زبان، زمان، زنان: تفاوت بین نسخه‌ها

از ویکی زروان
پرش به: ناوبری، جستجو
(جنسیت و درک زمان)
(توهم زدایی از زبان)
 
(۶۷ ویرایش میانی توسط یک کاربر نشان داده نشده‌است)
سطر ۱: سطر ۱:
پیوند میان مفهوم زمان و نظم‌های اجتماعی از دیرباز موضوع گمانه‌زنی و بحثِ روانشناسان و جامعه‌شناسان بوده است. «من» در بستری زمان‌مند تعریف می‌شود و خودآگاهی و هویت شخصی خود را در چارچوبی از توالی‌های زمانی به دست می‌آورد. با وجود این، زمانی که پشتیبان شکل‌گیری و تحول دستگاه روانی و نظام اجتماعی آدمیان است به خطا بدیهی و طبیعی پنداشته شده است. شواهدی نیرومند هست که نشان می‌دهد زمانِ خاصی که به شکلی فراگیر در همه جا حضور دارد و درک می‌شود، در اصل برساخته‌ای اجتماعی است که از مجرای زبان، پیکربندی شده و به واسطه‌ی نهادهای اجتماعی، «من» را و کردارهای «من» را تعیین می‌کند.
+
==مقدمه==
 +
* پیوند میان مفهوم زمان و نظم‌های اجتماعی از دیرباز موضوع گمانه‌زنی و بحثِ روانشناسان و جامعه‌شناسان بوده است.  
 +
* «من» در بستری زمان‌مند تعریف می‌شود و [[خودآگاهی]] و هویت شخصی خود را در چارچوبی از توالی‌های زمانی به دست می‌آورد. با وجود این، زمانی که پشتیبان شکل‌گیری و تحول [[دستگاه روانی]] و نظام اجتماعی آدمیان است به خطا بدیهی و طبیعی پنداشته شده است.  
 +
* شواهدی نیرومند هست که نشان می‌دهد زمانِ خاصی که به شکلی فراگیر در همه جا حضور دارد و درک می‌شود، در اصل برساخته‌ای اجتماعی است که از مجرای زبان، پیکربندی شده و به واسطه‌ی [[نهادهای اجتماعی]]، «[[من]]» را و کردارهای «من» را تعیین می‌کند.
  
کتاب «زبان، زمان، زنان» مجموعه‌ی چند نوشتار است که به ارتباط میان زمان، زبان و جنسیت می‌پردازد و با تکیه به نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده، زمان را در چارچوبی انتقادی بازسازی می‌کند. چند مقاله‌ در پیوست کتاب آمده است که پیامدهای فلسفی این بازتعریف را و پرسش‌های مربوط به آن را موضوع تامل قرار می‌دهد. ارتباط هستی/نیستی و حضور/غیاب با زبان و زمان و چگونگی پیوند خوردن «من» با مکان از زمره‌ی این پرسش‌ها هستند.
+
<br />
 +
 
 +
* کتاب «زبان، زمان، زنان» مجموعه‌ی چند نوشتار است که به ارتباط میان زمان، زبان و جنسیت می‌پردازد و با تکیه به [[نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده]]، زمان را در چارچوبی انتقادی بازسازی می‌کند.  
 +
* چند مقاله‌ در پیوست کتاب آمده است که پیامدهای فلسفی این بازتعریف را و پرسش‌های مربوط به آن را موضوع تامل قرار می‌دهد. ارتباط [[هستی/نیستی]] و [[حضور/غیاب]] با زبان و زمان و چگونگی پیوند خوردن «من» با مکان از زمره‌ی این پرسش‌ها هستند.
  
  
سطر ۸: سطر ۱۴:
 
[[رده: کتاب]]
 
[[رده: کتاب]]
 
[[رده: ویرایش نهایی]]
 
[[رده: ویرایش نهایی]]
<br />
 
در ادامه خلاصه ای از این کتاب کوچک اما خواندنی را خدمتتان ارائه می دهیم. امید که خوانده شده و مورد نقادی قرار گیرد.<br />
 
<br />
 
 
<br />
 
<br />
  
==='''گفتار نخست: چیستی زبان'''===
+
==گفتار نخست==
 +
===چیستی زبان===
 
صفحات ۱۰ الی ۱۹<br />
 
صفحات ۱۰ الی ۱۹<br />
 +
* درباره ی « زبان» بسا گفته اند و بسا نوشته اند. بی تردید یکی از مهمترین مضمون هایی که در درونِ زبان به آن پرداخته شده است، خودِ زبان است که خصلت [[خودارجاع]] بودنِ زبان را نشان می دهد و نتایجی گاه شگفت از آن برمی خیزد.
 +
* پیش از پرداختن به بحثِ زبان و نقد آنچه بر سرِ سوژه ی فعال و «ِ[[من]]»اندیشمند می آورد، نخست باید تصویری روشن از «چیستیِ زبان» به دست آوریم.
 +
 +
* چنین می نماید که دانش ِامروزین ما، '''چهار سطحِ''' متفاوت از تعریفِ زبان را برایمان ممکن کرده که با یکدیگر جمع شدنی و سازگار هستند:<br />
  
