبم گذاشتهام، بهرهمندی از این منبع حق من است. اگر کسی دیگر بخواهد به این حق تجاوز کند، خود به خود رفتاری برنده/ بازنده را با من آغاز کرده است. شعار ما آن است که با پذیرشِ قطع کنش متقابل، از ورود به بازی برنده/ بازنده پرهیز کنیم، و این کاملا روا و درست است. اما گاهی وقتها حق به شکلی بنیادین پایمال میشود و قطع یک طرفهی کنش متقابل ممکن نیست. زورگیری که با قمهای در دست برای گرفتن پول من به سویم میآید، با اعلام این که من قصد کنش متقابل با او را ندارم، به راه خود نخواهد رفت. چنین مینماید که در شرایطی خاص، ابراز خشونت روا باشد. اما یکی از عناصر ضروری در این شرایط، حق است. | ||
+ | <br /> | ||
− | + | ناگفته پیداست که حق در هر جامعه به شکلی تعریف میشود. شاید در یک جامعهی دارای سوسیالیسم واقعا موجود! صرف این نکته که من پولی در جیب دارم مرا به طبقهی بورژواهای پست تبعید کند و به این ترتیب حقوق مدنی مرا و مشروعیت بهرهمندی من از منابع را خدشهدار کند. یا شاید در جامعهای که سخت مردسالار باشد، زنان حقی مشروع بر بدن خود نداشته باشند و هرکس مجاز باشد به هرکس دیگری تجاوز کند. شاید حقِ بدیهیِ هرکس بر بدنش در جامعهای مثل جامعهی خودمان نادیده انگاشته شود و مثلا دختران از این حق برخوردار نباشند که پوشش خود و درجهی دسترسی پوست بدنشان به هوای آزاد را انتخاب کنند. ممکن است مشروعیت سیاسی و هنجارین و رسمی با مشروعیت واقعی و عرفی و جاری در جامعه تفاوت داشته باشد. اینها همه نمونههایی هستند که لغزندگی و شکنندگی مفهوم حق را نشان میدهند. | |
+ | <br /> | ||
− | + | با این وجود به نظرم مفهوم حق در این میان کلیدی است و نمیتوان به بهانهی نسبیت آن، نادیدهاش انگاشت. به نظرم میتوان حق را در زمینهای زروانی بازتعریف کرد. به عنوان یک صورتبندی سر دستی پیشنهاد میکنم «حق» را چنین تعریف کنیم: «مشروعیت دستیابی به منابع پایانناپذیر، یا منابع پایانپذیری» که با دو متغیر تعیین میشود: یا قواعد هنجارین جامعه (به شرط آن که عقلانی باشند و تعارضی با اصول زروانی نداشته باشند) مالکیت فرد بر این منبع را محترم میشمارند، و یا این که شخص در تولید این منابع نقشی ایفا کرده است. یعنی مثلا حق استفاده از اطلاعات و دانش و هنر و ارتباطات انسانی را همه دارند، و دربارهی منابع پایانپذیری مثل غذا و سرپناه و جفت هم کسی حق دارد که یا آن غذا و سرپناه را در موقعیت منبع بودناش احداث یا تثبیت کرده باشد، و یا با تبدیل منبعی دیگر بدان دست یافته باشد. مثلا بدیهی است که کشاورزی که هندوانهای را کاشته حق دارد آن را بخورد. یا کارگری که در زمینی بایر برای خودش خانه درست کرده حق دارد در آن زندگی کند، یا کسی که به منبعی نمادین مثل پول دسترسی مشروع دارد، حق دارد این منابع را با آن معاوضه نماید. با استفاده از مفهوم حق، در مییابیم که یک شرطِ روا بودنِ رفتارهای خشونتآمیز، آن است که حقی نمایان مخدوش شده باشد. | |
<br /> | <br /> | ||
