قضیه‌ی سه نفر

از ویکی زروان
نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۲۷ توسط Mehrdad.akhavan (بحث | مشارکت‌ها)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو


دو در برابر سه

تمدنی در جهان باستان و دنیای جدید نمی‌شناسیم که در فرهنگ آن گسستی سهمگین میان دو و سه وجود نداشته باشد. همه‌ی تمدن ها و همه‌ی نظام های روانی میان عدد دو و سه تمایزی چشمگیر قایلند و بسیاری‌شان این شکاف را میان شمار دوتایی یا سه تایی از چیزها نیز نشان می‌دهند. از خانواده‌های سه نفره‌ی خدایان مصری گرفته تا تثلیث مسیحی، و از قانون سه مغ که گویا در نظام حقوقی ایران باستان وجود داشته، تا هرمسِ سه بار ستوده شده، مدام با تقدس عدد سه رویارو می‌شویم، و در مقابل سکوت منابع دینی درباره‌ی دو را بیشتر می‌بینیم.

به همان نسبتی که ادیان سازمان یافته بر سه تمرکز کرده و آن را ستوده‌اند، دو در اسطوره‌ها و داستان های ادبی اهمیت داشته و دارد. از کشمکش میان خدایان دشمن‌خویی مثل مردوک و تیامت یا اهورامزدا و اهریمن گرفته تا ارتباط مهرآمیز و انسانی زال و رودابه یا خسرو و شیرین. بر این مبناست که دو بیشتر با رابطه‌ای عاطفی و هیجانی و آکنده از مهر یا نفرت پیوند خورده و سه اغلب با ارتباطی سازمانی و نهادین و آفرینشگرانه مربوط دانسته شده است.

سه و قدرت

دو و سه از این نظر به جفت متضاد معنایی مهمی می‌مانند که ساختار کنش متقابل انسانی را در دو لایه‌ی متمایز پیکربندی می‌کند. در آنجا که دو حضور دارد، با رابطه‌ای دوسویه و به همین خاطر به نسبت ساده سر و کار داریم. رابطه‌ای که وقتی در بسترِ بازی بر سر منابع قرار می‌گیرد، به سادگی می‌توان آن را در یکی از چهار حالتِ برنده/ برنده، برنده/ بازنده، بازنده/ برنده و بازنده/ بازنده گنجاند. این از آن روست که داد و ستد قدرت و لذت و بقا و معنا در فضایی که تنها دو تن در آن حضور دارند،‌ ساخت و قالبی سرراست و شُسته و رُفته پیدا می‌کند. منابع همیشه آشکارند و بازی‌هایی که برای در اختیار گرفتن‌شان اجرا می‌شود کمابیش از بیرون نمایان و خوانا هستند. به همین خاطر وقتی ارتباطی دوسویه است، کنش و واکنشها به سادگی دریافت می‌شود و شیوه‌ی چفت و بست شدنِ کردارهای دو طرف و قلبمی که به دست می‌آورند یا از دست می‌نهند صراحت و شفافیتی دارد.

وقتی پای نفر سوم به میان کشیده می‌شود، کل الگوی بازی دگرگون می‌شود. حضور نفر سوم ارتباط دوسویه را متلاشی می‌کند و آن را به اندرکنشی محاسبه‌گرانه بدل می‌کند. چرا که پیش‌بینی رفتار نفر سوم دیگر در هر اندرکنشی یک افزوده‌ی کلیدی محسوب می‌شود. بر خلاف وضعیتِ ساده‌ی پیشین که من و دیگری با هم رویارو می‌شدیم و من بر اساس رفتار دیگری رفتار خود را انتخاب می‌کرد، اینجا با من و دیگری‌ای سر و کار داریم که در حضور نفر سومی با هم بازی می‌کنند. نفر سومی که معنای کردار دیگری را دگرگون می‌سازد. دیگر کافی نیست که من معنای رفتار دیگری را در تناسب با خویش دریابد. بلکه حالا دیگر باید معنای این رفتار در پیوند با نفر سوم را نیز متوجه شود و بر اساس دگرگونی‌ای در آن ناحیه ایجاد می‌کند درباره‌اش داوری کند.

نکته‌ی مهمتر آن است که خودِ این نفر سوم هم یک دیگری تمام و کمال است. یعنی همزمان با رویارویی من و دیگری در حضور نفر سوم، بازی موازی و متداخل دیگری نیز در جریان است که در آن نفر سوم دیگری، و دیگریِ کنونی نفر سوم است. به همین ترتیب من هم هنگام رویارویی با هریک از دو بازیکنِ حریف، هم می‌تواند نقش دیگری را بپذیرد و دریافت کننده‌ی مستقیم کنش باشد، یا آن که در موقعیتِ قدری‌ حاشیه‌ایِ نفر سوم قرار بگیرد و به طور نامستقیم از پیامدهای کردار تاثیر بپذیرد.

