گفتار نخست: چیستی زبان

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو

دانش ِامروزین ما، چهار سطحِ متفاوت از تعریفِ زبان را برایمان ممکن کرده که با یکدیگر جمع شدنی و سازگار هستند:

نخست: زبان پدیده ای زیستشناختی و تکاملی است

زبان، مشتقی از یک روند زیست شناختی است که در سایر جانوران هم به اشکالِ دیگر دیده میشود. تمام جانورانی که به شکلی از زندگی اجتماعی دست یافته اند، ابزاری برای انتقال پیام به همنوعانِ خود در اختیار دارند. این ابزارِ ارتباطی در سایر جانوران با "زبان طبیعی" که در انسان دیده میشود، متفاوت است
نظامهای ارتباطی و شیوه های انتقال پیام و دریافت، در سایر جانوران هم به اشکالِ گوناگون وجود دارد. هر چه ساختار زندگی اجتماعیِ جانوران، پیچیده تر و اندرکنش فرد با سایر افراد همنوعاش بیشتر و مهمتر باشد نظامهای ارتباطیِ پیچیده تر و گسترده تری، برای انتقال معنا در میان اعضای یک گونه، تکامل می یابد. وجه مشترک این نظامها آن است که مغزی به نسبت پیچیده باید در کار باشد تا ادراکِ خود از جهان خارج را در قالب پیامی انتقال پذیر رمزگذاری کند. این پیام از مجرای رمزگانی منتقل می شود که آن را در کل، زبان می نامیم و فردی همنوع آن را دریافت می کند. این گیرنده ی پیام، خود مسلح به مغزی پیچیده است که توانایی رمزگشاییِ آن پیامِ ارسال شده را دارد. به این ترتیب، پیام یا معنایی که در ذهنِ یک موجود شکل گرفته است، به ذهن همنوع اش نیز منتقل میشود. بدیهی است که در این تعریف، کلیدواژه های "ذهن"، "پیام"، "معنا" و "زبان" را در اشکالی بسیار گسترده و عام در نظر گرفته ایم. وجودِ یک سخت افزارِ عصبیِ پیچیده که توانایی بازنماییِ جهان خارج و رمزگذاری در قالب علایمی قراردادی را داشته باشد، پیشفرضِ ظهور زبان است

این نظامهای ارتباطیِ جانوری همگی خاستگاهی تکاملی دارد؛ یعنی در مسیر زمان و در جریان انتخاب طبیعی و برای پاسخ به شرایط تنش زای بیرونی و درونیِ محیط، پدید آمده اند. این نظامهای ارتباطی، اگر از حدی انتزاعی تر و پیچیده تر باشد، متراکم بودنِ حجم ارتباطهای بینافردی را در یک گونه نشان میدهد و بخت بقای موجوداتی را افزایش میدهد که زندگی اجتماعی دارند. چنین زبانهایی در جایگاههای مشخصی در دستگاه عصبی رمزگذاری میشوند و نظامی ژنتیکی، آن مسیرها و سیم کشیهای عصبی را برنامه ریزی میکند. دست کم در انسان، ساختارهای عصبیِ مشخصی شناسایی شده که وظیفه ی تولید و فهم زبان را به انجام میرساند. مثلا می دانیم که ناحیه ی گیجگاهی قشر مخ، به ویژه در نواحی بروکا و وِرنیکه در نیمکره ی چپ مغز برای تولیدِ زبان و پردازش اطلاعات زبانی تخصص یافته اند. این در حالی است که بخشهای دیگری مانند قشر پس سری و قسمتی از قشر آهیانه ای نیز برای درک مفاهیم زبانیِ دیگر، مانند نوشتار، تخصص یافته اند.

دوم: زبان یک نظام نشانگانی ـ معنایی است

آن هنگام که از زبان سخن میگوییم، در واقع، به دستگاهی از رمزگان و نشانه ها اشاره می کنیم. نشانه هایی که انگار بیشترشان به چیزی در جهان خارج ارجاع میدهند. زبان ساختاری پیچیده و منسجم است که از دال ها و مدلول های متصل به یکدیگر تشکیل یافته است. زبان مجموعه ای از رمزگان، شبکه ای از نشانه ها و رده ای از علامت ها را در بر میگیرد که هر یک از آنها به دایره ای از مدلولها و به دامنه ای از مفاهیم و معناها ارجاع میدهد.


