زبان، زمان، زنان: تفاوت بین نسخهها
(←گفتار چهارم: چیزها و رخدادها) |
|||
سطر ۸۳: | سطر ۸۳: | ||
==='''گفتار چهارم: چیزها و رخدادها'''=== | ==='''گفتار چهارم: چیزها و رخدادها'''=== | ||
+ | بر مبنای آنچه گذشت میتوان به تصویری در مورد شیوه ی چفت وبست شدنِ دستگاه نشانگانی و معنایی دست یافت. چنین می نماید که تجربه ی ذهنی همه ی ما از جهان خارج، مجموعه ای از عناصر را در بر میگیرد که میتوان آنها را به دو رده ی عمومیِ «چیزها» و «رخدادها» تقسیم کرد. | ||
+ | چیزها و رخدادها امور عینی و خارجی و ملموس هستند که توسط دستگاه های حسیِ آدمی، تجربه ـ و تا حدودی ساخته - میشوند. به عبارت دیگر، همه ی ما به عنوان سیستم هایی شناسا به ابزارهایی برای بازنمایی و درک متغیرها و محرکهای محیطیِ خویش مسلح هستیم. این گیرنده های حسی و پردازنده ی عصبیِ پشتیبانشان، محرکها و جریانهای حاکم بر محیط اطراف ما را در قالب مجموعه ای از چیزها و مجموعه ای از رخدادها، درک و صورتبندی میکند. | ||
+ | بدیهی است آنچه در جهان پیرامونِ ما جریان دارد هیچ «ِچیز» مشخص یا «ِرخداد» مشخصی را در بر نمی گیرد.آنچه در جریانِ شناخت و ادراک جهانِ پیرامونی رخ میدهد، در واقع، دخالت مستقیم دستگاه پردازنده ی عصبی است که به یاری گیرنده های حسی، بخش هایی از جهان خارج را به صورت پدیدارهایی مستقل از زمینه اش جدا میکند و به این ترتیب، چیزها ـ یعنی امور پایدار، ایستا، مداوم، و معمولا جسمیت یافته در قالب اشیای مادی ـ را از زمینه ی مادیشان مجزا میسازد. به همین ترتیب، روندها و جریان هایی که از ترکیب این چیزها انجام میشود نیز میتواند از زمینه ی پویای اطرافشان کنده شود و در قالب یک رخداد مستقل، شناسایی گردد. | ||
+ | <br /> | ||
+ | |||
+ | هنگامیکه ما به یک منظره ی کوهستانی مینگریم و یک کوه را روبه روی خود میبینیم، بخشی از محرک های نورانیِ تابیده شده به شبکیه ی چشم خود را از زمینه ی پیرامون اش جدا می کنیم و آن را به صورت یک شیء مخروطیِ بسیار بزرگی که در دوردستها قرار گرفته است و بعداً با واژه و نشانه ای به نام کوه مشخص میشود، از زمینه ی اطرافش جدا میکنیم. به این ترتیب است که محرک حسیِ مربوط به کوه، از محرکهای حسی مشابهی که آسمان، ابر، شهر، یا دامنه ی کوه را نشان میدهد، کنده میشود و یک چیز به نام کوه را در برابر چشمان ما نمایان میسازد. | ||
+ | |||
+ | <br /> | ||
+ | به همین شکل هنگامیکه یک تصادف رانندگی، به مثابه ی یک رخداد را تجربه می کنیم، همنشینی مجموعه ای از چیزها را در روابطی خاص ادراک میکنیم. به عنوان مثال میبینیم که یک خودرو با سرعتی در مسیری حرکت میکند و به خودروی دیگری که با سرعتی دیگر از مسیری دیگر طی طریق مینماید، برخورد می کند و در نتیجه تلفاتی به بار میآید. مجموع این برخوردها و روابط خاص میان چیزها را ما به عنوان یک رخدادِ خاص، مثلا به صورت تصادف رانندگی، ادراک می نماییم. در حالیکه این شکل از ادراک همراه است با مجزا کردنِ این مجموعه از روابط میان چیزها از سایر روابطی که در همان زمان بین چیزهای دیگر برقرار است. | ||
+ | |||
+ | <br /> | ||
+ | هنگامی که دو ماشین در یک تصادف رانندگی با هم برخورد میکنند، همزمان روابطی پرشمار در میان چیزها ظاهر میشود. روابطی که پیشتر هم به شکلی دیگر و با آرایشی متفاوت وجود داشته است. هر یک از خودروها با آدمهایی که در پیاده رو راه میروند؛ با خودروهای متحرک؛ با خودروهای ایستاده؛ با سطح زمین؛ با هوا؛ با اندامهای بدن رانندگانشان؛ و با چیزها و رخدادهایی دیگر ارتباط برقرار میکنند، اما هنگام آن رویداد، تمام این روابط به کناری نهاده میشوند تا رابطه ی خاصی که برخوردِ دو خودرو و پیامدهای انسانی اش را مشخص میکند، برجسته و نمایان شود و با برچسبی ویژه مانند «تصادف رانندگی» در نظام زبانی رمزگذاری شود. | ||
+ | <br /> | ||
+ | |||
+ | به این ترتیب، چنین مینماید که دستگاه ادراکی ما، هم درباره ی چیزها و رخدادهایی که در جهان خارج از ما جریان دارد و هم درباره ی آنچه در درون [[کالبد]] ما میگذرد، دست به انتخابی سختگیرانه میزند؛ ذهن، چیزها و رخدادهایی را از زمینه شان متمایز می کند و به صورت واحدها و خشت های پایه ی شناسایی هستی از آنان بهره میجوید. این چیزها و رخدادها ممکن است بیرونی باشند؛ مانند کوه که یک چیزِ بیرونی است، یا تصادف رانندگی که یک رخدادِ بیرونی است، یا ممکن است درونی باشند؛ به عنوان مثال همه ی ما استخوانهای بدن خود یا عضلات بدنِ خود را «چیز»هایی در نظر می گیریم و به همین ترتیب، اموری مانند خشم، شادمانی، خستگی و مواردی شبیه به این را به صورت «رخداد»هایی روانی در درون خویش شناسایی میکنیم. | ||
+ | <br /> | ||
+ | |||
