زبان، زمان، زنان: تفاوت بین نسخه‌ها

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو
(گفتار سوم: بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت)
(گفتار سوم: بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت)
سطر ۷۱: سطر ۷۱:
  
  
 
+
'''[[نقش قدرت در معنا]]'''
  
  
 
<br />
 
<br />
به این ترتیب، هر واژه، جدای از کاربستِ محدود و موضعی اش در زبان روزمره، دایره ای بسیار وسیعتر از معانی را همراه خود حمل میکند که امری پویا نیز هست و مرتباً زیر فشار متخصصانی که تعاریفی جدید از آن را ارائه می کنند، تغییر شکل پیدا می کند. اما این پرسشی همچنان باقی است که چگونه یک واژه، یعنی یک نشانه ی خاص در یک نظام زبانی، به یک دایره ی معنایی ویژه متصل میشود؟
 
 
کریپکی، این پرسش کلیدی از فهم زبان را چنین صورتبندی کرده است: چگونه ارجاعاتِ مربوط به یک واژه یا یک نشانه، در زمینه ی زبان تثبیت می شود و استقرار می یابد؟ یعنی چطور یک نماد زبانی با اشاره هایی به چیزها یا رخدادها پیوند میخورد، به شکلی که معناهای مربوط به آن پدیدار را در ذهن بازنمایی کند؟ با پاسخگویی به این پرسش میتوان درمورد تحولات نظام معناییِ برخاسته از آن نیز سخن گفت.
 
متخصصانی که معنای رسمی و عمومیِ یک واژه را در یک ساختارِ زبانی تعیین می کنند، در نهایت به نظامهایی از «قدرت» متصل هستند که کارکردهای مجاز یا غیرمجاز مفاهیم را در یک نظام اجتماعی تعیین می کنند. از اینروست که بیشترین رقابت و کشمکش بر سر تعیین معنا در همان حوزه ای جریان دارد که متخصصان در آن بر سر تعریف رسمی واژگان جدل می کنند.
 
<br />
 
 
این متخصصان، در دورانی فیلسوفان و اصحاب دین بودند که با ارجاع به متونی مقدس یا روشهای شهودی برای دستیابی به حقیقت، مانند الهام و وحی، تعاریف واژگان را روشن و شفاف می ساختند. امروز ساز و کارهای این تثبیت معنا در واژگان، چارچوبی مستدل تر و عمومی تر یافته و در قالب نظام های علمی متبلور شده است. به شکلی که راهبردهایی مشخص و شفاف برای تعریف معنای یک واژه و دایره ی کاربستِ آن در نظام اجتماعی به وجود آمده است. <br />
 
  
چه در آن ساختارهای سنتی شهودمدارانه ی کهن و چه در این نظام های شفاف و مستدل مدرن، آنچه اهمیت دارد آن است که تعریف کردنِ معنای یک واژه، راهبردی است برای ایجاد یک نظام انظباطی و پدید آوردنِ قدرت اجتماعی. و از اینروست که کشمکش بر سر تعریف معنای یک واژه، در واقع، کشمکشی سیاسی است که در تمام نظامهای اجتماعی و در تمام دوران های تاریخی جریان داشته است.
 
  
 
<br />
 
<br />

نسخهٔ ‏۸ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۵۶

پیوند میان مفهوم زمان و نظم‌های اجتماعی از دیرباز موضوع گمانه‌زنی و بحثِ روانشناسان و جامعه‌شناسان بوده است. «من» در بستری زمان‌مند تعریف می‌شود و خودآگاهی و هویت شخصی خود را در چارچوبی از توالی‌های زمانی به دست می‌آورد. با وجود این، زمانی که پشتیبان شکل‌گیری و تحول دستگاه روانی و نظام اجتماعی آدمیان است به خطا بدیهی و طبیعی پنداشته شده است. شواهدی نیرومند هست که نشان می‌دهد زمانِ خاصی که به شکلی فراگیر در همه جا حضور دارد و درک می‌شود، در اصل برساخته‌ای اجتماعی است که از مجرای زبان، پیکربندی شده و به واسطه‌ی نهادهای اجتماعی، «من» را و کردارهای «من» را تعیین می‌کند.

