زبان، زمان، زنان
پیوند میان مفهوم زمان و نظمهای اجتماعی از دیرباز موضوع گمانهزنی و بحثِ روانشناسان و جامعهشناسان بوده است. «من» در بستری زمانمند تعریف میشود و خودآگاهی و هویت شخصی خود را در چارچوبی از توالیهای زمانی به دست میآورد. با وجود این، زمانی که پشتیبان شکلگیری و تحول دستگاه روانی و نظام اجتماعی آدمیان است به خطا بدیهی و طبیعی پنداشته شده است. شواهدی نیرومند هست که نشان میدهد زمانِ خاصی که به شکلی فراگیر در همه جا حضور دارد و درک میشود، در اصل برساختهای اجتماعی است که از مجرای زبان، پیکربندی شده و به واسطهی نهادهای اجتماعی، «من» را و کردارهای «من» را تعیین میکند.
کتاب «زبان، زمان، زنان» مجموعهی چند نوشتار است که به ارتباط میان زمان، زبان و جنسیت میپردازد و با تکیه به نظریهی سیستمهای پیچیده، زمان را در چارچوبی انتقادی بازسازی میکند. چند مقاله در پیوست کتاب آمده است که پیامدهای فلسفی این بازتعریف را و پرسشهای مربوط به آن را موضوع تامل قرار میدهد. ارتباط هستی/نیستی و حضور/غیاب با زبان و زمان و چگونگی پیوند خوردن «من» با مکان از زمرهی این پرسشها هستند.
در ادامه خلاصه ای از این کتاب کوچک اما خواندنی را خدمتتان ارائه می دهیم. امید که خوانده شده و مورد نقادی قرار گیرد.
محتویات
گفتار نخست: چیستی زبان
صفحات ۱۰ الی ۱۹
درباره ی « زبان» بسا گفته اند و بسا نوشته اند. بی تردید یکی از مهمترین مضمون هایی که در درونِ زبان به آن پرداخته شده است، خودِ زبان است که خصلت خودارجاع بودنِ زبان را نشان می دهد و نتایجی گاه شگفت از آن برمی خیزد. پیش از پرداختن به بحثِ زبان و نقد آنچه بر سرِ سوژه ی فعال و «ِمن»اندیشمند می آورد، نخست باید تصویری روشن از «چیستیِ زبان» به دست آوریم.
چنین می نماید که دانش ِامروزین ما، چهار سطحِ متفاوت از تعریفِ زبان را برایمان ممکن کرده که با یکدیگر جمع شدنی و سازگار هستند:
نخست: زبان پدیده ای زیستشناختی و تکاملی است
دوم: زبان یک نظام نشانگانی ـ معنایی است
سوم: زبان امری انتزاعی نیست، بلکه نوعی کنش است
چهارم: زبان الگویی از پردازش اطلاعات است
توهم زدایی از زبان در مورد پیشفرض ها و پیشداشت ها
صفحات ۱۹ الی ۳۸
در مورد زبان پیشفرضها و پیشداشتهایی وجود دارد که بدیهی نمودن و طبیعی وانمود شدنِ روابط و ساختارهای زبانی را تقویت میکند.
در این گفتار، هشت مورد از پیشفرضهایی که درباره ی زبان وجود دارد یک به یک گوشزد شده و مورد نقد واقع میشود؛ به این امید که زمینه برای نگاهی دقیقتر به ماهیت واقعی زبان هموار گردد.
نخست: شفافیت
دوم: نظم مطلق
سوم: عناصر پایه
چهارم: روابط علّی
پنجم: تحویل گرایی در زبان
ششم: اسطوره ی اصالت
هفتم: باور به امکان نفی معنا در درون نظام معنایی
هشتم: اصالت زبان
گفتار سوم: بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت
صفحات ۳۸ الی ۴۸
بازنمایی خویشتن در انسان و سایر جانوران
فودور و تعمیم نگرش چامسکی به حوزه معناشناسی
گفتار چهارم: چیزها و رخدادها
صفحات الی دستگاه شناسنده کاشف یا خالق چیزها-رخدادها
رابطه ای علّی میان رخدادهای جهان خارج و کارکردِ درونی سیستم؟؟
تا اینجا، نگرش ما با نگرش لومان و برداشتی که سایر فیلسوفانِ امروزین در مورد جایگیریِ معنا در نشانگان دارند، کم وبیش یکسان است. فودور نیز در مقاله ای نوشته است که محتوای بازنمایی و ارجاعیِ یک نشانه به تعادلی مربوط میشود که میان ساختار روابط علیِ جهان خارج و وضعیت و حالت عملکردیِ سیستمِ به کاربرنده ی زبان وجود دارد. به عبارت دیگر، از دید او زیستجهانی که در نظریه ی ما از مجموع چیزها و رخدادها تشکیل شده بود، روابطی علّی را تشکیل می دهند که در جهان خارج جاری هستند و فشاری را به سیستمِ پردازنده ی ذهن اعمال میکند.