حضور نفر سوم معادله‌ی خطی و ساده‌ی میان من و دیگری را به یک معادله‌ی پیش‌بینی ناپذیر و پیچیده‌ی حل‌ناپذیر تبدیل می‌کند. دیگری اصولا موجودی است همچون من، که به خاطر خودمختاری و اراده‌ی آزاد ی که دارد، هرگز نمی‌توان درباره‌ی کردارهای آینده‌اش اطمینان خاطر داشت. دیگری در هر لحظه بسته به قلبم ی که انتظار دارد، و وابسته به انگاره‌ای که از من و خودانگاره‌ای که از خویش در ذهن دارد، رفتاری را بر می‌گزیند. این رفتار به هر صورت منطقی درونی دارد و با قواعدی تنظیم می‌شود که خواندنی و فهمیدنی است. به همین خاطر اگر ارتباطی تنها دو سویه داشته باشد،‌ قواعد حاکم بر آن به نسبت زود استخراج می‌شود و دو طرف با سرعتی چشمگیر موقعیت خود را نسبت به دیگری تعیین می‌کنند و بازی‌هایی پایدار و تثبیت شونده را مستقر می‌سازند.

آغاز سطح اجتماعی

وقتی پای نفر سوم به اندرکنش گشوده می‌شود، کل ماجرا شکلی متفاوت به خود می‌گیرد. در حضور نفر سوم، معادلات سرراست ارتباط من و دیگری با متغیری نوظهور تعریف می‌شود که پیش از این ناموجود بود. این متغیر قدرت است و از همین جاست که سطح اجتماعی آغاز می‌شود. نفر سوم عاملی اضافی است که به حکم دیگری بودن‌اش،‌ خود از اراده‌ی آزاد و قدرت انتخاب برخوردار است. از این رو می‌تواند بر ضد من یا دیگری با دیگری یا من متحد شود، و در ضمن امکان اتحاد من و دیگری بر ضد خویش را هم فراهم می‌آورد. در ارتباط دوسویه تعادلی در رویارویی دو اراده‌ی آزاد وجود داشت که به این ترتیب دستخوش فروپاشی می‌شود. دیگری اراده‌ی من یکی از نیروهای تعیین کننده‌ی پویایی رفتارها نیست و وزنه‌ای متعادل در شبکه‌ی ارتباطها محسوب نمی‌شود. من همواره در شبکه‌ای سه نفره در اقلیت قرار دارد، و این درباره‌ی همه‌ی من‌های حاضر در این شبکه راست است. یعنی در این فضای تازه اتحادهای میان دو تن بر ضد سومی که همواره هم ناپایدار و شکننده‌ است، نیروی تعیین کننده ي پویایی ارتباطها می‌شود.

متغیر قدرت

آن متغیر افزوده‌ای که در ارتباط دو سویه نیست و در روابط سه نفره نمود می‌یابد، قدرت است. متغیری است که از امکانِ تبانی دو تن بر ضد نفر سوم بر می‌خیزد. از این رو شالوده‌ی قدرت توافق و همگرایی و همکاری است. هرچند که همواره این «توافق با» در کنار «در تقابل با» قرار می‌گیرد. وقتی دو نفر به سه نفر تبدیل می‌شوند و ارتباطهای پایدار و مداومِ دو نفره، سه نفره می‌شود، برای نخستین بار سیستمی در یک سطح تازه از پیچیدگی ظهور می‌کند، و این همان است که نهاد خوانده می‌شود.

نهاد

نهاد سیستم ی است که عناصرش دست کم از سه انسان تشکیل شده باشند و روابطش کمینه‌ای از تداوم و گستردگی را در زمان و مکان داشته باشد. اگر سه تن زمانی منظم و پیوسته را با هم بگذرانند و ارتباطشان در هم تنیده باشد، نهاد را پدید می‌آورند و این سیستمی هم‌افزاست که سطحی نو از پیچیدگی را به سلسله مراتب حضورِ انسانی علاوه می‌کند. نهاد قواعدی دارد که از اندرکنش سه نفر بر می‌خیزد و به روابط دو نفره فروکاستنی نیست. همین روابط اما، در همه‌ی شمارگان بالاتر از سه کمابیش ثابت است و تنها در اعداد بسیار بزرگ است که رفتارهای توده‌ای را تولید می‌کند و شکلی از ساده‌سازی را بر می‌تابد. در این معنی، هر آنچه که از ارتباط های انسانی در گروه های بزرگتر از سه نفره بر خیزد، ‌پدیداری نهادی است و به سطح اجتماعی تعلق دارد.

