دیدگاه زروانی

از ویکی زروان
نسخهٔ تاریخ ‏۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۷:۰۶ توسط Mehrdad.akhavan (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

در پاسخ به پرسش دوستانم در پژوهشگاه علوم انسانی

نوشته شده در: 24 بهمن 1391

ویراسته: 25 خرداد 1395

شاید بتوان پژوهشگران و اندیشمندان را به دو رده ی متمایز تقسیم کرد: آنان که به سراغ پرسشهای کلیدی می روند، و آنهایی که این پرسشها به سراغشان میروند. کسانی هستند که در شرایطی آسوده و آرام به کاری علمی مشغول اند و فعالیت فکریشان حاصل نوعی شغل پایدار و نتیجه ی موقعیتی اجتماعی است. از ایشان انتظار می رود که در زمینه ی خاصی تحقیق کنند، و ایشان به عنوان یک شهروند خوب و نمونه چنین میکنند. برخی دیگر هستند که در شرایطی آشوبگونه زندگی میکنند. موقعیتهایی را میبینند و تجربه می کنند که از الگوهایی نوظهور، آشفته، تکرارناپذیر، و گاه بی سابقه برخوردارند. این گروه اخیر، در هجوم بی امان پرسشهای دشوار و حیاتی قرار دارند.

گروه نخست به اندوخته ای منظم و رده بندی شده از پرسشهای جزئی دسترسی دارند که در بایگانی های شرکتهای صنعتی و اسناد دانشگاهی طبقه بندی شده اند، و در انتظار نوبت شان در یک دیوان سالاری علنی نشسته اند تا اندیشمندی برای تحقیق و پاسخگویی به آن گمارده شود.

گروه دوم اما، در هنگامه ی پرسشهایی بنیادین، حیاتی، و تعیین کننده دست و پا می زنند که بی نظم و ترتیب و گاه بی راهبرد و بی صورتبندی مشخص، بر چشم و گوششان می بارند. در یک سو با پرسشهایی شسته و رُفته و قالب خورده روبرو هستیم که بر یک بستر معنایی جا افتاده مطرح می شوند و پاسخ شان در دامنه ای قابل انتظار نوسان می کند. در سوی دیگر هاویه ای از پرسشهای سرکش و رام ناشده را داریم که عمیق ترین پیش فرضها را به چالش میکشند و پاسخ شان گاه به همان اندازه که حیاتی و تعیین کننده است، نامنتظره و شالوده شکن نیز محسوب میشود.

اگر به تاریخ اندیشه بنگریم، با دو روند متفاوت از رشد اندیشه در جوامع انسانی روبرو میشویم. همواره برشهای زمانی کوتاه اما حساسی را داریم که مقطع های تاریخی سرنوشت سازی هستند و آشوب بر آنها غلبه دارد. در کنارش دورانهایی طولانی تر را داریم که بر آنها نظمی بر مبنای قواعدی برقرار بوده است همواره در مقاطع آشوبزده ی نخستین است که پرسشهای کلیدی و بنیادین مطرح میشود و معمولا با پاسخهایی رادیکال دنبال میشود و این پاسخ ها گسست از نگرش های قدیمی و مرسوم را رقم میزنند و به این ترتیب چارچوب های نوی فکری از دلشان زاده می شوند. دوران های نظم و آرامش نسبی که بیشتر هم به طول میانجامند، صرفِ انباشتن داده ها و فربه کردنِ این استخوان بندی آغازین میشود. در این دوران دانشمندان با فعالیتهایی منظم و پیگیر درباره ی پرسش هایی فرعی، با پیروی از سرمشق های برآمده از این دورانهای آشوب، اندوخته ای از دانایی و شواهد و فنون را بر اساس پیش داشته ای شکل گرفته در آن پدید می آورند. دوران ثبات بهشت دانشورانی است که به انجام وظیفه در شغلی دیوان سالارانه خو گرفته اند، و زمانه ی آشوب میدان زورآزمایی اندیشمندانی است که پی افکندن نظمی نو را آماج کرده اند.
اکنون حدود دو قرن است که تمدن ایرانی در زمانه ی آشوب گرفتار آمده، و بیش از دو قرن است که تمدن غربی از دورانی از نظم و آرامش برخوردار است.