− | + | مثال دوممان دربارهی آدمربایان نشان میداد که مفهوم برنده/ برنده بازی کردن نیاز به بازتعریف دارد. اگر من از خیابان بگذرم و ببینم زورگیران به پیرمردی حمله کردهاند، آیا باید به خاطر پایبندی به برنده/ بازنده بازی نکردن، از درگیری با ایشان بپرهیزم و پیرمرد نگون بخت را به حال خود رها کنم؟ مگر نه این که در این حالت دارم با پیرمرد برنده/ بازنده بازی میکنم؟ بدیهی است که هر وجدان سالمی مجوز مداخله را در این شرایط صادر میکند. اما چگونه است که همین وجدان سالم بازی برنده/ بازنده را چنین ناشایست میبیند؟ پس شاید چیزی که در اینجا با آن روبرو هستیم، اصولا بازیای از این دست نباشد؟ شاید هنگام محاسبهی قلبمِ جا به جا شده، باید کل شبکهی افراد تاثیر پذیرفته از کنش متقابل را در نظر داشت؟ | |
− | |||
− | |||
− | ''' | + | '''۴'''. |
− | + | [[نگرش شبکه ای به روابط دو نفره]] | |
+ | |||
− | ''' | + | '''۵''' |
− | + | [[راه حل های پیشنهادی]] | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | |||
[[رده: شروین وکیلی]] [[رده: مقالات]] [[رده: اخلاق]] | [[رده: شروین وکیلی]] [[رده: مقالات]] [[رده: اخلاق]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۹:۱۸
۱
محتویات
سه پرسش
سه پرسش در ماههای گذشته به هم گره خورده بود، که شاید یک به یک گشودنی نباشد. هر سه دلالتی اخلاقی داشت و هر سه از زمینه و زمانهی ویژهی ما برخاسته بود. پرداختن به هر سه از زاویهای زروانی ممکن بود و ضروری، و از این روست که این متن را به مثابه نامهای که نوشتناش به یاران و عیاران مرسوم است، مینویسم. مضمون این نامه برخی از آموزههای دورههای بالاترِ زروان است که بنا به ضرورت، شکلی ساده شده -و به لطف دوستان بازبینی شده- از آن را به فشردگی نقل میکنم.
مسئلهی نخست: حد و مرز کاربرد مجاز خشونت
در گفتگویی که با دوستی داشتم، این پرسش طرح شد: حد و مرز کاربرد مجاز خشونت کجاست؟ دوست من که پیرو راستکیش گاندی و ستایندهی آنسانسوچی و ماندلا هم هست، پاسخی روشن و شفاف برایم داشت: هیچ کجا، خشونت به کلی ناپسند و نکوهیده است و هیچ چیز آن را توجیه نميکند. این بحث در حال و هوایی انجام میشد که دو جوان زورگیر را به خاطر آن که با قمه به شهروندی حمله کرده بودند، اعدام کردند. در فضای مجازی این پرسش بار دیگر مطرح شد و این بار طیفی پیچیدهتر از پاسخگویان در برابر هم صف آراستند. برخی اعدام جانیان و هر نوع خشونت ورزیدن به انسان را مذموم میشمردند. برخی این کار را در حد قصاص مجاز میدانستند و به خشونتِ اعمال شده از سوی زورگیران اشاره میکردند. شماری اندک هم اصولا هوادار اعمال خشونت بودند و آن را داروی مقابله با هرج و مرج میدانستند.
مسئلهی دوم: در چه شرایطی بازی برنده/ بازنده مجازاست؟
این پرسش قدیمی و همیشگی بار دیگر در جمع دوستان مورد بحث قرار گرفت: در چه شرایطی بازی برنده/ بازنده مجاز است؟ آیا ميتوان –حتا در مقام دفاع- به کسی آسیب رساند و برنامهای برای کاستن از قلبم دیگران را طراحی کرد و اجرا نمود؟ یا نه؟ این کار اخلاقی است یا غیراخلاقی؟
آنچه در مورد این بحث برایم بسیار آموزنده بود، پایبندی نظری همهی سخنگویان به چارچوب زروانی بود. همه رفتار برنده/ بازنده را غیراخلاقی و ناشایست میدانستند، و همه معیار عینی و روشنِ قلبم را برای ارزیابی این الگو در اختیار داشتند.