+ | آنچه اهمیت دارد آن است که در هر برش زمانی، یعنی در هر زمان حال یا اکنون، ما در زمینه ای از چیزها و رخدادهای درونی یا بیرونی محاصره شده ایم. این زمینه از چیزها و رخدادها، اهمیت و ارزش یکسانی ندارند. به عبارت دیگر، پنجره ی توجه هر یک از ما و دقت [[دستگاه شناسنده]] ی ما در هر برش زمانی، بر برخی از چیزها و برخی از رخدادها تمرکز مییابد و به این ترتیب، دستگاه زبانی و نظام رمزگذارنده ی شناسایی همواره بر قالبهای خاصی از چیزها و رخدادها می آویزد و آنان را به عنوان هسته ی مرکزیِ شناسایی، آماجِ نشانه گذاری و رمزگذاریِ خود قرار میدهد. به این شکل از چیزها و رخدادهایی که در زمانِ اکنون توسط ذهن ادراک میشود، گامهای بعدیِ رفتارِ من را رقم میزند. | ||
+ | <br /> | ||
+ | «من»، بر مبنای چیزها و رخدادهایی که اکنون تجربه میکند، کردارهای آینده ی خود را برمی گزیند و نیت رفتاری خاص را تولید می نماید. نیت مندی و امکان دست زدن به کنش فعال، یعنی انتخاب کردن و رفتارِ مبتنی بر اراده ی آزاد، اموری هستند که به آینده ارجاع میدهند؛ یعنی، نیت و کنش اموری هستند که از زمانِ اکنون شروع میشوند، ولی شکل هستی را در زمانِ آینده تعیین میکنند. | ||
+ | من بر مبنای اینکه چه چیزهایی در اکنون تجربه کند و چه رخدادهایی را در اکنون تشخیص دهد، نیتی را برای آینده در ذهن خود پدید می آورد و بر مبنای آن به کنشی دست می یازد. این نیت و این کنش در اکنون مستقر است، اما دگردیسیِِ امری در آینده را آماج خود قرار میدهد. | ||
+ | <br /> | ||
+ | |||
+ | '''آیا زیستجهان ساخته ذهن من است؟''' | ||
+ | بنابراین زیستجهانی در ذهنِ من پدید میآید. به عبارت دیگر، مجموعه ی چیزها و رخدادهایی که توسط من ادراک میشوند یک سپهر فراگیرِ هستی شناسانه را می آفرینند که آن را زیستجهان مینامیم. زیستجهان آن هستی ای است که توسط من لمس و شناسایی میشود و به تعبیری توسط من آفریده شده است؛ چرا که چیزها و رخدادها برساخته ی ذهن هستند و بر زمینه ای بی نام ونشان از پدیدارهای درهم وبرهم که مجموعهی آنها را «[[مِهرَوَند]]» مینامیم، استخراج گشته اند. این زیستجهان، زمینه ای است که بر مبنای آن، نیتمندیِ فعالِ من و کنشِ من مجالِ ظهور می یابد. | ||
+ | |||
+ | مجموعه ی چیزها و رخدادهایی را که در هر مقطع زمانی در زیستجهان تجربه میشوند در حالت عادی، «تجربه» یا «مشاهده» مینامیم. معمولا این تجربه یا مشاهده به امور بیرونی ارجاع میدهند، هر چند که در شرایط خاص، امور درونی مانند درد، غم، افسردگی، شادمانی، خوشحالی و لذت نیز میتواند در این دایره بگنجد. نیکلاس لومان که نماینده ی جامعه شناسی سیستمی است، اعتقاد دارد که «شماتیزه کردن»، یعنی پیکربندی کردنِ تجربیات، بر مبنای همین زمینه ی زیستجهان شکل میگیرد؛ یعنی بر مبنای همین مجموعه از چیزها و رخدادها، ارجاعاتی میان حال و آینده و گذشته پدید میآید. | ||
+ | <br /> | ||
+ | |||
+ | '''[[شماتیزه کردن به روش لومان]]''' | ||
+ | <br /> | ||
+ | سخن لومان، در مورد رابطه ی تجربه ی کنونی و نیت و کنش در آینده را میتوان به این ترتیب خلاصه کرد: | ||
+ | :تجربه، یعنی آنچه ما در زمانِ اکنون توسط دستگاه حسی و پردازشیِ خود پدید می آوریم، به «انتظار» اتصال می یابد. | ||
+ | <br /> | ||
+ | :از دید لومان، انتظار آن چیزی است که به زمانِ آینده ارجاع می دهد و موقعیت ما را در زمان آینده صورتبندی میکند. | ||
+ | <br /> | ||
+ | به این ترتیب، من در زمان اکنون تجربه ای دارم و بر مبنای آن انتظاری در مورد آینده به دست می آورم که این انتظار، همان چیزی است که ما در برداشت خود به عنوان مجموعِ نیت و کنش از آن یاد کردیم. اتصالِ میان تجربه و انتظار، همان چیزی است که لومان تعبیر شماتیزه شدن را برایش برگزیده است. از دید لومان، اتصالِ منظم میان تجربه ها و انتظارهای ما، همان چیزی است که تثبیت معنا در نشانگان را ممکن میسازد. به عنوان مثال وقتی من تجربه ی دیدن چیزهایی مانند خودرو و سرنشین و افراد پیاده را در همراه با تجربه ی مشاهدهی رخدادی مانند تصادف رانندگی داشته باشد، انتظارِ مشاهده ی تلفات جانی را در زمان آینده در ذهن خود خواهد داشت؛ پس بر این مبنا دست به رفتار می زند و برای کمک به کسانیکه در صحنه ی تصادف ناظرشان بوده، حرکت میکند. | ||
+ | <br /> | ||
+ | |||
+ | این اتصال میان تجربه و انتظار همان چیزی است که اگر تکرار شود، نظمی را میان عناصر ذهنیِ من برقرار میسازد. این نظم همان است که نشانگان مربوط به خودرو و تصادف و سرنشین را، با نشانگان دیگری مانند یاری رساندن و تلفات دادن و کشته شدنِ انسانها مرتبط میسازد و به این ترتیب، واژه ای مانند تصادف رانندگی را برای من معنادار میکند؛ یعنی باری معنایی را بر مبنای انتظارات تجربه شده و پیشینیِ من، بر این واژه تثبیت میکند. | ||
+ | <br /> | ||
+ | |||
+ | '''[[امکان وجود رابطه ای علّی میان رخدادهای جهان خارج و کارکردِ درونی سیستم]]'''<br /> | ||
