بافتشناسى منش: تفاوت بین نسخه‌ها

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
 
«واضح است كه عقل و هوش با هر جسمى نمى تواند همزيستى داشته باشد. درخت نمى تواند در اثير زندگى كند، يا ابرها در درياى نمک. همانطور كه ماهى نمى تواند در مزرعه زندگى كند و خون در سنگ جارى نمى شود، وجود و نمو هر چيزى را مكانى مشخص و معين است. »
 
«واضح است كه عقل و هوش با هر جسمى نمى تواند همزيستى داشته باشد. درخت نمى تواند در اثير زندگى كند، يا ابرها در درياى نمک. همانطور كه ماهى نمى تواند در مزرعه زندگى كند و خون در سنگ جارى نمى شود، وجود و نمو هر چيزى را مكانى مشخص و معين است. »
:::::::::'''لوكرسيوس'''
+
:::::::::::::::::'''لوكرسيوس'''
  
 
رويكرد بافت شناسانه به منشها، به آن معناست كه ساختار و كاركردشان را در سطوح گوناگونِ نظام چهارلايه اي [[فراز]] تحليل كنيم. براى سادگى بيشتر، هر يک از اين سطوح را به طور جداگانه مورد بررسى قرارمى دهيم.
 
رويكرد بافت شناسانه به منشها، به آن معناست كه ساختار و كاركردشان را در سطوح گوناگونِ نظام چهارلايه اي [[فراز]] تحليل كنيم. براى سادگى بيشتر، هر يک از اين سطوح را به طور جداگانه مورد بررسى قرارمى دهيم.
  
 
[[سطح زيستشناختى]]
 
[[سطح زيستشناختى]]
 
  
 
[[بندبازی بر لبه تیز جبرانگاری]]
 
[[بندبازی بر لبه تیز جبرانگاری]]
  
 
<br />
 
 
[[آیا منش یک انگل است؟]]
 
[[آیا منش یک انگل است؟]]
 +
 +
[[منش مصداق همزیستی/هم یاری]]
 +
  
  
در واقع آنچه در ارتباط دو سطح زيستى و فرهنگى مصداق دارد
+
منشها، با وجود ارتباطشان با دستگاه عصبى، به هيچ عنوان، ارتباطی
هميارى و همزيستى است، نه رابطهى انگلى. منشها، همانندسازهايى
+
سرراست و يک به يک با عناصر نورونى برقرار نمیكنند. سطح نورونى و
هستند كه همچون ميتوكندرىها، بخت بقاى ميزبانان خود را افزايش
+
عصبى، در واقع، اليهاى متفاوت از پيچيدگى است و در آنجا نشانى از
مىدهند، و سازگارى ايشان با تحوالت محيطى را به شكلى چشمگير
+
منشها نمىتوان يافت. همانطور كه در سطح زيستشناختى، اثرى از
افزايش مىدهند. آنچه با نام انسان مىشناسيم، تنها، در حضور شبكهاى از
+
نهادهاى اجتماعى و كنشهاى متقابل نمادين وجود ندارد. به عبارت ديگر،
منشهاى تعريفكنندهى هويت روانىِ ماشين زيستشناختىِ سطح زيرين
+
منشها و نورونها، به دو سطح متفاوت سلسلهمراتبی و دو مقياسِ متمايزِ
مفهوم مىيابد.
+
پيچيدگی تعلق دارند. يک چيز فراگير و عام وجود دارد، كه در يک مقياس
پس سطوح اجتماعى و روانی اليههايی است كه از برهم افتادن و  
+
و با يک درجهى درشتنمايى در آن نورونها را مىتوان ديد، و در يک
تداخل دو اليهى متفاوتِ حاوي همانندسازها پديد آمدهاند. در هر اليه،
+
مقياس ديگر منشها را.
شبكهاى از ارتباطات درونى را در ميان همانندسازها مىبينيم، و پويايى
+
منشها شبكهاى پويا و خودبسندهاند كه بر روى شبكهى عصبى سوار
 +
مىشوند، اما ارتباط يک به يكى با واحدهاى تشكيلدهندهى اين سيستم
 +
زيستى برقرار نمىكنند. بنابراين آنچه منش انتقاليافته از مغز »من« به
 +
ديگرى را يگانه مىسازد جايگاهش بر شبكهى عصبى يا الگوى شليک فالن
 +
نورون خاص نيست، كه معناى مشتركى است كه در اين دو مغز توليد
 +
مىكند.
 +
تنها چيزى كه در مورد جايگاه منشها بر مغز مىتوان گفت، آن است  
 +
كه مغز و منشها شكلى از تخصصيافتگی زمانى- مكانى را در ارتباط با هم
 +
شكل دادهاند. اين به آن معناست كه وقتى صحبت از منشى مانند موسيقى
 +
مىشود، مىتوانيم ادعا كنيم كه محل پردازش و رمزگشايى/ رمزگذارى آن
 +
در ناحيهى گيجگاهى نيمكرهى راست مخ است. اما در همين ناحيه
 +
ميليونها نورون وجود دارند و سخن گفتن با دقتى بيشتر در مورد محل
 +
حفظ و نگهدارى يک منش خاص ناممكن است.
 +
با وجود عدم قطعيت بزرگ حاكم بر جغرافيا و مكانشناسى منشها در
 +
مغز، در مورد زيرواحدهاى كاركردى دستگاه عصبى و ارتباط آن با منشه

