كالبدشناسى منش
منشها هم مثل هر سيستم همانندساز و خودزاينده ى ديگرى، در مسير تكامل خود سلسله مراتبى از پيچيدگى را در درون خود ايجاد مى كنند. يكى از راه هاى دستيابى به دركى دقيقتر از مفهوم منش و عناصر سازنده ى آن، بررسى همين سطوح پياپىِ سلسله مراتب است؛ سطوحى كه از برهم نهاده شدنشان ساخت پيازگونه ى منش پديد مىآيد.
نمادها، خرد ترین واحد حمل معنا
مغز؛ پیچیده ترین چیز شناخته شده در هستی
تاثیرات متقابل منشها بر بخت تکثیر یکدیگر
زبان؛ معیار تفکیک سیستم های فرهنگی
رویکرد سیستمی به نظریه اطلاعات
جهش و اطلاعات ساختاری و دستوری
ساختار کمینه ای منش و انواع آن
متغییر های تعیین کننده ترمیب ساخت معنایی
با توجه به متفاوت بودن مبناى فلسفى تقسيم بندى كانت با آنچه پيشفرض اين نوشتار است، لازم است برخى از جنبه هاى تقسيم بندى به كار گرفته شده در اينجا را بيان كنيم و بعد به ارتباط اين سه حوزه با اشكال گوناگونِ دستور در منشها بپردازيم.
چنان كه گذشت، مغز آدمى و هويت روانشناختى وى، پيچيده ترين سطح تحليل را در نظام فراز تشكيل مى دهد. آدمى، به عنوان تنها سيستمِ خودآگاهِ شناخته شده، بر مبناي بازنمايى ساختيافت هاي از محيط درونى و بيرونى خويش، كردار خود را ساماندهى مى كند. نخستين گام تمايز يافتن در اين فرآيند پردازش اطلاعات، به تفكيک شدن داده هاى مربوط به درون و برون سيستم يعنى بيرونى خويش، كردار خود را ساماندهى مىكند. نخستين گام تمايز يافتن در اين فرآيند پردازش اطالعات، به تفكيک شدن دادههاى مربوط به درون و برون سيستم يعنى «من» و محيط پيرامونىِ «من» مربوط مى شود. در مراتب بالاترِ پردازش، فرد تمايز ميان پديدارهاى موجود در محيط را هم بهتر درک مى كند و درمى يابد كه پديدارهاى برسازنده ى جهان خود بر دو نوعند؛ آنهايى كه مانند «من» رفتارى پيچيده و به ظاهر خودآگاه دارند، و آنها كه چنين خصلتى را ندارند. به اين ترتيب، محيط هم به جهانناخودآگاه و بى اراده، و ديگرىِ هدفمند و شبيه به «من» شكسته مىشود.
در نتيجه ى اين روند، شناخت آدمى از سه عنصر پايه ى من، ديگرى و جهان حاصل مى شود. روند شكلگيرى اين سه نوع جذب كنندهى مفهومى را در نوزادان بسيار بررسى كرده اند و در متن هاي روانشناسى تكوينى داده هاى بسيارى در اين زمينه وجود دارد. خواننده می تواند بحثی مفصل در اين زمينه را در ديگر كتابِ نگارنده، روانشناسی خودانگاره، دريابد.
خلاصه ي كلام آن كه در هر يک از سه حوزه ى يادشده، مجموعه اي از داده هاى ورودى و رفتارهاى خروجى وجود دارند كه بايد به شكلى سازماندهى و مديريت شوند. دستگاه شناسايی انسان در مسير تكامل به اين نتيجه رسيده كه به ازاى هر يک از اين حوزه ها به محورى براي شكست تقارن معنايى نياز دارد تا به كمک آن منش ها را سازماندهی نمايد.
در ميانِ اين سه، ساده ترين نوع ارتباط، به اندركنش «من» با جهان بازمى گردد. محيط بیجانِ اطراف ما، زمينه اي است آشفته و انباشته از پديدارهايى كه هر كدامشان رفتارى بسيار ساده تر از «من» دارند. اين چيزها و رخدادها مى توانند به سادگى در قالب قواعدي انتزاعى صورتبندي و پيشبينى پذير گردند. چگونگیِ ساخت قواعد مورد نظر، همان است كه روششناسی علم را تشكيل میدهد. در بحث كنونی تنها بايد به اين نكته اشاره كرد كه فرو كاستنِ قواعد حاكم بر جهان به قوانين رياضى گونه و كمى پيشينه اي طولانى ندارد و تنها در سه قرن گذشته فراگير شده است.
پيش از آن دستگاههاى سه متغيرهى ارسطويى (جوهر، ماده، صورت) يا دو ارزشى چينى (يين و يانگ) جهان را در حد نياز پيشبينى و منظم می كرد