درباره ی « زبان» بسا گفته اند و بسا نوشته اند. بی تردید یکی از مهمترین مضمون هایی که در درونِ زبان به آن پرداخته شده است، خودِ زبان است که خصلت [[خودارجاع]] بودنِ زبان را نشان می دهد و نتایجی گاه شگفت از آن برمی خیزد. پیش از پرداختن به بحثِ زبان و نقد آنچه بر سرِ سوژه ی فعال و «ِ[[من]]»اندیشمند می آورد، نخست باید تصویری روشن از «چیستیِ زبان» به دست آوریم. 
+
::'''نخست''': [[زبان، پدیده ای زیستشناختی- تکاملی]]
<br />
+
چنین می نماید که دانش ِامروزین ما، '''چهار سطحِ''' متفاوت از تعریفِ زبان را برایمان ممکن کرده که با یکدیگر جمع شدنی و سازگار هستند:<br />
+
  
:'''نخست''': [[زبان پدیده ای زیستشناختی و تکاملی است]]
+
::'''دوم''': [[زبان یک نظام نشانگانی ـ معنایی است]]
  
:'''دوم''': [[زبان یک نظام نشانگانی ـ معنایی است]]
+
::'''سوم''': [[زبان نوعی کنش است]]
  
:'''سوم''': [[زبان امری انتزاعی نیست، بلکه نوعی کنش است]]
+
::'''چهارم''': [[زبان الگویی از پردازش اطلاعات است]]<br />
  
:'''چهارم''': [[زبان الگویی از پردازش اطلاعات است]]<br />
 
 
----
 
 
<br />
 
<br />
  
==='''توهم زدایی از زبان در مورد پیشفرض ها و پیشداشت ها'''===
+
==گفتار دوم==
 +
 
 +
===توهم زدایی از زبان===
 
صفحات ۱۹ الی ۳۸<br />
 
صفحات ۱۹ الی ۳۸<br />
  
در مورد زبان پیشفرضها و پیشداشتهایی وجود دارد که بدیهی نمودن و طبیعی وانمود شدنِ روابط و ساختارهای زبانی را تقویت میکند.  
+
* در مورد زبان پیشفرضها و پیشداشتهایی وجود دارد که بدیهی نمودن و طبیعی وانمود شدنِ روابط و ساختارهای زبانی را تقویت میکند.  
در این گفتار، هشت مورد از پیشفرضهایی که درباره ی زبان وجود دارد یک به یک گوشزد شده و مورد نقد واقع میشود؛ به این امید که زمینه برای نگاهی دقیقتر به ماهیت واقعی زبان هموار گردد.
+
* در این گفتار، هشت مورد از پیشفرضهایی که درباره ی زبان وجود دارد یک به یک گوشزد شده و مورد نقد واقع میشود؛ به این امید که زمینه برای نگاهی دقیقتر به ماهیت واقعی زبان هموار گردد.
 +
# [[شفافیت]]
 +
# [[نظم مطلق]]
 +
# [[عناصر پایه]]
 +
# [[روابط علّی]]
 +
# [[تحویل‌ گرایی در زبان]]
 +
# [[اسطوره ی اصالت]]
 +
# [[نفی معنا در درون نظام معنایی]]
 +
# [[اصالت زبان]]<br />
 +
<br />
 
<br />
 
<br />
  
:'''نخست''': [[شفافیت]]
 
 
:'''دوم''': [[نظم مطلق]]
 
 
:'''سوم''': [[عناصر پایه]]
 
 
:'''چهارم''': [[روابط علّی]]
 
 
:'''پنجم''': [[تحویل‌ گرایی در زبان]]
 
 
:'''ششم''': [[اسطوره ی اصالت]]
 
  
:'''هفتم''': [[باور به امکان نفی معنا در درون نظام معنایی]]
+
'''گفتار سوم:'''
  
:'''هشتم''': [[اصالت زبان]]<br />
+
===بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت===  
----
+
<br />
+
 
+
==='''گفتار سوم: بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت'''===  
+
 
صفحات ۳۸ الی ۴۸<br />
 
صفحات ۳۸ الی ۴۸<br />
<br />
 
 
 
