|
|
(۲۱ ویرایش میانی توسط یک کاربر نشان داده نشدهاست) |
سطر ۹: |
سطر ۹: |
| <br /> | | <br /> |
| [[پیشینه جفت های متضاد معنایی در ایران زمین]] | | [[پیشینه جفت های متضاد معنایی در ایران زمین]] |
− |
| |
− | <br />
| |
| | | |
| [[پیشینه جفت های متضاد معنایی در تاریخ]] | | [[پیشینه جفت های متضاد معنایی در تاریخ]] |
− |
| |
− | <br />
| |
| | | |
| [[جم نماداسطوره جمشید]] | | [[جم نماداسطوره جمشید]] |
− |
| |
| | | |
| [[ویژگی های سه گانه جم ها]] | | [[ویژگی های سه گانه جم ها]] |
| | | |
| [[هستی روندي پيوسته، كلان، و فراگير است]] | | [[هستی روندي پيوسته، كلان، و فراگير است]] |
− |
| |
− |
| |
| | | |
| [[سیستم های پیچیده؛ آغازگاه شکست تقارن]] | | [[سیستم های پیچیده؛ آغازگاه شکست تقارن]] |
− | در اين زمينه ي غرقه در [[تقارن]]، كه شكست هاي تقارنِ درون آن نيز خصلتی فراگير و پيوسته و منتشر - و در نتيجه متقارن - دارند، هسته هايی از پيچيدگی وجود دارند. سيستم هايی كه انباشتی شگفت انگيز از اطلاعات و روابط را در ميان عناصر درونی خويش به نمايش میگذارند. زيرواحدهايی كه در نهايت بخشهايی موقت و موضعی از پيكره ي عظيمِ هستی هستند، اما همچون گرانيگاه هايی موقت و كوتاه عمر، خصلتی بسيار عجيب را از خود به نمايش میگذارند. اين هسته هاي خرد و زودگذرِ تراكم پيچيدگی در دل [[مهروند]]، به دليل انباشت [[اطلاعات]] درونی خويش، و به خاطر سازمان يافتگیِ غيرمنتظره اي كه دارند، میتوانند تقارن درونی خويش را به شكلی متمركز، سازمان يافته، و [[سلسله مراتبی]] بشكنند. به عبارت ديگر، پيچيدگی زياد اين سيستم ها باعث شده است كه عامل ها و نيروهايی كه در حالت عادي به شكلی منتشر و پراكنده تقارن را میشكنند و در نتيجه الگوهايی تخت و همگون و همسان از سازمان يافتگی را در چيزها پديد می آورند، در اينجا همگرا شده، با هم تداخل كنند، و پس از تشديد كردنِ يكديگر، به ساختارهايی سلسله مراتبی، متمركز، و هدفمند از شكست تقارن منتهی شوند.
| |
− |
| |
− | اين هسته هاي انباشت پيچيدگی، ساختارهاي زنده هستند. موجودات زنده همان سيستم هايی هستند كه براي زمانی بسيار كوتاه - كه نسبت به عمر هستی قابل چشم پوشی است - بخشی از تقارن درونی خويش را بر اساس متغيرهايی درونی و سازمان يافته میشكنند، و اين البته جداي از سيرِ عمومی اندركنش نيروهاي حاكم بر هستی است، كه شكست تقارنهايی از جنسِ ساير چيزهاي هستنده را نيز در اين سيستمها به بار میآورد.