+ | |||
+ | تا اینجا، نگرش ما با نگرش لومان و برداشتی که سایر فیلسوفانِ امروزین در مورد جایگیریِ معنا در نشانگان دارند، کم وبیش یکسان است. فودور نیز در مقاله ای نوشته است که محتوای بازنمایی و ارجاعیِ یک نشانه به تعادلی مربوط میشود که میان ساختار روابط علیِ جهان خارج و وضعیت و حالت عملکردیِ سیستمِ به کاربرنده ی زبان وجود دارد. به عبارت دیگر، از دید او زیستجهانی که در نظریه ی ما از مجموع چیزها و رخدادها تشکیل شده بود، روابطی علّی را تشکیل می دهند که در جهان خارج جاری هستند و فشاری را به سیستمِ پردازنده ی ذهن اعمال میکند. | ||
+ | |||
+ | این سیستم پردازنده ی ذهن، بسته به حالت و وضعیتِ کارکردی که دارد، این روابط علی را به مجموعه ای از نشانگان و علائم ترجمه می کند و به این ترتیب، بارِ معناییِ خاصی را در آن نشانگان تعبیه می نماید که در واقع معادل همان چیزی است که لومان به عنوان «شماتیزه کردن» مورد اشاره قرار داده است. اما پرسش اصلی در اینجاست که در چه شرایطی محتوای معنایی یک نشانه تثبیت میشود؟ | ||
+ | |||
+ | پاسخ فودور به این پرسش آن است که حالت سیستم، یعنی بخشهایی از سیستم که از این محتوای معنایی استفاده می کند، تعیین کننده ی معنا و مفهومِ آن نشانه هستند و در واقع این بخشهای به کاربرنده ی مفهوم هستند که معنا را در یک نشانه تثبیت می کنند. این تقریباً معادل با سخن لومان است که انتظار، یعنی شیوه ی به کارگرفتنِ تجربه، را عامل مهمی در شکل گیری معنا عنوان میکرد. | ||
+ | |||
+ | با وجود این، مسأله این است که نوعی رابطه ی علّی میان رخدادهای جهان خارج و کارکردِ درونی سیستم پیشفرض گرفته شده است که شاید بتوان آن را مدلی احیاشده از همان نگرش ارسطویی دانست. | ||
+ | |||
+ | '''[[نقد مدل احیاء شده ارسطویی]]''' | ||
+ | <br /> | ||
+ | |||
+ | چنین شرایطی با چند ایراد روبه روست، چنانکه بسیاری از روابط علیِ مربوط به جهان خارج و رخدادهای درونی سیستم، هرگز به مرتبه ی معنا ارتقا نمی یابند. به عنوان مثال وقتی پوست در مجاورت آفتاب قرار میگیرد، رنگ آن تیره و سرخ میشود. این را میتوان به عنوان نوعی واکنش سیستم به رخدادهای علی جهان خارج در نظر گرفت درحالیکه چنین چیزی نه ربطی به نظام نشانگان دارد و نه به خودیِ خود محتوای معناییِ خاصی را حمل میکند. | ||
+ | فودور برای از میان بردنِ ایرادهایی از ایندست میگوید شرایط حاکم بر ظهور معنا در یک نشانه، لزوماً به کارکرد خاصی که ماهیت ارجاعی داشته باشد، مربوط میشود. به عبارت دیگر، تنها کارکردهایی که ویژگیِ شناسایی، ردیابی، ارجاع دادن و نشانه گرفتن را داشته باشند، به زایش معنا منتهی میشوند. البته در این مورد هم ایرادهایی وجود دارد. | ||
+ | به عنوان مثال ما میدانیم که امری مانند پینه بستنِ دست در اثر کارِ دستی، هر چند هم وضعیت نشانه ای دارد و هم سازگاری ای را با شرایط خاصی نشان میدهد، با این وجود باز هم به تنهایی دارای معنا نیست. | ||
+ | <br /> | ||
+ | '''[[زایش معنا محصول کارکرد مناسب]]''' | ||
+ | <br /> | ||
+ | پاسخ به این شرایط خاص را به گمانم میلیکان با شکلی دقیقتر بیان کرده است. میلیکان مفهومی به اسم «کارکرد مناسب» را تعریف میکند که امری تکاملی محسوب میشود؛ یعنی راه حلی برای سازگارشدنِ سیستم با محیط است که در مسیر تکامل به دست میآید. | ||
+ | برخلاف آنچه کواین ادعا میکند، کارکرد بهینه یا کارکرد مناسب امری آماری یا هنجاری نیست، بلکه وضعیتی است که حضورش برای بقای سیستم کافی است. به این ترتیب، میتوان آن را مشتقی از [[انتخاب طبیعی]] دانست. | ||
+ | <br /> | ||
+ | |||
+ | میلیکان معتقد است که رابطه ی سیستم با جهان خارج، دیر یا زود به مجموعه ای از کارکردهای مناسب ختم میشود. اگر بخواهیم به زبان لومان سخن گوییم، سیستم می آموزد تا در برابر تجربیات خاصِ مربوط به جهان خارج انتظارهای ویژه ی خود را تولید کند و این جفت های تجربه و انتظار، وضعیتی تثبیت شده را در طول زمان به دست میآورند و این وضعیت تثبیت شده، همان است که هنجار حاکم بر معنا را پدید میآورد. | ||
+ | <br /> | ||
+ | از دید میلیکان آنچه بازنماییِ معنا در سیستم دانسته میشود، در واقع بازنماییِ این «کارکرد مناسب» است و نمادهایی که در یک نظام زبانی معنا را حمل میکند، در اصل بخش های کارکردیِ گوناگون در این راهبرد سازگارشونده را نشان میدهد. به عبارت دیگر، میلیکان با چرخشی نظری مفهوم محتوای بازنمایی را از جهان خارج کنده و آن را به توانایی سازگاری درونی سیستم محدود ساخته است و این کاری است که لومان نیز کمابیش با خودارجاع پنداشتنِ زبان و مستقل دانستنِ آن از رخدادهای جهان خارج، انجام می دهد. | ||
+ | |||