:[[بازنمایی خویشتن در انسان و سایر جانوران]]
 
:[[بازنمایی خویشتن در انسان و سایر جانوران]]
 
:[[زبان در نگاه ارسطو]]
 
:[[زبان در نگاه ارسطو]]
سطر ۷۱: سطر ۶۸:
 
<br />
 
<br />
  
==='''گفتار چهارم: چیزها و رخدادها'''===
+
گفتار چهارم:
 +
 
 +
===چیزها و رخدادها===
 
صفحات  ۴۸ الی ۵۹
 
صفحات  ۴۸ الی ۵۹
 
<br />
 
<br />
سطر ۸۵: سطر ۸۴:
 
<br />
 
<br />
  
==='''گفتار پنجم: زبان به مثابه ی نظامی انضباطی'''===
+
گفتار پنجم
 +
===زبان به مثابه ی نظامی انضباطی===
 
صفحات ۶۰ الی ۶۶
 
صفحات ۶۰ الی ۶۶
 
<br />
 
<br />
سطر ۱۰۱: سطر ۱۰۱:
  
 
----
 
----
 
==='''گفتار ششم: فرهنگ، منش، معنا'''===
 
 
<br />
 
<br />
 +
 +
گفتار ششم
 +
===فرهنگ، منش، معنا===
 
صفحات ۶۶ الی ۷۰
 
صفحات ۶۶ الی ۷۰
 
:[[زبان، نخ تسبیح فراز]]
 
:[[زبان، نخ تسبیح فراز]]
سطر ۱۱۴: سطر ۱۱۵:
  
 
----
 
----
 
==='''گفتار هفتم: رمزگذاریِ زیستجهان'''===
 
 
<br />
 
<br />
 +
 +
گفتار هفتم
 +
===رمزگذاریِ زیستجهان===
 
صفحات ۷۰الی ۷۴
 
صفحات ۷۰الی ۷۴
 
<br />
 
<br />
سطر ۱۳۳: سطر ۱۳۵:
 
----
 
----
 
<br />
 
<br />
==='''گفتار هشتم: سلطه بر امر شگفت'''===
+
 
صفحات ۷۴ الی
+
گفتار هشتم
 +
 
 +
===سلطه بر امر شگفت===
 +
صفحات ۷۴ الی ۸۴
 
<br />
 
<br />
[[ذات محافظه کار زبان]]
+
: [[ذات محافظه کار زبان]]
  
[[نیرنگ زبان]]<br />
+
: [[نیرنگ زبان]]<br />
  
[[زبان؛ آغازگاه شناخت]]
+
: [[زبان؛ آغازگاه شناخت]]
  
[[زبان، چارچوبی انضباطی]]
+
: [[زبان، چارچوبی انضباطی]]
<br />
+
  
[[زبان؛چسبی در سطوح چهارگانه فراز]]
+
: [[زبان؛چسبی در سطوح چهارگانه فراز]]
  
[[قطعیت - قاطعیت]]
+
: [[قطعیت - قاطعیت]]
 +
 
 +
----
 +
<br />
  
 
===جنسیت و درک زمان===
 
===جنسیت و درک زمان===
[[زمان خطی/تاریخمدار یا چرخه ای /یادواره ای]]
+
صفحات ۸۴ الی ۹۷
  
 +
: [[زمان خطی/تاریخمدار یا چرخه ای /یادواره ای]]
  
 +
: [[زنان یکجانشین و مردان کوچگرد]]
  
[[زنان یکجانشین و مردان کوچگرد]]
+
: [[دیدگاه زروان در جنسیت]]
  
 +
: [[ارتباط من و جهان]]
  
اگر در چارچوب [[نظریه ی زروان]] که پیشنهاد نگارنده است، دیدگاهِ تمایز دو جنس در ارتباط با زمان را ارزیابی کنیم، به این نتیجه میرسیم که به راستی زنان و مردان با زبان و زمان ارتباطی ناهمسان برقرار می کنند. ارتباط متفاوتِ دو جنس با این ساختارهای انضباطی، بیش از آنکه به جنسیت شان مربوط باشد به دو شیوه ی اصلی رویارویی من و زیستجهان بازمی گردد.
+
: [[ارتباط من و دیگری]]  
 +
 
 +
: [[مرد نماد ارتباط من و جهان]]
 +
 
 +
: [[زن نماد ارتباط من و دیگری]]
 +
 
 +
: [[ساختار بنیادین نهادها از دیدگاه زروان]]
 +
 +
: [[برداشت زنانه/مردانه از زمان/زبان]]
 +
 