مسئلهی سوم: طرح مسائل اخلاقی در زمینه ای بازیگوشانه
در ادامهی ماجرای پیشین، قرار گذاشتیم بازیای طراحی کنیم و مسئلهای اخلاقی را در زمینهای بازیگوشانه حل کنیم. آنگاه دوستان به تلویح و تصریح اشاره کردند که این بازی ممکن است با نقض پیمانهایی اخلاقی مانند راستگویی و برنده/ برنده بازی کردن همراه شود. ابتدا این بازخورد به نظرم درست آمد، اما دقیقتر که نگریستم، دریافتم که چنین نیست.
این سه مسئله را کاملا شخصی در نظر بگیرید. یعنی فرض کنید که من تنها در پی بازگو کردن اندیشههایی شخصی دربارهی کردار خودم هستم، و میکوشم تا محتوای اخلاقیشان را ارزیابی کنم. دلیلِ در میان گذاشتناش با شما آن است که فکر میکنم برخی از شما هم همین دغدغهی خاطر را دارید، و شاید به کمک هم بتوانیم روشنتر موضوع را بفهمیم. پس این نوشتار را اظهار نظری قطعی و نهایی دربارهی موضوع این سه پرسش ندانید. اینها تنها گمانهزنیهایی هستند که لازم است با یاری شما و افزوده شدن نظرتان پخته و روشن شود.
پیامدهای تفسیر افراطی مبانی اخلاقی
این سه مسئله وقتی درست فهم میشوند، که به زمینهاش، و دو حدِ مخاطرهآمیزِ پاسخ نگفتن بدان اشارهای کنم. زمینهای که همهی ما در آن حضور داریم، در دو لایهی روانی و اجتماعی، نابسامان و آشوبزده و بنابراین انباشته از خشونت است. در سطح اجتماعی، نهادهای اجتماعی جوامع مستقر بر ایران زمین در نیم قرن گذشته دستخوش تباهی و انهدام بودهاند و امروز تقریبا کارکردهای خود را از دست دادهاند. این روند در سالهای گذشته به انقلاب، جنگ، درگیریهای جوراجورِ سیاسی و فرهنگی، افول اقتصادی و مهاجرت پردامنه از ایران زمین منتهی شده است و با همین الگو در تمام کشورهای مستقر بر حوزهی تمدن ایرانی دیده میشود.
در سالهای اخیر، این روند به افول ارزشهای اخلاقی و فروپاشی استوارترین نهادهای سنتی –از جمله خانواده- در جامعهی خودِ ما انجامیده است. از این روست که مردمان چنین به خشونت خو کردهاند و آن را عادی میپندارند. این تباهی نهادی که در سطح اجتماعی آغاز شده، در نهایت به سطح روانشناختی نیز نشت کرده و نتیجهاش زایش «من»هایی ضعیف و ناتوان بوده که در ضمن پرخاشگر و خشونت طلب هم هستند. در سالهای اخیر رواج و عمومی شدن استفاده از رسانههایی نوظهور مانند فیسبوک، موهبتی بوده برای کسانی که قصدِ بررسی و بازبینی موقعیت منهای امروزِ ایران را دارند. با مرور آنچه که در این رسانهها انعکاس مییابد، به روشنی میتوان دریافت که «من»های امروز، به لحاظ آماری افرادی خشمگین و نابردبار و پرخاشگر هستند، که از اختلال در یک ارتباط و کشمکش با یک دیگری به رابطهی مختل دیگری پناه میبرند و زمینه را برای کشمکشی نو فراهم میآورند. بسامد غیبت، ناسزا، خشونت زبانی و بی اخلاقیهایی که تا چند سال پیش دور از ذهن و نامنتظره مینمود، چندان زیاد شده که دیگر کسی را شگفتزده نمیکند. در این شرایط این پرسش برجسته میشود که چگونه میتوان خردمندانه و اخلاقی زیست، و به پیمانهای زروانی پایبند ماند؟
شاید هیچ چیز بهتر از دو مثال تاریخی موقعیت دوگانهی ما و سراشیب های لغزش فردای ما را نمایش ندهد. یکی از آنها، تاریخ کلیسای کاتولیک است. نهادی که با شعارهایی اخلاقی و تاکید بر ارزشهایی مانند فروتنی، خاکساری، نیکوکاری، و محبت به دیگران تاسیس شد، و تا امروز سرسختانه به این شعارها چسبیده است. اما در ضمن همین نهاد خشنترین و آزارندهترین تاریخِ نهادهای دینی را در طول تاریخ بشر داشته است. این همان نهادی است که جنگهای صلیبی، سرکوب هزار سالهی فرهنگ در اروپا، عصر استعمار و بردهداریِ متصل بدان، و تا حدودی فاشیسم ایتالیایی و اسپانیایی را پدید آورده است.