+ | اما موضع ما در مورد این بحث آن است که زیستجهان، یعنی مجموعه ی چیزها و رخدادها، در اندرکنشی دایمی و همیشگی با مجموعه ی نیت و کنش به سر میبرد، و ارتباط میان نیت و کنش کمابیش همتاست با رابطه ی میان انتظار و تجربه در دید لومانی. رابطه ی میان این دو اما، رابطه ای صرفاً تکرارشونده یا سازگارکننده نیست؛ آنچه لومان شماتیزه شدن نامیده، از دید میلیکان جا افتادن و تثبیت شدنِ مسیرهای تکاملیِ موفقی است که سازگاری و بقای سیستم را در شرایط دگرگون شونده ی محیطی رقم میزند. <br /> | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | '''[[کارکرد زبان در تثبت رابطه تجربه و انتظار]]''' | ||
+ | <br /> | ||
+ | آنچه برای ما اهمیت دارد آن است که شماتیزه شدن یا چفت شدن تجربه و انتظار یا به بیان دیگر، متصل شدن چیزها و رخدادهای تجربه شده در زمان اکنون، با نیت ها و کنش هایی که رو به سوی آینده دارند، امری هنجارین است. یعنی در یک نظام اجتماعی، یکی از کارکردهایی که زبان انجام میدهد همین تعمیم دادنِ و تکراری ساختنِ این اتصال است. یکی از کارکردهای بنیادینِ زبان، دستیابی به توافق اجتماعی است. این بدان معناست که زبان باید نشانگان و معانی ای را حمل کند که دستیابی به کردار هماهنگ افرادِ یک جامعه را ممکن سازد. هماهنگی در کردار اعضای یک جامعه تنها در شرایطی ممکن میشود که افراد، چیزها و رخدادهای مشابهای را تجربه کنند، و نیتها و کنشهای همسانی را در زمان آینده آماجِ خود قرار دهند. به بیان دیگر، مجموعه ی آنچه به آینده مربوط است، یعنی جفت کنش | ||
+ | و خواست، با آنچه در زمان اکنون نهفته است، یعنی جفت چیز و رخداد، با یکدیگر اتصالی هنجارین برقرار میکنند و واسطه ی این اتصال زبان است. | ||
+ | البته اتصال زبانی خواست و کنش، کارکردی تکاملی نیز دارد. یعنی نظامهای زبانی در شرایطی اتصالِ میان اکنون و آینده، پیوند میان تجربه ها و انتظارها، و ارتباط میانِ چیزها و رخدادها را با کنش و خواست برقرار می کنند که سازگاریِ تکاملی نیز از آن حاصل آید. اما نکته در اینجاست که این سازگاری و موفقیتِ تکاملی، لزوماً وضعیت بهینه ی کل سیستم نیست. این کارکرد زبان دستیابی به یک نقطه «بهینه ی موضعی» را ممکن میسازد، و نه وضعیت «بهینه ی عمومی» را. آنچه در اینجا رخ میدهد، جستجوی دایمی برای دستیابی به سازگارترین وضعیت و | ||
+ | موفقترین حالتِ قابل تصور نیست؛ که بسندهکردن به یکی از وضعیتهای قابل تحمل و پایدار تکاملی و نهادینهکردن | ||
+ | و تثبیت کردن آن در قالب نظام نشانگان است. به این شکل مفهوم »هنجار شدن« که در نگرش ما اهمیتی مرکزی دارد، | ||
+ | در محوری زمانی با زبان پیوند میخورد. | ||
+ | با پیدایش نگرش هنجارین نسبت به هستی است که پرسشها به پاسخها فروکاسته میگردد، و »کنش« به »عمل« | ||
+ | دگردیسی مییابد. این بدان معناست که نظام زبانیای که رابطهی میان اکنون و آینده را صورتبندی میکند، چیزها و | ||
+ | رخدادهایی مشابه و تکراری را در زمان اکنون تشخیص میدهد و خواستها و کنشهایی به همین ترتیب تکراری | ||
+ | و طبقهبندیشده را در زمان آینده فراچشمِ کنشگر مجسم میسازد. | ||
+ | به این ترتیب، افراد گوناگون با وجود آنکه ماهیتی یکه و منحصر بهفرد دارند و یا در شرایطی پیچیده و تکرارناشدنی | ||
+ | زندگی میکنند، چنین میپندارند که چیزهایی مشابه و رخدادهایی همگون را تجربه میکنند و خواستها و کنشهایی | ||
+ | همسان را انتظار میکشند. نتیجهی این امر آن است که کردارهای آدمیان و خواستهایشان در مسیر زمان، همسان و | ||
+ | همگون میشود و این همان است که کارکرد هنجارساز زبان را ممکن میکند. به عبارت دیگر، زبان به عنوان ابزار | ||
+ | ارتباطی میان اعضای یک جامعه با یکسان ساختنِ و مشابهسازیِ منهایی که در اصل متفاوت و یگانه هستند، ظهور | ||
+ | نهادهای اجتماعی را رقم میزند. زبان با تأکید بر تکرار و تشابه، با پدیدآوردنِ شباهت میان امور متفاوت، با از میان | ||
+ | بردن تمایزهایی که میان چیزها و رخدادهای منحصربهفرد وجود دارد، این مهم را به انجام میرساند، و همچنین با | ||
+ | قالب زدن و یکسان ساختنِ کنشهایی که هر یک توسط فردی ویژه و منحصر بهفرد، در شرایطی ویژه و منحصر | ||
+ | بهفرد، اعمال میشود. |
نسخهٔ ۸ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۳۶
پیوند میان مفهوم زمان و نظمهای اجتماعی از دیرباز موضوع گمانهزنی و بحثِ روانشناسان و جامعهشناسان بوده است. «من» در بستری زمانمند تعریف میشود و خودآگاهی و هویت شخصی خود را در چارچوبی از توالیهای زمانی به دست میآورد. با وجود این، زمانی که پشتیبان شکلگیری و تحول دستگاه روانی و نظام اجتماعی آدمیان است به خطا بدیهی و طبیعی پنداشته شده است. شواهدی نیرومند هست که نشان میدهد زمانِ خاصی که به شکلی فراگیر در همه جا حضور دارد و درک میشود، در اصل برساختهای اجتماعی است که از مجرای زبان، پیکربندی شده و به واسطهی نهادهای اجتماعی، «من» را و کردارهای «من» را تعیین میکند.
