تخصص
تخصص (Specialization) تعميمِ مرزبندىِ سيستم-محيط، به كاركردهاى درونى سيستم است.
کتاب سیستمهای پیچیده (ص:191-192-193-194)
مرزبندىهای درون سیستم تنها در سطح ساختارها متوقف نمىشوند، بلكه كاركردها را هم در بر مىگيرند. به اين ترتيب همگام با تمايز يافتن ساختارها، كاركردها هم با هم متحد مىشوند، خوشههایى مشابه را پديد مىآورند، و ميان خود با ساير كاركردها مرزهایى را برقرار مىكنند. اين مرزها برخلاف آنچه كه در مورد تمايز ديديم، شكلى آشكار و ملموس ندارند. اما مىتوان در قالب رفتار سيستم و مرزبندىهاى اطلاعات كاركردى، وجودشان را تشخيص داد.
مهمترين نمود اين مرزبنديهاى كاركردى، به عملكردهایى مربوط مىشود كه دستههایى از ورودىها را در جريان شكلى خاص از پردازش به مجموعهاى معلوم از خروجىها تبديل مىكنند. در سيستمهاى پيچيدهى خودارجاع، اين پيوندهاى ورودى/خروجى به تدريج تخصص مىيابند و حالاتى ويژه و ريزبينانه را در بر مىگيرند. اين پديده را تخصص مىنامند.
تخصص، تعميمِ مرزبندىِ سيستم-محيط، به كاركردهاى درونى سيستم است. از راه تخصصيابى است كه گيرندههاى سادهى غشاى آميب، به گيرندههاى متنوع و متكثرِ غشاى نورونهاى ما تبديل شده است. از اين راه است كه اندامهاى حسى ما به بخشهایى متمايز براى ديدن و شنيدن و بوييدن تقسيم مىشوند و به اين شكل است كه ما فنى جديد را ياد مىگيريم، و شغلهایى تازه در جامعه پديد مىآيد.
تخصص در حوزههاى گوناگونِ كاركردى ديده مىشود و در گذر زمان همگام با پيچيدهتر شدن سيستم افزايش مىيابد. تخصص، آنگاه كه با حافظه و يادگيرى همراه شود، سيستم را نسبت به بخش مهمى از گزينههاى پيشارويش -كه غيرمفيد يا ناممكن پنداشته مىشوند،- نابينا مىسازد. سيستم به تدريج تنها گزينههایى را تشخيص مىدهد كه در حافظهاش اطلاعاتى مبنى بر سودمند بودنشان را ذخيره كرده باشد.
يك مثال خوب از اين پديده، در ميان شطرنجبازان ديده مىشود. يك شطرنج باز مبتدى، هنگامى كه به صفحهى مقابلش نگاه مىكند، تمام حركتهاى مجاز را مىبيند، و ناچار مىشود براى انتخاب بهترين حركت از ميان آنها وقت زيادى را مصرف كند. چنين بازيكنى در حال نگاه كردن به كل فضاى حالتِ پيشاروى خطراههاش است. اما شطرنجبازان حرفهاى، تنها به جذب كنندههاى فضاى حالت توجه مىكنند. يكى از دلايل سريع بازى كردنِ آنها آن است كه توجهشان را تنها بر حركات ارزشمند متمركز مىكنند و ساير حركات بد را "نمىبينند". اين گسترهى ديدِ محدودتر، اما كارآمدترِ بازيكنان حرفهاى، نمودى از تخصص يافتگى ايشان است. البته ناگفته نماند كه تخصص همواره هم سودمند نيست. اگر كسى كه براى بازى به سبك خاصى تخصص يافته، با الگويى متفاوت با تجربياتش روبرو شود، امكانِ توجه به بسيارى از بازيهاى خوب را از دست خواهد داد. اين رازِ "شانسِ تازه كارها" است. اين كه تازه كارها در بسيارى از فعاليتها خوش شانس و كامياب به نظر مىرسند، تا حدودى به اين دليل است كه تخصصى در آن زمينه ندارند و گزينههایى را كه ممكن، ولى نامرسوم هستند، مىبينند. گزينههایى كه با همهى سادگىشان براى يك متخصص دور از ذهن جلوه مىكنند.
