درباره ي جفتهاي متضاد معنايی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۴۶: | سطر ۴۶: | ||
[[رهیدن از استبداد جمها]] | [[رهیدن از استبداد جمها]] | ||
− | + | [[جمها براي عمل كردن نيازي به خودآگاهی ندارند]] | |
− | به | + | |
− | چهار نمیشد. وقتی باز پيشتر رفتم، ديدم به راستی دوي به | + | يكی از پيروان لائو تسه زمانی گفته بود: «زمانی كه پا در راه نهادم، دوي به علاوهي دو برابر با چهار بود. وقتی كمی در راه پيش رفتم، ديگر دو با دو چهار نمیشد. وقتی باز پيشتر رفتم، ديدم به راستی دوي به علاوه ي دو همان چهار است!». |
− | همان چهار است! | + | <br /> |
− | آدميان در حالت عادي، بر وجود جمها آگاه نيستند. جمها در شرايط | + | |
− | معمول | + | آدميان در حالت عادي، بر وجود جمها آگاه نيستند. جمها در شرايط معمول شالوده ي نظام هايی شناختی را برمیسازند، كه بر حضور و نقش بنيادين آنها آگاهی ندارند. از اين روست كه در شرايط معمول و هنجارين خردي اندک و دانشی ابتدايی در مورد جمها و ماهيتشان در ذهن شناسنده به چشم میخورد، و همين اندک براي كارآيی نظام شناخت بسنده است. '''جمها براي عمل كردن نيازي به خودآگاهی ندارند'''. ذهن میتواند بدون توجه به ماهيت و ساختار جمها، از مجراي آنها داده هاي حسی را رده بندي و [[رمزگذاري]] كند، در موردشان تصميم بگيرد، بر مبنايشان تقارن رفتاري خويش را بشكند، و بسياري از روندهاي حاكم بر اين جريان را نيز پيش فرض بگيرد. ذهن، در عمل، چنين نيز میكند. |
− | بنيادين آنها آگاهی ندارند. از اين روست كه در شرايط معمول و هنجارين | + | <br /> |
− | خردي اندک و دانشی ابتدايی در مورد جمها و ماهيتشان در ذهن | + | |
− | شناسنده به چشم میخورد، و همين اندک براي كارآيی نظام شناخت | + | |
− | بسنده است. جمها براي عمل كردن نيازي به خودآگاهی ندارند. ذهن | + | زمانی كه خودآگاهی نسبت به خويشتن از حدي بيشتر شود و جمها در جريان فرآيند شناسايی «ديده شوند»، اين مخاطره پيش می آيد كه شناسنده به جمها چشم بدوزد و تقارنِ حاكم بر دو سرِ طيف را دريابد. |
− | میتواند بدون توجه به ماهيت و ساختار جمها، از مجراي آنها | + | تقارنی كه در دو گام شناختی و رفتاري به سادگی شكسته میشود، در چنين شرايطی آگاهی نسبت به حضور جمها میتواند به نوعی مخاطره |
− | حسی را | + | براي روند عادي و معمول شناخت تبديل شود. اگر شناسنده به يک جم چشم بدوزد و آن را مورد تحليل قرار دهد، دير يا زود به ويژگی هايی كه در بند نخست به آن اشاره كرديم، آگاه خواهد شد. اين به آن معناست كه شناسنده متوجه میشود كه '''دروندادهاي حسی اش همواره به ميانه ي پيوستار جم تعلق دارند'''، میفهمد كه '''دو سرِ طيف جم آفريده ي نظام پردازشی خودش هستند'''، و درک میكند كه ترجيح يكی از اين دو بر ديگري به تصميم و خواست خودش وابسته است. در نتيجه، جم از آن جايگاه فرازين و استعلايی نخستين خود فرو كشيده میشود، و خيره ماندن به تقارنی كه در ميانه ي دو جفت متضاد معنايی و در پيوستار حاوي چيزها و رخدادها لانه كرده است، به فلج شدنِ شكست تقارن منتهی میشود. |
− | مبنايشان تقارن رفتاري خويش را بشكند، و بسياري از روندهاي حاكم بر | + | |
− | اين جريان را نيز | + | [[تله کاهش قاطعیت برای شکست تقارن]] |
