سطح جامعه شناختى

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو

روند اجتماعى شدن

هنجار شدن
هنجار شدگی و جبرگرايى فرهنگى

نهاد متخصص انتقال منش

پیوند معنا و قدرت

سطوح مختلف پیوند قدرت و منشها
مفصل بندى منشها با نگاه جنسیت محور
نهاد جنگ
جنگ به منزله جذب کننده سیستم های سیاسی

حرکت از من-دیگری به خودی-بیگانه


نقش اقتصاد در منش خودی-بیگانه نگاهى كوتاه به تاريخ تكامل مفهوم خودى و بيگانه نشان مى دهد كه منشهاى تعريف كننده ى اين مرزبندى بيشتر از آن كه پيشروى دگرديسى هاى اجتماعى باشند، دنباله روى نيازهاى اقتصادى و نظامى جوامع بوده اند. در جوامع باستانى، زبان – يعنی امكان تبادل منشها -قالبى بود كه به طور طبيعى خودى را از بيگانه جدا مى كرد. افرادى كه چارچوب رمزگذارى معنايى شان قابليت جذب منشهاى فرهنگ خاصى را نداشته باشد، ارزش خود را به عنوان حامل هايى بالقوه از دست مى دهند. به اين ترتيب، تكامل يافتن منشهايى كه نابودى ايشان را رقم مى زند با افزايش بخت تكثير منشها تعارض پيدا نمى كند. به اين شكل بوده كه در جوامع باستانى «يونانى» از «بربر» و در عصر استعمار «اروپايی» از «شرقی» جدا شده است.

در قرون ميانه، همسايگى ميان تمدن هاى بزرگ و پيدايش امپراتوريهاى چندزبانه، ارزش زبان به عنوان معيار تعريف خودى از بيگانه را از بين برد. در اين مقطع تاريخى، كه بيش از هزار سال به طول انجاميد، تعريف خودى از بيگانه بر حسب ابرمنشهايى دينى سازمان يافت كه مفهوم امر مقدس را تعريف مى كردند. قلمرو متمدن اوراسيا در آن روزگار به دو قطب مسلمان و مسيحى تقسيم شده بود كه هر يک ديگرى را كافر و گمراه مى دانست، و با اين برچسب نابود كردن طرف مقابل را مجاز مى دانست. تفسير وحشيگرى هايى كه طرفين در جريان جنگهاى مذهبى به آن دست مى زدند، تنها در صورتى ممكن است كه فرض كنيم طرفين حريفان خود را از دايره ى انسان خارج مى دانسته اند، وگرنه كشتن كودكان و پيرمردان و پيرزنان - اگر به عنوان نوعى از انسانِ همتاى «من» رسميت يابند - توجيه ناپذير مى گردد.

جنگ نمادهای رمزگذاری امر مقدس در واقع، قلمرو مسلمان و مسيحىِ آن روزگار دو ابرمنش غول آسا را در بر مى گرفت. با وجود رسميت يافتن يک زبان معيار در هر قلمرو - عربى و لاتين - هر ابرمنش مى توانست در مجموعه اى از زبانها و گويشهاى ديگر هم صورتبندي شود، و بنابراين چسبِ متصل كننده ى اين مجموعه زبان نبود. آنچه وابستگانِ انسانىِ اين دو قلمرو را از هم متمايز مى كرد، نمادها و علايمى بود كه براى تعريف امر قدسى به كار گرفته مى شدند. در واقع، دعواى اصلى بر سر معناى امر قدسى نبود، كه بر سر نمادهايى بود كه مى توانست اين معانى را رمزگذارى كند. ساختارهاى سياسى اى كه در اين دوره با هم در زد و خورد بودند، از مجموعه اى از انسانها تشكيل يافته بودند كه به كمک اين نمادها از هم متمايز مى شدند و صليبى يا غازى نام مى گرفتند.


