زبان، زمان، زنان: تفاوت بین نسخه‌ها

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو
(گفتار سوم: بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت)
(توهم زدایی از زبان)
 
(۱۴۸ ویرایش میانی توسط یک کاربر نشان داده نشده‌است)
سطر ۱: سطر ۱:
پیوند میان مفهوم زمان و نظم‌های اجتماعی از دیرباز موضوع گمانه‌زنی و بحثِ روانشناسان و جامعه‌شناسان بوده است. «من» در بستری زمان‌مند تعریف می‌شود و خودآگاهی و هویت شخصی خود را در چارچوبی از توالی‌های زمانی به دست می‌آورد. با وجود این، زمانی که پشتیبان شکل‌گیری و تحول دستگاه روانی و نظام اجتماعی آدمیان است به خطا بدیهی و طبیعی پنداشته شده است. شواهدی نیرومند هست که نشان می‌دهد زمانِ خاصی که به شکلی فراگیر در همه جا حضور دارد و درک می‌شود، در اصل برساخته‌ای اجتماعی است که از مجرای زبان، پیکربندی شده و به واسطه‌ی نهادهای اجتماعی، «من» را و کردارهای «من» را تعیین می‌کند.
+
==مقدمه==
 +
* پیوند میان مفهوم زمان و نظم‌های اجتماعی از دیرباز موضوع گمانه‌زنی و بحثِ روانشناسان و جامعه‌شناسان بوده است.  
 +
* «من» در بستری زمان‌مند تعریف می‌شود و [[خودآگاهی]] و هویت شخصی خود را در چارچوبی از توالی‌های زمانی به دست می‌آورد. با وجود این، زمانی که پشتیبان شکل‌گیری و تحول [[دستگاه روانی]] و نظام اجتماعی آدمیان است به خطا بدیهی و طبیعی پنداشته شده است.  
 +
* شواهدی نیرومند هست که نشان می‌دهد زمانِ خاصی که به شکلی فراگیر در همه جا حضور دارد و درک می‌شود، در اصل برساخته‌ای اجتماعی است که از مجرای زبان، پیکربندی شده و به واسطه‌ی [[نهادهای اجتماعی]]، «[[من]]» را و کردارهای «من» را تعیین می‌کند.
  
کتاب «زبان، زمان، زنان» مجموعه‌ی چند نوشتار است که به ارتباط میان زمان، زبان و جنسیت می‌پردازد و با تکیه به نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده، زمان را در چارچوبی انتقادی بازسازی می‌کند. چند مقاله‌ در پیوست کتاب آمده است که پیامدهای فلسفی این بازتعریف را و پرسش‌های مربوط به آن را موضوع تامل قرار می‌دهد. ارتباط هستی/نیستی و حضور/غیاب با زبان و زمان و چگونگی پیوند خوردن «من» با مکان از زمره‌ی این پرسش‌ها هستند.
+
<br />
  
 +
* کتاب «زبان، زمان، زنان» مجموعه‌ی چند نوشتار است که به ارتباط میان زمان، زبان و جنسیت می‌پردازد و با تکیه به [[نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده]]، زمان را در چارچوبی انتقادی بازسازی می‌کند.
 +
* چند مقاله‌ در پیوست کتاب آمده است که پیامدهای فلسفی این بازتعریف را و پرسش‌های مربوط به آن را موضوع تامل قرار می‌دهد. ارتباط [[هستی/نیستی]] و [[حضور/غیاب]] با زبان و زمان و چگونگی پیوند خوردن «من» با مکان از زمره‌ی این پرسش‌ها هستند.
  
  
سطر ۹: سطر ۱۴:
 
[[رده: کتاب]]
 
[[رده: کتاب]]
 
[[رده: ویرایش نهایی]]
 
[[رده: ویرایش نهایی]]
<br />
 
در ادامه خلاصه ای از این کتاب کوچک اما خواندنی را خدمتتان ارائه می دهیم. امید که خوانده شده و مورد نقادی قرار گیرد.<br />
 
<br />
 
 
<br />
 
<br />
  
==='''گفتار نخست: چیستی زبان'''===
+
==گفتار نخست==
 +
===چیستی زبان===
 
صفحات ۱۰ الی ۱۹<br />
 
صفحات ۱۰ الی ۱۹<br />
 +
* درباره ی « زبان» بسا گفته اند و بسا نوشته اند. بی تردید یکی از مهمترین مضمون هایی که در درونِ زبان به آن پرداخته شده است، خودِ زبان است که خصلت [[خودارجاع]] بودنِ زبان را نشان می دهد و نتایجی گاه شگفت از آن برمی خیزد.
 +
* پیش از پرداختن به بحثِ زبان و نقد آنچه بر سرِ سوژه ی فعال و «ِ[[من]]»اندیشمند می آورد، نخست باید تصویری روشن از «چیستیِ زبان» به دست آوریم.
 +
 +
* چنین می نماید که دانش ِامروزین ما، '''چهار سطحِ''' متفاوت از تعریفِ زبان را برایمان ممکن کرده که با یکدیگر جمع شدنی و سازگار هستند:<br />
  
درباره ی « زبان» بسا گفته اند و بسا نوشته اند. بی تردید یکی از مهمترین مضمون هایی که در درونِ زبان به آن پرداخته شده است، خودِ زبان است که خصلت [[خودارجاع]] بودنِ زبان را نشان می دهد و نتایجی گاه شگفت از آن برمی خیزد. پیش از پرداختن به بحثِ زبان و نقد آنچه بر سرِ سوژه ی فعال و «ِ[[من]]»اندیشمند می آورد، نخست باید تصویری روشن از «چیستیِ زبان» به دست آوریم. 
+
::'''نخست''': [[زبان، پدیده ای زیستشناختی- تکاملی]]
<br />
+
چنین می نماید که دانش ِامروزین ما، '''چهار سطحِ''' متفاوت از تعریفِ زبان را برایمان ممکن کرده که با یکدیگر جمع شدنی و سازگار هستند:<br />
+
 
+
'''نخست''': [[زبان پدیده ای زیستشناختی و تکاملی است]]
+
  
'''دوم''': [[زبان یک نظام نشانگانی ـ معنایی است]]
+
::'''دوم''': [[زبان یک نظام نشانگانی ـ معنایی است]]
  
'''سوم''': [[زبان امری انتزاعی نیست، بلکه نوعی کنش است]]
+
::'''سوم''': [[زبان نوعی کنش است]]
  
'''چهارم''': [[زبان الگویی از پردازش اطلاعات است]]<br />
+
::'''چهارم''': [[زبان الگویی از پردازش اطلاعات است]]<br />
  
----
 
 
<br />
 
<br />
  
==='''توهم زدایی از زبان در مورد پیشفرض ها و پیشداشت ها'''===
+
==گفتار دوم==
 +
 
 +
===توهم زدایی از زبان===
 
صفحات ۱۹ الی ۳۸<br />
 
صفحات ۱۹ الی ۳۸<br />
  
در مورد زبان پیشفرضها و پیشداشتهایی وجود دارد که بدیهی نمودن و طبیعی وانمود شدنِ روابط و ساختارهای زبانی را تقویت میکند.  
+
* در مورد زبان پیشفرضها و پیشداشتهایی وجود دارد که بدیهی نمودن و طبیعی وانمود شدنِ روابط و ساختارهای زبانی را تقویت میکند.  
در این گفتار، هشت مورد از پیشفرضهایی که درباره ی زبان وجود دارد یک به یک گوشزد شده و مورد نقد واقع میشود؛ به این امید که زمینه برای نگاهی دقیقتر به ماهیت واقعی زبان هموار گردد.
+
* در این گفتار، هشت مورد از پیشفرضهایی که درباره ی زبان وجود دارد یک به یک گوشزد شده و مورد نقد واقع میشود؛ به این امید که زمینه برای نگاهی دقیقتر به ماهیت واقعی زبان هموار گردد.
 +
# [[شفافیت]]
 +
# [[نظم مطلق]]
 +
# [[عناصر پایه]]
 +
# [[روابط علّی]]
 +
# [[تحویل‌ گرایی در زبان]]
 +
# [[اسطوره ی اصالت]]
 +
# [[نفی معنا در درون نظام معنایی]]
 +
# [[اصالت زبان]]<br />
 +
<br />
 