از آنجا که این عناصرِ نشانگانی با روابطی قانونمند و مشخص، به یکدیگر متصل میشود، میتوان کلیت نظام زبانی را یک "سیستم" دانست.

سیستم، بنا به تعریف، مجموعه ای از عناصر است که بر اساس روابطی روشن و قانونمند به یکدیگر متصل شده باشند و کارکردی ویژه را برآورده سازند.
  • چنین تعریفی دقیقاً در مورد نظامهای نشانگانی ـ معنایی مصداق دارد.
  • نظامهای زبانی مجموعه ای از عناصر را در بر میگیرد که میتواند طیفی وسیع از نشانگان را شامل شود. این عناصر میتواند رمزگانِ قراردادیِ ریاضی باشند یا واژگانِ به نسبت مبهم و سیالِ زبان طبیعی و همچنین کلیدواژگان و مفاهیمی دقیق که ممکن است در زبانهای فنی، فلسفی و دینی کاربرد داشته باشند.
  • این عناصر توسط روابط ی به یکدیگر مربوط میشوند که از کوچکترین تا کلان ترین سطوح، کارآیی و شمول خود را حفظ می کنند.
  • این روابط، ترکیب عناصر را در مقیاس های گوناگون ممکن میسازند. عناصری که سخنشان گذشت، علاوه بر آنکه ممکن است در حوزه های گوناگون کاربرد داشته باشند، در سطوح سلسله مراتبی گوناگون نیز وجود دارند.


در زبان طبیعی، آنچه زبان گفتاریِ عادی را ممکن می کند، مجموعه ای از آواهاست که با یکدیگر ترکیب میشوند و تک واژهای زبان را برمی سازند. تک واژها نیز با یکدیگر ترکیب شده و بنهای واژگان و واژگان را در یک زبان پدید میآورند. روابطی که اتصال میان واژها و پدیدآمدنِ تکواژها را ممکن میسازد و سپس روابط بین تکواژها با یکدیگر را قانونمند میکند، همان صرف و نحو زبان است. این واژگان نیز با یکدیگر ترکیب میشوند و جمله ها، گزاره ها، متن ها و ساختارهای ادبیِ گوناگون را پدید می آورند. شیوه ی اتصال واژگان به یکدیگر و پدیدآمدن جمله ها و گزاره ها، همان است که دستور زبان نامیده میشود. به این ترتیب، به مجموعه ای از عناصر اشاره داریم که توسط قوانینی مشخص، به یکدیگر متصل شده اند. این قوانین چنانکه چامسکی نشان داده، بنیادی ژنتیکی دارد؛ یعنی چنین مینماید که زبان طبیعیِ انسانی از زیرساختی مشخص و فراگیر بهره مند باشد

چامسکی دستور زبان عمومیِ حاکم بر زبانهای انسانی را "گشتاری ـ زایشی" دانسته است. این گشتاری- زایشی بودن، بدان معناست که مجموعه ای از قوانینِ ژرف ساخت و بنیادین وجود دارد که به طور طبیعی و به شکل پیش تنیده در دستگاه عصبی نهاده شده است. این قوانین در حضور آن محرک های بیرونی ای شکوفا می شود که تجربه ی زیسته ی کودک طی هفت سال نخستِ عمرش را در بر می گیرد. همین قوانین است که تشخیص و آفرینش و فهمِ عناصر زبانی را ممکن میسازد. دستور زبانِ گشتاری ـ زایشی، در واقع، امکان پدید آوردنِ بی نهایت گزاره و ارجاع به بی شمار عناصر و مضامینِ بیرونی را توسط نشانگان محدودِ یک دستگاه زبانی ممکن میسازد.