| |
| | | |
| [[قوانین جهان محصول سیستم های پیچیده]] | | [[قوانین جهان محصول سیستم های پیچیده]] |
− | به اين ترتيب، در جهانی كه قوانين ابرتقارنی بر ذرات بنيادي اش حاكم است و در هستی اي كه تقارن حاكم بر ساختارهاي معدنی، فرآيندهاي شيميايی، رخدادهاي فيزيكی و جريان هاي زمين شناختی اش بر اساس قواعد عام و فراگيرِ فيزيكی، شيميايی، و زمينشناختی شسته میشود و الگوهايی [[برخالی]] يا نظمهايی ساده را ايجاد میكند، سيستمهايی مانند جانداران را داريم كه فرآيندهاي بيوشيميايی، نيروهاي بيوفيزيكی، وروندهاي فيزيولوژيک درونی خويش را بر اساس نوعی همگرايی همان نيروهاي پيشگفته، به شكلی سازمانيافته و متمركز در هم میشكنند. به اين ترتيب، تقارنِ حاكم بر عناصر سيستم هاي زنده به شكلی سلسله مراتبی و به شكلی [[همافزايانه]] میشكند، به طوري كه تعقيب الگويی خاص از رفتار را براي سيستم ممكن میسازد. و نكته ي مهم در اين ميان آن است كه اين الگوهاي هدفمند و جهتدارِ رفتار، بر اساس متغيرها، نيروها، و عواملی تعيين میشوند و هدايت میگردند كه خود محصول نظم همين سيستمها هستند و به تعبيري از درونِ سيستم برمی خيزند. به اين ترتيب، خودسازماندهی، خودزاينده بودن، و همافزا بودن فرآيندهاي حاكم بر جهان زنده را بايد حالتی حدي و وضعيتی بحرانی در زمينه اي عام و فراگير دانست كه به شكلی منتشر و پراكنده و در سطحی نامتمركز و ساده تر زير فرمان همان قواعد تقارنی قرار دارد و با اصولی مشابه تقارن را میشكند.
| |
| | | |
| [[شکست تقارن سلسله مراتبی]] | | [[شکست تقارن سلسله مراتبی]] |
− | سيستم زنده، تقارن را به شكلی سلسله مراتبی میشكند. يعنی قواعدي كه در سطح فيزيكی پيدايش الگوهاي منظم بيوفيزيكی را ممكن میسازد، در تركيب و تداخل با يكديگر قوانينی بيوشيمايی را در سطحی بالاتر از پيچيدگی پديد می آورند كه قواعد تقارنی نوظهوري بر آنها حاكم است و شكسته شدن آنها نيز الگوهايی تازه و پيچيده تر را پديد می آورند كه خود به ظهور قواعد تقارنی بغرنج تري در سطوح بالاتر - مثلا سطح فيزيولوژيک- منتهی میشود.
| |
− |
| |
− |
| |
− | يكی از سطوح اين نردبان طبيعی، '''سطحی روانشناختی''' است. در اين سطح، شبكه ي عصبی اي كه مدام توسط داده هاي حسی بمباران میشود و
| |
− | زير فشار ضرورتِ رفتار كردن قرار دارد، بايد محرکهاي حسی را به شكلی رده بندي، تنظيم، و سازماندهی كند تا بازنمايی جهان خارج در ذهن شناسنده ممكن گردد و رفتارِ سيستمِ پيچيدهاي كه «ذهن دار» است به شكلی تنظيم شود كه سازگاري سيستم را با محيطش ممكن سازد. اين كار با ابداع مدلی از جهان ممكن میشود كه به قدر كافی با هستی بيرونی همخوان باشد. به قدر كافی، يعنی تا آن حدي كه بقاي سيستم در اين محيط را ممكن سازد و رفتار ذهنی را كه در جهانی خودساخته دست به انتخاب میزند چندان دقيق سازد كه شايستگی زيستی اي بسنده را برايش به ارمغان آورد.
| |
− |
| |
− |
| |
− | اين كار، با شكستن تقارن در سطحی حسی/ پردازشی ممكن میشود، كه خود به شكست تقارن هايی ديگر در سطوح روانشناختی منتهی میشود. شكستهاي تقارنی كه باعث میشود ذهنِ شناسنده چيزها و رخدادها را از دل آش شله قلمكارِ محرکهاي حسی درهم آميخته بيرون بكشد، آنها را رده بندي كند، الگوهايی تكراري را در ميانشان تشخيص دهد، و در نهايت به صورت يک پديده ي مستقل و مجزا بازنمايی، رمزگذاري، و بازشناسی شان كند.