کتاب «زبان، زمان، زنان» مجموعهی چند نوشتار است که به ارتباط میان زمان، زبان و جنسیت میپردازد و با تکیه به نظریهی سیستمهای پیچیده، زمان را در چارچوبی انتقادی بازسازی میکند. چند مقاله در پیوست کتاب آمده است که پیامدهای فلسفی این بازتعریف را و پرسشهای مربوط به آن را موضوع تامل قرار میدهد. ارتباط هستی/نیستی و حضور/غیاب با زبان و زمان و چگونگی پیوند خوردن «من» با مکان از زمرهی این پرسشها هستند.
در ادامه خلاصه ای از این کتاب کوچک اما خواندنی را خدمتتان ارائه می دهیم. امید که خوانده شده و مورد نقادی قرار گیرد.
محتویات
گفتار نخست: چیستی زبان
صفحات ۱۰ الی ۱۹
درباره ی « زبان» بسا گفته اند و بسا نوشته اند. بی تردید یکی از مهمترین مضمون هایی که در درونِ زبان به آن پرداخته شده است، خودِ زبان است که خصلت خودارجاع بودنِ زبان را نشان می دهد و نتایجی گاه شگفت از آن برمی خیزد. پیش از پرداختن به بحثِ زبان و نقد آنچه بر سرِ سوژه ی فعال و «ِمن»اندیشمند می آورد، نخست باید تصویری روشن از «چیستیِ زبان» به دست آوریم.
چنین می نماید که دانش ِامروزین ما، چهار سطحِ متفاوت از تعریفِ زبان را برایمان ممکن کرده که با یکدیگر جمع شدنی و سازگار هستند:
نخست: زبان پدیده ای زیستشناختی و تکاملی است
دوم: زبان یک نظام نشانگانی ـ معنایی است
سوم: زبان امری انتزاعی نیست، بلکه نوعی کنش است
چهارم: زبان الگویی از پردازش اطلاعات است
توهم زدایی از زبان در مورد پیشفرض ها و پیشداشت ها
صفحات ۱۹ الی ۳۸
در مورد زبان پیشفرضها و پیشداشتهایی وجود دارد که بدیهی نمودن و طبیعی وانمود شدنِ روابط و ساختارهای زبانی را تقویت میکند.
در این گفتار، هشت مورد از پیشفرضهایی که درباره ی زبان وجود دارد یک به یک گوشزد شده و مورد نقد واقع میشود؛ به این امید که زمینه برای نگاهی دقیقتر به ماهیت واقعی زبان هموار گردد.
نخست: شفافیت
دوم: نظم مطلق
سوم: عناصر پایه
چهارم: روابط علّی
پنجم: تحویل گرایی در زبان
ششم: اسطوره ی اصالت
هفتم: باور به امکان نفی معنا در درون نظام معنایی
هشتم: اصالت زبان
گفتار سوم: بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت
صفحات ۳۸ الی ۴۸
بازنمایی خویشتن در انسان و سایر جانوران
فودور و تعمیم نگرش چامسکی به حوزه معناشناسی
گفتار چهارم: چیزها و رخدادها
بر مبنای آنچه گذشت میتوان به تصویری در مورد شیوه ی چفت وبست شدنِ دستگاه نشانگانی و معنایی دست یافت. چنین می نماید که تجربه ی ذهنی همه ی ما از جهان خارج، مجموعه ای از عناصر را در بر میگیرد که میتوان آنها را به دو رده ی عمومیِ «چیزها» و «رخدادها» تقسیم کرد.
چیزها و رخدادها امور عینی و خارجی و ملموس هستند که توسط دستگاه های حسیِ آدمی، تجربه ـ و تا حدودی ساخته - میشوند. به عبارت دیگر، همه ی ما به عنوان سیستم هایی شناسا به ابزارهایی برای بازنمایی و درک متغیرها و محرکهای محیطیِ خویش مسلح هستیم. این گیرنده های حسی و پردازنده ی عصبیِ پشتیبانشان، محرکها و جریانهای حاکم بر محیط اطراف ما را در قالب مجموعه ای از چیزها و مجموعه ای از رخدادها، درک و صورتبندی میکند.
بدیهی است آنچه در جهان پیرامونِ ما جریان دارد هیچ «ِچیز» مشخص یا «ِرخداد» مشخصی را در بر نمی گیرد.آنچه در جریانِ شناخت و ادراک جهانِ پیرامونی رخ میدهد، در واقع، دخالت مستقیم دستگاه پردازنده ی عصبی است که به یاری گیرنده های حسی، بخش هایی از جهان خارج را به صورت پدیدارهایی مستقل از زمینه اش جدا میکند و به این ترتیب، چیزها ـ یعنی امور پایدار، ایستا، مداوم، و معمولا جسمیت یافته در قالب اشیای مادی ـ را از زمینه ی مادیشان مجزا میسازد. به همین ترتیب، روندها و جریان هایی که از ترکیب این چیزها انجام میشود نیز میتواند از زمینه ی پویای اطرافشان کنده شود و در قالب یک رخداد مستقل، شناسایی گردد.
هنگامیکه ما به یک منظره ی کوهستانی مینگریم و یک کوه را روبه روی خود میبینیم، بخشی از محرک های نورانیِ تابیده شده به شبکیه ی چشم خود را از زمینه ی پیرامون اش جدا می کنیم و آن را به صورت یک شیء مخروطیِ بسیار بزرگی که در دوردستها قرار گرفته است و بعداً با واژه و نشانه ای به نام کوه مشخص میشود، از زمینه ی اطرافش جدا میکنیم. به این ترتیب است که محرک حسیِ مربوط به کوه، از محرکهای حسی مشابهی که آسمان، ابر، شهر، یا دامنه ی کوه را نشان میدهد، کنده میشود و یک چیز به نام کوه را در برابر چشمان ما نمایان میسازد.
به همین شکل هنگامیکه یک تصادف رانندگی، به مثابه ی یک رخداد را تجربه می کنیم، همنشینی مجموعه ای از چیزها را در روابطی خاص ادراک میکنیم. به عنوان مثال میبینیم که یک خودرو با سرعتی در مسیری حرکت میکند و به خودروی دیگری که با سرعتی دیگر از مسیری دیگر طی طریق مینماید، برخورد می کند و در نتیجه تلفاتی به بار میآید. مجموع این برخوردها و روابط خاص میان چیزها را ما به عنوان یک رخدادِ خاص، مثلا به صورت تصادف رانندگی، ادراک می نماییم. در حالیکه این شکل از ادراک همراه است با مجزا کردنِ این مجموعه از روابط میان چیزها از سایر روابطی که در همان زمان بین چیزهای دیگر برقرار است.