 +
: [[آغازگاه تلاش برای بازسازی «من»]]
 +
 
 +
----
 
<br />
 
<br />
  
چنانکه گفتیم، زیستجهان هر یک از ما به سه حوزه ی [[من، دیگری و جهان]] تقسیم میشود. ارتباطی که من با جهان برقرار می کند با ارتباط میانِ من و دیگری کاملا متفاوت است. ارتباطِ من و جهان ارتباطی است که بر مبنای دستیابی به منابع بی جان یا بیجان شونده ی محیط استوار است. من در آن هنگام که با جهان ارتباط برقرار میکند، در پی ارضای [[نیاز]]ها و [[میل]] هایی است که به منابعی اصلی مانند غذا و زیستگاه مربوط میشود.
+
گفتار دهم
 +
===گفتگوی درونی، ذن و مسخ عقلانیت===
 +
[[شرحی بر خودبیگانی عقل]]
 +
 
 +
[[آیا تفکر سخن گفتنِ خاموش با خود است؟]]
 +
 
 +
[[زبان چگونه آغاز میشود؟]]
 +
<br />
 
<br />
 
<br />
  
غذا جانور یا گیاهی را در بر می گیرد که توسط من کشته میشود و به مصرف خوراک میرسد. جانداری که خورده میشود، باید پیشاپیش از حریم [[اخلاق]] رانده شده باشد. اخلاق، قلمروی اندرکنش [[من و دیگری]] است، و از اینرو جانور یا گیاهِ خورده شده تنها زمانی در مقام خوراک تثبیت میشود که از مرتبه ی دیگری طرد شده باشد. این بدان معناست که گیاهِ گردآوری شده یا جانوری که شکار میشود، حتا اگر قابلیت درک [[لذت و رنج]] را هم داشته باشد، از این صفت عاری دانسته میشود تا به دیگری کمترین شباهت را بیابد. تنها در این شرایط است که اعمال خشونت بر بدنِ جاندارِ خورده شده مجاز دانسته میشود.
+
====عقلانیت چگونه شکل میگیرد؟====
 +
:[[عقلانیت ؛ رمز بقای گونه بشر]]
  
از اینرو، خوراک اصولا در حوزه ی جهان گنجانده میشود و نه دیگری. مکتب ها و نگرش هایی که جانوران راهم نوعی دیگری به حساب می آورند، همان هایی هستند که با گوشتخواری مشکل دارند و آن را غیراخلاقی می پندارند و گیاهخواری را توصیه می کنند. در این بستر میتوان دریافت که چرا آدمخواری کرداری چنین نفرت انگیز پنداشته میشود. زیرا در اینجا نمیتوان بدن انسانی دیگر را به سادگی به جهان فرو کاست.
+
:[[عقلانیت و حل معمای جبر انتخاب]]
 +
 
 +
:[[پرسش از دلیل انتخاب؛ سرچشمه عقلانیت]]
 +
 
 +
:[[عقلانیت به مثابه شالوده تفکر]]
 +
 
 +
:[[استقلال عقل از زبان]]
 +
 
 +
:[[آیا رفتار آدمیان منطقی است؟]]
 
<br />
 
<br />
  
اتصال میان من و جهان به بخشی از [[تنش عادی - تنش بنیادین|تنش های بنیادینِ]] من مربوط میشود که به منابع پایه ی بی جان یا متفاوت با دیگری ارتباط می یابد. به عبارت دیگر، جهان انباشته از اشیای بی جان یا جاندارانی است که در مرتبه ای بسیار فروپایه تر از دیگری ها جای میگیرند. این اشیای بیجان یا جاندار هستند که میتوانند همچون منابعی اولیه مورد استفاده ی من قرار گیرند، بی آنکه پای مسائل اخلاقی به میان کشیده شود.
+
====تفکیک عقلانیت از منطق زبانی====
 +
:[[تفکیک قوانین طبیعی از منطق زبانی]]
 +
 
 +
:[[تمایز زبان از عقل]]
 +
 
 +
:[[مسخ عقلانیت، بهای خرید اعتماد]]
 +
 
 +
:[[حذف تدریجی اندیشیدن بدون زبان]]
 +
 
 +
:[[از خودبیگانگیِ اندیشه تا خودبیگانگیِ من]]
 +
 
 +
 
 +
 
 +
====اما مگر راهی برای گریز از این سرنوشت وجود دارد؟====
 +
چنین می اندیشم که چنین راهی هست:
 +
 
 +
:[[طغیان بر ضد عقلانیت ابزاری شده]]
 +
 
 +
:[[ماهیت شهود]]<br />
 +
 
 +
:[[عقلانیت؛ محصول اجباری مغز سالم]]
 +
 
 +
:[[افسانه ی تفاوت جوهری شهود و عقل]]
 +
 
 +
:[[اسطوره خطاناپذیری شهود]]
 +
 
 +
:[[محرومیت شهود از سازو کار تصحیحی زبان]]
  
