درباره ي جفتهاي متضاد معنايی: تفاوت بین نسخه‌ها

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۴۳: سطر ۴۳:
  
 
[[تله های چهارگانه جمها در اسطوره جمشید]]
 
[[تله های چهارگانه جمها در اسطوره جمشید]]
به اين ترتيب، چهار تله در مورد جمها وجود دارد.
 
'''نخستين اشتباه'''، باور به استقلال جمها از ذهن شناسنده و زيستجهانِ وي است.
 
<br />
 
 
'''اشتباه دوم'''، تله ي افلاطون است كه به عينيت دو سر طيف و ناديده گرفتن ميانه ي آن دلالت میكند.
 
<br />
 
 
'''اشتباه سوم'''، تله ي ضحاک است كه ترجيح يكی از دو قطب بر ديگري را به دلايلی بيرونی و اصول موضوعه اي مستقل از شناسنده ارجاع میدهد.
 
<br />
 
 
'''اشتباه چهارم''' تله ي سنمار است كه اصولا يكی از دو قطب را به ديگري فرو میكاهد.
 
 
بسيار جالب است كه هر چهار خطاي يادشده در داستان جمشيد كيانی به دقت نمادگذاري شده است. جمشيد يا همان جم، مرتكب اين گناه شد
 
كه خود را خدا ناميد. يعنی خود را امري مستقل، خودبسنده، و آفريننده پنداشت، بیآنكه به مخلوق بودن و محصولِ شرايط زمانه بودنش توجه كند (نخستين تله)، در نتيجه فره خود را از دست داد. به اين ترتيب، نوري كه نشانگر اقتدار و نيروي پادشاهی او بود در قالب كبوتري از سرش پرواز كرد و رفت. اين را میتوان همتاي تله ي افلاطون دانست. اين در واقع پيوستار ميانه ي طيف، و بخش اصلی و بدنهي تو پُرِ جم بود كه با ادعاي استقلالش از شناسنده، او را ترک میكرد. واقعيت هميشه در ميانه ي جمها حضور دارد و زمانی كه جم از شناسنده اش اعلام استقلال كند، اين بخشِ اصلی و توپرِ ميانی، كه پيكره ي جم را بر میسازند و زيربناي ساختارش است، همچون كبوتري تيزپرواز آن را ترک میكند و پوسته اي پوک و تهی را بر جاي میگذارد (تله ي افلاطون). در نتيجه، شرايط براي غلبه ي ضحاک بر جم فراهم میآيد. ضحاک در اين شرايط میتواند قدرت جم را غصب کند. او اين كار را با اسير كردن جم و دو نيمه كردنش انجام میدهد. يعنی ارتباط ميان دو سرِ طيف يادشده را قطع میكند و اين حقيقت را كه هر یک از اين دو با پيوستاري به ديگري قابل تبديل هستند پنهان میسازد.
 
 
اين كار با توجه به كنده شدنِ ميانه ي پيوستار و مهم پنداشته شدنِ دو سرِ طيف در جريان [[تله ي افلاطون]] ممكن میشود. پس از دو نيمه شدن جم، [[ضحاک]] بر [[گيتی]] حاكم میشود. حاكميت گيتی بر جهان، با مرگ جم، يعنی فرو كاسته شدنش به يک نيمه ي فاقد كاركرد، همراه است. به همين دليل هم در اساطير بومیمان می بينيم كه در زمان حاكميت ضحاک، مغزِ آدميان خورش سويه ي اهريمنی ضحاک میشود. چرا كه به راستی هم با فلج شدن و دو نيمه شدنِ جمها، كاركردهاي اصلی شناختی آسيب می بينند، و «مغزها خورده میشوند». در نتيجه، سپهر سازمانيافته ي شناخت كه بر تعادل پوياي جمها با هم تكيه داشت، فرو میپاشد و به مفاهيمی تكينه و پوک از نظر محتوا تحويل میشود (تلهي سنمار).
 