به عنوان نمودی از سویهی دیگر این پرتگاه، میتوان به مثالی یکسره ناهمگون اشاره کرد. در هند دینی هست به نام جین که سابقهاش به دوران بودا و حتا کمی پیش از وی باز میگردد. دینی است عقلانی، اخلاقی و دست کم در آغازگاهش با جنبهای ضدخرافی، که مبنای اخلاقیاش آهیمسا یا پرهیز از آزار رساندن به دیگران است. جینها نه شکار میکنند و نه به جنگ میروند، و از هر نوع آسیب رساندن به جانداران خودداری میکنند. گزارشی در دست است از یک جامعهی در بنگال که به این کیش گرویدند و چون نمیتوانستند مثل سابق ببرهای جنگلی را شکار کنند یا در برابر ایشان از خود دفاع کنند، همگی توسط ببرهای شکارچی از پا در آمدند. این جامعهی جین با وجود پایبندی استوارانهاش به اخلاق، در نهایت نابود شد، چون از ذهنیت لازم برای رویارویی با خطری طبیعی و قابلپیشبینی بهرهمند نبود.
ناگفته پیداست که اینجا قصدم نقد یا بررسی مبانی فلسفی و اخلاقی کیش کاتولیک یا دین جین نیست. تنها میخواهم به پیامدهای تفسیر افراطی مبانی اخلاقی و عدولِ منظم از آن (کاتولیکها) یا تقید نابخردانه و سرسختانه به شکلی ساده از قواعد اخلاقی (جینها) اشاره کنم. یکی به تباهی اخلاق و انقراض معنا میانجامد و دیگری به تباهی خویشتن و انقراض نهادِ اخلاقمدار.
حق
یکی از پیمانهایی که یاران زروان با هم دارند، برنده/ برنده بازی کردن است. این به معنای طرد و حذف سه الگوی دیگرِ (برنده/ بازنده- بازنده/ برنده- بازنده/ بازنده) کنش متقابل با دیگری است. در میان این سه، ما معمولا بازی برنده/ بازنده را به پرسش میگیریم و در معرض مخاطرهی لغزیدن به دامِ آن قرار داریم. اما چه کرداری برنده/ بازنده است؟ آشکارا هر رفتاری که به افزوده شدنِ قلبم من و کاسته شدن از قلبم دیگری منتهی شود. بر این مبنا میتوان کردارها را در لحظهی وقوعشان مورد داوری قرار داد. البته میتوان شاخص های متفاوتی را به این معادله افزود. مثلا
شاخص ذهنیت
اگر من در لحظهی انجام کاری فکر کنم که بر قلبم خود میافزایم و از قلبم دیگری میکاهم، آن رفتار برنده/ بازنده است.
شاخصِ عینیت در زمانی کمدامنه
اگر پیامد مستقیم و سریع کردار من به کاهش قلبم دیگری و افزایش قلبم من منتهی شود، آن رفتار برنده/ بازنده است.
شاخص عینیتِ درازمدت
اگر محتوای کلی قلبم من در کل عمرم به خاطر کاری افزایش یابد و مقدار کل قلبم دیگری در کل عمرش به ازای همان کار کاهش یابد، آن کار برنده/ بازنده است.
بار منفی اخلاقی بازی برنده/ بازنده
آنچه که دربارهاش تردیدی نداریم، بار منفی اخلاقی بازی برنده/ بازنده است. از نظریهی بازیها و مدلهای تکاملی بر میآید که این نوع بازی ناپایدار و محکوم به شکست است و دیر یا زود به یکی از دو بازی ناپسند دیگر و در نهایت به بازنده/ بازنده در میغلتد و در نهایت کنش متقابل را میگسلد. همچنین این را میدانیم که تقریبا در تمام موارد طرف مقابل ارتباط هم منفعل نیست و او نیز برنده/ بازنده پیش میرود و با محاسبهی زیانی که از رفتارهای دیگرِ وی به بار میآید افزوده شدن بر قلبمِ من در اثر این بازی، یا ناچیز است و یا موهوم. بنابراین چنین مینماید که دربارهی ارج و ارزش برنده/ برنده بازی کردن و نکوهش برنده/ بازنده رفتار کردن توافق داشته باشیم.
