پهلوان

از ویکی زروان
(تغییرمسیر از پهلوانان)
پرش به: ناوبری، جستجو

وکیلی، شروین، اسطوره‌شناسی پهلوانان ایرانی، نشر شورآفرین، تهران، ۱۳۸۹ (ص ۱۹–۱۱).


۱. پهلوان، عنصری اساطیری است و همچون تمام عناصر اساطیری، تنها تعریفی موضعی و وابسته به متن می‌‌توان از آن به دست داد. شکل استعلایی این منش، یعنی ابرپهلوان، شاید مرکزی‌‌ترین عنصرِ هر نظام اسطوره‌‌شناختی باشد. به همان ترتیبی که اساطیر آفرینش چگونگی پیدایش چیزها و خاستگاه نظم حاکم بر گیتی را توضیح می‌‌دهند، روایت‌های مربوط به پهلوانان نیز در هر فرهنگ، نظم حاکم بر زندگی انسان‌ها و ماهیت ارزش‌های اخلاقی را تعیین می‌‌کنند. پهلوانان، انسان‌‌واره‌‌هایی هستند که با ماجراهای خویش، و شیوه‌‌ی زیستنِ خود، از هنجارهای مرسوم در جامعه فراتر می‌‌روند، و به تجلی‌‌گاه ارزش‌های آن جامعه تبدیل می‌‌شوند. هر نظام فرهنگی، باید شبکه‌‌ی معناییِ حاکم بر ارزش‌های انسانیِ رایج در جامعه‌‌ی خویش را به اعضای نوآمده – یعنی کودکان و نوجوانان- بیاموزاند، و اعضای باتجربه‌‌ترِ خویش – یعنی مردم میانسال و سالخورده- را با شورِ شوقِ برخاسته از روایتی دلاویز به حقانیت این ارزش‌ها مومن سازد. کارکرد جامعه شناختی پهلوانان، همین حملِ ارزش‌های انسانی و بازنمودن قله‌‌های اوجِ کنش اخلاقی در یک جامعه است.


پهلوان شخصیتی تخیلی و اساطیری است که با کردارهای برجسته‌‌ی خود و با ماجراهایی که از سر می‌‌گذراند، به نمونه‌‌ی آرمانیِ رعایت‌کنندگان این نظام اخلاقی تبدیل می‌‌شود و همچون آیینه‌‌ای شفاف، عناصر معنایی پیوسته با تعریف ابرانسان در یک نظام فرهنگی را در خود باز می‌‌تاباند. از این رو، مهمترین وجه ساختاری یک پهلوان، زندگی‌نامه‌‌ی اوست، که همچون سرنمونی برای "زیستنِ آرمانی" نقشِ آموزشی و انگیزش‌دهنده پیدا می‌کند. پهلوان، به تعبیری، برساخته‌‌ای اجتماعی است که شکوه‌مندترینِ حالت وجودیِ ممکن برای یک انسان را به نمایش می‌گذارد. نظام‌های فرهنگی گوناگون و حوزه‌‌های تمدنی مختلف، ارزش‌هایی متکثر و غایت‌هایی متمایز را به عنوان دست‌مایه‌‌ی تعریف ابرانسان مورد استفاده قرار می‌‌دهند، و از این رو پهلوانان موجوداتی هستند که می‌‌توانند همچون برچسبی برای تفکیک تمدن‌ها و فرهنگ‌های گوناگون از هم عمل کنند. الگوی تکامل شاخص‌ها و مراکزی مفهومی که ابرانسان را در یک نظام اجتماعی رمزگذاری می‌‌کند، خود بحثی است که فضا و مجالی دیگر را می‌‌طلبد. پس در اینجا تنها به گوشزد کردنِ این نکته بسنده می‌‌کنم که ابرانسان، در مقام یک منش (عنصر فرهنگی) سیستمی تکاملی است که زیر فشارهای محیطی و در جریان روندی درون‌زاد از پویایی‌‌های نشانگانی- معنایی، در مسیر تاریخ دگرگون می‌شود و شاخه شاخه می‌‌گردد و نسخه‌‌هایی زورمند و کامیاب یا رنجور و کمخون را از دل خود بیرون می‌‌زاید. پهلوانان، همچون هر نظام تکاملی دیگر، تنها برای مقطعی از تاریخ در مقطعی از جغرافیا حضور دارند و همچون گرانیگاه‌‌هایی معنایی و مراکزی سازمان دهنده، رفتار و کردار آدمیانِ درگیر با آن فرهنگ و نظام شخصیتی ایشان را صورت‌بندی می‌‌کنند.