 +
:[[شهود؛ تفکر غیر زبانی]]
  
در میان سه منبع پایه ای که در سطح زیستی برای تمام بدنها ضرورت دارد، دوتای آنها، یعنی غذا و زیستگاه، به جهان مربوط میشود. از اینرو، ارتباط میان من و جهان ارتباطی اخلاقی نیست و به رابطه ای فن آورانه منحصر می شود.
+
:[[چیرگی شهود بر خودکامگی زبانی]]
  
  
با این منطق است که من چیزها و رخدادهای گنجیده در جهان را همچون منبع می نگرد و هنگام استفاده از آن در قید [[نیک ـ بد|خوب یا بد]] بودنِ نتایجِ کردارِ خود نیست، چرا که ارتباط میان من و جهان ارتباطی علمی و فنی است و نه ارتباطی اخلاقی. آنچه در حوزه ی جهان جای میگیرد عناصری بیجان یا فاقد تواناییِ درک [[لذت -رنج|لذت و رنج]] را در بر میگیرد، یا باید بگیرد. در صورتی که وجود صفتی کلیدی برای تعریف دیگری ـ مثل درک لذت و رنج ـ در جانوران نیز به رسمیت شناخته شود، اختلالی در این مرزبندی رخ می دهد و موضوعی که تا به حال منبعی از جهان دانسته میشد و زیر حکم فنی مانند شکار کردن قرار داشت، خصلتی همچون دیگری پیدا می کند.
 
  
 +
***
 +
جوامع گوناگون، روساخت های زبانی متفاوتی را در دل خود پرورده اند و بر آن مبنا روندِ مسخ اندیشه را از راه های گوناگونی به سرانجام رسانیده اند. در برخی از این جوامع الگوهایی از اندیشه شکل گرفته است که مبنای شان، نقد زبانشناختی شدنِ عقلانیت است و این الگوهای زبانیِ نقدِ زبانمندیِ عقلانیت، همواره در اطراف محورهای دوگانه ی یادشده متمرکز شده اند. در جنبش های فکری خاصی مانند رمانتیسم اروپایی هم که عقلانیتِ زبانی از زاویه ای فلسفی تر و فراگیرتر مورد حمله قرار گرفت، نقدهای طرح شده خاستگاهی زیبایی شناسانه داشتند.
  
این ابهام در مرزبندی میان دیگری و جهان را میتوان '''مبنای فلسفی گیاهخواری''' دانست. در اینجا جانوران بخشی از عرصه ی دیگری محسوب میشوند. در دستگاه های نظری مختلفِ هوادار گیاهخواری، وجه اشتراک اصلی من و دیگری که میتواند ادراک لذت و رنج یا داشتن روح باشد، به جانوران نیز تعمیم داده میشود. در این حالت آنان به مرتبه دیگری ارتقا یافته و از عرصه ی جهان کنده می شوند. به همین ترتیب ارتباطِ فنیِ من با جانوران، که مبتنی بر شکار کردن یا پَروردن و کشتن و و خوردن آنهاست، حرمت شکنانه تلقی شده و تنها گزینه ی گیاهخواری باقی میماند.  
+
اما در دو شاخه از فرهنگ، نقدِ زبانمندیِ عقلانیت بالیده و رشد کرده است. یکی تفکر زیباییشناسانه، و دیگری آنچه با نام هنرهای رزمی شهرت یافته و مجموعه ای از تدابیر برای رویارویی با شرایط بحرانی است. در هنر و زیباییشناسی، نقد عقلانیت پیشینه ای دیرپا دارد. این امر تنها به حوزه ی آفرینش هنری محدود نمی شود و تمام رویکردهای زیبایی شناسانه به اخلاق و هستی شناسی و فلسفه هم پی رنگی از ستایش شهود را به همراه دارند.  
  
 +
شدیدترین شکل از شهودگراییِ این چنینی، در نگرش های عرفانی دیده می شود که به یک تعبیر، محصول زیبایی شناسانه شدن قلمروی هستی شناسی است. در نگرش های عرفانی مفاهیم هستی شناسانه با باری هنرگرایانه و زیبایی شناسانه مورد بازبینی قرار می گیرند. برخی از عامترین ویژگیهای عرفان ـ مانند تمایل به کل گرایی، ابهام، وجد و شور، واستفاده از موسیقی و هنرهای دیگر برای بیان مفاهیم ـ به خوبی با این نظریه ی زیبایی شناختی بودنِ آن سازگار است.
  