نهاد سیستمی است که همچون لایه‌ای نوظهور از پیچیدگی بر سطح روانشناختی و مرتبه‌ی پردازشِ عصبی-روانیِ «من» بر می‌نشیند. ارتباط من با دیگری، یعنی در آنجا که دو واحد از این من‌های خودآگاه و خودمختار با هم رویارو می‌شدند، همچنان در سطحی روانشناختی جریان می‌یافت و در همان لایه فروبسته باقی می‌ماند. با حضور نفر سوم این ارتباط از زاویه‌ای هستی‌شناسانه ارتقا پیدا می‌کند و لایه‌ای نوپدید و خودسازمانده و هم‌افزا از رفتارها را در سیستم نوظهورِ نهاد نمایان می‌سازد. نهاد ممکن است خانواده‌ای کوچک باشد یا شرکتی اقتصادی با صدها کارمند، و یا کشوری و تمدنی با میلیونها عضو. روابط حاکم بر همه‌ی این سیستم‌ها همسان است و بدنه‌شان را می‌توان در یک دستگاه صوری یکسان و یکدست پیکربندی و پیش‌بینی کرد. همه‌ی این نهادهای خرد و کلان سیستم‌هایی هستند که لایه‌ی اجتماعی را در سلسله مراتب فراز پدید می‌آورند، و همه‌شان بر اساس متغیری مرکزی کار می‌کنند که همانا قدرت باشد.

دستگاه نظری زروان

قدرت در دستگاه نظری زروان همچون متغیری عینی و رسیدگی‌پذیر تعریف می‌شود که می‌توان به سادگی آن را به صورت حاصل ضربِ «شمار گزینه‌های پیشاروی سیستم» و «میانگین احتمالِ تحقق گزینه‌ی انتخاب شده» تعریف کرد. یعنی یک نهاد برآیندی از رفتارهای اعضای خود را شکل می‌دهد که رفتار سیستمی‌اش در سطحی اجتماعی است. این برآیند از تداخل و برهم‌نهی انتخاب های فردیِ گوناگون بر می‌آید. من‌هایی که عضو نهاد هستند بر مبنای قلبم‌ ویژه‌ی خویش گرایشها و سوگیری‌ها و خواست هایی دارند که شبکه‌هایی بغرنج از همکاری ها و کشمکش ها، و بردارهایی پرشمار و پرتحرک از توافق‌ها و اختلافها را ایجاد می‌کند. سیستم نهادی در هر برش زمانی بر اساس برآیند این شبکه شماری از گزینه‌های رفتاریِ محتمل را پیشاروی خود دارد و بسته به انسجام درونی خویش وقتی یکی از این گزینه‌ها را انتخاب می‌کند، با درجه‌ای خاص از احتمال آن را برآورده می‌سازد. به همان شکلی که لذت در سطح روانشناختی پایداری سیستم شخصیتی را تضمین می‌کند و ماندگاری و توسعه یابندگی‌اش را رمزگذاری می‌کند، در سطح اجتماعی هم قدرت متغیری است که همین کار را انجام می‌دهد.

نهاد که سیستمی اجتماعی است، درست مانند نظام شخصیتی در سطح روانی و کالبد در سطح زیستی بر اساس پایداری‌اش در زمان «هستی می‌یابد» و از «وجود» برخوردار می‌شود. هنرِ غایی سیستمهای پیچیده پایدار ماندن در زمان و گسترش یافتن در مکان است. در سطح زیستی بقاست که در زنجیره‌هایی از پردازش بیوشیمایی این آرمانِ عام را رمزگذاری می‌کند. در سطح روانشناختی، همان بقا در مسیر تکامل مغزهای توسعه یافته در شبکه‌ی عصبی پاداش رمزگذاری مجدد می‌شود و مفهوم لذت را پدید می‌آورد که شاخص بنیادینِ کارکردِ نظامهای شخصیتی است. از اندرکنش من‌های انتخابگرِ جویای لذتی که بر کالبدهای پیگیرِ بقا سوار شده‌اند، سیستمِ نوظهورِ نهاد سر بر می‌کشد که به همان شکل پایداری در زمان و گسترش در مکان را هدف می‌گیرد، اما با متغیری تازه و رمزگذاری‌ای نو آن را بیان می‌کند. این متغیر تازه همان قدرت است. به همان شیوه‌ای که بقا انسجام درونی و انضباط کارکردیِ بدن‌ها را نشان می‌دهد و با همان شدتی که لذت کامیابی و موفقیت نظامهای روانشناختی را باز می‌نمایاند، قدرت نیز نقشی مشابه را در سطح اجتماعی ایفا می‌کند.