<br />
 
<br />
  
'''نخست''': [[شفافیت]]
 
  
'''دوم''': [[نظم مطلق]]
+
'''گفتار سوم:'''
  
'''سوم''': [[عناصر پایه]]
+
===بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت===
 +
صفحات ۳۸ الی ۴۸<br />
 +
:[[بازنمایی خویشتن در انسان و سایر جانوران]]
 +
:[[زبان در نگاه ارسطو]]
 +
:[[ردپای ارسطو در فلسفه تحلیلی]]
 +
:[[نقش قدرت در معنا]]
 +
:[[معنا در نگاه عصب روان شناسان]]
 +
:[[فودور و تعمیم نگرش چامسکی به حوزه معناشناسی]]
 +
:[[آیا معنا، مفهومی هنجاری است؟]]
  
'''چهارم''': [[روابط علّی]]
+
----
 +
<br />
  
'''پنجم''': [[تحویل‌ گرایی در زبان]]
+
گفتار چهارم:
  
'''ششم''': [[اسطوره ی اصالت]]
+
===چیزها و رخدادها===
 +
صفحات  ۴۸ الی ۵۹
 +
<br />
 +
:[[دستگاه شناسنده کاشف یا خالق چیزها-رخدادها]]
 +
:[[شماتیزه کردن به روش لومان]]
 +
:[[رابطه ای علّی میان رخدادهای جهان خارج و کارکردِ درونی سیستم؟؟]]
 +
:[[نقد مدل احیاء شده ارسطویی]]
 +
:[[زایش معنا  محصول کارکرد مناسب]]
 +
:[[کارکرد زبان در تثبت رابطه تجربه و انتظار]]
 +
:[[کارکرد هنجارساز زبان]]
  
'''هفتم''': [[باور به امکان نفی معنا در درون نظام معنایی]]
 
 
'''هشتم''': [[اصالت زبان]]<br />
 
 
----
 
----
 
<br />
 
<br />
  
===گفتار سوم: بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت===  
+
گفتار پنجم
صفحات ۳۸ الی ۴۸<br />
+
===زبان به مثابه ی نظامی انضباطی===
 +
صفحات ۶۰ الی ۶۶
 
<br />
 
<br />
 +
:[[رخداد ها به مثابه ماده خام دستگاه های انظباطی]]
  
'''[[بازنمایی خویشتن در انسان و سایر جانوران]]'''<br />
+
:[[نظام انضباطی و سلسله مراتب فراز]]
  
 +
:[[تعویق لذت؛ راهبرد نظام انضباطی]]
  
 +
:[[نظام انظباطی چگونه کار می کند؟]]
  
'''زبان در نگاه ارسطو'''
+
:[[زبان؛ یک نظام انظباطی کامل]]
 +
 
 +
:[[زبان و منضبط کردن ذهن من]]
 +
 
 +
----
 
<br />
 
<br />
  
با توجه به تمایزی که میلیکان میان بازنمایی در ذهن آدمیان و جانوران به دست داده، میتوان به برداشتی دقیقتر و نقادانه تر در مورد نگرش ارسطویی به زبان دست یافت. ارسطو میگوید معنای یک واژه عبارت است از مفهومی که در ذهن یک فرد، موجود است و به امری در جهان خارج ارجاع میدهد. این ارجاع به جهان خارج، در واقع، همان بازنمایی کردنِ چیزی است که در اکنون و اینجا و جهان خارج وجود دارد و در ذهن فرد منعکس میشود. بر مبنای این نگرش، هر واژه به چیزی در جهان خارج ارجاع میدهد و به همین ترتیب به یک بازنماییِ ذهنیِ ویژه و منحصر به فرد منسوب میشود. هر دو واژه ای که مترادف فرض میشوند در واقع بازنمایی ذهنی مشابهی دارند و به امری مشترک در جهان خارج ارجاع میکنند.
+
گفتار ششم
 +
===فرهنگ، منش، معنا===
 +
صفحات ۶۶ الی ۷۰
 +
:[[زبان، نخ تسبیح فراز]]
  
از میان اندیشمندان جدیدتر میتوان از کارناپ فرِگه و راسل نام برد که برداشتشان در مورد تحلیل زبان و تحلیل ذهن بسیار در فلسفه ی تحلیلی تأثیرگذار بوده است.
+
:[[نگرش سیستمی-اجتماعی لومان به معنا]]
+
همه ی اعضای این دسته چارچوب عمومیِ نگرش ارسطویی را پذیرفته اند. از دید ایشان، «معنا» به خودِ اشیا و معیارهای بیرونیِ تشخیصِ اشیا ارجاع میکنند و به این ترتیب، چارچوبی تجربه گرایانه را که رابطه ی میان سوژه و ابژه - یعنی فرد و اشیای بیرونی ـ را پیشفرض میگیرد شالوده ی اصلی شکل گیری زبان میدانند.
+
  
'''نقد ارسطو'''
+
:[[تفاوت نظریه زروان با لومان]]
 +
 
 +
:[[زمان از نظر لومان]]
 +
 
 +
----
 
<br />
 
<br />
  
از میان منتقدانِ این نگرش، باید از پاتـنَمنام برد که معتقد است به سه دلیل نگرشی که ارسطو در مورد رابطه ی بازنمایی و واژه و معنا به دست داده، نادرست است.
+
گفتار هفتم
'''الف)''' از دید او، مهمترین دلیل آن است که بسیاری از مترادف ها، برخلاف پیشبینی ارسطو، ساختار آوایی مشترکی ندارند؛ چنانکه واژگانی مانند «کامیابی» و «موفقیت» با وجود آنکه به لحاظ آوایی هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند، ولی به امری مشترک در جهان خارج ارجاع میدهند.
+
===رمزگذاریِ زیستجهان===
 +
صفحات ۷۰الی ۷۴
 
<br />
 
<br />
 +
:[[مقایسه فراز زروانی با سه بعد لومانی]]
  
'''ب)‌''' دوم آنکه، بسیاری از واژگانی که آواهای مشابه یا حتی یکسان دارند، به اموری متفاوت ارجاع میکنند و مترادف
+
:[[بُعد حقیقیِ معنای لومانی= سطح زیستی زروانی]]
هم محسوب نمیشوند. مثال مشهور در این مورد، واژه ی شیر در زبان فارسی است که هم به مایع خوراکی که از گاو گرفته میشود اشاره میکند و هم به جانور درنده ای از خانواده ی گربه سانان.
+
 
 +
:[[بُعد زمان  لومان = سطح روانی زروان]]
 +
 
 +
:[[بُعد اجتماعی لومان= سطح اجتماعی زروان]]
 +
 
 +
:[[زیستجهان= من ـ دیگری - جهان]]
 +
 +
:[[زبان، فرادستگاه یکپارچه ساز من]]
 +
<br />
 +
----
 
<br />
 
<br />
  
'''ج)‌'''سوم آنکه بسیاری از ترکیب های زبانی که به امری مشترک در جهان خارج اشاره می کنند، حتی به لحاظ بازنماییِ ذهنی نیز یکسان نیستند. مفهومِ «میمون برهنه» که نام کتابی از دزموند موریساست و «جانور دوپای بیدپر» که  تعریف ارسطو از انسان است، هر دو به جانوری یکسان، یعنی هوموساپینس یا آدمیزاد، اشاره می کنند منتها همین چند واژه را اگر مرور کنیم، می بینیم که میمون برهنه، جانور دوپای بی پر، و هوموساپینس، هم به لحاظ آوایی و هم به لحاظ ساختارِ بازنماییِ خود، کاملا متفاوت هستند و به اموری به ظاهر متفاوت در جهان خارج اشاره می کنند، در حالیکه بازنماییِ ذهنی همه ی آنها امری مشترک، یعنی انسان، را در ذهن متبادر میسازد.<br />
+
گفتار هشتم
  