| |
| | | |
| [[جم؛ ساده ترین شکست تقارن]] | | [[جم؛ ساده ترین شکست تقارن]] |
− | اين شكست تقارن، در سطح زبانی و خودآگاهانه، در قالب جمها سازماندهی میشود. يک جم، در واقع، خشتی پايه براي شكست تقارن است. ساده ترين تقارنی كه میتواند شكسته شود، تمايزي است كه ميان دو چيزِ مشابه ظهور میكند. اين همان است كه در نظريه ي اطلاعات به عنوان واحدي براي شمارش اطلاعات مورد استفاده قرار میگيرد و به عنوان يک بيت شناسايی میشود. در عين حال، اين همان زيربنايی است كه جمها با اتكا به آن برساخته میشوند چرا كه يک جم، در نهايت، چيزي جز يک شكست تقارن بسيار ساده شدهي دوتايی نيست كه برچسبی زبانی خورده باشد و در زمينه اي از جفت هاي مشابه بافته شده باشد.
| |
| | | |
| + | [[جم؛ ابزار شناخت پیوستار هستی]] |
| | | |
− | به اين ترتيب، ميلِ سيستم براي غلبه بر آشوبی كه پيرامونش را فرا گرفته است، و گرايشی كه براي سازمان دادن به الگوهاي شكست تقارن دارد، و سلسله مراتبی كه به دليل پيچيدگی بر اين زمينه حاكم میشود، بستري را برمیسازد كه جمها از دل آن زاده میشوند. از اين روست كه تمام نظامهاي زبانی و نشانگانی شناخته شده، و تمام رمزگانِ فرهنگ هاي موجود می توانند در قالب شبكه اي از جمها بازشناخته شوند. چرا كه آنها در اصل خود چيزي جز الگوهاي رمزگذاري جمها نيستند، كه آنها نيز به نوبه ي خود شكلی تكثيرشده، و واحدي تكاملی براي سازماندهی شكستهاي تقارن در نظام شناختی سيستمهاي پيچيده ي زيستی هستند.
| + | [[جم و حضور همیشگی انتخاب]] |
| | | |
− | [[تحویل پیوستارهای هستی شناسانه به جم های شناخت شناسانه]] | + | [[ماهیت پسینی جم نسبت به ذهن شناسنده ]] |
− | دومين ويژگی جمها، يعنی اتكاي آنها بر تفاوت و تثبيت شدنشان بر ضديت ميان دو قطبِ جمع ناشدنی، نيز از همين جا برمیخيزد. چرا كه نظام شناختی ما براي تشخيص، ارزيابی، و پردازش د[[وشاخه زايی]] هايی كه به «تقارنِ شكسته شده» دلالت میكنند، نياز به رمزگانی ساده دارد. در ساده ترين حالت اين رمزگان دودويی است، و جمهايی را برمیسازد كه دو سرِ طيفی تقارنی را تشكيل میدهند، و در عين حال براي انكار ميانه ي اين طيف، و براي محو كردن و ناديده انگاشتن آن است كه تدوين شده اند. از اين رو، جم ابزاري است كه ذهن به كمک آن پيوستارهاي هستی شناختی را به دوگانه هاي گسسته ي شناخت شناسانه تحويل میكند، و به اين ترتيب پردازش اين زمينه ي پيوسته و در هم تنيده را ممكن میسازد.