دو و مهر

شاید بیان این مفهوم نامنتظره بنماید، اما مفهومِ بنیادینِ ارتباط نیاز به آشنایی‌زداییِ بزرگی دارد و آن هم وارسی و نقد این پندار بدیهی است که هر نوع ارتباطی میان من و دیگری، در سطح اجتماعی می‌گنجد. این نکته البته درست است که هر رخدادی در سطح اجتماعی، بر محور یک ارتباط میان من و دیگری سوار شده است. با این همه باید این نکته را در نظر داشت که هیچ رخداد اجتماعی‌ای در خلأ رخ نمی‌دهد و همواره نفر سومی در کنار این اندرکنشِ به ظاهر دوسویه حضور دارد،‌ که دسترسی متغیرِ قدرت به ارتباط را ممکن می‌سازد و رخدادِ یاد شده را همچون بند نافی به نهاد و سطح اجتماعی چفت و بست می‌کند.

این بدان معناست که ارتباطهای دونفره‌ی محض، تا وقتی که نفر سومی بدان ورود نکرده، رخدادی نهادی نیستند و به سطح اجتماعی تعلق ندارند. البته دو نفره بودن و دو نفره ماندنِ یک ارتباط امری نادر و کمیاب است. ارتباطها همواره در شبکه‌ای از روابط اجتماعی قرار دارند و همیشه در بستری پیشینی از هنجارها و قواعد برآمده از نهادهای اجتماعی شکل می‌گیرند. هرچند من و دیگری می‌توانند با مرزبندی‌ای خودخواسته ارتباط دوسویه‌ی خویش را نسبت به مداخله‌ی نفر سوم نفوذناپذیر کنند. اما اغلب این مرزها نسبت به فشار قدرتِ نهادی شکننده و سست است و مصون داشتن‌اش از دست‌اندازی قواعد حاکم بر نهاد کاری دشوار است و مهارتی بندبازانه را می‌طلبد.

ارتباط دونفره، گرم، صمیمانه و خصوصی فضاهایی ویژه و شگفت‌انگیزند که به گرگ و میشِ سحرگاهی می‌مانند. یعنی فضایی حایل میان روز و شب، یا تاریکی و روشنایی را پدید می‌آورند. در این فضا شرایط امکان برای ظهور نهاد فراهم می‌آید. یعنی به لحاظ تکاملی هر رابطه‌ی سه نفره‌ای در ابتدای کار یک بذرِ رابطه‌ی دو نفره را داشته است. اگر بخواهیم سیر تحول نهادهای اجتماعی را در جوامع جانوری دنبال کنیم، همیشه به جفتی از نر و ماده می‌رسیم که هم‌آمیزی و هم‌آغوشی را همچون تجربه‌ای فارغ از دست‌اندازی قدرت بر می‌گزینند و کششی جنسی که نسبت به هم دارند و برنده-برنده بازی کردنی که بر محور انتقال ژنوم‌شان به نسل بعد طرحریزی می‌کنند، ارتباطشان را معنادار می‌کند. اما همین ارتباط سرراست دو نفره غایتی دارد که همانا تولید مثل است و از این رو ارتباط دونفره به سرعت با زاده شدن فرزندان به مرتبه‌ی سه نفر ارتقا می‌یابد. اهمیتی ندارد که با خانواده‌ی نهنگی با تک فرزندی سر و کار داشته باشیم، یا خانواده‌ای پرجمعیت از مورچگان و زنبوران که جامعه‌ای پیچیده را بنیان می‌نهند. در هر صورت وقتی دو تن به سه تن تبدیل می‌شوند، روابطی جدید از جنس قدرت در میانشان ایجاد می‌شود. کشمکش دو جنس برای سرمایه‌گذاری کمتر یا بیشتر بر پرورش فرزندان از اینجا آغاز می‌شود و واگرایی انتخابهایشان در زمینه‌ی بسامد و تعداد جفتگیری‌ها از همین نقطه بروز می‌کند.