'''ردپای ارسطو در فلسفه تحلیلی'''
+
===سلطه بر امر شگفت===
 +
صفحات ۷۴ الی  ۸۴
 
<br />
 
<br />
 +
: [[ذات محافظه کار زبان]]
  
نگرش ارسطویی که در چارچوب فلسفه ی تحلیلی نیز تا حدودی باقی مانده، در نهایت به پیدایش «زبانِ ذهنی» باور دارد؛ به این معنی که رابطه ای یک به یک، مشخص، و محکم میان بازنماییِ ذهنیِ برخاسته از جهان خارج و ساختارهای زبانی و ارجاعات واژگانی برقرار است. این زبانِ ذهنی، معنای خود را از ارجاع به امور بیرونی کسب میکند. اندیشمندانی مانند پاتـنَم نشان داده اند که این زبانِ ذهنی در واقع وجود خارجی ندارد. «معنا» به ظاهر امری پویا و پیچیده و وابسته به موقعیتهای بیرونی است و این پویایی میان نشانگان و معنا، بدان معناست که بازنمایی در این میان، موقعیتی متفاوت و رابطه ای غیر سرراست و پر پیچ وخم را با مفاهیم دیگر برقرار میکند.
+
: [[نیرنگ زبان]]<br />
چنین می نماید که معنا، در واقع، امری معیاری و هنجارین است که بر مبنای توافقِ میان متخصصان شکل میگیرد و از تقسیم کارِ عملگرایانه در میان نشانگانِ زبانی برمی خیزد، نه ارجاعِ واقع گرایانه ی ِخام به اموری بیرونی که به طور بیواسطه و صریح تجربه شوند.
+
گَرِت اِوانز برداشتی در مورد معنای واژه دارد که ذکر کردنِ آن در اینجا خالی از فایده نیست. از دید او معنای یک واژه عبارت است از کل اطلاعاتی که درباره ی آن واژه در یک بافت زبانی وجود دارد. بر این مبنا، واژه ای مانند انسان در زبان فارسی، دایره ای وسیع و بزرگ از معانی را همراهِ خود حمل میکند که مجموعه ی آنها بیشتر توسط متخصصان و اندیشمندانی که در مورد ماهیتِ واژگان می اندیشند، تعیین می شود. از دید اِوانز، دانستنِ معنای یک واژه عبارت است از توانایی یک کاربرِ عادیِ زبان، تا بخشی از این محتوای معنایی را کسب کند و در حد رفع نیازهای خود از آن بهره جوید. به این ترتیب، کشمکش و رقابتی که میان متخصصان بر سر تعریف معنای یک واژه جریان دارد، به سطح کاربرهای عادیِ یک زبان تعمیم نمی یابد. <br />
+
  
در این زمینه، چنین مینماید که فهم یک واژه دو سطح داشته باشد:  
+
: [[زبان؛ آغازگاه شناخت]]
'''الف)''' در یک لایه، کاربرهای عادیِ زبان قرار دارند که هر یک به دایره ای محدود و کوچک از دامنه ی کلیِ معنای نهفته در آن واژه دسترسی دارند و آن را به صورت موضعی و وابسته به موقعیت برای رفع نیازهای روزمره ی خود به کار می گیرند. <br />
+
  
'''ب)'''از سوی دیگر، رقابتی در سطحی دیگر، میان متخصصان و اندیشمندانی جریان دارد که معنای رسمی و قانونیِ یک واژه را تعیین میکنند. کشمکش میان این متخصصان به توسعه ی دایره ی مفهومی مربوط به یک واژه منتهی میشود.
+
: [[زبان، چارچوبی انضباطی]]
  
<br />
+
: [[زبان؛چسبی در سطوح چهارگانه فراز]]
به این ترتیب، هر واژه، جدای از کاربستِ محدود و موضعی اش در زبان روزمره، دایره ای بسیار وسیعتر از معانی را همراه خود حمل میکند که امری پویا نیز هست و مرتباً زیر فشار متخصصانی که تعاریفی جدید از آن را ارائه می کنند، تغییر شکل پیدا می کند. اما این پرسشی همچنان باقی است که چگونه یک واژه، یعنی یک نشانه ی خاص در یک نظام زبانی، به یک دایره ی معنایی ویژه متصل میشود؟
+
  
کریپکی، این پرسش کلیدی از فهم زبان را چنین صورتبندی کرده است: چگونه ارجاعاتِ مربوط به یک واژه یا یک نشانه، در زمینه ی زبان تثبیت می شود و استقرار می یابد؟ یعنی چطور یک نماد زبانی با اشاره هایی به چیزها یا رخدادها پیوند میخورد، به شکلی که معناهای مربوط به آن پدیدار را در ذهن بازنمایی کند؟ با پاسخگویی به این پرسش میتوان درمورد تحولات نظام معناییِ برخاسته از آن نیز سخن گفت.
+
: [[قطعیت - قاطعیت]]
متخصصانی که معنای رسمی و عمومیِ یک واژه را در یک ساختارِ زبانی تعیین می کنند، در نهایت به نظامهایی از «قدرت» متصل هستند که کارکردهای مجاز یا غیرمجاز مفاهیم را در یک نظام اجتماعی تعیین می کنند. از اینروست که بیشترین رقابت و کشمکش بر سر تعیین معنا در همان حوزه ای جریان دارد که متخصصان در آن بر سر تعریف رسمی واژگان جدل می کنند.
+
 
 +
----
 
<br />
 
<br />
  
این متخصصان، در دورانی فیلسوفان و اصحاب دین بودند که با ارجاع به متونی مقدس یا روشهای شهودی برای دستیابی به حقیقت، مانند الهام و وحی، تعاریف واژگان را روشن و شفاف می ساختند. امروز ساز و کارهای این تثبیت معنا در واژگان، چارچوبی مستدل تر و عمومی تر یافته و در قالب نظام های علمی متبلور شده است. به شکلی که راهبردهایی مشخص و شفاف برای تعریف معنای یک واژه و دایره ی کاربستِ آن در نظام اجتماعی به وجود آمده است. <br />
+
===جنسیت و درک زمان===
 +
صفحات ۸۴ الی ۹۷
  
چه در آن ساختارهای سنتی شهودمدارانه ی کهن و چه در این نظام های شفاف و مستدل مدرن، آنچه اهمیت دارد آن است که تعریف کردنِ معنای یک واژه، راهبردی است برای ایجاد یک نظام انظباطی و پدید آوردنِ قدرت اجتماعی. و از اینروست که کشمکش بر سر تعریف معنای یک واژه، در واقع، کشمکشی سیاسی است که در تمام نظامهای اجتماعی و در تمام دوران های تاریخی جریان داشته است.
+
: [[زمان خطی/تاریخمدار یا چرخه ای /یادواره ای]]
  
<br />
+
: [[زنان یکجانشین و مردان کوچگرد]]
داده هایی که از روانشناسی و عصبشناسیِ زبان به دست آمده، نشان میدهد که درک و یادگیریِ مفهوم و معنای نهفته در یک نشانه ی زبانی، ممکن است به دو شکل پدید آید:
+
  
'''الف)‌''' شکل نخست آن است که '''هر مفهوم با یک تعریف زبانی مشخص شود'''؛
+
: [[دیدگاه زروان در جنسیت]]
<br />
+
یعنی وقتی به یک لغتنامه نگاه میکنیم، می بینیم که در برابر هر واژه که خود یک نشانه ی زبانی است، زنجیره ای از نشانگانِ زبانیِ دیگر به دنبال یکدیگر ردیف شده اند که با ارجاعات ویژه ی خود، دایره ی معنایی مربوط به آن واژه ی نخست را نشان می دهند. این در واقع همان نگرش کلاسیکی است که معتقد است هر کلمه را میتوان با زنجیره ای از کلمات دیگر در درون خودِ زبان تعریف کرد. <br />
+
  