3 .پرسشهای بنیادین در گوش ایرانیانِ امروز طنینی سخت آشنا دارد. پرسشهایی که شاید طرح کردنشان در جامعه ای سنتی و کهن عواقبی ناگوار به دنبال می داشت، و اندیشیدن بدان در زمانه ای و زمینه ای دیگر ناممکن مینمود. پرسشهای کلیدی ای که به پیدایش دیدگاه زروان منتهی شده اند هم از همین جنس هستند. دغدغه ی هر روزه ی ما درباره ی چیستیِ تمدن ایرانی و کیستی «من»ای که حامل و وارث آن است، اگر دقیقتر و عامتر پرسیده شود، به معنای طرح سؤال درباره ی هویت دیرپای اعضای یک تمدن است و خودانگاره ی اجتماعی ما را و پیوندمان را با زبان و جغرافیا و تاریخی ویژه به پرسش میکشد. از همین جا تا طرح پرسش هایی ریشه ای درباره ی پیش فرضهای فلسفی و شناختی غالب مان، گامی بیشتر راه نیست. هر دستگاه نظری منسجم و استوار، از سه بخشِ پرسشها، راهبردها و پاسخها تشکیل یافته است. در نگرش زروانی هم ماجرا چنین است.

پرسش کلیدی آن است که
  • «من»، یعنی سوژه ی خودمختار خودآگاه ، چیست ؟
  • چگونه پیکربندی میشود؟
  • چه عناصر و زیرسیستم هایی دارد؟
  • پویایی و دگرگونی و سیر تحول و تکاملش چگونه است؟
  • چطور با نظامهای دیگرِ پیرامونش –از جمله نهادهای اجتماعی و فرهنگ و زبان و خاطره ی تاریخی و ضرورتهای جغرافیایی- چفت و بست میشود.

این پرسش مرکزی، با راهبردی پاسخ مییابد که نظریه ی سیستم های پیچیده نام دارد. این نظریه احتمالا در حال حاضر نیرومندترین و منسجم ترین دستگاه «علمی» به معنای دقیق کلمه است. دیدگاه سیستمی که در میانه ی قرن بیستم با انتشار کتاب مشهور فون برتالنفی (نظریه ی سیستم های عمومی) تاسیس شد ، در پایان دهه ی هفتاد میلادی دستخوش رکودی شد و در دهه ی 1990 بار دیگر در قالب نظریه ی سیستمهای پیچیده رستاخیزی را تجربه کرد. این دیدگاه امروز یکی از امیدبخش ترین رویکردها به پرسشهای علمی دقیق محسوب میشود. از سویی بدان دلیل که با علوم تجربی و شاخصها و متغیرهای دقیق پیوند دارد، و از سوی دیگر به آن خاطر که به تحلیلی میان رشته ای مجال می دهد و بنابراین ترکیب داده هایی متنوع را که از شاخه هایی گوناگون از دانایی برخاسته اند، ممکن میسازد.

راهبرد سیستم های پیچیده را به تازگی در علوم اجتماعی به کار بسته اند و مشهورترین مدافع آن نیکلاس لومان است که بیشتر در سرزمین های آلمانی زبان شهرت دارد و به خصوص بحثهایش با هابرماس برای هردوی ایشان نام و ننگی پدید آورد. این رویکرد در ضمن بر طیف وسیعی از نظریه پردازان علوم اجتماعی تاثیر گذاشته که در میانشان فوکو و دلوز برای مخاطبان ایرانی آشناتر می نمایند. گذشته از علوم انسانی که بستر اصلی طرح پرسش درباره ی «من» است، رویکرد سیستمی امروز در طیف وسیعی از دانشهای طبیعی و علوم فنی نیز به کار گرفته میشود، که در میانشان میتوان از عصب شناسی و هوش مصنوعی یاد کرد، که آنها نیز به شکلی دیگر با پرسشِ چیستیِ «من» گره خورده اند.
با این توضیح، بستر معناییِ نظریه ی زروان، طرح پرسش درباره ی انسان است، آنگاه که همچون سیستمی پیچیده و خودمختار و خودآگاه نگریسته شود. این بستر نظری باید به ناگزیر طیفی وسیع از داده ها را با هم ترکیب کند. چرا که «من» نظامی لایه لایه و سلسله مراتبی است که سطوح توصیفی بسیاری را می طلبد و نظام های رمزگذاری متکثری را پیرامون خویش تراوش میکند. از این روست که سرمشق نظری ای که این بستر را پیکربندی می کند و شاخص سازی و پژوهش میدانی و روندهای استدلال را پشتیبانی می کند، دیدگاه سیستم های پیچیده است. تنها به کمک این سرمشق است که داده هایی گوناگون که از خوشه های گوناگون دانایی برآمده اند، امکان همنشینی و پیوند با یکدیگر را پیدا میکنند. از این رو بدنه ی نظریه های جامعه شناسانه و روانشناسانه ای که رویکردهای غالب برای تعریف من محسوب میشوند، در این زمینه با هم برسنجیده شده و مورد نقد قرار میگیرند و تمام داده های زیست شناختی و عصب شناختی و تاریخیای که به کار بازتعریف مفهوم «من» میآیند، در منظومه ای منسجم با هم ترکیب میشوند.