هنگامی که دو ماشین در یک تصادف رانندگی با هم برخورد میکنند، همزمان روابطی پرشمار در میان چیزها ظاهر میشود. روابطی که پیشتر هم به شکلی دیگر و با آرایشی متفاوت وجود داشته است. هر یک از خودروها با آدمهایی که در پیاده رو راه میروند؛ با خودروهای متحرک؛ با خودروهای ایستاده؛ با سطح زمین؛ با هوا؛ با اندامهای بدن رانندگانشان؛ و با چیزها و رخدادهایی دیگر ارتباط برقرار میکنند، اما هنگام آن رویداد، تمام این روابط به کناری نهاده میشوند تا رابطه ی خاصی که برخوردِ دو خودرو و پیامدهای انسانی اش را مشخص میکند، برجسته و نمایان شود و با برچسبی ویژه مانند «تصادف رانندگی» در نظام زبانی رمزگذاری شود.
به این ترتیب، چنین مینماید که دستگاه ادراکی ما، هم درباره ی چیزها و رخدادهایی که در جهان خارج از ما جریان دارد و هم درباره ی آنچه در درون کالبد ما میگذرد، دست به انتخابی سختگیرانه میزند؛ ذهن، چیزها و رخدادهایی را از زمینه شان متمایز می کند و به صورت واحدها و خشت های پایه ی شناسایی هستی از آنان بهره میجوید. این چیزها و رخدادها ممکن است بیرونی باشند؛ مانند کوه که یک چیزِ بیرونی است، یا تصادف رانندگی که یک رخدادِ بیرونی است، یا ممکن است درونی باشند؛ به عنوان مثال همه ی ما استخوانهای بدن خود یا عضلات بدنِ خود را «چیز»هایی در نظر می گیریم و به همین ترتیب، اموری مانند خشم، شادمانی، خستگی و مواردی شبیه به این را به صورت «رخداد»هایی روانی در درون خویش شناسایی میکنیم.
آنچه اهمیت دارد آن است که در هر برش زمانی، یعنی در هر زمان حال یا اکنون، ما در زمینه ای از چیزها و رخدادهای درونی یا بیرونی محاصره شده ایم. این زمینه از چیزها و رخدادها، اهمیت و ارزش یکسانی ندارند. به عبارت دیگر، پنجره ی توجه هر یک از ما و دقت دستگاه شناسنده ی ما در هر برش زمانی، بر برخی از چیزها و برخی از رخدادها تمرکز مییابد و به این ترتیب، دستگاه زبانی و نظام رمزگذارنده ی شناسایی همواره بر قالبهای خاصی از چیزها و رخدادها می آویزد و آنان را به عنوان هسته ی مرکزیِ شناسایی، آماجِ نشانه گذاری و رمزگذاریِ خود قرار میدهد. به این شکل از چیزها و رخدادهایی که در زمانِ اکنون توسط ذهن ادراک میشود، گامهای بعدیِ رفتارِ من را رقم میزند.
«من»، بر مبنای چیزها و رخدادهایی که اکنون تجربه میکند، کردارهای آینده ی خود را برمی گزیند و نیت رفتاری خاص را تولید می نماید. نیت مندی و امکان دست زدن به کنش فعال، یعنی انتخاب کردن و رفتارِ مبتنی بر اراده ی آزاد، اموری هستند که به آینده ارجاع میدهند؛ یعنی، نیت و کنش اموری هستند که از زمانِ اکنون شروع میشوند، ولی شکل هستی را در زمانِ آینده تعیین میکنند.
من بر مبنای اینکه چه چیزهایی در اکنون تجربه کند و چه رخدادهایی را در اکنون تشخیص دهد، نیتی را برای آینده در ذهن خود پدید می آورد و بر مبنای آن به کنشی دست می یازد. این نیت و این کنش در اکنون مستقر است، اما دگردیسیِِ امری در آینده را آماج خود قرار میدهد.
آیا زیستجهان ساخته ذهن من است؟ بنابراین زیستجهانی در ذهنِ من پدید میآید. به عبارت دیگر، مجموعه ی چیزها و رخدادهایی که توسط من ادراک میشوند یک سپهر فراگیرِ هستی شناسانه را می آفرینند که آن را زیستجهان مینامیم. زیستجهان آن هستی ای است که توسط من لمس و شناسایی میشود و به تعبیری توسط من آفریده شده است؛ چرا که چیزها و رخدادها برساخته ی ذهن هستند و بر زمینه ای بی نام ونشان از پدیدارهای درهم وبرهم که مجموعهی آنها را «مِهرَوَند» مینامیم، استخراج گشته اند. این زیستجهان، زمینه ای است که بر مبنای آن، نیتمندیِ فعالِ من و کنشِ من مجالِ ظهور می یابد.
مجموعه ی چیزها و رخدادهایی را که در هر مقطع زمانی در زیستجهان تجربه میشوند در حالت عادی، «تجربه» یا «مشاهده» مینامیم. معمولا این تجربه یا مشاهده به امور بیرونی ارجاع میدهند، هر چند که در شرایط خاص، امور درونی مانند درد، غم، افسردگی، شادمانی، خوشحالی و لذت نیز میتواند در این دایره بگنجد. نیکلاس لومان که نماینده ی جامعه شناسی سیستمی است، اعتقاد دارد که «شماتیزه کردن»، یعنی پیکربندی کردنِ تجربیات، بر مبنای همین زمینه ی زیستجهان شکل میگیرد؛ یعنی بر مبنای همین مجموعه از چیزها و رخدادها، ارجاعاتی میان حال و آینده و گذشته پدید میآید.
شماتیزه کردن به روش لومان
سخن لومان، در مورد رابطه ی تجربه ی کنونی و نیت و کنش در آینده را میتوان به این ترتیب خلاصه کرد:
- تجربه، یعنی آنچه ما در زمانِ اکنون توسط دستگاه حسی و پردازشیِ خود پدید می آوریم، به «انتظار» اتصال می یابد.