چنانکه گفتیم، معنا در درون بافت زبانی و به همین شکلِ خودارجاع، تعریف و تعبیه میگردد، ولی مسأله ای که در اینجا وجود دارد آن است که یادگیریِ مفاهیم نهفته در یک واژه معمولا به این شکل انجام نمی پذیرد. این شیوه ی کلاسیک برای فراگیری معنای یک نشانه، معمولا در حوزه های تخصصیِ شناخت، مانند زبان های فنی و زبان های علمیِ ویژه، رواج دارند، و نه در زبان عادی ای که مردمان روزانه به کارش میگیرند. آنچه در زبان عادی مرسومتر است، فهم معنای یک نشانه و یک عنصر زبانی بر مبنای کلیشه هاست. این بدان معناست که هر مفهوم و آن واژه که نماینده ی آن مفهوم است، به یک تجربه ی اصلیِ بیرونی- به یک «ِرخداد» یا «ِچیز» ـ ارجاع میشود و ویژگیهای شاخص آن را نمایندگی می کند.
+
: [[ارتباط من و جهان]]
<br />
+
 
 +
: [[ارتباط من و دیگری]]
 +
 
 +
: [[مرد نماد ارتباط من و جهان]]
 +
 
 +
: [[زن نماد ارتباط من و دیگری]]
 +
 
 +
: [[ساختار بنیادین نهادها از دیدگاه زروان]]
 
   
 
   
هنگامیکه ما در مورد کلمه ای مانند اسب سخن میگوییم، تجربه یا شیِء خاصی را در ذهن بازنمایی می کنیم که جانوری با چهارپا و ساختارِ بدنیِ ویژه و کاربرد خاص اجتماعی را در ذهنمان متبادر میک ند. واژه ی اسب در اینجا معنایی دارد و این معنا با ارجاع به تجربه ای فهمیده میشود که به چیزی در جهان خارج ارجاع می کند، اما کلیت آن چیز را در نظر نمیگیرد؛ بلکه تنها ویژگی های شاخص آن چیز، مانند دارای چهار پابودن، ابعاد بدن درشت، توانایی کشیدن بار یا سوارکاری و مفاهیمی مانند این را در خود حمل میکند. به این ترتیب، گویا آن تعاریف کلاسیکی که در مورد یک نشانه داریم که یک واژه را با مجموعه ای از جملات و واژگان دیگر تعریف میکند، در واقع شکلی تخصص یافته و مجدداً رمزگذاری شده از این برداشت کلیشه ای باشد.
+
: [[برداشت زنانه/مردانه از زمان/زبان]]
  
 +
: [[آغازگاه تلاش برای بازسازی «من»]]
 +
 +
----
 
<br />
 
<br />
میدانیم که کودکان، زبان و معانیِ واژگان را بدون مسلح بودنِ اولیه به زبان یاد می گیرند؛ یعنی نوزادی که به دنیامی آید، با وجود آنکه احتمالا ژرفساخت دستوری ژنتیکی ای را در خود حمل میکند، اما برداشتی در مورد معنای واژگان ندارد. معنای واژگان به طور تجربی و با رویارویی با چیزها و رخدادهای جهان خارج فراگرفته میشوند و این فراگیری قاعدتاً کلیشه سازانه است؛ یعنی کودک با توجه به مشاهده ی عناصر جهان خارج و جذب اطلاعات در مورد چیزها و رخدادهایی که زیستجهان اش را میسازد، نشانه ها را به عناصر برجسته و متمایزِ این تجربیات متصل میکند و به این ترتیب بافت ارجاعی اولیه ای را برای معناکردنِ آن نشانه و واژه به دست می آورد. چنانکه گفتیم ارسطو تعریفی از معنای واژه ارائه کرده بود که به شکلی ساده شده از همین برداشت اشاره میکرد.
 
  
 +
گفتار دهم
 +
===گفتگوی درونی، ذن و مسخ عقلانیت===
 +
[[شرحی بر خودبیگانی عقل]]
 +
 +
[[آیا تفکر سخن گفتنِ خاموش با خود است؟]]
 +
 +
[[زبان چگونه آغاز میشود؟]]
 
<br />
 
<br />
در میان اندیشمندانِ جدید در مورد فلسفه ی زبان، جری فودوربه ویژه حائزِ اهمیت است؛ به این دلیل که برداشت چامسکی در مورد ژرفساخت دستوری زبان را به حوزهی معنا نیز تعمیم داده است. از دید فودور، آن چیزی که چامسکی در مورد گرامر جهانی عنوان کرده است، درست است و میتواند به حوزه ی معناشناسی نیز تعمیم یابد. چامسکی معتقد بود که ساختاری ژنتیکی و پیش تنیده در دستگاه عصبی انسان وجود دارد که مُدولها یا زیرواحدهای اصلی زبان را به شکلی پیش تنیده و ذاتی در ذهن آدمیان صورتبندی می کند. آنچه در واقع «یادگیری زبان» خوانده میشود، سوار شدنِ تجربیات بیرونی بر این دستورالعملِ اولیه و ذاتی است. به این ترتیب، تمام زبان های
 
انسانی باید دستور زبانی مشترک و جهانی داشته باشند و چامسکی نشان داده است که به راستی چنین است.
 
 
<br />
 
<br />
  
فودور همین مفهوم را به حوزه ی معناشناسی تعمیم داده است؛ یعنی معتقد است که کلیت شناخت و کاربستِ معنا در دایره ی ذهن، از نوعی دستور زبان جهانی برخوردار است که در تمام انسانها مشترک است و بافتی به همین ترتیب پیشت نیده و ژنتیکی دارد. به عبارت دیگر، همچنان که زبانهای انسانی از دستور زبانی عمومی و زیربنایی برخوردارند،شیوهی شناخت آدمیان از جهان نیز به همین ترتیب به قواعدی مشابه و فراگیر مسلح است.
+
====عقلانیت چگونه شکل میگیرد؟====
اگر نگرش فودور را جدی گیریم، به این نتیجه میرسیم که معنای هر واژه بر مبنای روندهایی شکل میگیرد که
+
:[[عقلانیت ؛ رمز بقای گونه بشر]]
آن واژه را بر مبنای این دستور زبان جهانی و بر مبنای این قواعد زیربناییِ جهانیِ اندیشه به ارجاعات بیرونی متصل
+
 
میکند. از دید فودور این دستور زبان جهانیِ حاکم بر نظامهای معنایی، الیهای سطحی از دستور زبانی ژرفتر و  
+
:[[عقلانیت و حل معمای جبر انتخاب]]
زیربناییتر محسوب میشود و پردازش اطالعات و ظهور معنا در دستگاه عصبی را رقم میزند. بر مبنای این نگرش
+
 
که رنگوبویی کارکردگرایانه دارد، روندی که کاربستِ یک واژه در زمینهی عملیاتیِ اطرافش را ممکن میکند، همان  
+
:[[پرسش از دلیل انتخاب؛ سرچشمه عقلانیت]]
است که معنا را در درون آن واژه و نشانه بارگذاری مینماید. به این ترتیب، معنا سلسلهمراتبی از مشتقپذیری و  
+
 
ارتباطهای بینابینی را از خود نشان میدهد.
+
:[[عقلانیت به مثابه شالوده تفکر]]
1 این نگرش در برابر نگرش افرادی مانند کواین
+
 
قرار میگیرد که اصوالً معنا را مفهومی هنجاری میدانند و بر آن
+
:[[استقلال عقل از زبان]]
باورند که ارزش معناییِ یک واژه صرفاً بر مبنای کاربستِ هنجارین آن واژه در یک نظام اجتماعی تعریف میشود. به  
+
 
عبارت دیگر، تمام گزارههایی که در درون یک نظام معنایی جاری هستند و عمل میکنند، مستقل از آنکه سطوح
+
:[[آیا رفتار آدمیان منطقی است؟]]
متفاوت کنشگرانِ متخصص یا عام چگونه از آن استفاده میکند، به حوزهای هنجارین و آماری از ارجاعات منتهی
+
<br />
میشوند که همین حوزه ـ البته با پیشداشت کلگرایانهای ـ معنای آن نشانه را تعیین مینماید.  
+
 