− | زمانی كه خودآگاهی نسبت به خويشتن از حدي بيشتر شود و جمها در | + | ممكن است شناسنده با درک ماهيت جم انگيزه، ميل، يا قاطعيت لازم براي شكستن تقارن را از دست بدهد. در اين صورت، ديدن تقارن همچون نوعی تله عمل خواهد كرد. |
− | جريان فرآيند شناسايی | + | |
− | شناسنده به جمها چشم بدوزد و تقارنِ حاكم بر دو سرِ طيف را دريابد. | + | اين پايبند شدن به تقارن، تنها در بازه اي خاص از خرد رخ میدهد. در شرايطی كه شناسنده بتواند جمها را ببيند و امكان درک تقارن حاكم بر آنها را داشته باشد اما از فهم اين كه شكست تقارن آن به خودش وابسته ست باز بماند و قدرت كافی براي گذر از اين تقارن و بهره برداري از جمها را از دست بدهد. |
− | تقارنی كه در دو گام شناختی و رفتاري به سادگی شكسته میشود، در | + | |
− | چنين شرايطی آگاهی نسبت به حضور جمها میتواند به نوعی مخاطره | + | تقارن امري فريبنده است. يعنی نگريستن به آن به قدري تكان دهنده است كه میتواند كاركردهاي عادي جمها را مختل كند. شناسنده وقتی به تقارن حاكم بر جفتهاي متضاد معنايی دست يابد جمها را ناديده خواهد انگاشت و آنها را بی ارزش، بی فايده، فريب آميز، يا دروغين فرض خواهد كرد. |
− | براي روند عادي و معمول شناخت تبديل شود. اگر شناسنده به يک جم | + | اين باورها از آنجا ناشی میشوند كه وي در ابتدا جمها را قطعی، عينی، واقعی و بيرونی میدانسته است. در اين شرايطِ سرخوردگی از جمهايی استعلايی و تخيلی است كه ممكن است شناسنده از به كار گرفتنِ جمهامحروم شود. در اين حالت، شناسنده به موجودي بی هدف، سردرگم، جبرگرا و قدري مسلک تبديل میشود كه منكر اهميت جمهاست، و از اين رو خود تقارن حاكم بر آنها را نمیشكند. اين همان است كه در دوران مدرن به خاطر آشكار شدن بخشی از ماهيت جمها، رواج بسيار يافته استو نيچه آن را با نام «'''نيهيليسم مدرن'''» مورد اشاره قرار داده است. |
− | چشم بدوزد و آن را مورد تحليل قرار دهد، دير يا زود به | + | |
− | بند نخست به آن اشاره كرديم، آگاه خواهد شد. اين به آن معناست كه | + | [[خرد من و جمها]] |
− | شناسنده متوجه میشود كه دروندادهاي | + | شيفته ي تقارن شدن، به خِرَدي ميانه حالانه منحصر است؛ خردي كه بتواند جمها و تقارن حاكم بر آنها را ببيند، اما نقش خويشتن در شكست اين تقارن و اهمين جمها در شناخت و مخلوقِ «من» بودنِ جمها را نفهمد. چنين شناسنده اي است كه در برخورد با تقارن فلج میشود و امكان بهره برداري از جمها را از دست میدهد. اين به كسی مربوط میشود كه حضور دايمی جمها، و ضرورتشان براي شناخت را درنيابد و متوجه نشود كه '''تقارن حاكم بر جمها در نهايت شكسته خواهد شد'''. اگر به دست خودِ شناسنده چنين نشود، شرايط محيطی و عوامل كاتوره اي يا سازمان يافته ي پيرامونی چنين خواهند كرد. تقارن از آنجا كه تفاوت را مورد شک قرار میدهد و [[تمايز]] را حذف میكند بر روندهايی كه به تصميم گيري و انتخابِ قاطع ربط دارند، اثري تخديركننده دارد. تقارن اصولا از اين رو فريبنده و جذاب می نمايد كه با از ميان بردن تمايز و تيزي و باد و بروتِ ترجيح ها، شكلی از [[رامش]] و آسودگی تخديرآميز را به همراه می آورد. جانداران و به ويژه شناسندگانی كه به ماهيت درونی انتخاب هاي خويش آگاهند، خواه ناخواه از نوعی خستگی عضلاتِ انتخاب رنج می برند، و درک تقارن التيامی براي اين رنج است. اما خطر در آنجاست كه ممكن است اين رفع خستگی به فلج شدن منتهی شود، و اين به خردهاي نيم بند تعلق دارد. |