نظریه ی زروان بر این مبنا، نگرشی تلفیقی است که سرِ آن دارد تا تمام شواهد و پرسشهای مستند و جدی درباره ی «من» را در نظامی یگانه با هم متحد کند، و پرسش از چیستی من، ساختار و کارکرد من، و سیر تحول و تکامل من را به تحلیلی ترین شکل و با پشتوانه ی بیشترین داده ه ای ممکن، پاسخ گوید.


6

4 .در دنیای پژوهشهای آکادمیکِ امروز، پرسش از هویت و ماهیت «من» شاه بیتی محبوب محسوب میشود. در آن هنگام که نامدارترین جامعه شناسان به نظریه پردازی درباره ی چگونگی اندرکنش عاملیت و ساختار می پردازند، و در آن هنگام که عصب شناسان روندهای خُرد و آزمایشگاهیِ ظهور آگاهی و حافظه را در مغز وارسی می کنند، روایتهایی متفاوت از همین پرسش مرکزی را آماج می سازند. از این رو ورود به این عرصه، از سویی دشوار و از سویی دیگر آسان می نماید. آسانی اش به خاطر انبوه ی شواهد و داده ها و نظریه های تدوین شده در این زمینه است، و جا افتاده بودنِ برخی از راههای پژوهشی که پیمودنش برای تسلط بر مسئله ضروری است. دشواری اش هم دقیقا به همین نکته باز میگردد. یعنی برخی از پیشداشتها به قدری جا افتاده اند که در آویختن با آنها جسارت میطلبد و در برخی از حوزه ها چندان با ازدحام داده ها و نظریه ها روبرو هستیم که تسلط بر همه شان زمانی و بررسی ای درازدامنه را طلب میکند. با این وجود شرایط آشوبگونه ی امروزِ ما طرح و پاسخگویی به چنین پرسشی را ضروری ساخته است، و از این روست که در میان ایرانیان نیز اقبالی چشمگیر به این موضوع و خوشه ه ای دانایی وابسته بدان را می بینیم.

امروز در شاخه های گوناگون دانایی که به فهم «من» مربوط می شود، دو گرایش اصلی وجود دارد که این مفهوم را به شکلی مضمحل می کند و از میان میبرد. از طرفی رویکردهای آزمایشگاهی و جزءانگارانه ی گروهی از عصب شناسان سنت گرا و تحویل انگار ( Reductionist )را داریم که می کوشند عناصر روانی من را به ساز و کارهای بیوشیمیایی فرو بکاهند، و از سوی دیگر فیلسوفان و جامعه شناسان پسامدرن را می بینیم که میکوشند من را به صورت توهمی معرفی کنند که از خود استقلالی و در خود اصالتی ندارد و برساخته ی نهادهای اجتماعی و جریانهای فرهنگی است. به عبارت دیگر، امروز مفهوم ارجمند «من» که شالوده ی جریان روشنگری اروپا و هسته ی مرکزی ظهور مدرنیته بود، زیر حمله ی دو جبهه ی نظری قرار گرفته است. از سویی تحویل انگاری تجربه گرا که بر رخدادهای خُرد تمرکز کرده و «من» را به مثابه سوپی بیوشیمایی تصویر میکند، و از سوی دیگر رویکردِ پسامدرنِ گاه خردگریزی که من را مخلوقی زبانی و توهمی شکل گرفته در لا به لای چرخ دنده ی جامعه تصور میکند. در این میان البته جبه هی سومی هم هست که اتفاقا این روزها در عصب شناسی تجربی دست بالا را دارد، و آن هم کسانی است که به تلفیق همه ی داده ها به کمک دیدگاه سیستمی، و بازتعریف «من» بر این مبنا باور دارد. دیدگاه زروان بخشی از این جبهه ی نظری اخیر است و برای بازسازی و احیای مرکزیت من پدید آمده است .