هر "من"، در سطوح چهارگانه‌‌ی فراز – یعنی سطوح سلسله مراتبی زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی- خویشتن را به صورت پیکره‌‌هایی متمایز صورت‌‌بندی می‌‌کند. "من"، تنی است زیست‌شناختی، که نظامی شخصیتی در سطح روانی بر آن سوار شده است، و فرامنی جامعه‌شناسانه آن را هنجار و اجتماعی کرده است و در نهایت روایتی فرهنگی به نام "من آرمانی" وضعیت غایی و اوجِ قابل انتظار برای آن را رمزگذاری نموده است. من، همچون پیازی با چهار لایه است که این تجلی‌های در هم پیوسته‌‌ی چهارگانه را در بر می‌‌گیرد. در میان این چهار، منِ آرمانی، یعنی نمودِ من در سطح فرهنگی، از خوشه‌‌ای از منش‌ها و عناصر معنایی تشکیل یافته است که وضعیت مطلوب و حالت آرمانیِ قابل تصور برای من را رمزگذاری می‌‌کند. در هر نظام اجتماعی، مراکزی فرهنگی وجود دارند که کارِ تعریف منِ آرمانی را برای اعضای آن جامعه تسهیل می‌‌کنند. این مراکز، منش‌هایی هستند که روایت‌هایی از زندگی انسان‌های خوب و بدِ مثالی را در بر می‌‌گیرند. قهرمانان و ضدقهرمانان، روایت‌هایی زندگی‌نامه‌‌ای هستند که در این زمینه زاییده شده و تکثیر می‌شوند، تا همچون سرمشق‌هایی برای صورت‌بندی من آرمانی عمل کنند. بر مبنای این روایت‌هاست که تقلید یا پرهیز از کردارها، و خواستن یا نخواستنِ غایت‌های ویژه‌‌ای در یک نظام فرهنگی ممکن می‌‌شود. پهلوانان و ابرپهلوانان در این میان، منش‌هایی دیرپا، غول پیکر، بانفوذ، و محوری هستند که سایر روایت‌ها در اطرافشان سازمان می‌‌یابند و در جهت مغناطیسی این قطب ‌‌آرایش می‌‌یابند.


از این روست که درک و فهم ابرپهلوانان در فرهنگ ایرانی، برای تمام کسانی که خواهان دست‌یابی به تعریفی روشن از "سوژه‌‌ی ایرانی"، و بازسازی آن هستند،امری ضروری است. تنها با تحلیل و بازخوانی عناصر معناییِ نهفته در ابرپهلوانان است که می‌‌توان ماهیتِ من‌‌های آرمانیِ رایج در تمدن ایرانی را در فراخنایِ تاریخی و جغرافیایی‌‌اش دریافت، و تنها پس از تصمیم‌‌گیری در مورد این عناصر مفهومی، و داوری در مورد روایت‌های پهلوانان است که می‌‌توان از بازسازی آن سخن گفت. دستیابی به تعریفی نو از "من"، و به ویژه تعریفی کارآمد از "منِ ایرانی"، وابسته است به فهمِ عمیقِ پهلوانانی که در طول تاریخی فرهنگِ ما، من‌‌ها را صورت‌بندی کرده و همچون الگویی متن‌‌واره برای زایش انسان‌های بزرگ و تاثیرگذار عمل کرده‌‌اند. زایش سوژه‌‌ی نوین، تنها با به دست دادنِ تعریفی نو از ابرانسان، یعنی وضعیت آرمانی این منِ نوساخته ممکن است، و روایت‌های ابرپهلوانی، حامل‌هایی فراگیر و کارآمد هستند که تکثیر و همه‌‌فهم شدنِ این جایگاه نظری را ممکن می‌‌سازند.  