− | پيوستار جم تعلق | + | |
− | پردازشی خودش | + | [[جم قطعیت-قاطعیت]] |
− | ديگري به تصميم و خواست خودش وابسته است. در نتيجه، جم از آن | + | تقارن به دليل همين توانايی بازنمودن پوچی و خودساخته بودنِ ترجيحها و تمايزها، نيرومندترين عامل براي رهايی از قيد و بندهاي [[تكرارِ]] يک الگوي انتخاب و محدود ماندن سپهر گزينشهاست. براي خردهايی، كه از مرتبه ي خاصی پيچيده تر شده باشند، تقارن عاملی كمكی براي انتخاب است. چنين شناسنده اي، ماهيت جمها را درمی يابد و میفهمد كه تقارنی در اينجا وجود دارد. در عين حال، اين را هم درک میكند كه اين تقارن بايد شكسته شود. اين نكته كه «منِ» شناسنده و انتخاب هاي اوست كه اين تقارن را میشكند به سادگی درک نمیشوند. فهم اين نكته، نشانگر سطحی از پيچيدگی خرد است كه انتخابِ قاطع و شكستن پیگيرانه ي تقارن را، در عينِ توجه به حضور دايمی اين تقارن، ممكن میسازد. به اين ترتيب، قاطعيت در رفتار از پيشفرض نادرست و مرسومِ قطعيت در گيتی مستقل میشود. اين خردهاي ميان مايه هستند كه قاطعيت در انتخاب هاي خود را بر فرضِ قطعيتِ تمايزها بنياد میكنند. برترين خرد، آن است كه بتواند تهيايی را كه از تقارن ناشی شده است تاب بياورد و آن را با انتخابی درونزاد بشكند، و اين همان است كه '''[[خواست]]''' خوانده میشود. |
− | جايگاه فرازين و | + | |
− | به تقارنی كه در | + | |
− | و رخدادها | + | |
− | ممكن است شناسنده با درک ماهيت جم انگيزه، ميل، يا قاطعيت | + | |
− | شكستن تقارن را از دست بدهد. در اين صورت، ديدن تقارن همچون نوعی | + | |
− | تله عمل خواهد كرد. | + | |
− | اين پايبند شدن به تقارن، تنها در | + | |
− | شرايطی كه شناسنده بتواند جمها را ببيند و امكان درک تقارن حاكم بر | + | |
− | آنها را داشته باشد اما از فهم اين كه شكست تقارن آن به خودش وابسته | + |
نسخهٔ ۲۵ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۲:۴۲
شب كه در بزم ادب قانون حيرت ساز بود
- اضطراب رنگ بر هم خوردن پرواز بود
دست ما و دامن حسرت كه در بزم وصال
- عمر بگذشت و همان چشم نديدن باز بود
يک گهر بی ضبط موج از بحر امكان گل نكرد
- هر سري كاندوخت جمعيت گريبان ساز بود
هستی ما نيست «بيدل» غير اظهار عدم
- تا خموشی پرده از رخ برفكند آواز بود
پیشینه جفت های متضاد معنایی در ایران زمین
پیشینه جفت های متضاد معنایی در تاریخ
هستی روندي پيوسته، كلان، و فراگير است
سیستم های پیچیده؛ آغازگاه شکست تقارن
قوانین جهان محصول سیستم های پیچیده
ماهیت پسینی جم نسبت به ذهن شناسنده
مُثُل افلاطونی، سرآغاز یک اشتباه ویرانگر
تله ی افلاطون؛ تمرکز بر یکی از دوسوی جم
تله های چهارگانه جمها در اسطوره جمشید
جمها براي عمل كردن نيازي به خودآگاهی ندارند
يكی از پيروان لائو تسه زمانی گفته بود: «زمانی كه پا در راه نهادم، دوي به علاوهي دو برابر با چهار بود. وقتی كمی در راه پيش رفتم، ديگر دو با دو چهار نمیشد. وقتی باز پيشتر رفتم، ديدم به راستی دوي به علاوه ي دو همان چهار است!».
