مسیله مرزبندی
فصلی از کتاب روانشناسی خودانگاره
محتویات
وجوه تمایز من، دیگری، و جهان
نخست: شمار عناصر
مرزبندی میان من، دیگری، و جهان، تنها بـا نشـان دادن خطـوط مشـترکی ممکن است که در شرایط عادی این سه را از هم تفکیک میکند . نخستین وجه تمایز این سه به شمار عناصرشان باز میگـردد. مـن همـواره منحصر به فرد و یگانه است. هرگز نمیتوان بیش از یک ماهیت را به مثابه مـن در نظر گرفت. حتی در افرادی که به بیماری چنـد شخصـیتی بـودن( MPD) مبتلا هستند، در هر مقطع زمانی تنها یک شخصیت و یک هویت جایگاه من را اشغال میکند . یکتا بودن من، البته، بدان معنا نیست که «همیشه» یـک مـن هوشیار و خودآگاه در صحنه حضور دارد. شواهد نشان میدهـد کـه سـوژه های انسانی دست کم دو سوم اوقات عمر خود را در وضعیتی میگذرانند کـه در آن خودآگاهی روشنی در مورد من وجود ندارد. دست کم یک سوم عمر همه ی مـا در خواب، و یک سوم دیگر در وضـعیت هپـروت ـــ یعنـی خیالپردازی هـای لگام گسیخته ــ میگذرد . به این ترتیب، شمار عناصر موجود در طبقـه ی مـن در هر لحظه، میان یک عنصر تا هیچ تغییر میکند .
دیگــری، امــا، شــماری بســیار بیشــتر از مــن دارد. شــمار اعضــای این طبقه همواره زیاد است، اما نه خیلی زیاد. به عبـارت دیگـر، مـا همـواره شـمار محــدود، امــا زیــادی از آشنایان و افراد معــروف را در طبقه ی دیگری ها میگنجانیم. گذشته از این دیگری های مشـخص، معلـوم، شناسـنامه داری کـه برای ما قابل بازشناسی و «آشنا» هستند، طیف وسیعی از عناصر انسانی و گـاه جانوری وجود دارند که همچون دیگری بالقوه عمل میکنند. یعنی همـه ی مـا میدانیم که در شهرها و کشورهای دیگر انسان هایی زندگی میکنند که ممکـن است در برخورد با ما به دیگری تبـدیل شـوند، هرچنـد در حـال حاضـر هـیچ اطلاعی در موردشان نداریم. بنـابراین، دیگـری طبقـه ای پرشـمار امـا بسـته از عناصر را در بر میگیرد .
جهان یک وجه تمایز اساسی با این دو طبقه دارد، و آن هم بیشـمار بـودن عناصر موجود در آن است. شمار عناصر آشنای مربوط به جهان همواره زیـاد، و تفاوت آنها با سایر عناصر هنوز ناآشنا بسیار اندک است. همه ی ما میدانیم کـه در فلان خیابان خانه های بسیاری وجود دارد، و آن خانه ها و اشیای داخل آنهـا را بدون اشکال در ردیف عناصر جهـان جـای مـیدهیم، بـرخلاف دیگری هـای بالقوه، بی آن که ضرورتی برای آشنایی و تماس با آنها داشـته باشـیم. بنـابراین، نخستین تمایز میان این سه طبقه ی پدیدارشناختی به شمار عناصر موجـود در آنها مربوط میشود .
دوم: زمان و مکان
دومین وجه تمایز این سـه زمـان و مکـانی اسـت کـه در آن وجـود دارنـد. من، همواره، در مرکـز مکـان و در بعضـی از زمان هـا وجـود دارد. حضـور مـن در زمـان، بسـته بـه سـطح هشـیاری و وضـعیت آگـاهی مـن شـدت و ضـعف پیدا میکند، و ممکن است در شرایطی ــ ماننـد وضـعیت های تغییـر یافتـه ی آگاهی (ASC) ، یا وضعیت غرقه شدگی ــ من خودآگاه و هشـیار غایـب باشـد و جای خود را به «من»ای با وضعیت و ویژگی هـای متفـاوت بدهـد . بنـابراین، ارتباط من با زمان بسیار پیچیده است و چنان که بـه زودی در همـین نوشـتار نشــان خــواهم داد، زمــان ـــ ماننــد مکــان ــــ خاصــیتی اســت کــه از مــن ترشح میشود.
این در حالی است که دیگری حضوری بسیار ناپایدارتر دارد. حضور فیزیکی چیزی که دیگری پنداشته شـود بـه موقعیت هـایی خـاص مربـوط میشـود، و شرایطی که «انزوا» نامیده میشوند با غیاب دیگری تعریف میشـوند. بـا وجـود این، شواهد نشان میدهد که شکلی ذهنی و درونی شده از دیگـری در بسـیاری از شرایط انزوا حضور دارد. با وجود این، دیگری میتواند در شرایطی ماننـد غرقه شدگی یا گاهی هنگام رویا دیدن غایب باشد.