برای دفاع از اهمیت و مرکزیت «من» دلایلی فلسفی و استدلال های علمی فراوانی می توان پیش کشید.

«من» و نظام روانیاش، با صد میلیارد واحد پردازنده اش (نورون) و ده هزار اتصال سرانه ی میان شان (سیناپس) پیچیده ترین سیستمی است که میشناسیم. یعنی مغز انسان و هویت خودآگاه روانشناختی ای که ترشح میکند، پیچیده ترین «چیزِ» ملموسی است که تا به حال شناخته شده است. از این رو فرو کاستن آن به سطوح خردترِ سلولی و مولکولی، یا حل کردنش در سطوح کلانتر اجتماعی و فرهنگی نادرست مینماید. به خصوص که هم نظامهای زیستیِ خرد تر از سطح عصب روانشناختی، و هم نهادهای اجتماعی و فرهنگیِ کلانتر از این لایه، از نظر پیچیدگی (یعنی ترکیب شمار عناصر در شمار روابط میانشان) بسیار فروپایه تر از «من» هستند.
گذشته از این دلیلِ استوارِ تحلیلی، دست کم ما ایرانیان با یک ضرورت عملیاتی تاریخی نیز روبرو هستیم، و آن هم نیاز به بازتعریف و بازآفرینی من است، به شکلی که با زمانه ی تاریخی و زمینه ی جغرافیایی مان سازگار باشد و بتواند اندوخته ی معنایی تمدن دیرپای مان را دریافت کند، توسعه اش دهد و شکوفایش سازد.

دیدگاه زروان، از این نظر بر خلاف جریان اصلیِ نظریه پردازان شنا می کند. در این دیدگاه«من» گرانیگاه معنایی مهمی است که نمیشود نادیده اش گرفت یا به ساختارهای کلانتر یا خردتر تحویل اش کرد.

این نظریه به دنبال راهی برای بازتعریف من است، به شکلی که با تمام داده های حجیم و انبوه شواهدِ برآمده از دانش های گوناگون سازگار باشد، و در ضمن در برابر نقدهای پسامدرن درباره ی «اصل موضوعه ی مرکزیت من» نیز پاسخی سزاوار داشته باشد. به این ترتیب من در دیدگاه زروان همچون سیستمی پویا و منعطف در نظر گرفته می شود، و نه چنان که مرسومِ قدما بود، ساختاری صلب و منجمد. زروان نظریه ایست برای بازسازی مفهوم من، به شکلی که پویایی آشوبگون مسیرهای پردازش عصبی در آن با داده های مربوط به پیکربندی زبانیِ هویت ادغام شود. روشی که بتواند داده های مردم شناسانه دربارهی نسبیت هنجارها و ارزشهای انسانی را با ضرورتِ دستیابی به بنیادی [عقلانی]] برای اخلاق و شناخت شناسی و زیبایی شناسی آشتی دهد.

کوتاه سخن آن که زروان نظریه ایست که در بافت نظریه ی سیستم های پیچیده، من را بازتعریف میکند و اهمیت و ارجِ بنیادینش را احیا میکند، بی آن که چنین ارج یا اهمیتی را پیش فرض گرفته باشد. این دیدگاه در پی بازسازی منِ منسجمِ متمرکزِ خودمختار و هدفمند است، اما داده های مربوط به سلطه ی ساختارهای اجبار بر من را نادیده نمی انگارد. در اینجا ما با پیشنهادی نظری روبرو هستیم که نقدهای پسامدرن و روش شناسی تحویل انگار علمی را به دقت وارسی میکند، سویه های ارزشمند و کامیاب آن را جذب میکند، و از این همه برای بازسازی مفهومِ من بهره میبرد، به شکلی که در برابر چالشهای نظری این دو جبهه مصونیتی یافته باشد.