از این مقدمه چنین برمی آید که در ارتباطِ میانِ من و جهان رابطه ای غیراخلاقی، ولی نه لزوماً ضداخلاقی است. اندرکنش من با چیزها و رخدادهای جهان از جنس کردارهای هدفمند و برنامه مدارِ خودخواهانه است و از متغیرهای مرکزی اخلاق، یعنی جمِ [[نیک ـ بد]] مستقل است، مگر آن که در این میان پای دیگری ای به میان کشیده شود.  
+
این امر، به ویژه در عرفان رایج در ادیان ابراهیمی به انسان واره شدنِ مرکز تقدس و تغزلی شدنِ ارتباط انسان با آن منتهی شده است. تعابیر زیبایی شناسانه در مورد خالق، و منسوب کردن صفت عشق به وی، یکی از برجسته ترین نمودهای این زیبایی مداری درِ عرفان باختری است.
  
 +
در عرفان خاوری که در ایران شرقی و تمدن هند و چین رواج داشته، بارِ دیگر همین تمایل به زیبایی شناختی کردنِ هستی دیده میشود. با این تفاوت که در اینجا دیگر با تجسمی انسان واره از هستی و خالق روبه رو نیستیم و  به قول د. ت. سوزوکی تغزلی و پر جنب و جوش عرفان باختری ناسازگار است.
  
ارتباط میان من و جهان سرشتی خشن و خودخواهانه دارد. جهان منبع اصلی مورد نیازِ من، یعنی غذا و زیستگاه، را در اختیارِ من میگذارد. غذا به موجودات جاندار، و زیستگاه به منابع بیجان اشاره می کند و ارتباطی که من با غذا و زیستگاه برقرار میکند از جنس دخل و تصرف، کمین و شکار و نابودکردن است. از اینرو، ارتباط میان من و جهان ارتباطی مبتنی بر خشونت است. شکار و جنگ نمونه های بارز کردارهایی هستند که از ارتباط میان من و جهان برمی خیزند.  
+
اگر عرفان را حاصلِ زیبایی شناسانه شدنِ خرد نظری درباره ی هستی بدانیم، هنرهای رزمی را باید نتیجه ی زیبایی شناسانه شدنِ فهمِ عملی در این زمینه دانست. به همان ترتیبی که در عرفان هستی فراگیر و پهناور بیرونی به موضوع شهود بدل میشود و ارتباط من و جهان با قالبی گاه عاشقانه صورتبندی می شود، در هنرهای رزمی هم زیبایی شناسانه شدنِ خشونت آمیزترین سطح از ارتباط من و دیگری را داریم. در میدان جنگ، یعنی شرایطی که دیگری به دشمن بدل شده و اعمال خشونت بر بدن او روا دانسته می شود، یعنی دقیقاً در همان جایی که دیگری باید به جهان فرو کاسته شود، نگرشی را داریم که بر تداوم ارتباط من و دیگری و به رسمیت شمردن دیگری تأکید میکند، بی آنکه ضرورت اعمال خشونت بر بدن وی را انکار نماید. به این ترتیب هنرهای رزمی از فنون رزمی و ورزیدگی جنگاوران تمایز می یابد، و عناصر و محتواهای آن را در بر می گیرد و از آن فراتر می رود تا این همه را در زمینه ایزیبایی شناسانه بازتعریف کند. از «هاگاکوره» گرفته تا «سمک عیار»، آیین های پهلوانی و هنرِ جنگیدن، همواره، به زبانی اخلاقی و هنری بیان شده است که نمودهای این امر را میتوان در فرمها و کاتاهای هنرهای رزمیِ خاور دور بازیافت.
  
 +
با وجود عیان بودنِ رگه ی زیبایی شناسانه در هنرهای رزمی، آنچه در آن بسیار اهمیت دارد تمرکز معناییِ مشخصی است که بر شرایط بحرانی دیده می شود. در این شاخه از [[منش]] ها تجربه ی رویارویی با مرگ گرانیگاهِ آموزشِ و پرورشِ شهود قرار می گیرد، و این موضوعی است که در بطن نگاه عارفانه نیز دیده میشود. شاید به این دلیل است که در طول تاریخ هنرمندان و عارفان و سالکانِ هنرهای رزمی، پیوندهای درونیِ نیرومندی با هم داشته اند.
  