| + | |
| | | |
− | [[جم و حضور همیشگی انتخاب]] | + | [[جمها حالتهای حدي هستند]] |
− | سومين ويژگی جم، يعنی پيشينی بودنِ مفهوم ترجيح و '''حضور هميشگی انتخاب''' در ميان جمها، نيز به همين جا برمیگردد. در اينجاست
| + | |
− | كه درست بودن حرف نيچه آشكار میشود. بر اساس قواعدي تكاملی، '''ذهن چيزي را نمی فهمد مگر آن كه بخواهد در مورد آن تصميمی بگيرد''' و كاري انجام دهد. و مواردي هم كه چنين امري تحقق نمی يابد، ما با نوعی كژكاركرد، يا ابركاركردِ نوظهورِ همافزايانه روبه رو هستيم. ذهن براي آن جمها را برمیسازد تا به كمک آنها جهانی را براي خود توصيف كند كه بايد رفتاري شايسته و سازگاركننده را در آن به انجام رساند. جم، شكست تقارنی شناختی را نمايندگی میكند كه به خاطرِ و در امتدادِ شكست تقارنی رفتاري خلق شده است. از اين رو، سيستمی كه جمها را پديد می آورد، در مورد آنها بیطرف نيست. ذهنِ سوژه جم را از ابتدا براي آن پديد میآورد تا بخشی از آن را بر بخشی ديگر ترجيح دهد. جم همواره با ترجيح در ارتباط است، چرا كه مخلوقِ نياز به ترجيح، و تسهيل كننده ي فرآيند انتخاب است.
| + | |
| | | |
| + | [[مُثُل افلاطونی، سرآغاز یک اشتباه ویرانگر]] |
| | | |
− | [[آیا جم ها ماهیت پیشینی و مستقل از ذهن شناسنده دارند؟]] | + | [[تله ی افلاطون؛ تمرکز بر یکی از دوسوی جم]] |
− | در مورد جفتهاي متضاد معنايی، چند پنداشت نادرست و فراگير وجود دارد.
| + | |
− | نخستين و رايجترين پنداشت، آن است كه در جم چيزي عينی،بيرونی، يا واقعی وجود دارد. واقعيت آن است كه جمها محصول ذهن ما
| + | |
− | هستند. ذهن ما، به دليل ساختار ما، و زيست جهانی كه براي زيستن در آن تكامل يافته ايم، پديدارها را به اين شكل خاص میشكند و رخدادها و چيزها را با اين قالب خاص دريافت میكند و از اين رو، براي سازماندهی اين هرج و مرج حسی دست به دامان اين جمهاي خاص میشود. شواهدي روشن وجود دارد كه وابستگی جمها به مسيرهاي حسی و زاده شدن شان زير تأثير شيوه ی زندگی را نشان میدهند. يک مثال تاريخی آن است كه بسياري از جمها، زير تأثير دگرگونیهاي جامعه شناختی و تكامل جوامع انسانی زاده شده اند. بی ترديد، جمی مانند [[يکجانشين/ كوچگرد]]، كه در تاريخ جهان پيشامدرن بسيار مهم بوده است، تا پيش از هزاره ي پنجم پ.م. و رواج كشاورزي مستقر وجود نداشته است، و به همين ترتيب جمهايی مانند سوسياليسم/ ليبراليسم، و محافظه كاري/ راديكاليسم يا گرايش چپ/ راست نيز عناصري نوظهور هستند كه زير تأثير شرايط اجتماعی زاده شده اند. مثال روانشناختی هم آن است كه افرادِ كور مادرزاد كه از دريافت
| + | |
− | داده هاي حسی محروم هستند با جمهايی متفاوت با افراد بينا جهانشان را شناسايی میكنند. در اين افراد جمی مانند نزديک يا دور چندان اهميت ندارد، و جمی مانند «در دسترس/ دور از دسترس» جايگزين آن میشود.
| + | |
| | | |
| + | [[تله ی ضحاک]] |
| | | |
− | جمهاي مهمی مانند [[نور/ ظلمت]] و [[زيبا/ زشت]] در ايشان با جمهايی ديگر – مانند برجسته/ فرو رفته، يا زبر/ نرم جايگزين میشوند. به همين ترتيب، روابط درونی ميان اين جمها نيز با آنچه در افراد بينا ديده میشود متفاوت است. چنان كه مثلا عناصر زمانی – دير/ زود، گذشته/ آينده - به جاي آن كه مانند افراد بينا بر محوري مكانی انطباق يابند و با جمهايی فضايی ارتباط يابند، خود محوري فرض میشوند و محور سازماندهی جمهاي ديگر تلقی میشوند. در اين افراد جمهاي مربوط به پساوايی و شنوايی محور شناخت تلقی میشود، در حالی كه در افراد بينا اين جمهاي مربوط به بينايی است كه مركزيت دارد. بنابراين جمها محصول مستقيم فرآيند شناسايی و عنصر ضروري آن هستند و نخستين خطا در موردشان آن است كه به صورت اموري پيشينی و بديهی پنداشته شوند كه ماهيت و حضوري
| + | [[تله ی سنمار]] |
− | مستقل از ذهن شناسنده دارند.
