درباره ي جفتهاي متضاد معنايی
شب كه در بزم ادب قانون حيرت ساز بود
- اضطراب رنگ بر هم خوردن پرواز بود
دست ما و دامن حسرت كه در بزم وصال
- عمر بگذشت و همان چشم نديدن باز بود
يک گهر بی ضبط موج از بحر امكان گل نكرد
- هر سري كاندوخت جمعيت گريبان ساز بود
هستی ما نيست «بيدل» غير اظهار عدم
- تا خموشی پرده از رخ برفكند آواز بود
پیشینه جفت های متضاد معنایی در ایران زمین
پیشینه جفت های متضاد معنایی در تاریخ
هستی روندي پيوسته، كلان، و فراگير است
سیستم های پیچیده؛ آغازگاه شکست تقارن
قوانین جهان محصول سیستم های پیچیده
ماهیت پسینی جم نسبت به ذهن شناسنده
مُثُل افلاطونی، سرآغاز یک اشتباه ویرانگر
تله ی افلاطون؛ تمرکز بر یکی از دوسوی جم
تله های چهارگانه جمها در اسطوره جمشید
6 .يكی از پيروان الئو تسه زمانی گفته بود: »زمانی كه پا در راه نهادم، دوي به عالوهي دو برابر با چهار بود. وقتی كمی در راه پيش رفتم، ديگر دو با دو چهار نمیشد. وقتی باز پيشتر رفتم، ديدم به راستی دوي به عالوهي دو همان چهار است!«. آدميان در حالت عادي، بر وجود جمها آگاه نيستند. جمها در شرايط معمول شالودهي نظامهايی شناختی را برمیسازند، كه بر حضور و نقش بنيادين آنها آگاهی ندارند. از اين روست كه در شرايط معمول و هنجارين خردي اندک و دانشی ابتدايی در مورد جمها و ماهيتشان در ذهن شناسنده به چشم میخورد، و همين اندک براي كارآيی نظام شناخت بسنده است. جمها براي عمل كردن نيازي به خودآگاهی ندارند. ذهن میتواند بدون توجه به ماهيت و ساختار جمها، از مجراي آنها دادههاي حسی را ردهبندي و رمزگذاري كند، در موردشان تصميم بگيرد، بر مبنايشان تقارن رفتاري خويش را بشكند، و بسياري از روندهاي حاكم بر اين جريان را نيز پيشفرض بگيرد. ذهن، در عمل، چنين نيز میكند. زمانی كه خودآگاهی نسبت به خويشتن از حدي بيشتر شود و جمها در جريان فرآيند شناسايی »ديده شوند«، اين مخاطره پيش میآيد كه شناسنده به جمها چشم بدوزد و تقارنِ حاكم بر دو سرِ طيف را دريابد. تقارنی كه در دو گام شناختی و رفتاري به سادگی شكسته میشود، در چنين شرايطی آگاهی نسبت به حضور جمها میتواند به نوعی مخاطره براي روند عادي و معمول شناخت تبديل شود. اگر شناسنده به يک جم چشم بدوزد و آن را مورد تحليل قرار دهد، دير يا زود به ويژگیهايی كه در بند نخست به آن اشاره كرديم، آگاه خواهد شد. اين به آن معناست كه شناسنده متوجه میشود كه دروندادهاي حسیاش همواره به ميانهي پيوستار جم تعلق دارند، میفهمد كه دو سرِ طيف جم آفريدهي نظام پردازشی خودش هستند، و درک میكند كه ترجيح يكی از اين دو بر ديگري به تصميم و خواست خودش وابسته است. در نتيجه، جم از آن جايگاه فرازين و استعاليی نخستين خود فرو كشيده میشود، و خيره ماندن به تقارنی كه در ميانهي دو جفت متضاد معنايی و در پيوستار حاوي چيزها و رخدادها النه كرده است، به فلج شدنِ شكست تقارن منتهی میشود. ممكن است شناسنده با درک ماهيت جم انگيزه، ميل، يا قاطعيت الزم براي شكستن تقارن را از دست بدهد. در اين صورت، ديدن تقارن همچون نوعی تله عمل خواهد كرد. اين پايبند شدن به تقارن، تنها در بازهاي خاص از خرد رخ میدهد. در شرايطی كه شناسنده بتواند جمها را ببيند و امكان درک تقارن حاكم بر آنها را داشته باشد اما از فهم اين كه شكست تقارن آن به خودش وابسته