در مقابل، ارتباط میان من و دیگری ارتباطی کاملا متفاوت است. دیگری موجودی همچون من تلقی میشود بنابراین یا جانداری است که در عرصه ی ارتباط با من موقعیتی همسان و همتراز با من را کسب میکند و یا به هر صورت به عنوان موضوع امر اخلاقی پذیرفته میشود. از میان منابع سه گانه ی اصلی در سطح زیستشناختی، جفت منبعی است که به عرصه ی دیگری مربوط میشود.  
+
همه ی ما، عقلانیتی گورزاد و پژمرده داریم، چرا که کلیت آن توسط لایه ای نازک از ادراکِ زبانمند، سرکوب شده است. عقلانیت ما و قانونمندیِ غنی و زاینده ی حاکم بر افکارمان، به قواعد کنش متقابل و هنجارهای حاکم بر پذیرش یا رد بیان های زبانیِ افکارمان کاهش یافته است.  
  
 +
اندیشه ی ما چروک خورده است تا در سطح آنچه بیان پذیر است و مورد پذیرش قرار می گیرد، بگنجد و ساخت عقلانیت زبان مندمان در جریان سازش هایش برای چیرگی بر کل پهنه ی اندیشه، در کنار زدن و تحریف کردنِ کلیدهایی که میتواند شهودمان را برانگیزد، کامیاب شده است. از اینروست که از کودکی می آموزیم تا زیبایی طبیعت را در چند کلمه ی نارسا خلاصه کنیم و در بزرگسالی آموزشمان می دهند تا آفرینشهای هنری را از مجرای منظومه ای پیچیده و تقریباً بیمعنا از واژگانِ خودساخته بفهمیم. از اینروست که ارتباط بیواسطه و سرزنده با زیبایی را چنین به کندی تجربه می کنیم، و از همین روست که اعصاب حساس به زیبایی مان چنین رخوت زده و منجمد است.
  
تمام جانداران برای دستیابی به پایه ایترین متغیر سطوح فراز، یعنی [[بقا]]، ناگزیرند به هر سه منبع - جفت، غذا و زیستگاه ـ دست یابند. تنها در حضور این سه منبعِ پایه ی سطح زیستشناختی است که بقای [[بدن]]ها تضمین میشود و به این ترتیب، تداوم بقیه ی سطوح [[فراز]] نیز ممکن میگردد. از اینرو ارتباطی که من و دیگری برقرار میکنند، در حالت ابتدایی به ارتباط میان من و جفت فروکاسته میشود.  
+
به این شکل، زبان با کشیدن حصاری در میان ما و امر زیبا حکومت خود بر کشور اندیشه را بسط میدهد و دروازه های ورودِ شهود را بیش از پیش مُهر و موم میکند. در مورد مخاطره نیز همین قاعده برقرار است. ما از مجرای زبان میآموزیم که افکار مربوط به مرگ و خطر، ناخوشایند و غیرمجاز و بیمارگونه اند. هزار و یک بهانه ی نرم افزاری در زبان ابداع شده است تا اندیشیدن در مورد شرایط خطرساز را محدود کند و توجیهی ـ عقالنی ـ برای تنها حقیقتِ انکارناپذیرِ زندگی؛ یعنی مرگ را به دستمان دهد.
  
 +
سخنگفتن و اندیشیدن در مورد خطر از مجرای ابداع های زبانی ممنوع میشود و مفاهیمِ صورتبندی شده در قالب زبان همچون پرده ای در میان ما و مرگ آویخته میشود تا مبادا لمس کردنِ این خطر همیشگی، غلبه ی شهود بر زبان را ایجاب کند. چرا که شاید از این شهود، افکاری متفاوت با هنجارهای مجاز زاده شود و شاید رفتارهایی از این سرچشمه جریان یابد که پایداری جامعه، یا بقای اندرکنش با دیگری را به مخاطره اندازد بقای ارتباط من با دیگری، و پایداری جامعه، در گروی تعادلی ظریف است که عقالنیتِ شهودی و عقالنیتِ
 +
زبانمند را همچون یین و یانگ با هم ترکیب کند و از این اکسیر، تعادل بین من و دیگری را بارِ دیگر برقرار کند.
 +
منای که از یک سوی بام عقالنیت بیفتد، ارتباط با دیگری را از دست میدهد و به شهودگراییِ کندهشده از محیط
 +
تبدیل میشود. چنین منای، عالوه بر ناسازگاری با محیطِ اجتماعیاش، دیر یا زود بهای رها کردنِ سالحی کارآمد
 +
همچون زبان را با حذف شدن از محیط، پرداخت خواهد کرد. سوی دیگر پشتبام، مخصوص مردمان عادی و هنجار
 +
است. آنانکه برای سرکوبِ شهود آموزش دیدهاند و شمشیر زبان را چنان کارآمد یافتهاند که میخواهند در تمام کارها
 +
ـ از جمله خارانیدنِ خویش! ـ از آن استفاده کنند.
 +
در یک سو، کسانی را داریم که با نفی مفهوم غذا از گرسنگی میمیرند و در آنسو، دیگرانی که با بسنده کردنِ
 +
همیشگی به تفکرِ زبانمند، کتاب آشپزی را به جای غذا میخورند. هر پشتبامی دو طرف دارد و دو سوی
 +
آسمانخراشِ عقالنیت، افراط در شهودگرایی و تفریط در زبانمداری است. سرکوب زبان به دست شهود، یا شهود به
 +
دست زبان، هر دو تلههای اصلی این بامِ کهنسالاند و اگر کمی دقت کنیم، میبینیم که هر دو جوهرهای یکسان
 +
دارند؛ چرا که »از مثبت آگاه بودن، اما در منفی ماندن، مغاک دانشمند بودن است.«
 +
***
 +
اینک، ذهن ماست و زبانمان و عقالنیتی از خودبیگانه و ابتر. من ای که بر تصویرش در مردمک دیگری ـ یا نفی این تصویر ـ خالصه شده است؛ منای که در تصویری از جهان که در لفافهی نرم و کدر زبان ـ یا مخالفت با زبان ـپیچیده شده است؛ منای که از زیبایی و خطر، فرسنگها فاصله دارد.
  