| + | |
| | | |
− | [[جمها حالتهايی حدي هستند كه در جهان خارج وجود ندارند]] | + | [[تله های چهارگانه جمها در اسطوره جمشید]] |
− | دومين خطايی كه میتواند در مورد جمها رخ دهد اين است كه دومفهوم متعارضِ موجود در يک جفت، به راستی و در واقع، با هم تفاوت و
| + | |
− | تعارض دارند. اين به آن معناست كه دو مفهومی كه قطبهاي متضاد يكديگر هستند و نقاط مقابل هم پنداشته میشوند، به راستی به «چيزها» و «رخدادهايی» عينی و واقعی در جهان خارج از ما اشاره می كنند كه «در واقع» با هم تعارض دارند. بر اساس اين نگرش، چيزي مانند روشنايی درجهان خارج وجود دارد، كه با چيزي به نام تاريكی در تضادي راستين است و اين هر دو مستقل از ذهن ما عينيتی بيرونی دارند.
| + | |
| | | |
− | [[مُثُل افلاطونی، سرآغاز یک اشتباه ویرانگر]] | + | [[رهیدن از استبداد جمها]] |
− | چنان كه گفتيم، جمها در عمل مخلوق روشی هستند كه ذهن ما براي شناخت هستی در پيش گرفته است. ذهن شناسنده در فرآيندي كه از
| + | |
− | سويی ساده انگارانه و از سوي ديگر اقتصادي و كارآمد است، محرکهاي حسی و دروندادهايی را كه از جهان خارج دريافت میكند به صورت
| + | |
− | عناصري دوتايی رده بندي میكند و آنها را به اين ترتيب رمزگذاري و پردازش میكند. '''جمها حالت هايی حدي هستند كه در جهان خارج وجود ندارند'''، بلكه به صورت حالت هايی انتزاعی، خالص، و مرزي توسط ذهن آفريده میشوند تا جايگيري داده هاي حسی بر طيفی درجه بندي شده و شناختنی ممكن شود. نخستين پنداشت غلط آن است كه اين وضعيتهاي حدي با واقعيتهايی بيرونی اشتباه گرفته شوند. اين همان اشتباهی است كه مشهورترين پشتيبانش [[افلاطون]] است. افلاطون با فرض عناصر مينوي، يا همان [[مُثُل]]، در عمل براي جمها ارزشی عينی قايل شد و حتی آنها را بر تجربه هاي حسی و داده هاي ملموس تجربی نيز ترجيح داد. اين به آن معناست كه او اين حقيقت را ناديده گرفت كه رخدادها و چيزهاي واقعی، همه در ميانه ي طيف جمها قرار دارند و نقاط حدي و دو سرِ طيفی كه به جفتهاي متضاد معنايی منتهی میشود، به لحاظ تجربی تهی و خالی است. در جهان خارج، چيزي به نام روشنايی يا تاريكی مطلق وجود ندارد، بلكه تجربه ي ما همواره در نقطه اي بين طيفِ روشنی/ تاريكی قرار میگيرد.