آدميان در حالت عادي، بر وجود جمها آگاه نيستند. جمها در شرايط معمول شالوده ي نظام هايی شناختی را برمیسازند، كه بر حضور و نقش بنيادين آنها آگاهی ندارند. از اين روست كه در شرايط معمول و هنجارين خردي اندک و دانشی ابتدايی در مورد جمها و ماهيتشان در ذهن شناسنده به چشم میخورد، و همين اندک براي كارآيی نظام شناخت بسنده است. جمها براي عمل كردن نيازي به خودآگاهی ندارند. ذهن میتواند بدون توجه به ماهيت و ساختار جمها، از مجراي آنها داده هاي حسی را رده بندي و رمزگذاري كند، در موردشان تصميم بگيرد، بر مبنايشان تقارن رفتاري خويش را بشكند، و بسياري از روندهاي حاكم بر اين جريان را نيز پيش فرض بگيرد. ذهن، در عمل، چنين نيز میكند.
زمانی كه خودآگاهی نسبت به خويشتن از حدي بيشتر شود و جمها در جريان فرآيند شناسايی «ديده شوند»، اين مخاطره پيش می آيد كه شناسنده به جمها چشم بدوزد و تقارنِ حاكم بر دو سرِ طيف را دريابد.
تقارنی كه در دو گام شناختی و رفتاري به سادگی شكسته میشود، در چنين شرايطی آگاهی نسبت به حضور جمها میتواند به نوعی مخاطره
براي روند عادي و معمول شناخت تبديل شود. اگر شناسنده به يک جم چشم بدوزد و آن را مورد تحليل قرار دهد، دير يا زود به ويژگی هايی كه در بند نخست به آن اشاره كرديم، آگاه خواهد شد. اين به آن معناست كه شناسنده متوجه میشود كه دروندادهاي حسی اش همواره به ميانه ي پيوستار جم تعلق دارند، میفهمد كه دو سرِ طيف جم آفريده ي نظام پردازشی خودش هستند، و درک میكند كه ترجيح يكی از اين دو بر ديگري به تصميم و خواست خودش وابسته است. در نتيجه، جم از آن جايگاه فرازين و استعلايی نخستين خود فرو كشيده میشود، و خيره ماندن به تقارنی كه در ميانه ي دو جفت متضاد معنايی و در پيوستار حاوي چيزها و رخدادها لانه كرده است، به فلج شدنِ شكست تقارن منتهی میشود.
تله کاهش قاطعیت برای شکست تقارن ممكن است شناسنده با درک ماهيت جم انگيزه، ميل، يا قاطعيت لازم براي شكستن تقارن را از دست بدهد. در اين صورت، ديدن تقارن همچون نوعی تله عمل خواهد كرد.
اين پايبند شدن به تقارن، تنها در بازه اي خاص از خرد رخ میدهد. در شرايطی كه شناسنده بتواند جمها را ببيند و امكان درک تقارن حاكم بر آنها را داشته باشد اما از فهم اين كه شكست تقارن آن به خودش وابسته ست باز بماند و قدرت كافی براي گذر از اين تقارن و بهره برداري از جمها را از دست بدهد.