- از دید لومان، انتظار آن چیزی است که به زمانِ آینده ارجاع می دهد و موقعیت ما را در زمان آینده صورتبندی میکند.
به این ترتیب، من در زمان اکنون تجربه ای دارم و بر مبنای آن انتظاری در مورد آینده به دست می آورم که این انتظار، همان چیزی است که ما در برداشت خود به عنوان مجموعِ نیت و کنش از آن یاد کردیم. اتصالِ میان تجربه و انتظار، همان چیزی است که لومان تعبیر شماتیزه شدن را برایش برگزیده است. از دید لومان، اتصالِ منظم میان تجربه ها و انتظارهای ما، همان چیزی است که تثبیت معنا در نشانگان را ممکن میسازد. به عنوان مثال وقتی من تجربه ی دیدن چیزهایی مانند خودرو و سرنشین و افراد پیاده را در همراه با تجربه ی مشاهدهی رخدادی مانند تصادف رانندگی داشته باشد، انتظارِ مشاهده ی تلفات جانی را در زمان آینده در ذهن خود خواهد داشت؛ پس بر این مبنا دست به رفتار می زند و برای کمک به کسانیکه در صحنه ی تصادف ناظرشان بوده، حرکت میکند.
این اتصال میان تجربه و انتظار همان چیزی است که اگر تکرار شود، نظمی را میان عناصر ذهنیِ من برقرار میسازد. این نظم همان است که نشانگان مربوط به خودرو و تصادف و سرنشین را، با نشانگان دیگری مانند یاری رساندن و تلفات دادن و کشته شدنِ انسانها مرتبط میسازد و به این ترتیب، واژه ای مانند تصادف رانندگی را برای من معنادار میکند؛ یعنی باری معنایی را بر مبنای انتظارات تجربه شده و پیشینیِ من، بر این واژه تثبیت میکند.
امکان وجود رابطه ای علّی میان رخدادهای جهان خارج و کارکردِ درونی سیستم
تا اینجا، نگرش ما با نگرش لومان و برداشتی که سایر فیلسوفانِ امروزین در مورد جایگیریِ معنا در نشانگان دارند، کم وبیش یکسان است. فودور نیز در مقاله ای نوشته است که محتوای بازنمایی و ارجاعیِ یک نشانه به تعادلی مربوط میشود که میان ساختار روابط علیِ جهان خارج و وضعیت و حالت عملکردیِ سیستمِ به کاربرنده ی زبان وجود دارد. به عبارت دیگر، از دید او زیستجهانی که در نظریه ی ما از مجموع چیزها و رخدادها تشکیل شده بود، روابطی علّی را تشکیل می دهند که در جهان خارج جاری هستند و فشاری را به سیستمِ پردازنده ی ذهن اعمال میکند.
این سیستم پردازنده ی ذهن، بسته به حالت و وضعیتِ کارکردی که دارد، این روابط علی را به مجموعه ای از نشانگان و علائم ترجمه می کند و به این ترتیب، بارِ معناییِ خاصی را در آن نشانگان تعبیه می نماید که در واقع معادل همان چیزی است که لومان به عنوان «شماتیزه کردن» مورد اشاره قرار داده است. اما پرسش اصلی در اینجاست که در چه شرایطی محتوای معنایی یک نشانه تثبیت میشود؟
پاسخ فودور به این پرسش آن است که حالت سیستم، یعنی بخشهایی از سیستم که از این محتوای معنایی استفاده می کند، تعیین کننده ی معنا و مفهومِ آن نشانه هستند و در واقع این بخشهای به کاربرنده ی مفهوم هستند که معنا را در یک نشانه تثبیت می کنند. این تقریباً معادل با سخن لومان است که انتظار، یعنی شیوه ی به کارگرفتنِ تجربه، را عامل مهمی در شکل گیری معنا عنوان میکرد.
با وجود این، مسأله این است که نوعی رابطه ی علّی میان رخدادهای جهان خارج و کارکردِ درونی سیستم پیشفرض گرفته شده است که شاید بتوان آن را مدلی احیاشده از همان نگرش ارسطویی دانست.
چنین شرایطی با چند ایراد روبه روست، چنانکه بسیاری از روابط علیِ مربوط به جهان خارج و رخدادهای درونی سیستم، هرگز به مرتبه ی معنا ارتقا نمی یابند. به عنوان مثال وقتی پوست در مجاورت آفتاب قرار میگیرد، رنگ آن تیره و سرخ میشود. این را میتوان به عنوان نوعی واکنش سیستم به رخدادهای علی جهان خارج در نظر گرفت درحالیکه چنین چیزی نه ربطی به نظام نشانگان دارد و نه به خودیِ خود محتوای معناییِ خاصی را حمل میکند.
فودور برای از میان بردنِ ایرادهایی از ایندست میگوید شرایط حاکم بر ظهور معنا در یک نشانه، لزوماً به کارکرد خاصی که ماهیت ارجاعی داشته باشد، مربوط میشود. به عبارت دیگر، تنها کارکردهایی که ویژگیِ شناسایی، ردیابی، ارجاع دادن و نشانه گرفتن را داشته باشند، به زایش معنا منتهی میشوند. البته در این مورد هم ایرادهایی وجود دارد.
به عنوان مثال ما میدانیم که امری مانند پینه بستنِ دست در اثر کارِ دستی، هر چند هم وضعیت نشانه ای دارد و هم سازگاری ای را با شرایط خاصی نشان میدهد، با این وجود باز هم به تنهایی دارای معنا نیست.
زایش معنا محصول کارکرد مناسب
پاسخ به این شرایط خاص را به گمانم میلیکان با شکلی دقیقتر بیان کرده است. میلیکان مفهومی به اسم «کارکرد مناسب» را تعریف میکند که امری تکاملی محسوب میشود؛ یعنی راه حلی برای سازگارشدنِ سیستم با محیط است که در مسیر تکامل به دست میآید.
برخلاف آنچه کواین ادعا میکند، کارکرد بهینه یا کارکرد مناسب امری آماری یا هنجاری نیست، بلکه وضعیتی است که حضورش برای بقای سیستم کافی است. به این ترتیب، میتوان آن را مشتقی از انتخاب طبیعی دانست.