  
 
[[رهیدن از استبداد جمها]]
 
[[رهیدن از استبداد جمها]]

نسخهٔ ‏۲۵ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۲:۰۶

شب كه در بزم ادب قانون حيرت ساز بود

اضطراب رنگ بر هم خوردن پرواز بود

دست ما و دامن حسرت كه در بزم وصال

عمر بگذشت و همان چشم نديدن باز بود

يک گهر بی ضبط موج از بحر امكان گل نكرد

هر سري كاندوخت جمعيت گريبان ساز بود

هستی ما نيست «بيدل» غير اظهار عدم

تا خموشی پرده از رخ برفكند آواز بود


پیشینه جفت های متضاد معنایی در ایران زمین

پیشینه جفت های متضاد معنایی در تاریخ

جم نماداسطوره جمشید

ویژگی های سه گانه جم ها

هستی روندي پيوسته، كلان، و فراگير است

سیستم های پیچیده؛ آغازگاه شکست تقارن

قوانین جهان محصول سیستم های پیچیده

شکست تقارن سلسله مراتبی

جم؛ ساده ترین شکست تقارن

جم؛ ابزار شناخت پیوستار هستی

جم و حضور همیشگی انتخاب

ماهیت پسینی جم نسبت به ذهن شناسنده

جمها حالتهای حدي هستند

مُثُل افلاطونی، سرآغاز یک اشتباه ویرانگر

تله ی افلاطون؛ تمرکز بر یکی از دوسوی جم

تله ی ضحاک

تله ی سنمار

تله های چهارگانه جمها در اسطوره جمشید

رهیدن از استبداد جمها

6 .يكی از پيروان الئو تسه زمانی گفته بود: »زمانی كه پا در راه نهادم، دوي به عالوهي دو برابر با چهار بود. وقتی كمی در راه پيش رفتم، ديگر دو با دو چهار نمیشد. وقتی باز پيشتر رفتم، ديدم به راستی دوي به عالوهي دو همان چهار است!«. آدميان در حالت عادي، بر وجود جمها آگاه نيستند. جمها در شرايط معمول شالودهي نظامهايی شناختی را برمیسازند، كه بر حضور و نقش بنيادين آنها آگاهی ندارند. از اين روست كه در شرايط معمول و هنجارين خردي اندک و دانشی ابتدايی در مورد جمها و ماهيتشان در ذهن شناسنده به چشم میخورد، و همين اندک براي كارآيی نظام شناخت بسنده است. جمها براي عمل كردن نيازي به خودآگاهی ندارند. ذهن میتواند بدون توجه به ماهيت و ساختار جمها، از مجراي آنها دادههاي حسی را ردهبندي و رمزگذاري كند، در موردشان تصميم بگيرد، بر مبنايشان تقارن رفتاري خويش را بشكند، و بسياري از روندهاي حاكم بر اين جريان را نيز پيشفرض بگيرد. ذهن، در عمل، چنين نيز میكند. زمانی كه خودآگاهی نسبت به خويشتن از حدي بيشتر شود و جمها در جريان فرآيند شناسايی »ديده شوند«، اين مخاطره پيش میآيد كه شناسنده به جمها چشم بدوزد و تقارنِ حاكم بر دو سرِ طيف را دريابد. تقارنی كه در دو گام شناختی و رفتاري به سادگی شكسته میشود، در چنين شرايطی آگاهی نسبت به حضور جمها میتواند به نوعی مخاطره براي روند عادي و معمول شناخت تبديل شود. اگر شناسنده به يک جم چشم بدوزد و آن را مورد تحليل قرار دهد، دير يا زود به ويژگیهايی كه در بند نخست به آن اشاره كرديم، آگاه خواهد شد. اين به آن معناست كه شناسنده متوجه میشود كه دروندادهاي حسیاش همواره به ميانهي پيوستار جم تعلق دارند، میفهمد كه دو سرِ طيف جم آفريدهي نظام پردازشی خودش هستند، و درک میكند كه ترجيح يكی از اين دو بر ديگري به تصميم و خواست خودش وابسته است. در نتيجه، جم از آن جايگاه فرازين و استعاليی نخستين خود فرو كشيده میشود، و خيره ماندن به تقارنی كه در ميانهي دو جفت متضاد معنايی و در پيوستار حاوي چيزها و رخدادها النه كرده است، به فلج شدنِ شكست تقارن منتهی میشود. ممكن است شناسنده با درک ماهيت جم انگيزه، ميل، يا قاطعيت الزم براي شكستن تقارن را از دست بدهد. در اين صورت، ديدن تقارن همچون نوعی تله عمل خواهد كرد. اين پايبند شدن به تقارن، تنها در بازهاي خاص از خرد رخ میدهد. در شرايطی كه شناسنده بتواند جمها را ببيند و امكان درک تقارن حاكم بر آنها را داشته باشد اما از فهم اين كه شكست تقارن آن به خودش وابسته