وقتی جفتِ دو نفره به خانواده‌ی سه نفره تبدیل شدند، هسته‌ی مرکزی نهادی اجتماعی تاسیس می‌شود. در بیشتر جانوران پیچیدگی توافقها و تعارضهایی که در این سیستم پدید می‌آید چندان زیاد است که از حد توانایی پردازشی مغزها افزونتر است. به همین خاطر در بیشتر جانوران خانواده یعنی بنیادی‌ترین شکل نهاد هرگز شکل نمی‌گیرد. اینها همان جانورانی هستند که پس از جفتگیری فرزند را به حال خود رها می‌کنند، و یا مادر (یا به ندرت پدر) سرپرستی‌اش را بر عهده می‌گیرد و جفتِ دیگر پی کار خود می‌رود. این بدان معناست که رابطه‌ی گرم و صمیمانه و مهرآمیزی که دو جفت را به هم متصل کرده بود، به شکلی غیرجنسی در میان والد و فرزند از نو برقرار می‌شود و همان چارچوب برنده-برنده‌ی متمرکز بر بقای ژنوم را هم حفظ می‌کند، بی آن که به پیچیدگی‌های سطح اجتماعی و معادلات بغرنج حاکم بر قدرت در نهادها برکشیده شود.

در موجوداتی اجتماعی مانند انسان که شکل غالب ارتباطهایشان اجتماعی است و نهادها در شبکه‌هایی در هم تنیده با هم تداخل می‌کنند و همدیگر را تشدید می‌کنند، آن ارتباط مهرآمیز دوسویه‌ی آغازین به دیباچه‌ای زودگذر و ناپایدار فرو کاسته می‌شود. یعنی به همان ترتیبی که در جانوران ساده‌تر، درجه‌ی پیچیدگی مغز به ظهور نهادهای پایدار مجال نمی‌دهد، در انسان و جانورانی مانند مورچه و موریانه نیز پایداری و ثبات و گستردگی نهادها و سیستمهای سطح اجتماعی چندان است که آن ارتباط مهرآمیز کهن را به سنگواره‌ای فرعی و بذری کوتاه‌عمر فرو می‌کاهد. در جوامع انسانی همچنان مهرِ میان زن و مرد و مهر میان والد و فرزند شالوده‌ی مرکزی نهادهای اجتماعی را بر می‌سازد و بدنه‌ی بازیهای برنده-برنده را ساماندهی می‌کند، اما این ارتباط که در اصل سرشتی دونفره و دوسویه دارد، زیر سیطره‌ی قواعد نهادی مسخ می‌شود و در پویایی قدرت غرقه می‌گردد.

به همین خاطر است که مهر و ارتباط صمیمانه‌ی دو نفره همچنان تجربه‌ای درخشان و خالص و ارجمند باقی می‌ماند، اما در بستر روابطی سه نفره صورتبندی و فهم می‌شود. بزرگداشت ارتباط دونفره در ظرفی سه نفره انجام می‌پذیرد که از سویی گفتمانی را بر اساس ارج و ارزشِ مهر بنیان می‌نهد، و از سوی دیگر با همین ابزار گفتمانی آن را به قدرت گره می‌زند و مسخ‌اش می‌کند. ارتباط دونفره که شالوده‌اش مهر است، با این ترفند به امری هنجارین دگردیسی می‌یابد. امری قاعده‌مند که بر اساس چارچوب‌های قدرت اجتماعی شکل‌ می‌گیرد و بایدها و نبایدها و شایست ناشایستِ نهادین سمت و سویش را تعیین می‌کند.

مهر و کین

بنیادِ ارتباط دونفره مهر است. ارتباط دو نفره‌ای که از دست‌اندازی قدرت مصون باشد، امری بسیار شکننده و ناپایدار است. چرا که فقط و فقط به اراده‌ی آزاد دو منِ خودمختاری بند است که ممکن است هر لحظه انتخاب و خواست خویش را دگرگون سازند. به همین خاطر است که مهر شیرازه‌ی ارتباط پایدار دونفره را بر می‌سازد. چرا که در غیاب مهر، این ارتباط به سرعت گسسته می‌شود و نیرویی بازدارنده از جنس چفت و بست‌های قدرت مدار سطح اجتماعی نیست که من و دیگری را در ارتباطی میخکوب کند و تثبیت نماید.

از این روست که ارتباطهای دونفره همواره مهرآمیز است. مهر شیوه‌ای هنرمندانه و زیبایی‌شناسانه از تاسیسِ بازی‌های برنده-برنده‌ی گذراست که من و دیگری بسته به شرایطی یگانه و تکرار ناپذیر، مدیریت و ساماندهی‌اش می‌کنند. شکلِ تکاملی و باستانیِ آن مهرِ جنسی میان زن و مرد است که با برآورده کردنِ هدفِ خویش که زایش فرزند و گذر کردن‌اش از سنِ آسیب‌پذیری است، به فرجام خود می‌رسد. اما گذشته از این برنامه‌ی کهنسال تکاملی، صورتهای گوناگونِ دیگری از ارتباط دوسویه‌ی مهرآمیز را می‌توان سراغ کرد که ممکن است مثل پیوند میان دو دوست یا ارتباط مادر و فرزند مهرآمیز و صمیمانه و گرم باشد، اما عاری از جنسیت باقی بماند.