| + | |
| | | |
− | [[تله ی افلاطون؛ تمرکز بر یکی از دوسوی جم]] | + | [[جمها نيازي به خودآگاهی ندارند]] |
− | به همين ترتيب، كردار يا آدمِِ خوب يا بد مطلق وجود ندارد و همگان و همه ي كردارها آميخته اي از اين دو هستند كه ممكن است عنصر خوبی يا بدي در آن غلبه داشته باشد. [[تله]] ی افلاطون بر اين اساس، عبارت است از ناديده گرفتنِ ميانه ي طيف، و تمركز بر دو سرِ جم، و واقعی پنداشتن آن. | + | |
| | | |
− | تله ي افلاطون، معمولا، به اشتباه ديگري منتهی میشود كه عبارت است از ترجيح بی قيد و شرط و بديهی پنداشته شدهي يكی از دو عنصر
| + | [[تله کاهش قاطعیت برای شکست تقارن]] |
− | جم بر ديگري. اين حقيقت كه دستگاه شناختیِ سوژه آفريننده ي جمهاست، به آن معناست كه هر دو جفت متضاد معنايی در جريان فرآيندي مشابه و مبتنی بر پردازش داده هايی يگانه زاده میشوند. به تعبير دقيق تر، جمها زاده ي تقارن هستند. هر جم تقارنی پردازشی است كه شكسته شدنِ آن به شناخت منتهی میشود. ذهن، جمها را بر اساس انتزاعِ صفت هاي روياروي قابل مشاهده در پديدارها استنتاج میكند و بعد بر اساس پيوندي كه اين صفات با جمهاي مركزي و پيش تنيده اي مانند مرگ/ بقا يا لذت/ رنج می يابند ميانشان تمايز قايل میشود و يكی از دو سر طيف جم را بر ديگري ترجيح میدهد. [[دستگاه شناسنده]] ي ما تركيب هايی متنوع از وضعيت هاي اقليمی را تجربه میكند كه همه ي آنها آميخته اي از نورها و سايه هايی كم يا زياد هستند. ذهن بر مبناي اين داده هاي حسی، دو مفهوم انتزاعی و حدي روشنايی و تاريكی را استنتاج میكند و بعد به آن دليل كه به جانوري روزخيز با دستگاه بينايی توسعه يافته تعلق دارد، روشنايی را بر تاريكی ترجيح میدهد. به اين ترتيب، در گام نخست شكست تقارنی شناختی رخ میدهد و وضعيت هاي مشاهده شده به صورت درجه هايی از روشنايی/ تاريكی درک میشوند. يعنی حالات پيوسته و شولايی بيرونی در قالبی مدرج و گسسته گنجانده میشوند و بنابراين شناسايی میگردند. در گام دوم، شكست تقارنی رفتاري بروز میكند. يعنی شناسنده يكی از سرهاي طيف يادشده را بر ديگري ترجيح میدهد، يعنی آن را بهتر، درستتر، اصيلتر، و ارزشمندتر از ديگري قلمداد میكند. در اين صورت ممكن است اين اشتباه پديد آيد كه شناسنده باور كند كه ترجيح يكی از دو سرِ اين طيف بر ديگري امري طبيعی، بديهی، يا پيشداده شده است.
| + | |
− | | + | |
− | [[تله ی ضحاک]] | + | |
− | اين در شرايطی رخ میدهد كه شناسنده نقش خويش در شكست تقارن رفتاري را از ياد ببرد و اين ترجيح را به مراجعی بيرونی نسبت دهد.
| + | |
− | در اساطير ايرانی، [[ضدقهرمان]] مهمی به نام [[ضحاک]] يا [[آژيدهاک]] وجود دارد كه به خاطر غصب كردن جايگاه جم و نابود كردن او شهرت دارد. جالبتر از همه آن كه ضحاک با اره كردنِ بدنِ جم به دو نيمه، و به تعبيري از هم جدا كردنِ دو نيمه ي جم او را كشت. گمان نمیكنم در اساطير هيچ تمدنی داستانی وجود داشته باشد كه ارتباط ميان عناصر درونی جمها و تله هاي شان را با اين دقت صورتبندي كند. ضحاک را میتوان به عنوان نمودي از ناديده انگاشتنِ قواعد حاكم بر دومين گامِ شكست تقارنِ جمها در نظر گرفت. همانطور كه خطا و ناديده انگاشتن گام نخست - يعنی شكست تقارن شناختی و ادراکِ چيزها - به تلهي افلاطون منتهی میشد، غفلت از گام دوم و توجه نكردن به نقش خويش در شكست تقارن رفتاري نيز به تله ی ضحاك منجر میشود. تلهي ضحاک آن است كه «من» نقش خويش در ترجيح يكی از دو سر جم بر ديگري را انكار كند و آن را با ارجاع به ذات يا ماهيتی بيرونی و پيشداده برتر و مهمتر فرض كند. به اين ترتيب، شناسنده با برتر پنداشتن يكی از دو جم بر ديگري، ارتباطِ ميان آن را از هم می گسلد و پيوستار بودنشان را ناديده
| + | |
− | میگيرد، و اين همان روشی است كه ضحاک براي كشتن جم از آن بهره برد، يعنی دو نيمه كردنِ آن.