این سیستم پردازنده ی ذهن، بسته به حالت و وضعیتِ کارکردی که دارد، این روابط علی را به مجموعه ای از نشانگان و علائم ترجمه می کند و به این ترتیب، بارِ معناییِ خاصی را در آن نشانگان تعبیه می نماید که در واقع معادل همان چیزی است که لومان به عنوان «شماتیزه کردن» مورد اشاره قرار داده است. اما پرسش اصلی در اینجاست که در چه شرایطی محتوای معنایی یک نشانه تثبیت میشود؟
پاسخ فودور به این پرسش آن است که حالت سیستم، یعنی بخشهایی از سیستم که از این محتوای معنایی استفاده می کند، تعیین کننده ی معنا و مفهومِ آن نشانه هستند و در واقع این بخشهای به کاربرنده ی مفهوم هستند که معنا را در یک نشانه تثبیت می کنند. این تقریباً معادل با سخن لومان است که انتظار، یعنی شیوه ی به کارگرفتنِ تجربه، را عامل مهمی در شکل گیری معنا عنوان میکرد.
با وجود این، مسأله این است که نوعی رابطه ی علّی میان رخدادهای جهان خارج و کارکردِ درونی سیستم پیشفرض گرفته شده است که شاید بتوان آن را مدلی احیاشده از همان نگرش ارسطویی دانست.
چنین شرایطی با چند ایراد روبه روست، چنانکه بسیاری از روابط علیِ مربوط به جهان خارج و رخدادهای درونی سیستم، هرگز به مرتبه ی معنا ارتقا نمی یابند. به عنوان مثال وقتی پوست در مجاورت آفتاب قرار میگیرد، رنگ آن تیره و سرخ میشود. این را میتوان به عنوان نوعی واکنش سیستم به رخدادهای علی جهان خارج در نظر گرفت درحالیکه چنین چیزی نه ربطی به نظام نشانگان دارد و نه به خودیِ خود محتوای معناییِ خاصی را حمل میکند.
فودور برای از میان بردنِ ایرادهایی از ایندست میگوید شرایط حاکم بر ظهور معنا در یک نشانه، لزوماً به کارکرد خاصی که ماهیت ارجاعی داشته باشد، مربوط میشود. به عبارت دیگر، تنها کارکردهایی که ویژگیِ شناسایی، ردیابی، ارجاع دادن و نشانه گرفتن را داشته باشند، به زایش معنا منتهی میشوند. البته در این مورد هم ایرادهایی وجود دارد.
به عنوان مثال ما میدانیم که امری مانند پینه بستنِ دست در اثر کارِ دستی، هر چند هم وضعیت نشانه ای دارد و هم سازگاری ای را با شرایط خاصی نشان میدهد، با این وجود باز هم به تنهایی دارای معنا نیست.
زایش معنا محصول کارکرد مناسب
پاسخ به این شرایط خاص را به گمانم میلیکان با شکلی دقیقتر بیان کرده است. میلیکان مفهومی به اسم «کارکرد مناسب» را تعریف میکند که امری تکاملی محسوب میشود؛ یعنی راه حلی برای سازگارشدنِ سیستم با محیط است که در مسیر تکامل به دست میآید.
برخلاف آنچه کواین ادعا میکند، کارکرد بهینه یا کارکرد مناسب امری آماری یا هنجاری نیست، بلکه وضعیتی است که حضورش برای بقای سیستم کافی است. به این ترتیب، میتوان آن را مشتقی از انتخاب طبیعی دانست.
میلیکان معتقد است که رابطه ی سیستم با جهان خارج، دیر یا زود به مجموعه ای از کارکردهای مناسب ختم میشود. اگر بخواهیم به زبان لومان سخن گوییم، سیستم می آموزد تا در برابر تجربیات خاصِ مربوط به جهان خارج انتظارهای ویژه ی خود را تولید کند و این جفت های تجربه و انتظار، وضعیتی تثبیت شده را در طول زمان به دست میآورند و این وضعیت تثبیت شده، همان است که هنجار حاکم بر معنا را پدید میآورد.
از دید میلیکان آنچه بازنماییِ معنا در سیستم دانسته میشود، در واقع بازنماییِ این «کارکرد مناسب» است و نمادهایی که در یک نظام زبانی معنا را حمل میکند، در اصل بخش های کارکردیِ گوناگون در این راهبرد سازگارشونده را نشان میدهد. به عبارت دیگر، میلیکان با چرخشی نظری مفهوم محتوای بازنمایی را از جهان خارج کنده و آن را به توانایی سازگاری درونی سیستم محدود ساخته است و این کاری است که لومان نیز کمابیش با خودارجاع پنداشتنِ زبان و مستقل دانستنِ آن از رخدادهای جهان خارج، انجام می دهد.