مهر در گذارِ ارتباط دونفره به سه نفره همچنان باقی می‌ماند. اما آن شکلِ خصوصی و پویایی پرهیجان قبلی‌اش را از دست می‌دهد. ایرانیان باستان ایزد مهر را نماینده‌ی دو مفهوم متمایز می‌دانستند که یکی‌اش عشق و محبت است و دیگری عهد و پیمان، و اینها دو سویه‌ی مهر در سطح روانی و اجتماعی هستند. ارتباط دونفره‌ای که هنوز در سطح روانشناختی قرار دارد و به قدرتِ نهادی آغشته نشده، امری پرتکاپو و پرماجراست که محتوای هیجانی-عاطفیِ آن بر سویه‌ی عقلانی-محاسباتی‌اش غلبه دارد. مهری که در اینجا می‌بینیم همان عشق و محبتی است که میان من و دیگری جاری می‌شود و ممکن است محتوایی جنسی یا غیرجنسی داشته باشد.

وقتی ارتباط سه نفره شد و به مرتبه‌ای اجتماعی برکشیده شد، جریان یافتن قدرت در اندرکنش‌ها معنا مفهوم‌شان را دگرگون می‌سازد. با این همه مهر چندان نیرومند است که از این گذار جان سالم به در می‌برد و در تناسخی نو در سطح اجتماعی خود را بازسازی می‌کند. در این حالت مهر به پیمانی میان من دیگری‌ها بدل می‌شود و قراردادی اجتماعی را بر می‌سازد. قراردادی که هسته‌ی مرکزی‌اش همچنان من و دیگری است. اما این بار دیگری‌ای که در زمینه‌ای از دیگری‌ها حضور دارد. به تعبیری مهرِ پرهیجانِ خصوصی وقتی در سطحی اجتماعی بازساماندهی می‌شود، به امری عمومی مربوط می‌شود که پیوند من و چند دیگری را تنظیم می‌کند. همچنان محور ارتباط بازیهای برنده-برنده باقی می‌ماند و همانند پیش بالا رفتنِ قلبم من در کنار دیگری غایت ارتباط است. اما در اینجا این امر در شبکه‌ای از روابط پیچیده ممکن می‌شود و سلسله‌هایی از انتخابها و ترجیح‌های واگرا را در یک مجموعه گرد می‌آورد و به این ترتیب همبسته ساختنِ خواست‌های ناهمسان من و دیگری‌ها را در بستر پیمانی و عهدی اجتماعی صورتبندی می‌کند، که به نوبه‌ی خویش به هنجارهای سیستم نهادی مجال ظهور می‌دهد.

در سطح پیشا-اجتماعی، در آنجا که من و دیگری با هم ارتباطی دوسویه دارند، اما هنوز نفر سومی در کار نیست و قدرتی تراوش نشده، هر لغزشی در ارتباط می‌تواند به گسسته شدن‌اش بینجامد. من و دیگری به همین خاطر برای حفظ ارتباط ناگزیند تا مدام برنده-برنده بودنِ بازی‌هایشان را وارسی کنند و از حقیقی بودنِ مهری که میانشان وجود دارد خاطرجمع شوند. چرا که در غیاب مهر و به محض رخنه‌ی بازیهای برنده-بازنده در این میان، ‌ارتباط یکسره گسسته می‌شود.

در سطح اجتماعی اما چنین وضعیتی را نمی‌بینیم. وقتی ارتباط من و دیگری در شبکه‌ای سه نفره جای گرفت و زمانی که عشق به پیمان تبدیل شد، هنجارهایی گروهی است که پیوستن و گسستن را تنظیم می‌کند. یعنی در این حالت امکان دارد بازیهایی برنده-بازنده در جریان باشد و من و دیگری به خاطر فشار قدرتی که از سوی نفرهای سوم اعمال می‌شود، از گسستن ارتباط ناتوان باشند. در این حالت است که کین شکل می‌گیرد. کین نتیجه‌ی میخکوب شدنِ ارتباطی نهادی است که من و دیگریِ گرفتار در آن، خواهان‌اش نیستند.