غیاب جهان، اما ،غیرقابل تصور است. چنین مینماید که من ــ در هر شکلی که حضور داشته باشد ـــ و دیگری، لزوما ، در زمینـه ای خنثـی و گسـترده از جهـان حضـور مییابنـد و در ارتباط با آن تعریف میشوند. حضور جهان، برخلاف دیگـری، امـری گسسـته و گهگاهی نیست. جهان همواره حضـور دارد و از ایـن نظـر تـا حـدودی بـه مـن شباهت دارد .
سوم: درک لذت و رنج
با وجود اهمیت عناصری مانند زمان و مکـان، مهمتـرین محـور تمـایز سـه عرصه ی پدیدارشناختی ای که معرفی کردیم امکان درک لذت و رنـج اسـت. در واقع، تمایز سه عرصه ی یادشده به شیوه ی صورتبندی مفهوم لـذت و رنـج در عناصر هر یک بازمیگردد. چنان که گفته شد، من قلمروی است که رنج و لذت را بیواسطه و به طور شهودی درک میکند.
دیگری قلمرویی اسـت کـه امکـان درک این دو حس بنیادین را دارد، اما ادراک حضـور ایـن کیفیت هـا در وی بـا کمک واسطه های زبانی و رفتاری ممکن میشود. جهان هم عرصه ی چیزهـایی است که از درک لذت و رنج بی بهره اند .
شیوه موضع گیری نظام شناسایی من
الف ) من - جهان
یکی از متغیرهای عمده ی دیگری که سـه عرصـه ی مـن، دیگـری و جهـان را از هم تفکیک میکند ماهیت نظام شناسایی ما در مورد محتویـات آن اسـت. من دانایی خویش را در مورد ایـن سـه حـوزه، بـه اشـکال متفـاوتی صـورتبندی میکند.
ارتباط من با جهان بر مبنای گزاره ها و مفاهیمی صورتبندی میشود که با تجربه و مشاهده میتوان به درستی یا نادرستی شان پی برد و به خاطر خصـلت چیزهای مقیم جهان وضعیتی عینی و بیرونی دارند. گزاره هایی هم کـه دانـایی من در مورد جهان را صورتبندی می کنند میتوانند درست یا نادرست باشـند؛ یعنی، گزاره های برسازنده ی این خوشـه از دانایی هـا از نـوعی صـحت عینـی و آزمودنی برخوردارند. دانسته هایی که در این زمینه سـازمان می یابنـد در قالـب علم، دانش تجربی، و دانایی روزمره ی مبتنی بر مشاهده جـای میگیرنـد. عقـل سلیم فراگیرترین، سازمان نایافته ترین، و در عـین حـال کارآمـدترین شـاخه از دانایی در مورد جهان را تشکیل میدهد .
ب) من- دیگری
رابطه ی من با دیگری در قالب مفاهیمی پیچیـده تر صـورتبندی میشـود . دیگری، برخلاف چیزهـای جهـان، موجـودی اسـت هدفمنـد و نیت منـد کـه میتواند لذت و رنج را درک کند و بر این مبنا مایه ی تولید لذت و رنـج در مـن شود. از این رو، دسترسی به توافق با وی و ایجاد شکلی از بازی هـای برنـده ـــ برنده برای پرهیز از مخاطره ی حضور دیگری ضروری اسـت. ایـن کـار تنهـا بـا دستیابی به قواعدی رفتاری ممکن میشود که خواست های همـه ی کنشـگران درگیر در ارتباط متقابل را تا حدودی برآورده کند. به این ترتیب، دانشی که در زمینه ی دیگری حاصل میشود بر محور شناسایی وضعیت ذهنـی وی، ارزیـابی میزان لذت و رنجی کـه در وی وجـود دارد، و محـک زدن امکانـاتی کـه بـرای طرحریزی بازی های برنده ـــ برنـده وجـود دارد تمرکـز یافتـه اسـت. تـداوم و موفقیت ارتباط با دیگری به صحت این رده از دانش ها بستگی دارد. از ایـن رو، معانی و نمادهای پدید آمده در ایـن زمینـه دیگـر در محـور درسـت/ نادرسـت قطب بندی نمیشوند، بلکه با دوگانه ی معنایی خوب/ بد صورتبندی میشـوند . مجموعه ی دانسته ها و قواعدی که در این زمینه پدیـد میآیـد اخـلاق را پدیـد می آورد.