کواین در واقع این نگرش هنجارینِ خود را برای نقد کردنِ نگرش چامسکی و فودور به کار بسته است. او معتقد
+
====تفکیک عقلانیت از منطق زبانی====
است نگرش چامسکی و فودور با فرضکردنِ ژرفساختهایی در حوزهی »دستور زبان« و »معنا«، شکلی نو از  
+
:[[تفکیک قوانین طبیعی از منطق زبانی]]
2 ذهنگراییِ
+
 
را احیا میکند. این ذهنگرایی فرض میکند که عناصر روانی، واقعیتی عینی در ذهن دارند؛ چه در قالب دستور زبانی عمومی باشد، یا در قالب قواعد پایهی اندیشیدن که به پردازش اطالعات ارجاع میدهد.  
+
:[[تمایز زبان از عقل]]
نکتهای که در تمام این برداشتها اهمیت دارد آن است که الگوهای تعیین معنا در یک نشانه، اصوالً ماهیتی پویا
+
 
و سیال دارند. چنانکه دیدیم، امروز نگرش ارسطویی که در »فلسفهی تحلیلیِ قرن بیستم هم تا حدودی رواج داشت،
+
:[[مسخ عقلانیت، بهای خرید اعتماد]]
چندان پذیرفته نیست. به عبارت دیگر، امروزه دیگر نمیتوان معنای نهفته در یک واژه را به سادگی با ارجاع به امری
+
 
خارجی و طبیعی یکسان گرفت. چنین مینماید که تعیین و تثبیتِ »معنا« در درون یک »نظام زبانی« امری پیچیده،
+
:[[حذف تدریجی اندیشیدن بدون زبان]]
سیال و پویا باشد که بر اساس کارکردهای اجتماعیِ نشانگان و بر مبنای حاصلجمعِ نیروهای واردشده بر دستگاهِ
+
 
تعریف واژگان، عمل میکند
+
:[[از خودبیگانگیِ اندیشه تا خودبیگانگیِ من]]
 +
 
 +
 
 +
 
 +
====اما مگر راهی برای گریز از این سرنوشت وجود دارد؟====
 +
چنین می اندیشم که چنین راهی هست:
 +
 
 +
:[[طغیان بر ضد عقلانیت ابزاری شده]]
 +
 
 +
:[[ماهیت شهود]]<br />
 +
 
 +
:[[عقلانیت؛ محصول اجباری مغز سالم]]
 +
 
 +
:[[افسانه ی تفاوت جوهری شهود و عقل]]
 +
 
 +
:[[اسطوره خطاناپذیری شهود]]
 +
 
 +
:[[محرومیت شهود از سازو کار تصحیحی زبان]]
 +
 
 +
:[[شهود؛ تفکر غیر زبانی]]
 +
 
 +
:[[چیرگی شهود بر خودکامگی زبانی]]
 +
 
 +
 
 +
 
 +
***
 +
جوامع گوناگون، روساخت های زبانی متفاوتی را در دل خود پرورده اند و بر آن مبنا روندِ مسخ اندیشه را از راه های گوناگونی به سرانجام رسانیده اند. در برخی از این جوامع الگوهایی از اندیشه شکل گرفته است که مبنای شان، نقد زبانشناختی شدنِ عقلانیت است و این الگوهای زبانیِ نقدِ زبانمندیِ عقلانیت، همواره در اطراف محورهای دوگانه ی یادشده متمرکز شده اند. در جنبش های فکری خاصی مانند رمانتیسم اروپایی هم که عقلانیتِ زبانی از زاویه ای فلسفی تر و فراگیرتر مورد حمله قرار گرفت، نقدهای طرح شده خاستگاهی زیبایی شناسانه داشتند.
 +
 
 +
اما در دو شاخه از فرهنگ، نقدِ زبانمندیِ عقلانیت بالیده و رشد کرده است. یکی تفکر زیباییشناسانه، و دیگری آنچه با نام هنرهای رزمی شهرت یافته و مجموعه ای از تدابیر برای رویارویی با شرایط بحرانی است. در هنر و زیباییشناسی، نقد عقلانیت پیشینه ای دیرپا دارد. این امر تنها به حوزه ی آفرینش هنری محدود نمی شود و تمام رویکردهای زیبایی شناسانه به اخلاق و هستی شناسی و فلسفه هم پی رنگی از ستایش شهود را به همراه دارند.
 +
 
 +
شدیدترین شکل از شهودگراییِ این چنینی، در نگرش های عرفانی دیده می شود که به یک تعبیر، محصول زیبایی شناسانه شدن قلمروی هستی شناسی است. در نگرش های عرفانی مفاهیم هستی شناسانه با باری هنرگرایانه و زیبایی شناسانه مورد بازبینی قرار می گیرند. برخی از عامترین ویژگیهای عرفان ـ مانند تمایل به کل گرایی، ابهام، وجد و شور، واستفاده از موسیقی و هنرهای دیگر برای بیان مفاهیم ـ به خوبی با این نظریه ی زیبایی شناختی بودنِ آن سازگار است.
 +
 
 +
این امر، به ویژه در عرفان رایج در ادیان ابراهیمی به انسان واره شدنِ مرکز تقدس و تغزلی شدنِ ارتباط انسان با آن منتهی شده است. تعابیر زیبایی شناسانه در مورد خالق، و منسوب کردن صفت عشق به وی، یکی از برجسته ترین نمودهای این زیبایی مداری درِ عرفان باختری است.
 +
 
 +
در عرفان خاوری که در ایران شرقی و تمدن هند و چین رواج داشته، بارِ دیگر همین تمایل به زیبایی شناختی کردنِ هستی دیده میشود. با این تفاوت که در اینجا دیگر با تجسمی انسان واره از هستی و خالق روبه رو نیستیم و  به قول د. ت. سوزوکی تغزلی و پر جنب و جوش عرفان باختری ناسازگار است.
 +
 
 +
اگر عرفان را حاصلِ زیبایی شناسانه شدنِ خرد نظری درباره ی هستی بدانیم، هنرهای رزمی را باید نتیجه ی زیبایی شناسانه شدنِ فهمِ عملی در این زمینه دانست. به همان ترتیبی که در عرفان هستی فراگیر و پهناور بیرونی به موضوع شهود بدل میشود و ارتباط من و جهان با قالبی گاه عاشقانه صورتبندی می شود، در هنرهای رزمی هم زیبایی شناسانه شدنِ خشونت آمیزترین سطح از ارتباط من و دیگری را داریم. در میدان جنگ، یعنی شرایطی که دیگری به دشمن بدل شده و اعمال خشونت بر بدن او روا دانسته می شود، یعنی دقیقاً در همان جایی که دیگری باید به جهان فرو کاسته شود، نگرشی را داریم که بر تداوم ارتباط من و دیگری و به رسمیت شمردن دیگری تأکید میکند، بی آنکه ضرورت اعمال خشونت بر بدن وی را انکار نماید. به این ترتیب هنرهای رزمی از فنون رزمی و ورزیدگی جنگاوران تمایز می یابد، و عناصر و محتواهای آن را در بر می گیرد و از آن فراتر می رود تا این همه را در زمینه ایزیبایی شناسانه بازتعریف کند. از «هاگاکوره» گرفته تا «سمک عیار»، آیین های پهلوانی و هنرِ جنگیدن، همواره، به زبانی اخلاقی و هنری بیان شده است که نمودهای این امر را میتوان در فرمها و کاتاهای هنرهای رزمیِ خاور دور بازیافت.
 +
 
 +
با وجود عیان بودنِ رگه ی زیبایی شناسانه در هنرهای رزمی، آنچه در آن بسیار اهمیت دارد تمرکز معناییِ مشخصی است که بر شرایط بحرانی دیده می شود. در این شاخه از [[منش]] ها تجربه ی رویارویی با مرگ گرانیگاهِ آموزشِ و پرورشِ شهود قرار می گیرد، و این موضوعی است که در بطن نگاه عارفانه نیز دیده میشود. شاید به این دلیل است که در طول تاریخ هنرمندان و عارفان و سالکانِ هنرهای رزمی، پیوندهای درونیِ نیرومندی با هم داشته اند.
 +
 