رابطه‌ی میان من و دیگری وقتی در نهاد تبلور یافت و به قواعد قدرت تن در داد، دیگر امری انتخابی و آزاد نیست که یکسره در اختیار من باشد. در اینجا قواعد سیستم نهاد است که تعیین کننده است و من تنها بسته به موقعیت و نقشی که در نهاد دارد و سهم و بهره‌ای که از قدرت سیستم می‌برد، می‌تواند روابط خود را بگسلد یا پایدار سازد. در این شرایط است که من و دیگری در چرخ دنده‌ی روابطی تثبیت شده و مستحکم گرفتار می‌شوند که در سطحی اجتماعی برای پایداری سیستم نهاد کارساز است، اما در سطحی روانشناختی به کاسته شدن از قلبم من می‌انجامد و از این رو کین و نفرت من نسبت به دیگریِ درگیر در ارتباط را موجب می‌شود.

در این معنا، کین مفهومی است که در سطح اجتماعی زاده می‌شود. در سطح روانشناختی و در لایه‌ی ارتباط دو نفره‌ی محض، کین امری بسیار زودگذر و ناپایدار است. چون به جدا شدن دو کینه‌توز و فاصله‌گیری‌شان از هم منتهی می‌شود. تنها پس از تکامل یافتنِ نظام اجتماعی و سنگواره شدنِ روابط در دل قواعد قدرت است که کین به امری جانکاه و مداوم و فراگیر تبدیل می‌شود. تنها در این بستر است که می‌توان مواردی را دید که من و دیگری‌ای سالها نسبت به هم کین داشته باشند و نفرت بورزند.

در سطح روانشناختی و ارتباط دو نفره، ارتباط همواره با مهر همراه است و در غیاب مهر از هم فرو می‌پاشد. در سطح جامعه‌شناختی و ارتباط سه نفره، مهر به مثابه پیمان ممکن است با پیمان‌شکنی همنشین باشد و محبت میان اعضای یک سیستم نهادی ممکن است با کین و نفرت جایگزین گردد، و این ارتباط تا زمانی که پایداری کل سیستم نهادی را خدشه‌دار نکرده، همچنان تداوم می‌یابد.

این نکته البته بدیهی است که بازیهای برنده-بازنده یا بازنده-برنده در نهایت به بازیهای بازنده-بازنده منتهی می‌شوند و به گسسته شدن ارتباط دامن می‌زنند. یعنی روشن است که عهدشکنی و بی‌اعتبار شدن قرارداد اجتماعی در نهایت ساز و کارهای نهاد اجتماعی را فلج می‌کند و آن را با لطمه‌ی بسیار از کار می‌اندازد. با این همه پایداری سیستمی اجتماعی که بر اساس مدارهای قدرت کار می‌کند، از پایداری تک ارتباطهای گاه بیمار و گاه شرورانه‌ی تنیده شده در اندرون‌اش بیشتر است و به همین خاطر آن علفهای هرز می‌توانند در این کشتزارِ بارآور نشو و نما کنند.

سه پیشنهاد راهبردی

ارتباطهای دو نفره در نهایت شالوده‌ی روابط انسانی هستند. بالاترین تراکم از قلبم در ارتباطهای مهرآمیزِ پرشور و گرمی نمود می‌یابند که دونفره هستند و دونفره باقی می‌مانند. خواه ارتباط پرمعنای دو دوست باشد، یا شادکامی هم‌آغوشی دلداری با دلداده‌ای، یا تندرستی مهری مادرانه که فرزندی را از خطر مصون می‌دارد، همواره در ارتباط دونفره‌ی خصوصی است که بیشترین حجم از قدرت و لذت و بقا و معنا رد و بدل می‌شود. در ارتباطهای دونفره است که آزادی مطلق من و دیگری برآورده می‌شود و از این رو من و دیگری مجالِ رشد کردن پا به پای یکدیگر را پیدا می‌کنند. تنها در اینجاست که خودمختاری من و دیگری محترم شمرده می‌شود و از این رو تمرینِ آزادی اراده با مهارت یافتن در احترام به اراده‌ی دیگری ترکیب می‌شود. آنچه که اخلاق و خلق و خوی انسانی می‌دانیم، در ارتباطی دونفره است که بروز می‌یابد و تمرین می‌شود، پیش از آن که در ساختار سیستمهای اجتماعی نهادینه شود.

روابط اجتماعی تنها زمانی درست و سودمند و بی‌حاشیه‌اند که بر ارکان ارتباطهای دونفره‌ی غنی و پرشور استوار شده باشند. بر این مبنا می‌توان راهبردی پیشنهاد کرد که قرارداد اجتماعی را از سطح خرد به کلان بازسازی کند و دست من را در مقام کنشگر غایی برای بازسازی روابط انسانی‌اش گشوده سازد.