۲.پهلوانان، موجوداتی انسان‌‌واره هستند. یعنی زندگی‌نامه‌‌ای دارند که با زندگی‌نامه‌‌های آدمیانِ عادی شباهتی بنیادین دارد. این شباهت، دست‌مایه‌‌ی الگو شدنِ پهلوانان است. آدمیان، برای آن که با پهلوانان همذات‌‌پنداری کنند و بتوانند شاخص‌های شخصیتی ایشان را درونی ساخته، یا حتی آن را آرزو کنند، نیاز به کمینه‌‌ای از شباهت دارند. این شباهت همان است که روایت‌های پهلوانی را در قالبی انسانی می‌‌گنجاند، و ایشان را وادار می‌‌کند تا زیر بارِ بخش بندیِ مرسومِ زندگی‌نامه‌‌های آدمیان عادی بروند. هر روایت پهلوانی، از نظر ساختاری، زندگی‌نامه‌‌ایست که بخش‌های کلاسیکِ عمرِ یک انسان را در بر می‌‌گیرد. این بخش‌ها روایت‌هایی را در بر می‌‌گیرند که عبارتند از:

الف) روایت‌های پیش از زایش: این روایت‌ها به حوادث و ماجراهایی می‌‌پردازند که در نهایت به آشنایی پدر و مادر پهلوان منتهی شده، و به وجود آمدن وی را ممکن می‌‌سازند.

ب) روایت‌های زایش: به روند زاده شدنِ پهلوان مربوط می‌‌شود، و مخاطراتی که او را در زمان نوزادی تهدید می‌‌کرده، و رخدادهای شگفتی که با زاده شدنِ وی پیوند خورده است.

پ) روایت‌های کودکی: ماجراهای پهلوان را تا پیش از آن که بالغ و برومند شود در بر می‌‌گیرد.

ت) روایت‌های جوانی: ماجراهایی است که به دوران نوباوگی و جوانی پهلوان مربوط می‌‌شود و معمولا مضمونی رمانتیک و عاشقانه دارد.

ث) روایت‌های میانسانی: اوج رخدادهای حاکم بر زندگی پهلوان را شامل می‌‌شود و معمولا علت وجودی وی در این بخش بازگو می‌شود.

ج) روایت‌های سالخوردگی: به خرد و حکمتِ پهلوان در زمان پیری دلالت می‌‌کند و داستان‌هایی را شامل می‌‌شود که برای خروج وی از صحنه زمینه‌چینی می‌‌کنند.

چ) روایت‌های مرگ: به ماجراهای منتهی به مرگ پهلوان منحصر می‌‌شود. معمولا در این مرحله دومین اوج در زندگی ایشان گنجانده می‌‌شود.


به این ترتیب آشکار است که یک روایت پهلوانی از نظر ساختار با زندگی‌نامه‌‌ی یک آدم معمولی هم‌ریخت است. اما، عنصری در آن وجود دارد که وی را از مرتبه‌‌ی افراد عادی متمایز می‌‌کند و او را در جایگاه ابرانسان‌ها قرار می‌‌دهد. برخی از این عناصر عبارتند از:

الف) پهلوان معمولا با نیروهای فراطبیعی و جریانهای جادویی و توضیح ناپذیر و غیر روزمره پیوند خورده است.

ب) پهلوان ارتباطی نزدیک و ویژه با نیروهای قدسی و عناصر دینی پیدا می‌‌کند و به نوعی اتصال کوتاه با خدایان دست می‌یابد.