.
اما نمونههایی میتوان سراغ کرد که در آنها کاستن از قلبم دیگری و افزودن به قلبمِ خود به طور شهودی درست و اخلاقی مینماید. به عنوان مثال فرض کنیم همان زورگیرهایی که اعدام شدند، به جای دستگیری و زندان و محاکمه و اعدام، به دست همان شهروند محترمی که قربانیشان بود کشته میشدند. فرض کنیم دو زورگیر جوان با قمه به پیرمرد محترم و بیگناهی حمله میکردند، و قصد آسیب رساندن به او و دزدی از وی را داشتند، و این احتمال هم داشت که قربانی در این بین با زخم قمه به قتل برسد. بعد دست بر قضا آن پیرمرد محترم شخصیتی مثل پیریهای پوریای ولی از آب در میامد و با دست خالی میزد هر دو زورگیر را ناکار میکرد و مثلا یکیشان را هم میکشت. آیا در این حالت او عملی غیراخلاقی انجام داده بود؟ گمان میکنم همهمان به طور شهودی دریابیم که در این شرایط آن پیرمرد حق داشته و با وجدانی آسوده او را از لغزشی اخلاقی مبرا بدانیم. اما مگر نه این که پیرمردِ رزمیکار ما در این شرایط برنده/ بازنده بازی کرده است؟ او بیشک از قلبم زورگیرِ کتک خورده که پولی گیرش نیامده و کتکی هم نوش جان کرده، کاسته و خط قلبمِ آن زورگیرِ مقتول را هم به کلی قطع کرده است و در مقابل اموال و سلامت و جان خود را حفظ کرده است. مگر این نمونهای روشن از کردارِ برنده/ بازنده نیست؟
میتوان شرایط را کمی پیچیدهتر کرد. فرض کنیم پیرمرد دارد از خیابان رد میشود و میبینید دو اشموغ قصد دزدیدن یک دختر جوان را دارند. فرض کنیم به لحاظ آماری صد در صد آدمربایان در این حالت به قربانیشان تجاوز کنند و پنجاه درصد احتمال داشته باشد که وی را به قتل برسانند. در این حالت جوانمرد سالخوردهی ما بدون آن که خودش در مخاطره قرار گرفته باشد، مداخله میکند. او باز با دست خالی آدمربایان را کتک میزند و یکیشان را هم میکشد. آیا در این حالت او عملی غیراخلاقی را مرتکب شده است؟ راستش را بخواهید من به طور شهودی چنین کسی را قهرمان میدانم و کردارش را کاملا تایید میکنم. در عین حال کاملا توجه دارم که این فرد در لحظهی مداخله بر قلبم عینی خود نیز نیفزوده و حتا رفتارش دفاع از خود هم نبوده است. یعنی تهدیدی متوجه خودش نبوده و برای پیشگیری از قتل یا مالباختگی خودش نبوده که چنین کاری کرده است.
تعریف حق
این مثالها نشان میدهد که انگار هنگام تعریف رفتار برنده/ بازنده، باید متغیرهای دیگری را هم در نظر گرفت. یک متغیر، «حق» است. حق عبارت است از مشروعیتِ دستیابیِ کسی به منبعی. اگر من بعد از یک ماه کار کردن پولی گرفتهام و آن را در جیبم گذاشتهام، بهرهمندی از این منبع حق من است. اگر کسی دیگر بخواهد به این حق تجاوز کند، خود به خود رفتاری برنده/ بازنده را با من آغاز کرده است. شعار ما آن است که با پذیرشِ قطع کنش متقابل، از ورود به بازی برنده/ بازنده پرهیز کنیم، و این کاملا روا و درست است. اما گاهی وقتها حق به شکلی بنیادین پایمال میشود و قطع یک طرفهی کنش متقابل ممکن نیست. زورگیری که با قمهای در دست برای گرفتن پول من به سویم میآید، با اعلام این که من قصد کنش متقابل با او را ندارم، به راه خود نخواهد رفت. چنین مینماید که در شرایطی خاص، ابراز خشونت روا باشد. اما یکی از عناصر ضروری در این شرایط، حق است.