اما موضع ما در مورد این بحث آن است که زیستجهان، یعنی مجموعه ی چیزها و رخدادها، در اندرکنشی دایمی و همیشگی با مجموعه ی نیت و کنش به سر میبرد، و ارتباط میان نیت و کنش کمابیش همتاست با رابطه ی میان انتظار و تجربه در دید لومانی. رابطه ی میان این دو اما، رابطه ای صرفاً تکرارشونده یا سازگارکننده نیست؛ آنچه لومان شماتیزه شدن نامیده، از دید میلیکان جا افتادن و تثبیت شدنِ مسیرهای تکاملیِ موفقی است که سازگاری و بقای سیستم را در شرایط دگرگون شونده ی محیطی رقم میزند.
کارکرد زبان در تثبت رابطه تجربه و انتظار
آنچه برای ما اهمیت دارد آن است که شماتیزه شدن یا چفت شدن تجربه و انتظار یا به بیان دیگر، متصل شدن چیزها و رخدادهای تجربه شده در زمان اکنون، با نیت ها و کنش هایی که رو به سوی آینده دارند، امری هنجارین است. یعنی در یک نظام اجتماعی، یکی از کارکردهایی که زبان انجام میدهد همین تعمیم دادنِ و تکراری ساختنِ این اتصال است. یکی از کارکردهای بنیادینِ زبان، دستیابی به توافق اجتماعی است. این بدان معناست که زبان باید نشانگان و معانی ای را حمل کند که دستیابی به کردار هماهنگ افرادِ یک جامعه را ممکن سازد. هماهنگی در کردار اعضای یک جامعه تنها در شرایطی ممکن میشود که افراد، چیزها و رخدادهای مشابهای را تجربه کنند، و نیتها و کنشهای همسانی را در زمان آینده آماجِ خود قرار دهند. به بیان دیگر، مجموعه ی آنچه به آینده مربوط است، یعنی جفت کنش
و خواست، با آنچه در زمان اکنون نهفته است، یعنی جفت چیز و رخداد، با یکدیگر اتصالی هنجارین برقرار میکنند و واسطه ی این اتصال زبان است.
البته اتصال زبانی خواست و کنش، کارکردی تکاملی نیز دارد. یعنی نظامهای زبانی در شرایطی اتصالِ میان اکنون و آینده، پیوند میان تجربه ها و انتظارها، و ارتباط میانِ چیزها و رخدادها را با کنش و خواست برقرار می کنند که سازگاریِ تکاملی نیز از آن حاصل آید. اما نکته در اینجاست که این سازگاری و موفقیتِ تکاملی، لزوماً وضعیت بهینه ی کل سیستم نیست. این کارکرد زبان دستیابی به یک نقطه «بهینه ی موضعی» را ممکن میسازد، و نه وضعیت «بهینه ی عمومی» را. آنچه در اینجا رخ میدهد، جستجوی دایمی برای دستیابی به سازگارترین وضعیت و
موفقترین حالتِ قابل تصور نیست؛ که بسندهکردن به یکی از وضعیتهای قابل تحمل و پایدار تکاملی و نهادینهکردن
و تثبیت کردن آن در قالب نظام نشانگان است. به این شکل مفهوم »هنجار شدن« که در نگرش ما اهمیتی مرکزی دارد،
در محوری زمانی با زبان پیوند میخورد.
با پیدایش نگرش هنجارین نسبت به هستی است که پرسشها به پاسخها فروکاسته میگردد، و »کنش« به »عمل«
دگردیسی مییابد. این بدان معناست که نظام زبانیای که رابطهی میان اکنون و آینده را صورتبندی میکند، چیزها و
رخدادهایی مشابه و تکراری را در زمان اکنون تشخیص میدهد و خواستها و کنشهایی به همین ترتیب تکراری
و طبقهبندیشده را در زمان آینده فراچشمِ کنشگر مجسم میسازد.
به این ترتیب، افراد گوناگون با وجود آنکه ماهیتی یکه و منحصر بهفرد دارند و یا در شرایطی پیچیده و تکرارناشدنی
زندگی میکنند، چنین میپندارند که چیزهایی مشابه و رخدادهایی همگون را تجربه میکنند و خواستها و کنشهایی
همسان را انتظار میکشند. نتیجهی این امر آن است که کردارهای آدمیان و خواستهایشان در مسیر زمان، همسان و
همگون میشود و این همان است که کارکرد هنجارساز زبان را ممکن میکند. به عبارت دیگر، زبان به عنوان ابزار
ارتباطی میان اعضای یک جامعه با یکسان ساختنِ و مشابهسازیِ منهایی که در اصل متفاوت و یگانه هستند، ظهور
نهادهای اجتماعی را رقم میزند. زبان با تأکید بر تکرار و تشابه، با پدیدآوردنِ شباهت میان امور متفاوت، با از میان
بردن تمایزهایی که میان چیزها و رخدادهای منحصربهفرد وجود دارد، این مهم را به انجام میرساند، و همچنین با
قالب زدن و یکسان ساختنِ کنشهایی که هر یک توسط فردی ویژه و منحصر بهفرد، در شرایطی ویژه و منحصر
بهفرد، اعمال میشود.