| + | |
| | | |
| + | [[خرد من و جمها]] |
| | | |
− | هارمين تلهاي كه میتواند در مورد جمها طرح شود، تلهی سنمار
| + | [[جم قطعیت-قاطعیت]] |
− | است. سنمار بر اساس داستانهاي قديمی عربی، معمار شاه حيره بود كه
| + | |
− | برايش كاخی بزرگ ساخت و چندان در ساخت آن هنرنمايی كرده بود كه
| + | |
− | كل اين بنا به خشتی بند بود و اگر آن را از جاي خود بيرون میآوردند كل
| + | |
− | كاخ فرو میريخت. در ديدگاه ما، سنمار نمادي است كه براي برچسب زدن
| + | |
− | به برچسبگرايی به كار میرود. در قلمرو شناختشناسی، تله يا عقدهي
| + | |
− | سنمار عبارت است از تالش براي تحويل كردن همه چيز به يک چيز. اين
| + | |
− | همان روشی است كه فنآوري نوين را ممكن ساخته است و در بطن روش
| + | |
− | علمی مدرن - به ويژه در دهههاي ميانی قرن بيستم - نيز قرار دارد.
| + | |
− | تحويلگرايی در نگرش كلگرايانهي سيستمی خطايی روششناختی است
| + | |
− | كه از شيفتگی نسبت به كاركردهاي فنی سادهسازيهايی از اين دست
| + | |
− | ناشی میشود. بر اين مبنا، تلهي سنمار، عبارت است از تالش براي
| + | |
− | برساختن كاخی نظري بر مبناي مفهوم يا عنصري مركزي، به شكلی كه
| + | |
− | همهي مفاهيم و عناصر ديگر از نظر هستی شناختی يا شناختشناسانه به
| + | |
− | آن تحويل شوند.
| + | |
− | در قلمرو جمها، تلهي سنمار به صورتِ تحويل شدن يكی از جفتهاي
| + | |
− | متضاد معنايی به قطب مقابلش تبلور میيابد. تلهي سنمار به تعبيري تداومِ
| + | |
− | شناختشناسانهي تلهي ضحاک است. اگر ضحاک جم را دو نيمه میكرد و
| + | |
− | يكی را به عنوان بخشِ بهتر، نيكوتر، اصيلتر و مهمتر در نظر میگرفت،
| + | |
− | سنمار به شكلی افراطیتر پا پيش میگذارد و اصوالً سويهي ديگر را به
| + | |
− | عنوان مشتقی فرعی، حاشيهاي و حتی موهوم از آن بخشِ برگزيده در نظر
| + | |
− | میگيرد. اگر ضحاک ترجيح نور بر ظلمت را به مرجعی بيرونی - مانند
| + | |
− | اصيلتر بودن يا طبيعی بودنِ اين برتري - باز میگرداند، سنمار مدعی
| + | |
− | میشود كه اصوالً ظلمتی وجود ندارد و تاريكی چيزي جز يكی از حاالت
| + | |
− | غياب نور نيست. به اين ترتيب، ظلمت به نور تحويل میشود و دو قطبِ
| + | |
− | جم، كه يکبار به كمک برداشت افالطون جايگزين پيوستار ميانشان شده
| + | |
− | بودند و بعد به دست ضحاک از هم جدا شده بودند، به يک قطبِ برگزيده
| + | |
− | فرو كاسته میشوند.
| + | |