 +
همه ی ما، عقلانیتی گورزاد و پژمرده داریم، چرا که کلیت آن توسط لایه ای نازک از ادراکِ زبانمند، سرکوب شده است. عقلانیت ما و قانونمندیِ غنی و زاینده ی حاکم بر افکارمان، به قواعد کنش متقابل و هنجارهای حاکم بر پذیرش یا رد بیان های زبانیِ افکارمان کاهش یافته است.
 +
 
 +
اندیشه ی ما چروک خورده است تا در سطح آنچه بیان پذیر است و مورد پذیرش قرار می گیرد، بگنجد و ساخت عقلانیت زبان مندمان در جریان سازش هایش برای چیرگی بر کل پهنه ی اندیشه، در کنار زدن و تحریف کردنِ کلیدهایی که میتواند شهودمان را برانگیزد، کامیاب شده است. از اینروست که از کودکی می آموزیم تا زیبایی طبیعت را در چند کلمه ی نارسا خلاصه کنیم و در بزرگسالی آموزشمان می دهند تا آفرینشهای هنری را از مجرای منظومه ای پیچیده و تقریباً بیمعنا از واژگانِ خودساخته بفهمیم. از اینروست که ارتباط بیواسطه و سرزنده با زیبایی را چنین به کندی تجربه می کنیم، و از همین روست که اعصاب حساس به زیبایی مان چنین رخوت زده و منجمد است.
 +
 
 +
به این شکل، زبان با کشیدن حصاری در میان ما و امر زیبا حکومت خود بر کشور اندیشه را بسط میدهد و دروازه های ورودِ شهود را بیش از پیش مُهر و موم میکند. در مورد مخاطره نیز همین قاعده برقرار است. ما از مجرای زبان میآموزیم که افکار مربوط به مرگ و خطر، ناخوشایند و غیرمجاز و بیمارگونه اند. هزار و یک بهانه ی نرم افزاری در زبان ابداع شده است تا اندیشیدن در مورد شرایط خطرساز را محدود کند و توجیهی ـ عقالنی ـ برای تنها حقیقتِ انکارناپذیرِ زندگی؛ یعنی مرگ را به دستمان دهد.
 +
 
 +
سخنگفتن و اندیشیدن در مورد خطر از مجرای ابداع های زبانی ممنوع میشود و مفاهیمِ صورتبندی شده در قالب زبان همچون پرده ای در میان ما و مرگ آویخته میشود تا مبادا لمس کردنِ این خطر همیشگی، غلبه ی شهود بر زبان را ایجاب کند. چرا که شاید از این شهود، افکاری متفاوت با هنجارهای مجاز زاده شود و شاید رفتارهایی از این سرچشمه جریان یابد که پایداری جامعه، یا بقای اندرکنش با دیگری را به مخاطره اندازد بقای ارتباط من با دیگری، و پایداری جامعه، در گروی تعادلی ظریف است که عقالنیتِ شهودی و عقالنیتِ
 +
زبانمند را همچون یین و یانگ با هم ترکیب کند و از این اکسیر، تعادل بین من و دیگری را بارِ دیگر برقرار کند.
 +
منای که از یک سوی بام عقالنیت بیفتد، ارتباط با دیگری را از دست میدهد و به شهودگراییِ کندهشده از محیط
 +
تبدیل میشود. چنین منای، عالوه بر ناسازگاری با محیطِ اجتماعیاش، دیر یا زود بهای رها کردنِ سالحی کارآمد
 +
همچون زبان را با حذف شدن از محیط، پرداخت خواهد کرد. سوی دیگر پشتبام، مخصوص مردمان عادی و هنجار
 +
است. آنانکه برای سرکوبِ شهود آموزش دیدهاند و شمشیر زبان را چنان کارآمد یافتهاند که میخواهند در تمام کارها
 +
ـ از جمله خارانیدنِ خویش! ـ از آن استفاده کنند.  
 +
در یک سو، کسانی را داریم که با نفی مفهوم غذا از گرسنگی میمیرند و در آنسو، دیگرانی که با بسنده کردنِ
 +
همیشگی به تفکرِ زبانمند، کتاب آشپزی را به جای غذا میخورند. هر پشتبامی دو طرف دارد و دو سوی
 +
آسمانخراشِ عقالنیت، افراط در شهودگرایی و تفریط در زبانمداری است. سرکوب زبان به دست شهود، یا شهود به
 +
دست زبان، هر دو تلههای اصلی این بامِ کهنسالاند و اگر کمی دقت کنیم، میبینیم که هر دو جوهرهای یکسان
 +
دارند؛ چرا که »از مثبت آگاه بودن، اما در منفی ماندن، مغاک دانشمند بودن است.«
 +
***
 +
اینک، ذهن ماست و زبانمان و عقالنیتی از خودبیگانه و ابتر. من ای که بر تصویرش در مردمک دیگری ـ یا نفی این تصویر ـ خالصه شده است؛ منای که در تصویری از جهان که در لفافهی نرم و کدر زبان ـ یا مخالفت با زبان ـپیچیده شده است؛ منای که از زیبایی و خطر، فرسنگها فاصله دارد.
 +
 
 +
اینک، افکار ماست و خلاقیتمان و دامنه ی پهناور امکاناتمان برای انتخاب شکل هستی مان و جسارتمان برای جورِ دیگر دیدن و اندیشیدن و درآمیختن با زیبایی و مرگ، و مانند همیشه، انتخاب با ماست

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۴ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۴۲

مقدمه

  • پیوند میان مفهوم زمان و نظم‌های اجتماعی از دیرباز موضوع گمانه‌زنی و بحثِ روانشناسان و جامعه‌شناسان بوده است.
  • «من» در بستری زمان‌مند تعریف می‌شود و خودآگاهی و هویت شخصی خود را در چارچوبی از توالی‌های زمانی به دست می‌آورد. با وجود این، زمانی که پشتیبان شکل‌گیری و تحول دستگاه روانی و نظام اجتماعی آدمیان است به خطا بدیهی و طبیعی پنداشته شده است.
  • شواهدی نیرومند هست که نشان می‌دهد زمانِ خاصی که به شکلی فراگیر در همه جا حضور دارد و درک می‌شود، در اصل برساخته‌ای اجتماعی است که از مجرای زبان، پیکربندی شده و به واسطه‌ی نهادهای اجتماعی، «من» را و کردارهای «من» را تعیین می‌کند.


  • کتاب «زبان، زمان، زنان» مجموعه‌ی چند نوشتار است که به ارتباط میان زمان، زبان و جنسیت می‌پردازد و با تکیه به نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده، زمان را در چارچوبی انتقادی بازسازی می‌کند.
  • چند مقاله‌ در پیوست کتاب آمده است که پیامدهای فلسفی این بازتعریف را و پرسش‌های مربوط به آن را موضوع تامل قرار می‌دهد. ارتباط هستی/نیستی و حضور/غیاب با زبان و زمان و چگونگی پیوند خوردن «من» با مکان از زمره‌ی این پرسش‌ها هستند.