اگر بى طرفانه به نبرد عقيدتى مسلمانان و مسيحيان قرون وسطايى نگاه کنيم، از شباهت معناى موجود در اين دو ابرمنش در شگفت مىشويم. متكلمان مسيحى و مسلمانِ آن دوره، نه تنها در مورد اصول موضوعه ى تعريف كننده ى امر قدسى با هم اشتراک داشتند، كه در مورد جزئيات آداب و رسوم و منهيات و مكروهات نيز شباهت بسيارى را از خود نشان مى دادند.


حتى روش استدلالى و مراجع اعتبار بخش به گزاره هاى تعيين كننده ى راستى، نيكى، و زيبايى نيز در ميانشان اشتراک بسيار داشت. به اين ترتيب، روشن مى شود كه جنگ هلال و صليب بيش از آن كه جنگ معناهايى غايى باشد، جنگى بوده كه به كمک نمادهاى منسوب به معانى مشابهى جبهه بندى مى شده است.


در سده هاي شانزدهم و هفدهم ميلادى، كه به قول هانتينگتون جنگ بين شاهنشينها در اوراسيا باب شد، مرز بين خودى و بيگانه بر مبناى پرچمِ نشانگرِ خاندانِ جنگسالاران تعيين مىشد. در اين دوره طرفهاي جنگ شاهنشينهاى كوچكى بودند كه از نظر خط و زبان و دين اختلاف چندانى با هم نداشتند، و بنابراين تنها دستاويزى كه براى تعريف بيگانه باقى مى ماند علامت خانوادگىِ دوک، كنت، خان يا اميرى بود كه مردم مورد نظر در تيولش زندگى مى كردند. همين علايم خانوادگى بودند كه بعدها با اساطير بومى و عوارض جغرافيايىِ نمادين شده گره خوردند و مليتهاىِ مدرن را در اروپا پديد آوردند.

عصر استعمار؛ دوران طلایی منش خودی-بیگانه حالت ناپايدارِ جنگ بر ضد بيگانگانى كه علايم قلمروشان با ما فرق مى كند خيلى زود از يک دورهى ملى گرايى ناپلئونى گذر كرد و به عصر استعمار منتهى شد؛ دورانى طلايى براى منشهاى تعريف كنندهى خودى از بيگانه. دورهاى كه كشف مردم شناسانه ى سپهرى ناشناخته و افقى به ظاهر بى انتها از تفاوتها را بر انسان اروپايى گشود، و به وى مجال داد تا با منظومه اى متنوع از تفاوت هاى ريختى، نژادى، زبانى و دينى خود را از ساير آدميان تفكيک كند و به اين شكل بود كه عصر استعمار آغاز شد.


خوشه ى منشهاى توجيه كنندهى استعمار را نويسندگان بسيارى مورد بررسی نقادانه قرار داده اند. در ميان اين متنها، كار ادوارد سعيد در شرقشناسى به ويژه قابل ذكر است. در اين متن مفصل، سعيد نشان داده است كه شكل گيرى مفهوم شرق به عنوان بيگانه و پيدايش خوشه اى از منشهاى علمى به نام شرقشناسى بر زمينه اى از وامگيری هاى كلان، بر اشتباه هاى ادراكى و پيشداوري هاى شتابزده متكى بوده است. در متنهاي انسانشناسانه و مردمشناسانه اى كه تا همين چند دهه ى پيش نوشته مى شد همچنان مى توان بازتاب اين بستر لغزان را بازيافت


باقى ماجرا آشناتر از آن است كه نياز به شرح اضافى داشته باشد، همه مى دانيم كه تعريف هاى انسانشناسانه ى بيگانگى به زودى دامنِ خود اروپاييان را هم گرفت و به بيگانه شمرده شدن بخشى از جمعيت خودِ اين كشورها در زمان جنگ جهانى نخست منتهى شد. پس از آن، به عصر ايدئولوژيها مى رسيم كه گويا كمى زودتر از جنگ سرد - يعنى از دهه ى سى قرن گذشته - آغاز شده باشد. در اين عصر، خودِ ابرمنشها به عنوان معيارهاى تمايز خودى از بيگانه مورد توجه قرار گرفتند. به اين ترتيب بود