رابطه‌ی انسانی دونفره باید این چهار شاخص را برآورده کند: ۱) تنها و تنها میان من و دیگری جاری باشد و هیچ نفر سومی حق مداخله در آن را نداشته باشد؛ ۲) قلبم من و دیگری در جریان آن افزایش یابد، هرچند این افزایش هرگز در من و دیگری به یک اندازه نیست و یک شکل هم ندارد؛ ۳) انتخابهای مشترک و کردارهای جاری میان من و دیگری بر اساس آزادی اراده‌ی کامل دو سو شکل بگیرند و از هر قید و بندی جز خواستِ خالصِ منِ رها باشند، ۴) بازیهای برنده-برنده مبنای ارتباط باشد و رخنه‌ی هر بازی دیگری در ارتباط مدام توسط هر دو سوی ارتباط رصد و ریشه‌کن شود.

بر این مبنا در جامعه‌ای آشوب‌زده مانند ایرانِ امروزین که هنجارهای نهادین دستخوش فروپاشی شده و اخلاق از روابط انسانی رخت بر برسته، می‌توان به سه پیشنهاد رسید تا از رهگذارشان بازسازی ارتباط انسانی، اخلاق فردی و نهادهای نیرومند و انباشته از قدرت ممکن گردد.

پیشنهاد نخست: من باید به ازای عضویت در هر نهاد، دست کم یک رابطه‌ی دونفره‌ی سودمند و عمیق داشته باشد. یعنی حضور من در هر نهاد باید دست کم یک ارتباط دو نفره‌ی خصوصی عمیق و خودخواسته را در کنار ارتباطهای سه نفره‌ی هنجارین و قاعده‌مند داشته باشد. این بدان معناست که اراده‌ی آزاد من و پیوند مهرآمیزی که من با دست کم یک دیگریِ عضو نهاد دارد، عضویت من در آن را تضمین می‌کند. اگر این پیوند گسسته شود و نتوان با ارتباط دونفره‌ی مهرآمیز دیگری جایگزینش کرد، من باید آن نهاد را ترک کند. این بدان معناست که پیمان اجتماعی در شرایطی که مهر و محبتی وجود نداشته باشد، امری صوری و تخیلی و اجبارآمیز است و محتوای معنا و لذت کافی ندارد تا قدرتِ جاری در سیستم نهاد را پشتیبانی کند.

پیشنهاد دوم: من باید قراردادهای اجتماعی را بر اساس قواعد مهرآمیز شکل گرفته در ارتباط دونفره‌اش پیکربندی کند. من و دیگری در ارتباط دو نفره بیشترین حساسیت را نسبت به بازیهای برنده-بازنده دارند. به همین خاطر اخلاقی‌ترین ارتباطها همان است که آزادانه و دونفره باشد. بازسازی پیمان اجتماعی و هرس کردن قواعد نامعقول و ناکارآمد تنها زمانی ممکن می‌شود که معیاری بیرونی و بنیادی‌تر برای محک زدن‌اش وجود داشته باشد و این معیار همان ارتباط مهرآمیز دونفره است. مهر در مقام قرارداد اجتماعی مشتقی و برآمده‌ای از مهر در معنای عشق و محبت است و اگر پیوندی میان این دو برقرار نباشد به گیاهی مصنوعی و درختی بی‌ریشه شبیه می‌شود.

پیشنهاد سوم: من باید از روابط خصوصی خود سرسختانه در برابر مداخله‌ی نفر سوم حفاظت کند. ارتباط دو نفره باید ماهرانه و زیرکانه در برابر رخنه و مداخله‌ی قواعد هنجارین عایق‌بندی شود. تنها زمانی که پیوند مهرآمیز دونفره کارکرد خود را از دست داد، تداوم‌اش به قراردادی و پیمانی نیاز پیدا می‌کند. در حضور چنین پیمانی می‌توان همان ارتباط را در سطح اجتماعی با روابطی سه نفره ادامه داد، اما باید در نظر داشت که این رابطه ماهیتی متفاوت از ارتباط دونفره دارد. یعنی زن و مردی که ارتباط دونفره‌شان را با ازدواج به رابطه‌ای اجتماعی تبدیل می‌کنند، باید توجه داشته باشند که گذاری در سرشت روابطشان رخ می‌نماید و امری خصوصی و شخصی و روانشناختی در پیوند با نهادها به امری قدرت‌مدار و اجتماعی بدل می‌شود. چنین گذاری در آنجا که قصدِ پروردن فرزند، یا همکاری اقتصادی در قالب خانواده در میان باشد بسیار سودمند و کارساز است. اما اگر زن و مردی به سودای تداوم بخشیدن به مهرِ جاری در ارتباطی دونفره چنین کنند، به سادگی آن را بر باد می‌دهند، بی‌ آن که از این چیزی دریابند.