تقارن امري فريبنده است. يعنی نگريستن به آن به قدري تكان دهنده است كه میتواند كاركردهاي عادي جمها را مختل كند. شناسنده وقتی به تقارن حاكم بر جفتهاي متضاد معنايی دست يابد جمها را ناديده خواهد انگاشت و آنها را بی ارزش، بی فايده، فريب آميز، يا دروغين فرض خواهد كرد. اين باورها از آنجا ناشی میشوند كه وي در ابتدا جمها را قطعی، عينی، واقعی و بيرونی میدانسته است. در اين شرايطِ سرخوردگی از جمهايی استعلايی و تخيلی است كه ممكن است شناسنده از به كار گرفتنِ جمهامحروم شود. در اين حالت، شناسنده به موجودي بی هدف، سردرگم، جبرگرا و قدري مسلک تبديل میشود كه منكر اهميت جمهاست، و از اين رو خود تقارن حاكم بر آنها را نمیشكند. اين همان است كه در دوران مدرن به خاطر آشكار شدن بخشی از ماهيت جمها، رواج بسيار يافته استو نيچه آن را با نام «نيهيليسم مدرن» مورد اشاره قرار داده است.
خرد من و جمها شيفته ي تقارن شدن، به خِرَدي ميانه حالانه منحصر است؛ خردي كه بتواند جمها و تقارن حاكم بر آنها را ببيند، اما نقش خويشتن در شكست اين تقارن و اهمين جمها در شناخت و مخلوقِ «من» بودنِ جمها را نفهمد. چنين شناسنده اي است كه در برخورد با تقارن فلج میشود و امكان بهره برداري از جمها را از دست میدهد. اين به كسی مربوط میشود كه حضور دايمی جمها، و ضرورتشان براي شناخت را درنيابد و متوجه نشود كه تقارن حاكم بر جمها در نهايت شكسته خواهد شد. اگر به دست خودِ شناسنده چنين نشود، شرايط محيطی و عوامل كاتوره اي يا سازمان يافته ي پيرامونی چنين خواهند كرد. تقارن از آنجا كه تفاوت را مورد شک قرار میدهد و تمايز را حذف میكند بر روندهايی كه به تصميم گيري و انتخابِ قاطع ربط دارند، اثري تخديركننده دارد. تقارن اصولا از اين رو فريبنده و جذاب می نمايد كه با از ميان بردن تمايز و تيزي و باد و بروتِ ترجيح ها، شكلی از رامش و آسودگی تخديرآميز را به همراه می آورد. جانداران و به ويژه شناسندگانی كه به ماهيت درونی انتخاب هاي خويش آگاهند، خواه ناخواه از نوعی خستگی عضلاتِ انتخاب رنج می برند، و درک تقارن التيامی براي اين رنج است. اما خطر در آنجاست كه ممكن است اين رفع خستگی به فلج شدن منتهی شود، و اين به خردهاي نيم بند تعلق دارد.
جم قطعیت-قاطعیت تقارن به دليل همين توانايی بازنمودن پوچی و خودساخته بودنِ ترجيحها و تمايزها، نيرومندترين عامل براي رهايی از قيد و بندهاي تكرارِ يک الگوي انتخاب و محدود ماندن سپهر گزينشهاست. براي خردهايی، كه از مرتبه ي خاصی پيچيده تر شده باشند، تقارن عاملی كمكی براي انتخاب است. چنين شناسنده اي، ماهيت جمها را درمی يابد و میفهمد كه تقارنی در اينجا وجود دارد. در عين حال، اين را هم درک میكند كه اين تقارن بايد شكسته شود. اين نكته كه «منِ» شناسنده و انتخاب هاي اوست كه اين تقارن را میشكند به سادگی درک نمیشوند. فهم اين نكته، نشانگر سطحی از پيچيدگی خرد است كه انتخابِ قاطع و شكستن پیگيرانه ي تقارن را، در عينِ توجه به حضور دايمی اين تقارن، ممكن میسازد. به اين ترتيب، قاطعيت در رفتار از پيشفرض نادرست و مرسومِ قطعيت در گيتی مستقل میشود. اين خردهاي ميان مايه هستند كه قاطعيت در انتخاب هاي خود را بر فرضِ قطعيتِ تمايزها بنياد میكنند. برترين خرد، آن است كه بتواند تهيايی را كه از تقارن ناشی شده است تاب بياورد و آن را با انتخابی درونزاد بشكند، و اين همان است كه خواست خوانده میشود.