ناگفته پیداست که حق در هر جامعه به شکلی تعریف میشود. شاید در یک جامعهی دارای سوسیالیسم واقعا موجود! صرف این نکته که من پولی در جیب دارم مرا به طبقهی بورژواهای پست تبعید کند و به این ترتیب حقوق مدنی مرا و مشروعیت بهرهمندی من از منابع را خدشهدار کند. یا شاید در جامعهای که سخت مردسالار باشد، زنان حقی مشروع بر بدن خود نداشته باشند و هرکس مجاز باشد به هرکس دیگری تجاوز کند. شاید حقِ بدیهیِ هرکس بر بدنش در جامعهای مثل جامعهی خودمان نادیده انگاشته شود و مثلا دختران از این حق برخوردار نباشند که پوشش خود و درجهی دسترسی پوست بدنشان به هوای آزاد را انتخاب کنند. ممکن است مشروعیت سیاسی و هنجارین و رسمی با مشروعیت واقعی و عرفی و جاری در جامعه تفاوت داشته باشد. اینها همه نمونههایی هستند که لغزندگی و شکنندگی مفهوم حق را نشان میدهند.
با این وجود به نظرم مفهوم حق در این میان کلیدی است و نمیتوان به بهانهی نسبیت آن، نادیدهاش انگاشت. به نظرم میتوان حق را در زمینهای زروانی بازتعریف کرد. به عنوان یک صورتبندی سر دستی پیشنهاد میکنم «حق» را چنین تعریف کنیم: «مشروعیت دستیابی به منابع پایانناپذیر، یا منابع پایانپذیری» که با دو متغیر تعیین میشود: یا قواعد هنجارین جامعه (به شرط آن که عقلانی باشند و تعارضی با اصول زروانی نداشته باشند) مالکیت فرد بر این منبع را محترم میشمارند، و یا این که شخص در تولید این منابع نقشی ایفا کرده است. یعنی مثلا حق استفاده از اطلاعات و دانش و هنر و ارتباطات انسانی را همه دارند، و دربارهی منابع پایانپذیری مثل غذا و سرپناه و جفت هم کسی حق دارد که یا آن غذا و سرپناه را در موقعیت منبع بودناش احداث یا تثبیت کرده باشد، و یا با تبدیل منبعی دیگر بدان دست یافته باشد. مثلا بدیهی است که کشاورزی که هندوانهای را کاشته حق دارد آن را بخورد. یا کارگری که در زمینی بایر برای خودش خانه درست کرده حق دارد در آن زندگی کند، یا کسی که به منبعی نمادین مثل پول دسترسی مشروع دارد، حق دارد این منابع را با آن معاوضه نماید. با استفاده از مفهوم حق، در مییابیم که یک شرطِ روا بودنِ رفتارهای خشونتآمیز، آن است که حقی نمایان مخدوش شده باشد.
مثال دوممان دربارهی آدمربایان نشان میداد که مفهوم برنده/ برنده بازی کردن نیاز به بازتعریف دارد. اگر من از خیابان بگذرم و ببینم زورگیران به پیرمردی حمله کردهاند، آیا باید به خاطر پایبندی به برنده/ بازنده بازی نکردن، از درگیری با ایشان بپرهیزم و پیرمرد نگون بخت را به حال خود رها کنم؟ مگر نه این که در این حالت دارم با پیرمرد برنده/ بازنده بازی میکنم؟ بدیهی است که هر وجدان سالمی مجوز مداخله را در این شرایط صادر میکند. اما چگونه است که همین وجدان سالم بازی برنده/ بازنده را چنین ناشایست میبیند؟ پس شاید چیزی که در اینجا با آن روبرو هستیم، اصولا بازیای از این دست نباشد؟ شاید هنگام محاسبهی قلبمِ جا به جا شده، باید کل شبکهی افراد تاثیر پذیرفته از کنش متقابل را در نظر داشت؟