میلیکان معتقد است که رابطه ی سیستم با جهان خارج، دیر یا زود به مجموعه ای از کارکردهای مناسب ختم میشود. اگر بخواهیم به زبان لومان سخن گوییم، سیستم می آموزد تا در برابر تجربیات خاصِ مربوط به جهان خارج انتظارهای ویژه ی خود را تولید کند و این جفت های تجربه و انتظار، وضعیتی تثبیت شده را در طول زمان به دست میآورند و این وضعیت تثبیت شده، همان است که هنجار حاکم بر معنا را پدید میآورد.
از دید میلیکان آنچه بازنماییِ معنا در سیستم دانسته میشود، در واقع بازنماییِ این «کارکرد مناسب» است و نمادهایی که در یک نظام زبانی معنا را حمل میکند، در اصل بخش های کارکردیِ گوناگون در این راهبرد سازگارشونده را نشان میدهد. به عبارت دیگر، میلیکان با چرخشی نظری مفهوم محتوای بازنمایی را از جهان خارج کنده و آن را به توانایی سازگاری درونی سیستم محدود ساخته است و این کاری است که لومان نیز کمابیش با خودارجاع پنداشتنِ زبان و مستقل دانستنِ آن از رخدادهای جهان خارج، انجام می دهد.
اما موضع ما در مورد این بحث آن است که زیستجهان، یعنی مجموعه ی چیزها و رخدادها، در اندرکنشی دایمی و همیشگی با مجموعه ی نیت و کنش به سر میبرد، و ارتباط میان نیت و کنش کمابیش همتاست با رابطه ی میان انتظار و تجربه در دید لومانی. رابطه ی میان این دو اما، رابطه ای صرفاً تکرارشونده یا سازگارکننده نیست؛ آنچه لومان شماتیزه شدن نامیده، از دید میلیکان جا افتادن و تثبیت شدنِ مسیرهای تکاملیِ موفقی است که سازگاری و بقای سیستم را در شرایط دگرگون شونده ی محیطی رقم میزند.
کارکرد زبان در تثبت رابطه تجربه و انتظار
آنچه برای ما اهمیت دارد آن است که شماتیزه شدن یا چفت شدن تجربه و انتظار یا به بیان دیگر، متصل شدن چیزها و رخدادهای تجربه شده در زمان اکنون، با نیت ها و کنش هایی که رو به سوی آینده دارند، امری هنجارین است. یعنی در یک نظام اجتماعی، یکی از کارکردهایی که زبان انجام میدهد همین تعمیم دادنِ و تکراری ساختنِ این اتصال است. یکی از کارکردهای بنیادینِ زبان، دستیابی به توافق اجتماعی است. این بدان معناست که زبان باید نشانگان و معانی ای را حمل کند که دستیابی به کردار هماهنگ افرادِ یک جامعه را ممکن سازد. هماهنگی در کردار اعضای یک جامعه تنها در شرایطی ممکن میشود که افراد، چیزها و رخدادهای مشابهای را تجربه کنند، و نیتها و کنشهای همسانی را در زمان آینده آماجِ خود قرار دهند. به بیان دیگر، مجموعه ی آنچه به آینده مربوط است، یعنی جفت کنش
و خواست، با آنچه در زمان اکنون نهفته است، یعنی جفت چیز و رخداد، با یکدیگر اتصالی هنجارین برقرار میکنند و واسطه ی این اتصال زبان است.
البته اتصال زبانی خواست و کنش، کارکردی تکاملی نیز دارد. یعنی نظامهای زبانی در شرایطی اتصالِ میان اکنون و آینده، پیوند میان تجربه ها و انتظارها، و ارتباط میانِ چیزها و رخدادها را با کنش و خواست برقرار می کنند که سازگاریِ تکاملی نیز از آن حاصل آید. اما نکته در اینجاست که این سازگاری و موفقیتِ تکاملی، لزوماً وضعیت بهینه ی کل سیستم نیست. این کارکرد زبان دستیابی به یک نقطه «بهینه ی موضعی» را ممکن میسازد، و نه وضعیت «بهینه ی عمومی» را. آنچه در اینجا رخ میدهد، جستجوی دایمی برای دستیابی به سازگارترین وضعیت و
موفقترین حالتِ قابل تصور نیست؛ که بسندهکردن به یکی از وضعیتهای قابل تحمل و پایدار تکاملی و نهادینهکردن
و تثبیت کردن آن در قالب نظام نشانگان است. به این شکل مفهوم »هنجار شدن« که در نگرش ما اهمیتی مرکزی دارد،
در محوری زمانی با زبان پیوند میخورد.
با پیدایش نگرش هنجارین نسبت به هستی است که پرسشها به پاسخها فروکاسته میگردد، و »کنش« به »عمل«
دگردیسی مییابد. این بدان معناست که نظام زبانیای که رابطهی میان اکنون و آینده را صورتبندی میکند، چیزها و
رخدادهایی مشابه و تکراری را در زمان اکنون تشخیص میدهد و خواستها و کنشهایی به همین ترتیب تکراری
و طبقهبندیشده را در زمان آینده فراچشمِ کنشگر مجسم میسازد.
به این ترتیب، افراد گوناگون با وجود آنکه ماهیتی یکه و منحصر بهفرد دارند و یا در شرایطی پیچیده و تکرارناشدنی
زندگی میکنند، چنین میپندارند که چیزهایی مشابه و رخدادهایی همگون را تجربه میکنند و خواستها و کنشهایی
همسان را انتظار میکشند. نتیجهی این امر آن است که کردارهای آدمیان و خواستهایشان در مسیر زمان، همسان و
همگون میشود و این همان است که کارکرد هنجارساز زبان را ممکن میکند. به عبارت دیگر، زبان به عنوان ابزار
ارتباطی میان اعضای یک جامعه با یکسان ساختنِ و مشابهسازیِ منهایی که در اصل متفاوت و یگانه هستند، ظهور
نهادهای اجتماعی را رقم میزند. زبان با تأکید بر تکرار و تشابه، با پدیدآوردنِ شباهت میان امور متفاوت، با از میان
بردن تمایزهایی که میان چیزها و رخدادهای منحصربهفرد وجود دارد، این مهم را به انجام میرساند، و همچنین با
قالب زدن و یکسان ساختنِ کنشهایی که هر یک توسط فردی ویژه و منحصر بهفرد، در شرایطی ویژه و منحصر
بهفرد، اعمال میشود.