گفتار نخست

چیستی زبان

صفحات ۱۰ الی ۱۹

  • درباره ی « زبان» بسا گفته اند و بسا نوشته اند. بی تردید یکی از مهمترین مضمون هایی که در درونِ زبان به آن پرداخته شده است، خودِ زبان است که خصلت خودارجاع بودنِ زبان را نشان می دهد و نتایجی گاه شگفت از آن برمی خیزد.
  • پیش از پرداختن به بحثِ زبان و نقد آنچه بر سرِ سوژه ی فعال و «ِمن»اندیشمند می آورد، نخست باید تصویری روشن از «چیستیِ زبان» به دست آوریم.
  • چنین می نماید که دانش ِامروزین ما، چهار سطحِ متفاوت از تعریفِ زبان را برایمان ممکن کرده که با یکدیگر جمع شدنی و سازگار هستند:
نخست: زبان، پدیده ای زیستشناختی- تکاملی
دوم: زبان یک نظام نشانگانی ـ معنایی است
سوم: زبان نوعی کنش است
چهارم: زبان الگویی از پردازش اطلاعات است


گفتار دوم

توهم زدایی از زبان

صفحات ۱۹ الی ۳۸

  • در مورد زبان پیشفرضها و پیشداشتهایی وجود دارد که بدیهی نمودن و طبیعی وانمود شدنِ روابط و ساختارهای زبانی را تقویت میکند.
  • در این گفتار، هشت مورد از پیشفرضهایی که درباره ی زبان وجود دارد یک به یک گوشزد شده و مورد نقد واقع میشود؛ به این امید که زمینه برای نگاهی دقیقتر به ماهیت واقعی زبان هموار گردد.
  1. شفافیت
  2. نظم مطلق
  3. عناصر پایه
  4. روابط علّی
  5. تحویل‌ گرایی در زبان
  6. اسطوره ی اصالت
  7. نفی معنا در درون نظام معنایی
  8. اصالت زبان




گفتار سوم:

بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت

صفحات ۳۸ الی ۴۸

بازنمایی خویشتن در انسان و سایر جانوران
زبان در نگاه ارسطو
ردپای ارسطو در فلسفه تحلیلی
نقش قدرت در معنا
معنا در نگاه عصب روان شناسان
فودور و تعمیم نگرش چامسکی به حوزه معناشناسی
آیا معنا، مفهومی هنجاری است؟


گفتار چهارم:

چیزها و رخدادها

صفحات ۴۸ الی ۵۹

دستگاه شناسنده کاشف یا خالق چیزها-رخدادها
شماتیزه کردن به روش لومان
رابطه ای علّی میان رخدادهای جهان خارج و کارکردِ درونی سیستم؟؟
نقد مدل احیاء شده ارسطویی
زایش معنا محصول کارکرد مناسب
کارکرد زبان در تثبت رابطه تجربه و انتظار
کارکرد هنجارساز زبان


گفتار پنجم

زبان به مثابه ی نظامی انضباطی

صفحات ۶۰ الی ۶۶

رخداد ها به مثابه ماده خام دستگاه های انظباطی
نظام انضباطی و سلسله مراتب فراز
تعویق لذت؛ راهبرد نظام انضباطی
نظام انظباطی چگونه کار می کند؟
زبان؛ یک نظام انظباطی کامل
زبان و منضبط کردن ذهن من


گفتار ششم

فرهنگ، منش، معنا

صفحات ۶۶ الی ۷۰

زبان، نخ تسبیح فراز
نگرش سیستمی-اجتماعی لومان به معنا
تفاوت نظریه زروان با لومان
زمان از نظر لومان


گفتار هفتم

رمزگذاریِ زیستجهان

صفحات ۷۰الی ۷۴

مقایسه فراز زروانی با سه بعد لومانی
بُعد حقیقیِ معنای لومانی= سطح زیستی زروانی
بُعد زمان لومان = سطح روانی زروان
بُعد اجتماعی لومان= سطح اجتماعی زروان
زیستجهان= من ـ دیگری - جهان
زبان، فرادستگاه یکپارچه ساز من




گفتار هشتم

سلطه بر امر شگفت

صفحات ۷۴ الی ۸۴

ذات محافظه کار زبان
نیرنگ زبان
زبان؛ آغازگاه شناخت
زبان، چارچوبی انضباطی
زبان؛چسبی در سطوح چهارگانه فراز
قطعیت - قاطعیت


جنسیت و درک زمان

صفحات ۸۴ الی ۹۷

زمان خطی/تاریخمدار یا چرخه ای /یادواره ای
زنان یکجانشین و مردان کوچگرد
دیدگاه زروان در جنسیت
ارتباط من و جهان
ارتباط من و دیگری
مرد نماد ارتباط من و جهان
زن نماد ارتباط من و دیگری
ساختار بنیادین نهادها از دیدگاه زروان
برداشت زنانه/مردانه از زمان/زبان
آغازگاه تلاش برای بازسازی «من»


گفتار دهم

گفتگوی درونی، ذن و مسخ عقلانیت

شرحی بر خودبیگانی عقل

آیا تفکر سخن گفتنِ خاموش با خود است؟

زبان چگونه آغاز میشود؟

عقلانیت چگونه شکل میگیرد؟

عقلانیت ؛ رمز بقای گونه بشر
عقلانیت و حل معمای جبر انتخاب
پرسش از دلیل انتخاب؛ سرچشمه عقلانیت
عقلانیت به مثابه شالوده تفکر
استقلال عقل از زبان
آیا رفتار آدمیان منطقی است؟


تفکیک عقلانیت از منطق زبانی

تفکیک قوانین طبیعی از منطق زبانی
تمایز زبان از عقل
مسخ عقلانیت، بهای خرید اعتماد
حذف تدریجی اندیشیدن بدون زبان
از خودبیگانگیِ اندیشه تا خودبیگانگیِ من


اما مگر راهی برای گریز از این سرنوشت وجود دارد؟

چنین می اندیشم که چنین راهی هست:

طغیان بر ضد عقلانیت ابزاری شده
ماهیت شهود
عقلانیت؛ محصول اجباری مغز سالم
افسانه ی تفاوت جوهری شهود و عقل
اسطوره خطاناپذیری شهود
محرومیت شهود از سازو کار تصحیحی زبان
شهود؛ تفکر غیر زبانی
چیرگی شهود بر خودکامگی زبانی


جوامع گوناگون، روساخت های زبانی متفاوتی را در دل خود پرورده اند و بر آن مبنا روندِ مسخ اندیشه را از راه های گوناگونی به سرانجام رسانیده اند. در برخی از این جوامع الگوهایی از اندیشه شکل گرفته است که مبنای شان، نقد زبانشناختی شدنِ عقلانیت است و این الگوهای زبانیِ نقدِ زبانمندیِ عقلانیت، همواره در اطراف محورهای دوگانه ی یادشده متمرکز شده اند. در جنبش های فکری خاصی مانند رمانتیسم اروپایی هم که عقلانیتِ زبانی از زاویه ای فلسفی تر و فراگیرتر مورد حمله قرار گرفت، نقدهای طرح شده خاستگاهی زیبایی شناسانه داشتند.

اما در دو شاخه از فرهنگ، نقدِ زبانمندیِ عقلانیت بالیده و رشد کرده است. یکی تفکر زیباییشناسانه، و دیگری آنچه با نام هنرهای رزمی شهرت یافته و مجموعه ای از تدابیر برای رویارویی با شرایط بحرانی است. در هنر و زیباییشناسی، نقد عقلانیت پیشینه ای دیرپا دارد. این امر تنها به حوزه ی آفرینش هنری محدود نمی شود و تمام رویکردهای زیبایی شناسانه به اخلاق و هستی شناسی و فلسفه هم پی رنگی از ستایش شهود را به همراه دارند.

شدیدترین شکل از شهودگراییِ این چنینی، در نگرش های عرفانی دیده می شود که به یک تعبیر، محصول زیبایی شناسانه شدن قلمروی هستی شناسی است. در نگرش های عرفانی مفاهیم هستی شناسانه با باری هنرگرایانه و زیبایی شناسانه مورد بازبینی قرار می گیرند. برخی از عامترین ویژگیهای عرفان ـ مانند تمایل به کل گرایی، ابهام، وجد و شور، واستفاده از موسیقی و هنرهای دیگر برای بیان مفاهیم ـ به خوبی با این نظریه ی زیبایی شناختی بودنِ آن سازگار است.

این امر، به ویژه در عرفان رایج در ادیان ابراهیمی به انسان واره شدنِ مرکز تقدس و تغزلی شدنِ ارتباط انسان با آن منتهی شده است. تعابیر زیبایی شناسانه در مورد خالق، و منسوب کردن صفت عشق به وی، یکی از برجسته ترین نمودهای این زیبایی مداری درِ عرفان باختری است.