کتاب «زبان، زمان، زنان» مجموعه‌ی چند نوشتار است که به ارتباط میان زمان، زبان و جنسیت می‌پردازد و با تکیه به نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده، زمان را در چارچوبی انتقادی بازسازی می‌کند. چند مقاله‌ در پیوست کتاب آمده است که پیامدهای فلسفی این بازتعریف را و پرسش‌های مربوط به آن را موضوع تامل قرار می‌دهد. ارتباط هستی/نیستی و حضور/غیاب با زبان و زمان و چگونگی پیوند خوردن «من» با مکان از زمره‌ی این پرسش‌ها هستند.
در ادامه خلاصه ای از این کتاب کوچک اما خواندنی را خدمتتان ارائه می دهیم. امید که خوانده شده و مورد نقادی قرار گیرد.


گفتار نخست: چیستی زبان

صفحات ۱۰ الی ۱۹

درباره ی « زبان» بسا گفته اند و بسا نوشته اند. بی تردید یکی از مهمترین مضمون هایی که در درونِ زبان به آن پرداخته شده است، خودِ زبان است که خصلت خودارجاع بودنِ زبان را نشان می دهد و نتایجی گاه شگفت از آن برمی خیزد. پیش از پرداختن به بحثِ زبان و نقد آنچه بر سرِ سوژه ی فعال و «ِمن»اندیشمند می آورد، نخست باید تصویری روشن از «چیستیِ زبان» به دست آوریم.
چنین می نماید که دانش ِامروزین ما، چهار سطحِ متفاوت از تعریفِ زبان را برایمان ممکن کرده که با یکدیگر جمع شدنی و سازگار هستند:

نخست: زبان پدیده ای زیستشناختی و تکاملی است

دوم: زبان یک نظام نشانگانی ـ معنایی است

سوم: زبان امری انتزاعی نیست، بلکه نوعی کنش است

چهارم: زبان الگویی از پردازش اطلاعات است



توهم زدایی از زبان در مورد پیشفرض ها و پیشداشت ها

صفحات ۱۹ الی ۳۸

در مورد زبان پیشفرضها و پیشداشتهایی وجود دارد که بدیهی نمودن و طبیعی وانمود شدنِ روابط و ساختارهای زبانی را تقویت میکند. در این گفتار، هشت مورد از پیشفرضهایی که درباره ی زبان وجود دارد یک به یک گوشزد شده و مورد نقد واقع میشود؛ به این امید که زمینه برای نگاهی دقیقتر به ماهیت واقعی زبان هموار گردد.

نخست: شفافیت

دوم: نظم مطلق

سوم: عناصر پایه

چهارم: روابط علّی

پنجم: تحویل‌ گرایی در زبان

ششم: اسطوره ی اصالت

هفتم: باور به امکان نفی معنا در درون نظام معنایی

هشتم: اصالت زبان



گفتار سوم: بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت

صفحات ۳۸ الی ۴۸

بازنمایی خویشتن در انسان و سایر جانوران

زبان در نگاه ارسطو


ردپای ارسطو در فلسفه تحلیلی


نقش قدرت در معنا





داده هایی که از روانشناسی و عصبشناسیِ زبان به دست آمده، نشان میدهد که درک و یادگیریِ مفهوم و معنای نهفته در یک نشانه ی زبانی، ممکن است به دو شکل پدید آید:

الف)‌ شکل نخست آن است که هر مفهوم با یک تعریف زبانی مشخص شود؛
یعنی وقتی به یک لغتنامه نگاه میکنیم، می بینیم که در برابر هر واژه که خود یک نشانه ی زبانی است، زنجیره ای از نشانگانِ زبانیِ دیگر به دنبال یکدیگر ردیف شده اند که با ارجاعات ویژه ی خود، دایره ی معنایی مربوط به آن واژه ی نخست را نشان می دهند. این در واقع همان نگرش کلاسیکی است که معتقد است هر کلمه را میتوان با زنجیره ای از کلمات دیگر در درون خودِ زبان تعریف کرد.