هر زبان از مجموعه ای محدود و شمارش پذیر از عناصر تشکیل شده است، ولی با وجود این، باید این توانایی را داشته باشد که به جهانی با پیچیدگیِ بسیار زیاد ارجاع دهد و شرایط و موقعیت هایی یکه و بسیار متمایز را رمزگذاری کند. از اینرو مفهوم دستور و قوانینِ حاکم بر ترکیبِ عناصر زبانی با یکدیگر اهمیتی بایسته دارد. آنچه این نظام نشانگانی- معنایی در نهایت انجام میدهد، بازنماییِ عناصر جهانِ خارج به همراه نیت مندیِ درونیِ سخنگوست. آنچه ما به عنوان جهان خارج و تحولات درونیِ خویشتن تجربه می کنیم، مجموعه ای است از "چیزها" و "رخدادها".

آنچه از مجموع چیزها و رخدادها برمی آید، مِهْرَوَند- پديدههایی است که "زیستجهان" انسانی را برمی سازد. اهمیت کلیدی پدیدار در تعریف زیستجهان را نخستین بار پدیدارشناسان آلمانی و به ویژه هوسِرل مورد تاکید قرار دادند. زبان باید مجموعه ای از نشانگان و ارجاعات را در برگیرد، به شکلی که زیستجهان، یعنی مجموعه ی چیزها و رخدادها، را به شکلی کارآمد رمزگذاری کند. زبان باید تواناییِ بازنماییِ زیست-جهان را داشته باشد، بدان معنا که بتوانیم چیزها را نامگذاری کنیم و رخدادها را توسط واژگان و گزاره ها رمزگذاری نماییم، به طوریکه بتوان در غیاب موقعیتهای واحد و گذرای جهان خارج، پیامهایی در مورد این موقعیتها و مفاهیمی در مورد این چیزها و رخدادها را به منتقل کرد. به این ترتیب است که کارکرد عینی و اصلیِ زبان؛ یعنی پیدایش رفاه اجتماعی و هماهنگیِ کردار اجتماعی میان مردمان، برآورده میشود

سوم: زبان امری انتزاعی نیست، بلکه نوعی کنش است

از اواسط قرن بیستم، پژوهشگران در مورد مفاهیم اجتماعی و کاربستِ جامعه شناسانه ی زبان به این نتیجه رسیدند که زبان، در واقع، شکلی از کردار اجتماعی محسوب میشود. زبان، چنانکه امروزه مصطلح است، برسازنده ی "گفتمان" است.

گفتمان مجموعه ای از روندهای اجتماعیِ زبانمدار را در بر میگیرد که نظم دهنده ی کردارهای افراد در یک بافت اجتماعی است

آنچه گفتار، کنش، حالت ذهنی، و توافق های اجتماعیِ میان اعضای یک جامعه را ممکن میسازد، گفتمانی است که کلیت این عناصر را رمزگذاری میکند و تبادل نظر در موردشان را ممکن میسازد و پیدایش نهادهای اجتماعی را رقم میزند.


  • این کردارهای هماهنگ و مشترکِ میان افراد، تنها به واسطه ی زبان به هم متصل می شوند. به همین دلیل، بسته به الگوهای متفاوت آرایش مفاهیم زبانی، و بسته به ساختارهای متفاوتِ گفتمانی، نهادهای اجتماعیِ گوناگونی نیز پدیدار میشود


  • هر نهاد اجتماعی باید روابطِ داخلی خود را به شکلی منظم سازد تا بتواند چیزها و رخدادهای ویژه ی مربوط به سپهر درونی خود را رمزگذاری و مرزبندی کند.


  • معانی باید روشن و دقیق و شفاف شوند و در قالب رمزگانی کارآمد در میان اعضای آن نهاد اجتماعی تکثیر گردند. تنها در این حالت، ساختارهای اجتماعی تداوم خود را حفظ می کنند و همین ساختارها با کارکردِ موفق خود، آن مرزبندیها و رمزگذاریها را نیز پشتیبانی می نمایند