در عرفان خاوری که در ایران شرقی و تمدن هند و چین رواج داشته، بارِ دیگر همین تمایل به زیبایی شناختی کردنِ هستی دیده میشود. با این تفاوت که در اینجا دیگر با تجسمی انسان واره از هستی و خالق روبه رو نیستیم و به قول د. ت. سوزوکی تغزلی و پر جنب و جوش عرفان باختری ناسازگار است.

اگر عرفان را حاصلِ زیبایی شناسانه شدنِ خرد نظری درباره ی هستی بدانیم، هنرهای رزمی را باید نتیجه ی زیبایی شناسانه شدنِ فهمِ عملی در این زمینه دانست. به همان ترتیبی که در عرفان هستی فراگیر و پهناور بیرونی به موضوع شهود بدل میشود و ارتباط من و جهان با قالبی گاه عاشقانه صورتبندی می شود، در هنرهای رزمی هم زیبایی شناسانه شدنِ خشونت آمیزترین سطح از ارتباط من و دیگری را داریم. در میدان جنگ، یعنی شرایطی که دیگری به دشمن بدل شده و اعمال خشونت بر بدن او روا دانسته می شود، یعنی دقیقاً در همان جایی که دیگری باید به جهان فرو کاسته شود، نگرشی را داریم که بر تداوم ارتباط من و دیگری و به رسمیت شمردن دیگری تأکید میکند، بی آنکه ضرورت اعمال خشونت بر بدن وی را انکار نماید. به این ترتیب هنرهای رزمی از فنون رزمی و ورزیدگی جنگاوران تمایز می یابد، و عناصر و محتواهای آن را در بر می گیرد و از آن فراتر می رود تا این همه را در زمینه ایزیبایی شناسانه بازتعریف کند. از «هاگاکوره» گرفته تا «سمک عیار»، آیین های پهلوانی و هنرِ جنگیدن، همواره، به زبانی اخلاقی و هنری بیان شده است که نمودهای این امر را میتوان در فرمها و کاتاهای هنرهای رزمیِ خاور دور بازیافت.

با وجود عیان بودنِ رگه ی زیبایی شناسانه در هنرهای رزمی، آنچه در آن بسیار اهمیت دارد تمرکز معناییِ مشخصی است که بر شرایط بحرانی دیده می شود. در این شاخه از منش ها تجربه ی رویارویی با مرگ گرانیگاهِ آموزشِ و پرورشِ شهود قرار می گیرد، و این موضوعی است که در بطن نگاه عارفانه نیز دیده میشود. شاید به این دلیل است که در طول تاریخ هنرمندان و عارفان و سالکانِ هنرهای رزمی، پیوندهای درونیِ نیرومندی با هم داشته اند.

همه ی ما، عقلانیتی گورزاد و پژمرده داریم، چرا که کلیت آن توسط لایه ای نازک از ادراکِ زبانمند، سرکوب شده است. عقلانیت ما و قانونمندیِ غنی و زاینده ی حاکم بر افکارمان، به قواعد کنش متقابل و هنجارهای حاکم بر پذیرش یا رد بیان های زبانیِ افکارمان کاهش یافته است.

اندیشه ی ما چروک خورده است تا در سطح آنچه بیان پذیر است و مورد پذیرش قرار می گیرد، بگنجد و ساخت عقلانیت زبان مندمان در جریان سازش هایش برای چیرگی بر کل پهنه ی اندیشه، در کنار زدن و تحریف کردنِ کلیدهایی که میتواند شهودمان را برانگیزد، کامیاب شده است. از اینروست که از کودکی می آموزیم تا زیبایی طبیعت را در چند کلمه ی نارسا خلاصه کنیم و در بزرگسالی آموزشمان می دهند تا آفرینشهای هنری را از مجرای منظومه ای پیچیده و تقریباً بیمعنا از واژگانِ خودساخته بفهمیم. از اینروست که ارتباط بیواسطه و سرزنده با زیبایی را چنین به کندی تجربه می کنیم، و از همین روست که اعصاب حساس به زیبایی مان چنین رخوت زده و منجمد است.

به این شکل، زبان با کشیدن حصاری در میان ما و امر زیبا حکومت خود بر کشور اندیشه را بسط میدهد و دروازه های ورودِ شهود را بیش از پیش مُهر و موم میکند. در مورد مخاطره نیز همین قاعده برقرار است. ما از مجرای زبان میآموزیم که افکار مربوط به مرگ و خطر، ناخوشایند و غیرمجاز و بیمارگونه اند. هزار و یک بهانه ی نرم افزاری در زبان ابداع شده است تا اندیشیدن در مورد شرایط خطرساز را محدود کند و توجیهی ـ عقالنی ـ برای تنها حقیقتِ انکارناپذیرِ زندگی؛ یعنی مرگ را به دستمان دهد.

سخنگفتن و اندیشیدن در مورد خطر از مجرای ابداع های زبانی ممنوع میشود و مفاهیمِ صورتبندی شده در قالب زبان همچون پرده ای در میان ما و مرگ آویخته میشود تا مبادا لمس کردنِ این خطر همیشگی، غلبه ی شهود بر زبان را ایجاب کند. چرا که شاید از این شهود، افکاری متفاوت با هنجارهای مجاز زاده شود و شاید رفتارهایی از این سرچشمه جریان یابد که پایداری جامعه، یا بقای اندرکنش با دیگری را به مخاطره اندازد بقای ارتباط من با دیگری، و پایداری جامعه، در گروی تعادلی ظریف است که عقالنیتِ شهودی و عقالنیتِ زبانمند را همچون یین و یانگ با هم ترکیب کند و از این اکسیر، تعادل بین من و دیگری را بارِ دیگر برقرار کند. منای که از یک سوی بام عقالنیت بیفتد، ارتباط با دیگری را از دست میدهد و به شهودگراییِ کندهشده از محیط تبدیل میشود. چنین منای، عالوه بر ناسازگاری با محیطِ اجتماعیاش، دیر یا زود بهای رها کردنِ سالحی کارآمد همچون زبان را با حذف شدن از محیط، پرداخت خواهد کرد. سوی دیگر پشتبام، مخصوص مردمان عادی و هنجار است. آنانکه برای سرکوبِ شهود آموزش دیدهاند و شمشیر زبان را چنان کارآمد یافتهاند که میخواهند در تمام کارها ـ از جمله خارانیدنِ خویش! ـ از آن استفاده کنند. در یک سو، کسانی را داریم که با نفی مفهوم غذا از گرسنگی میمیرند و در آنسو، دیگرانی که با بسنده کردنِ همیشگی به تفکرِ زبانمند، کتاب آشپزی را به جای غذا میخورند. هر پشتبامی دو طرف دارد و دو سوی آسمانخراشِ عقالنیت، افراط در شهودگرایی و تفریط در زبانمداری است. سرکوب زبان به دست شهود، یا شهود به دست زبان، هر دو تلههای اصلی این بامِ کهنسالاند و اگر کمی دقت کنیم، میبینیم که هر دو جوهرهای یکسان دارند؛ چرا که »از مثبت آگاه بودن، اما در منفی ماندن، مغاک دانشمند بودن است.«

اینک، ذهن ماست و زبانمان و عقالنیتی از خودبیگانه و ابتر. من ای که بر تصویرش در مردمک دیگری ـ یا نفی این تصویر ـ خالصه شده است؛ منای که در تصویری از جهان که در لفافهی نرم و کدر زبان ـ یا مخالفت با زبان ـپیچیده شده است؛ منای که از زیبایی و خطر، فرسنگها فاصله دارد.

اینک، افکار ماست و خلاقیتمان و دامنه ی پهناور امکاناتمان برای انتخاب شکل هستی مان و جسارتمان برای جورِ دیگر دیدن و اندیشیدن و درآمیختن با زیبایی و مرگ، و مانند همیشه، انتخاب با ماست