چنانکه گفتیم، معنا در درون بافت زبانی و به همین شکلِ خودارجاع، تعریف و تعبیه میگردد، ولی مسأله ای که در اینجا وجود دارد آن است که یادگیریِ مفاهیم نهفته در یک واژه معمولا به این شکل انجام نمی پذیرد. این شیوه ی کلاسیک برای فراگیری معنای یک نشانه، معمولا در حوزه های تخصصیِ شناخت، مانند زبان های فنی و زبان های علمیِ ویژه، رواج دارند، و نه در زبان عادی ای که مردمان روزانه به کارش میگیرند. آنچه در زبان عادی مرسومتر است، فهم معنای یک نشانه و یک عنصر زبانی بر مبنای کلیشه هاست. این بدان معناست که هر مفهوم و آن واژه که نماینده ی آن مفهوم است، به یک تجربه ی اصلیِ بیرونی- به یک «ِرخداد» یا «ِچیز» ـ ارجاع میشود و ویژگیهای شاخص آن را نمایندگی می کند.

هنگامیکه ما در مورد کلمه ای مانند اسب سخن میگوییم، تجربه یا شیِء خاصی را در ذهن بازنمایی می کنیم که جانوری با چهارپا و ساختارِ بدنیِ ویژه و کاربرد خاص اجتماعی را در ذهنمان متبادر میک ند. واژه ی اسب در اینجا معنایی دارد و این معنا با ارجاع به تجربه ای فهمیده میشود که به چیزی در جهان خارج ارجاع می کند، اما کلیت آن چیز را در نظر نمیگیرد؛ بلکه تنها ویژگی های شاخص آن چیز، مانند دارای چهار پابودن، ابعاد بدن درشت، توانایی کشیدن بار یا سوارکاری و مفاهیمی مانند این را در خود حمل میکند. به این ترتیب، گویا آن تعاریف کلاسیکی که در مورد یک نشانه داریم که یک واژه را با مجموعه ای از جملات و واژگان دیگر تعریف میکند، در واقع شکلی تخصص یافته و مجدداً رمزگذاری شده از این برداشت کلیشه ای باشد.


میدانیم که کودکان، زبان و معانیِ واژگان را بدون مسلح بودنِ اولیه به زبان یاد می گیرند؛ یعنی نوزادی که به دنیامی آید، با وجود آنکه احتمالا ژرفساخت دستوری ژنتیکی ای را در خود حمل میکند، اما برداشتی در مورد معنای واژگان ندارد. معنای واژگان به طور تجربی و با رویارویی با چیزها و رخدادهای جهان خارج فراگرفته میشوند و این فراگیری قاعدتاً کلیشه سازانه است؛ یعنی کودک با توجه به مشاهده ی عناصر جهان خارج و جذب اطلاعات در مورد چیزها و رخدادهایی که زیستجهان اش را میسازد، نشانه ها را به عناصر برجسته و متمایزِ این تجربیات متصل میکند و به این ترتیب بافت ارجاعی اولیه ای را برای معناکردنِ آن نشانه و واژه به دست می آورد. چنانکه گفتیم ارسطو تعریفی از معنای واژه ارائه کرده بود که به شکلی ساده شده از همین برداشت اشاره میکرد.


در میان اندیشمندانِ جدید در مورد فلسفه ی زبان، جری فودور به ویژه حائزِ اهمیت است؛ به این دلیل که برداشت چامسکی در مورد ژرفساخت دستوری زبان را به حوزه ی معنا نیز تعمیم داده است. از دید فودور، آن چیزی که چامسکی در مورد گرامر جهانی عنوان کرده است، درست است و میتواند به حوزه ی معناشناسی نیز تعمیم یابد. چامسکی معتقد بود که ساختاری ژنتیکی و پیش تنیده در دستگاه عصبی انسان وجود دارد که مُدولها یا زیرواحدهای اصلی زبان را به شکلی پیش تنیده و ذاتی در ذهن آدمیان صورتبندی می کند. آنچه در واقع «یادگیری زبان» خوانده میشود، سوار شدنِ تجربیات بیرونی بر این دستورالعملِ اولیه و ذاتی است. به این ترتیب، تمام زبان های انسانی باید دستور زبانی مشترک و جهانی داشته باشند و چامسکی نشان داده است که به راستی چنین است.

