بافتشناسى منش
«واضح است كه عقل و هوش با هر جسمى نمى تواند همزيستى داشته باشد. درخت نمى تواند در اثير زندگى كند، يا ابرها در درياى نمک. همانطور كه ماهى نمى تواند در مزرعه زندگى كند و خون در سنگ جارى نمى شود، وجود و نمو هر چيزى را مكانى مشخص و معين است. »
- لوكرسيوس
رويكرد بافت شناسانه به منشها، به آن معناست كه ساختار و كاركردشان را در سطوح گوناگونِ نظام چهارلايه اي فراز تحليل كنيم. براى سادگى بيشتر، هر يک از اين سطوح را به طور جداگانه مورد بررسى قرارمى دهيم.
سطح زيستشناختى
الف) چنان كه گذشت، تنها در دو لايه ى زيرين و زبرين سلسله مراتب پيچيدگى اجتماعى است كه سيستم هايى همانندساز را مى بينيم. سطح زيرين به سيستمهاى زيستىِ سازندهى جامعه و بدن هاى زنده اي مربوط مى شود كه جمعيت پايه ى يک اجتماع انسانى را تشكيل مى دهند. اين سطح همانندسازهايى از جنس DNA را در بر مى گيرد، كه در غلاف هايى از دستگاه هاى تكثيركننده و تضمين كننده ى بقا قالبگيرى شده اند. با نگاهى افراطى، مى توان بدن يک جانداران را به منزله ى دستگاه تكثيري در نظر گرفت كه وظيفه ى كپی كردن رمزگانِ ژنتيكى را بر عهده دارد. اين همان نگرشى است كه ساموئل باتلربه هنگام پاسخ دادن به پرسشِ «اول مرغ بود يا تخم مرغ؟» اتخاذ كرد. پاسخ او اين بود: «بديهى است كه تخم مرغ. مگر مرغ چيزى غير از دستگاه تكثير تخم مرغ است؟».
برخى از نويسندگان، به ويژه آنانى كه به ممشناسى علاقه مند هستند، همين ديدگاه را به عناصر فرهنگى هم تعميم داده اند. كتاب مشهورِ ماشينِ مم از چنين ديدگاهى دفاع مى كند و آدميان را برده هايى بى اختيار و جن زده مى انگارد كه توسط شبكه اي از ممها مسخ شده اند و عمر خود را در راه تكثير كردنشان هدر مى دهند
بندبازی بر لبه تیز جبرانگاری تصويرى كه در نظريه ى منشها از عنصر فرهنگى داريم، با اين تصوير بدبينانه متفاوت است. چنين به نظر مى رسد كه جوامع انسانى، نقطه ى اوجى در سازماندهى سيستم هاى پيچيده بر سياره ى ما باشند، كه در آنها دو لايه از همانندسازها با هم تركيب شده اند. لايه ى پايه ى زيرين، كه زيربناى لايه ی بالايى را هم تشكيل مى دهد، سطح زيستى است. در آن با بدن هايى زنده سر و كار داريم كه در راستاى بقاى خود و ژنومشان مى كوشند و برنامه اى بغرنج را براى بيشينه كردن نسخه هاى اطلاعات ژنومىِ خود اجرا مى كنند. به رسميت پذيرفتن اين سطح زيستشناختى، بر خلاف آنچه برخى ادعا كرده اند، به جبرانگارى منتهى نمى شود. برنامه ى يادشده به قدرى پيچيده و سترگ است، و نقاط تقارنى پديدآمده بر فضاى حالت آن چنان متراكم و انبوه اند كه درجه ي آزادى چشمگيري را به آن می بخشند. رفتار ين سيستمهاي پيچيده با پويايیِ تعين پذير و جبرى نظام هاي ساده قابل مقايسه نيست. ساخت زيستشناختى بدن جانداران - و به طور خاص ساخت دستگاه عصبى انسان - چنان پيچيده شده كه عملا رفتارى خودمختار و آزادانه را برايش به ارمغان آورده است. بديهى است كه اين آزادىِ رفتار در دامنه اى از انتخاب هاى مجاز و حوزه اى معلوم از فضاى حالتِ دسترسى پذير ممكن است. ولى مگر آزادى، همين امكانِ انتخاب از ميان گزينه هاى در دسترس نيست؟
در واقع آنچه در ارتباط دو سطح زيستى و فرهنگى مصداق دارد
هميارى و همزيستى است، نه رابطهى انگلى. منشها، همانندسازهايى
هستند كه همچون ميتوكندرىها، بخت بقاى ميزبانان خود را افزايش
مىدهند، و سازگارى ايشان با تحوالت محيطى را به شكلى چشمگير
افزايش مىدهند. آنچه با نام انسان مىشناسيم، تنها، در حضور شبكهاى از
منشهاى تعريفكنندهى هويت روانىِ ماشين زيستشناختىِ سطح زيرين
مفهوم مىيابد.
پس سطوح اجتماعى و روانی اليههايی است كه از برهم افتادن و
تداخل دو اليهى متفاوتِ حاوي همانندسازها پديد آمدهاند. در هر اليه،
شبكهاى از ارتباطات درونى را در ميان همانندسازها مىبينيم، و پويايى