چهارم: زبان الگویی از پردازش اطلاعات است

تردیدی نیست که "ارتباط"، در معنای عام تکاملی و جانورشناسانه اش، و همچنین زبان در معنای دقیقتر و باریکترِ جامعه شناسانه اش، الگوهایی از مدیریت پردازش اطلاعات هستند. • • بیت، یکای پایه ایست که شمردن شکستهای تقارن را ممکن می سازد. چون هر دامنه ای از اطلاعات را میتوان در قالب گامهای پیاپیِ شکسته شدنِ تقارنهایی دوتایی صورتبندی کرد • تقارن به عناصر، روابطی یا رخدادهایی اشاره می کند که احتمال بروزشان در جهان خارج به صورت بختهایی همانند و موقعیتهایی یکسان نمود پیدا کند. اطلاعات، زمانی پدید میآید که این همسانی نقض شود و در میان موقعیتهای رقیبِ همانند، تمایزی پدید آید. این تمایز در قالب "شکست تقارن" فهمیده میشود و رمزگذاریِ آن، به پیدایش نظامهای زبانی و نشانگانی منتهی میگردد. • رمزگان، شیوه ی سازماندهی و اشاره کردن به شکستهای تقارنِ پیاپی است. جهانی که ما در آن زندگی میکنیم و کلیت زیستجهانی که در نظام ادراکی ما بازنمایی میشود، مجموعهای از شکستهای تقارنِ بسیار پردامنه، پرشمار و فراگیر است. در هر مقطع زمانی، بینهایت حالت متفاوت برای هستی وجود دارد که در حالت پایه نسبت به یکدیگر وضعیتی متقارن دارند. اینکه جهان از لحظه ی اکنون تا لحظه ی اکنون به عالوهی یک ثانیه بعد، به کدام موقعیت منتهی شود، به مجموعهای از شکستهای تقارنِ گوناگون مربوط میشود که ما آن را در قالب روابط علّی می فهمیم. • به این ترتیب، زبان روشی است برای رمزگذاری و پیکربندی تمایزهایی که اتفاقاً در داخل خودِ نظامِ زبانی باید بازنمایی گردد و نمایش داده شود تا به ساختاری شفاف و روشن و انتقال پذیر منتهی گردد. • این رمزگذاریِ درونی در موجوداتی که نظام ارتباطی ساده و دستگاه عصبیِ به نسبت مقدماتی ای دارند، با ارجاع مستقیم به جهان خارج ممکن میشود. به عنوان مثال، نگاه میمونی که به شکارچی خیره میشود، برای همنوعانش برهانی قاطع است تا وجود شکارچی را تشخیص دهند، یا حالت چهرهی جانوری که خشم یا ترس را در خود نمایان میسازد برای جانور دیگری که او را مشاهده میکند کافی است تا حالت درونی و وضعیت روانی وی را حدس بزند. منتها چنین چیزی در زبانِ انسانی، که به شکلی بسیار بغرنج تر، رمزگذاری افراطی و مجددی را در مورد خودِ رمزگان به انجام میرساند، دیده نمیشود. در واقع، زبانِ طبیعی نظامی از رمزگذاریهای مجدد و پی درپی است که شکستهای تقارنِ مربوط به چیزها و رخدادهای بیرونی و درونی را نه تنها رمزگذاری و پیکربندی میکند، که با بازتولید کردنشان در چرخه هایی متداخل، نظامی درهم تنیده از ارجاع هایی خودزاینده را پدید می آورد. • ما با یک نظام رمزگانِ خودسازمانده و خودارجاع روبهرو هستیم؛ یعنی نظامی که به صورت یک مجموعه ی منسجم و خودمختار و بسته عمل میکند. مجموعه ای که خودِ ساز و کارِ رمزگذاری را بار دیگر رمزگذاری می کند و به خودِ فرآیند ارجاع، ارجاع می دهد و به این ترتیب در سطوحی بالنده و توسعه یابنده لایه هایی تازه از نمادهای جدید و ارجاعهای ثانویه را پدید می آورد. به این ترتیب بازنمایی شکستهای تقارن در جهانِ اطرافِ ذهن شناسنده، آنگاه که زبان حضور داشته باشد، به انبوهی از شکستهای تقارن درونزاد و خودمدارانه می انجامد که تراکمی از اطلاعات را در رمزگانی لایه لایه و پیچیده پدید میآورد. زبان با توانایی شگفت انگیزِش برای ارجاع دادن به خود، این خودبسندگی نظام نمادین از امر نموده شده را تکمیل میکند، و پویایی کمابیش مستقل و خودبسندهای را در سپهری از نشانگان جاری میسازد