استیلای ساختاری ژنتیکی بر درک مفاهیم زبانی فودور همین مفهوم را به حوزه ی معناشناسی تعمیم داده است؛ یعنی معتقد است که کلیت شناخت و کاربستِ معنا در دایره ی ذهن، از نوعی دستور زبان جهانی برخوردار است که در تمام انسانها مشترک است و بافتی به همین ترتیب پیش تنیده و ژنتیکی دارد. به عبارت دیگر، همچنان که زبان های انسانی از دستور زبانی عمومی و زیربنایی برخوردارند، شیوه ی شناخت آدمیان از جهان نیز به همین ترتیب به قواعدی مشابه و فراگیر مسلح است.


اگر نگرش فودور را جدی گیریم، به این نتیجه میرسیم که معنای هر واژه بر مبنای روندهایی شکل میگیرد که آن واژه را بر مبنای این دستور زبان جهانی و بر مبنای این قواعد زیربناییِ جهانیِ اندیشه به ارجاعات بیرونی متصل میکند. از دید فودور این دستور زبان جهانیِ حاکم بر نظام های معنایی، لایه ای سطحی از دستور زبانی ژرفتر و زیربنایی تر محسوب میشود و پردازش اطلاعات و ظهور معنا در دستگاه عصبی را رقم میزند. بر مبنای این نگرش که رنگ وبویی کارکردگرایانه دارد، روندی که کاربستِ یک واژه در زمینه ی عملیاتیِ اطرافش را ممکن می کند، همان است که معنا را در درون آن واژه و نشانه بارگذاری می نماید. به این ترتیب، معنا سلسله مراتبی از مشتق پذیری و ارتباطهای بینابینی را از خود نشان میدهد.

معنا، مفهومی هنجاری است این نگرش در برابر نگرش افرادی مانند کواین قرار میگیرد که اصولا معنا را مفهومی هنجاری میدانند و بر آن باورند که ارزش معناییِ یک واژه صرفاً بر مبنای کاربستِ هنجارین آن واژه در یک نظام اجتماعی تعریف میشود. به عبارت دیگر، تمام گزارههایی که در درون یک نظام معنایی جاری هستند و عمل میکنند، مستقل از آنکه سطوح متفاوت کنشگرانِ متخصص یا عام چگونه از آن استفاده میکند، به حوزهای هنجارین و آماری از ارجاعات منتهی میشوند که همین حوزه ـ البته با پیشداشت کلگرایانهای ـ معنای آن نشانه را تعیین مینماید. کواین در واقع این نگرش هنجارینِ خود را برای نقد کردنِ نگرش چامسکی و فودور به کار بسته است. او معتقد است نگرش چامسکی و فودور با فرضکردنِ ژرفساختهایی در حوزهی »دستور زبان« و »معنا«، شکلی نو از 2 ذهنگراییِ را احیا میکند. این ذهنگرایی فرض میکند که عناصر روانی، واقعیتی عینی در ذهن دارند؛ چه در قالب دستور زبانی عمومی باشد، یا در قالب قواعد پایهی اندیشیدن که به پردازش اطالعات ارجاع میدهد. نکتهای که در تمام این برداشتها اهمیت دارد آن است که الگوهای تعیین معنا در یک نشانه، اصوالً ماهیتی پویا و سیال دارند. چنانکه دیدیم، امروز نگرش ارسطویی که در »فلسفهی تحلیلیِ قرن بیستم هم تا حدودی رواج داشت، چندان پذیرفته نیست. به عبارت دیگر، امروزه دیگر نمیتوان معنای نهفته در یک واژه را به سادگی با ارجاع به امری خارجی و طبیعی یکسان گرفت. چنین مینماید که تعیین و تثبیتِ »معنا« در درون یک »نظام زبانی« امری پیچیده، سیال و پویا باشد که بر اساس کارکردهای اجتماعیِ نشانگان و بر مبنای حاصلجمعِ نیروهای واردشده بر دستگاهِ تعریف واژگان، عمل میکند