ج )من - من
رابطه ی من با من از همه دشوارتر و بحث برانگیزتر است. مـن بـرای رابطـه با دیگری به ابزاری برای رمزگذاری اندیشه ها، بیان آنهـا، و ارزیـابی صحتشـان نیاز دارد و از این رو زبان را به عنوان بسط یافته ترین شیوه ی صورتبندی تفکـر به کار میگیرد و آن را به حوزه ی توصیف هایش از جهان هـم تعمـیم میدهـد .اما در ارتباط با خود، زبان چندان کارآیی ندارد. ارتبـاط مـن بـا مـن و انباشـت دانایی در زمینه ی من بسیار پـیش از ارتبـاط بـا دیگـری و بی تردیـد زودتـر از شکل گیری زبان درکودک آغاز میشود. بـه ایـن ترتیـب، زبـان نـوعی زایـده ی نمادین است که بر بستر غنی تر و گسترده تر شناخت من از مـن روییـده اسـت .زایده ای که به خاطر برقراری ارتباط با دیگری بسیار دقیـق، روشـن، و کارآمـد شده است، اما همچنان برای سـازماندهی کـل دانسـته های مـن دربـاره ی مـن نارساست .
من در ارتباط با من طیف وسـیعی از ابزارهـای رمزگـذاری و نمادسـازی را به کار میگیرد. ساده ترین و شناخته شده ترین ایـن ابزارهـا همـان زبـان اسـت که از حوزه ی رابطه ی من با دیگری به قلمرو رابطه ی من با جهـان و انـدرکنش من با من نیز نشت میکند. این تعمـیم کـارکردی در اولـی دانـش و در دومـی گفتگوی درونی و روایت های شخصی از زندگینامه ی من را بر میسازد .با وجود این، دامنه ی ایـن ارتبـاط بسـیار گسـترده تر از رابطـه ی زبـانی یادشـده اسـت .رابطه ی من با من شبکه ای از نمادها، رمزگان، و ادراکات شهودی غیرقابل بیـان را در بر میگیرد کـه مهمتـرین نمـود بیرونـی آن آفرینش هـای هنـری اسـت. هنر حوزه ای است که من رابطه اش با خویشتن را بیـان میکنـد. حـوزه ای کـه تنهـا بخـش کـوچکی از کـل ایـن رابطـه را صـورتبندی میکنـد و بـه دلیـل خصـلت درونـی و شخصـی اش، بـه نـدرت قابـل توافـق و رسـیدگی تجربـی و مشاهداتی است .
خلاصه
الف) من در ارتباط با جهان تجربه و مشاهده می کنـد، گزاره هـایی درست یا نادرست را در این رابطـه پدیـد مـی آورد ،چیزهـایی را بـر ایـن مبنـا «می فهمـد»، و «میدانـد»، و مجموعـه ی ایـن اطلاعـات را در قالـب پیکـره ای نمادین به نام دانش صورتبندی میکند .
ب) من با دیگری ارتباط برقرار میکنـد، از مجـرای زبـان و نظام هـای نمـادین دیگر به تبادل محتوای شناختی و هیجانی خویش دست می یـازد و بـر مبنـای امکانات موجود برای بهره گیری از دیگری و طرحریزی بازی هایی برنده ــ برنده مجموعه ای از قواعد اخلاقـی و بایـدها و نبایـدها را اسـتخراج میکنـد. آنگـاه بر مبنای این قواعد درباره ی دیگـری و خـود ـــ بـه مثابـه دیگـری ـــ داوری میکند، و کـل ایـن خوشـه از شـناختها را در قالـب اخلاقیـات صـورتبندی می نماید .
ج) من در ارتباط با من به خزانه ای غنـی از شـهودها و برداشـت های شخصـی دسترسی دارد که بخش کـوچکی از آنهـا را در قالـب هنـر بـه دیگـری عرضـه میکند. به همین ترتیـب، بـر مبنـای اثـری کـه از آفریـده هایی از ایـن دسـت میپذیرد، ابـراز سـلیقه می کنـد و کـردار و جهـت گیری خـویش را نسـبت بـه عناصری از این دست ــ که بیواسطه و مستقیم بر مـن اثـر میگذارنـد ـــ در قالب داوری هایی زیبایی شناختی صورتبندی می کنـد. ایـن همـان قلمـروی از دانایی است که هنر خوانده میشود .
به این ترتیب، برای سه حوزه ی دانایی از دید کانت، مبنایی پدیدارشناسـانه پیدا میشود. خاستگاه سـه نـوع دانسـتنی بنیـادینی را کـه بـه یکـدیگر قابـل تحویل نیستند در سه عرصه ی مستقل از هـم مـن، دیگـری و جهـان میتـوان بازجست.