پ) پهلوان به دلیل پایداری‌‌اش در رعایت اصولی خاص و سرسختی خویش برای وفاداری به چارچوبی اخلاقی، از آدمیان معمولی متمایز است.

ت) پهلوان کرداری مهم را به انجام می‌‌رساند که هستی را دچار دگرگونی آشکار می‌‌کند و به این ترتیب رفتارش تا حدودی با اساطیر آفرینش پیوند می‌‌خورد. پهلوان همان کسی است که کاری را به انجام می‌‌رساند که نظمِ امروزینِ حاکم بر گیتی، انعکاسی از آن است.

پهلوانان بر این اساس، اوجِ روایت‌هایی هستند که با شمار و تنوع زیاد در همه‌‌ی جوامع رواج دارند و سرگذشت قهرمانان، قدیسان، و افراد مشهور را صورت‌بندی می‌‌کنند. پهلوان شکل خاصی از شخصیت‌های مشهور است که به دلیل ارتباط نیرومندتر خود با نیروهای قدسی، و اثر ژرف‌تری که بر دگردیسی هستی گذاشته، شاخص است. پهلوان، از نظر الگوی ساختاری زندگینامه-اش تفاوتی با مشاهیر عادی ندارد. اما این ساختار را با محتوایی عمیق و ارزش‌‌مدار ترکیب می‌‌کند و به همین دلیل هم به صورت سرمشقی اخلاقی و گرانیگاهی معنایی اعتبار می‌‌یابد. در فرهنگ ایرانی، رده‌‌هایی بسیار متنوع و پرشمار از قهرمان‌ها، پهلوان‌‌ها، قدیسان و ابرپهلوانان تکامل یافته‌‌اند و از آنجا که این فرآورده‌‌های فرهنگی موجوداتی دیرپا و ماندگار هستند، با نوعی انباشت و چینه‌‌گذاریِ شخصیت‌های سرمشق‌‌گونه روبرو هستیم.  


۳.در اساطیر ایرانی، چند رده‌‌ی اصلی از پهلوانان را می‌توان تشخیص داد. هریک از این رده‌‌ها ساختار و کارکردی ویژه دارند و سیمای شخصیتی خاص را نمایندگی می‌‌نمایند. از دید نگارنده مهمترینِ این رده‌‌ها عبارتند از:

نخست) شاه-‌پهلوانان که نظم‌دهنده، دادگستر، و نجات‌بخش هستند. معمولا ایشان را با صفت‌هایی مانند رهاننده و باشکوه و بزرگ مورد اشاره قرار می‌‌دهند. در میان شخصیت‌های تاریخی، این افراد معمولا با بنیان‌‌گذاران دودمان‌های شاهی یا شاهنشاهان بزرگ و نامدار همسان دانسته می‌‌شوند.

دوم) پهلوانان شهید؛ شخصیت‌هایی هستند که در جوانی به ناحق کشته می‌‌شوند و از میان رفتن‌‌شان همواره با دریغ و درد و اندوه همراه است.

سوم) پهلوانان ماجراجو: شخصیت‌هایی هستند که در جریان سفرهایی طولانی و از سر گذراندن ماجراهایی پر فراز و نشیب به غایتی مادی یا معنوی دست می‌‌یابند.

چهارم) پهلوانان جنگاور: رهبران قبایل و روسای خاندان‌های اشرافی نیرومند هستند که سردارانی بزرگ و آزموده‌اند و دلاوری‌‌هایشان در میدان نبرد دست‌مایه‌‌ی افسانه‌‌سرایی می‌شود.

پنجم) ضدپهلوانان: مردانی جنگاور و دلاور هستند که به خاطر بیدادشان و پیوندشان با اهریمن واژگونه‌‌ی نظام ارزشی پهلوانان را به نمایش می‌‌گذارند. تقریبا تمام این شخصیت‌ها در اساطیر ایرانی، تباری انیرانی دارند.