مفهومِ نوساخته ی من، البته دیگر آن موجودیت عقلانی و استعلاییِ قرن نوزدهمی نیست، و با آن هویت اجتماعیِ تعیین شده و ماشینیِ قرن بیستمی هم تفاوت دارد. کانت و هگل، و پیامدهای جامعه شناسانه شان در وبر و مارکس در اینجا ارجمند و مهم پنداشته میشوند، اما تنها برای آن که مسیرهای استدلالی نیرومند و متغیرهای ارزشمندی از آنها وام گرفته شود، و نقدهای درستِ وارد بر آنها شناسایی شود، و این همه به سود دیدگاهی نوظهور و پویا و همه جانبه تر کنار نهاده شوند!


5 .دیدگاه زروان برای نخستین بار در سال 1378 به شکلی ابتدایی صورتبندی شد. چارچوب آغازین آن از پایان نامه ی کارشناسی ارشد من در رشته ی فیزیولوژی جانوری (گرایش اعصاب) زاده شد. در آن سال بر مدلی عصب شناسانه پژوهش میکردم که تغییر حالت آگاهی به خودآگاهی را در دستگاه بینایی انسان نشان دهد. پرسش اصلی این بود که چطور مردمان بعد دیدن چیزی، به طور خودآگاه میفهمند که چه چیز را دیده اند، و خاطره ی این دیدن را به بخشی از زندگینامه و هویت خویش متصل میسازند. در این راه با پدیدارهایی شگفت مانند کوربینی (blindsight)و اختلال های بینایی سر و کار داشتم، و همچنین آزمونهای تکان دهندهی لیبه (Libet)درباره ی عصب شناسیِ اراده ی آزاد، یا به قول خودش، نا-اراده ی آزاد ( free wont)نتیجه ی آن آزمونها به مدلی سیستمی از رمزگذاری مجددِ اطلاعات بینایی در مغز انجامید، که دو چیز را به روشنی نمایان می ساخت.
نخست آن که زمان در این میان نقشی کلیدی ایفا میکند،
دوم این که ظهور همافزایانه ی هویت فردی، یعنی تداوم این خودآگاهی های مقطعی و نقطه ای و تبدیل شدن شان به منِ خودآگاه، روندی است که زیر تاثیر نهادهای اجتماعی و زبان ممکن میشود. به این ترتیب بود که مسیر پژوهشی ام خود به خود به سوی جامعه شناسی گرایید و به تحصیل رسمی در این زمینه منتهی شد. طی ده سال بعد از آن، رویکرد سیستمی ای که پیشتر کاربردش را در عصب شناسی و رفتارشناسی حشرات اجتماعی دیده بودم، در زمینه ی جوامع انسانی و هویت افراد نیز به کار بسته شد، و حاصلش نظریه ی زروان بود. دیدگاهی که نام خود را از ایزدِ باستانی زمان نزد ایرانیان گرفته است: زُروان یا زَروان، که در اوستا دو شکلِ کرانمند یا بیکرانه از آن مورد اشاره واقع شده است.

دیدگاه زروان به تدریج طی مجموعه ای از پژوهشهای نظری و بررسی های میدانی تکامل یافت. دغدغه ی خاطر اصلی، همچنان فهمِ چیستی «من» بود، که با مسئله ی چگونگی بازتعریف کردنِ آن، و بنابراین بازسازی کردن اش به نیرومندترین شکل نیز پیوند خورده بود. حاصل ، مجموعه ای از پایان نامه های کارشناسی ارشد و دکترا بود که در نهایت پیکربندی نظریه ای منسجم و فراگیر دربارهی من را ممکن ساخت. این نظری همان است که در قالب هفت کتاب صورتبندی شده است. از این مجموعه، چهار کتاب ارکان نظریه را به دست میدهند: نظریه ی سیستمهای پیچیده، روانشناسی خودانگاره، نظریه ی قدرت و نظریه ی منش ها. دو کتابِ کوچکتر )»درباره ی زمان« و »زبان، زمان، زنان«( به پیوند میان این دستگاه نظری و زمان اختصاص یافته اند. یک جلد هم با عنوان »جام جم زروان« فشرده ی کل نظریه را با راهبردهای عملیاتی و پیشنهادهای مدیریتی اش در بر میگیرد. در نظریه ی زروان، دست کم چهار سطح توصیفی برای فهمِ من ضرورت دارد، که عبارتند از سطوح زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی، یا به طور خالصه، »فراز«. در هریک از این سطو ح یک سیستم پایه هست که رفتارش را میتوان بر مبنای یک متغیر مرکزی تحلیل کرد. یعنی در سطوح فراز، از مقیاس خُرد به کالن،