در اواخر قرن نوزدهم در آخور مزرعهاى روستايى در آلمان، جوانى يافته شد كه بعدها گاسپار هاوزر نام گرفت. در مورد سرنوشت اين جوان تا آن موقع چيز زيادى نمىدانيم، فقط معلوم است كه كسى او را از كودكى تا آن هنگام در همان آخور بزرگ كرده بوده و او كاملا دور از ساير آدميان رشد كرده و به سن بلوغ رسيده بوده است. گاسپار هاوزر با وجود نبوغ آشكارى كه داشت، نتوانست تا آخر عمرش بر زبان و مهارتهاى زيستى ساده كاملا مسلط شود. روزى يكى از دانشمندانى كه براى بررسىِ رفتارهایش به نزدش آمده بود، از او پرسيد: جزيرهاى را مجسم كنيد كه در آن نيمى از مردم هميشه راست بگويند و نيم ديگر هميشه دروغ، حالا فرض كنيد با غريبهاى از اهالى اين جزيره روبرو مىشويد و نمىدانيد راستگوست يا دروغگو. شما فقط حق داريد با پرسيدن يك سؤال، اين مطلب را معلوم كنيد، چه مىپرسيد؟
اين يك پرسش منطقى ساده است كه معماهاى زيادى بر مبناى آن طراحى شده والگوهاى متنوعى از حل آنها هم در دست است. شاید شما هم پيش از آن كه پاسخ گاسپار هاوزر را بخوانید، شروع كنید به معادلهنويسى منطقى، و به پرسشهایى از اين دست برسيد: "اگر من از مردم دروغگوى جزيره بودم خود را چگونه به تو معرفى مىكردم؟" يا "اگر تو به گروهى متفاوت از آنچه كه هستى تعلق داشتى پرسشهاى مرا راست جواب مىدادى يا دروغ؟"
مىدانيد گاسپار هاوزر جواب آن دانشمند را چه چگونه داد؟
او گفت: از غريبه مىپرسم آيا تو يك ماهى سبز رنگ هستى؟ اگر بگويد بله، معلوم مىشود دروغگوست!
تخصصيابى ، امرى فراگير است. حتى همين گاسپار هاوزر معصوم هم پس از آن كه سالها در ميان مردم زيست، ياد گرفت به شيوهى آنها زندگى كند و مشكلات پيچيدهى آن گونه زيستن را با روشهایى مطمئنتر از شانس تازه كار حل كند. تخصص، با وجود آن كه با تعريفِ ياد شده، دامنههاى خلاقيت سيستم را كاهش مىدهد، اما دستيابى به سازگارى را نيز برايش ممكن مىسازد، و اين چيزى است كه سيستمها مىخواهند. سيستمها، براى باقى ماندن طراحى شدهاند، نه براى خلاق بودن.
با اين وجود، نبايد تخصص را امرى معطوف به حقيقتيابى دانست. تخصص در راستاى حل مسائل سيستم شكل مىگيرد، و مسائل سيستم به سازگارى و بقا مربوط هستند. سطوح گوناگونى از تخصص، براى پاسخگويى به لايههاى متفاوتى از پرسشها پديد مىآيند و هر سطح از تخصص تنها براى گشودن نوع خاصى از مسائل كارساز مىشود. آدميان، بيشتر آدمها، بدون اين كه دربارهى ساختار زيراتمى جهان چيز زيادى بدانند، در جهان زندگى مىكنند و بىآن كه از ريزهكاريهاى روندهاى فيزيولوژيكِ بدن دوستانشان آگاه باشند، با ايشان گفت و گو مىنمايند.
تخصص، تعميمِ مرزبندىِ سيستم-محيط، به كاركردهاى درونى سيستم است. تخصص امكانات عملياتىِ پيشاروى سيستم را كاهش داده، و در عينِ ارائهى راهحلهاى آزموده و مطمئنتر، خلاقيت سيستم را كاهش مىدهند.