به این پنج رده‌‌ی اصلی از پهلوانان، که کردارهایشان با جنگ در ارتباط است، باید دو رده‌‌ی دیگر از شخصیت‌های قهرمانی را نیز افزود:

نخست: پیامبران و چهره‌‌های مقدس، که معمولا ماهیتی رزمی ندارند و به خاطر ارتباطشان با نیروهای قدسی نام‌‌آور می‌شوند.

دوم: نامدارانِ عاشق: شخصیت‌هایی هستند معمولا بزمی، و نه رزمی، که به خاطر پایداری در عشق بانویی و پذیرفتن مصیبت‌های ناشی از آن نامدار می‌‌شود.

در کنار این هفت رده‌‌ی اصلی از نظام‌های شخصیتی اساطیری، و بر فراز آنها، رده‌‌ی دیگری وجود دارد که به ابرپهلوانان تعلق دارد و اعضای آن به شکلی فرارونده و ترکیبی از عناصر سایر رده‌‌ها شباهت دارند، و فهم ماهیت آن هدف اصلی این نوشتار است. هریک از این نظام‌های اساطیری، در شبکه‌‌ای از ارتباط‌های متنی جای می‌‌گیرند. هریک از این پهلوانان خویشاوندان، دوستان، دشمنان و پشتیبانان یا خیانت‌‌کارانی دارند، که "معنای" پهلوان در ارتباط با ایشان نمود می‌‌یابد.

به همین ترتیب، هریک از این پهلوانان ارتباطی ویژه را با جفت‌های متضاد معنایی خاصی برقرار می‌‌کنند. این بدان معناست که از دید نگارنده، شبکه‌‌ی روابط میان پهلوانان و ضدپهلوانان و سایر شخصیتها در بافتِ اساطیرِ یک جامعه، همچون زبان، نظامی ساختار یافته از نمادها و نشانگان است که معناهایی ویژه را در شبکه‌‌ی اختلاف‌ها و شباهت‌های درونی خویش، ثبت و بازنمایی می‌‌کند. جفت‌های متضاد معنایی خاصی در زمینه‌‌ی این روایت‌ها برجسته می‌‌شوند و مفهوم‌‌های غایی ویژه‌‌ای از این مجرا صورت‌بندی می‌‌شوند. این در واقع الگوی ثبت تاریخِ تخیل-آمیز و لگام گسیخته‌‌ی یک جامعه است. تاریخی که به جای تاکید بر وضعیت موجود، بر وضعیت مطلوب و غایی تمرکز یافته است و رها از قید و بندهای مدارک تاریخی، بر بنیانِ تخیل و خلاقیت هنری و ادبی خالقان اسطوره، نسخه‌‌ای بدل – و معمولا محبوب‌تر و اثرگذارتر- از سرنوشت تاریخی یک تمدن را به دست می‌‌دهد.

در کل، هر نظام معنایی با شناسایی گرانیگاه‌‌های معنایی آن، و مراکزی که زایش معنا در آنها انجام می‌‌شود، قابل تحلیل است. این گرانیگاه‌‌ها معمولا یک معنای منفرد نیستند، بلکه به صورت جفت‌های متضاد، و قطب‌های مقابل هم در زبان صورت‌بندی می‌شوند، و این گویا الگوی عمومی صورت‌بندی معنا در زبان باشد. در چارچوب نظری نگارنده، این جفت‌های متضاد معنایی به سرواژه‌ي "جم" کوتاه می‌شود. به این ترتیب، هریک از پهلوانان با جم‌‌هایی ویژه نیز ارتباط برقرار می‌‌کنند. به کمک وارسی جایگاه یک پهلوان در شبکه‌‌ی ارتباطاتش با سایر شخصیت‌های اساطیری، و با یاری شناسایی جم‌‌های (جفت‌‌های متقابل معنایی) مرتبط با آن، می‌‌توان ساختار اساطیری وی را به شکلی ریزبینانه مورد وارسی قرار داد.