نسخهٔ ‏۱۸ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۳:۵۸

«واضح است كه عقل و هوش با هر جسمى نمى تواند همزيستى داشته باشد. درخت نمى تواند در اثير زندگى كند، يا ابرها در درياى نمک. همانطور كه ماهى نمى تواند در مزرعه زندگى كند و خون در سنگ جارى نمى شود، وجود و نمو هر چيزى را مكانى مشخص و معين است. »

لوكرسيوس

رويكرد بافت شناسانه به منشها، به آن معناست كه ساختار و كاركردشان را در سطوح گوناگونِ نظام چهارلايه اي فراز تحليل كنيم. براى سادگى بيشتر، هر يک از اين سطوح را به طور جداگانه مورد بررسى قرارمى دهيم.

سطح زيستشناختى

بندبازی بر لبه تیز جبرانگاری

آیا منش یک انگل است؟

منش مصداق همزیستی/هم یاری


منشها، با وجود ارتباطشان با دستگاه عصبى، به هيچ عنوان، ارتباطی سرراست و يک به يک با عناصر نورونى برقرار نمیكنند. سطح نورونى و عصبى، در واقع، اليهاى متفاوت از پيچيدگى است و در آنجا نشانى از منشها نمىتوان يافت. همانطور كه در سطح زيستشناختى، اثرى از نهادهاى اجتماعى و كنشهاى متقابل نمادين وجود ندارد. به عبارت ديگر، منشها و نورونها، به دو سطح متفاوت سلسلهمراتبی و دو مقياسِ متمايزِ پيچيدگی تعلق دارند. يک چيز فراگير و عام وجود دارد، كه در يک مقياس و با يک درجهى درشتنمايى در آن نورونها را مىتوان ديد، و در يک مقياس ديگر منشها را. منشها شبكهاى پويا و خودبسندهاند كه بر روى شبكهى عصبى سوار مىشوند، اما ارتباط يک به يكى با واحدهاى تشكيلدهندهى اين سيستم زيستى برقرار نمىكنند. بنابراين آنچه منش انتقاليافته از مغز »من« به ديگرى را يگانه مىسازد جايگاهش بر شبكهى عصبى يا الگوى شليک فالن نورون خاص نيست، كه معناى مشتركى است كه در اين دو مغز توليد مىكند. تنها چيزى كه در مورد جايگاه منشها بر مغز مىتوان گفت، آن است كه مغز و منشها شكلى از تخصصيافتگی زمانى- مكانى را در ارتباط با هم شكل دادهاند. اين به آن معناست كه وقتى صحبت از منشى مانند موسيقى مىشود، مىتوانيم ادعا كنيم كه محل پردازش و رمزگشايى/ رمزگذارى آن در ناحيهى گيجگاهى نيمكرهى راست مخ است. اما در همين ناحيه ميليونها نورون وجود دارند و سخن گفتن با دقتى بيشتر در مورد محل حفظ و نگهدارى يک منش خاص ناممكن است. با وجود عدم قطعيت بزرگ حاكم بر جغرافيا و مكانشناسى منشها در مغز، در مورد زيرواحدهاى كاركردى دستگاه عصبى و ارتباط آن با منشه