در بسیاری از جانوران که رابطه ی اجتماعی و نهادهای جمعیِ پیچیده ای پدید نمی آورند، همچنان، ارتباط من و دیگری در حد ارتباط من و جفت باقی میماند؛ یعنی ارتباط من و دیگری و عرصه ای از جهان که به این ارتباط اختصاص یافته است، تنها، به رفتار جفتگیری و کنشهای جفت یابانه منحصر می شود. از اینرو، رفتاری که من در قبال دیگری در پیش میگیرد از تعمیم رفتار میان من و جفت بر می خیزد. چرا که در تمام گونه ها ـ حتا جانوران غیراجتماعی ـ جفت تنها موجودی است که ارتباط [[برنده ـ برنده]] با وی بقای گونه را تضمین میکند. این بدان معناست که از دریچه ی نگاه تکاملی، کهن ترین و پایدارترین شکل از ارتباط میان من و دیگری ارتباط نر و ماده ایست که جفتگیری میکنند و با انتقال ژنوم خود به نسل بعد، بقای گونه را تضمین می نمایند. رابطه ی میان من و جفت اصولا
+
اینک، افکار ماست و خلاقیتمان و دامنه ی پهناور امکاناتمان برای انتخاب شکل هستی مان و جسارتمان برای جورِ دیگر دیدن و اندیشیدن و درآمیختن با زیبایی و مرگ، و مانند همیشه، انتخاب با ماست
رابطه ای برنده ـ برنده است، درحالیکه رابطهی من و شکار ماهیتی [[برنده ـ بازنده]] دارد. شکارچی برای دستیافتن به منبعی که در بدن شکار قرار گرفته است، ناگزیر است او را از میان بردارد. از اینرو، [[چیرگیِ]] شکارچی با مرگِ شکار همتراز است. شکارچی و شکار رابطه ای از جنس جنگ و کشمکش را میان خود برقرار میکنند، در حالیکه رابطهی
+
میان یک موجود زنده و جفتاش، در حد پایه و در ابتداییترین سطح، رابطهای برنده ـ برنده و همیارانه است.
+
1 چنانکه لِوی استروس
+
نشان داده است، ابتداییترینِ و پایدارترین شکل از ارتباطِ من و دیگری، روابط خویشاوندی
+
است که حول گرانیگاهِ ارتباط جنسی زن و مرد گردش میکند. از اینرو، رابطهی من و دیگری در عرصهای از
+
زیستجهان تحقق مییابد که نیروی حاکم بر آن مهر ـ و نه کین ـ است. دستِ کم در جوامع گردآورنده و شکارچی،
+
که کهنترین و عامترین شکل از سازماندهیِ اجتماعیِ آدمیان را به نمایش میگذارند، دو نوع رابطهی میان »من و
+
دیگری« و »من و جهان« دو شاخهی متمایز و جدا را تشکیل میدهند که با جفتهای متضاد معناییِ »مهر و کین« و  
+
»جنگ و صلح« مترادف هستند.
+
دو عرصهی زیستجهانی که من به شکلی اخالقی یا غیراخالقی بر مبنای مهر یا کین، و به شکلی جفتجویانه یا شکارگرانه در آن شرکت میکند، دو عرصهای هستند که جفتهای متضاد معنای مهمی مانند زن و مرد را برمیسازند.
+
به لحاظ تکاملی، مردان آن بخشی از نظام اجتماعیِ را برمیسازند که رابطهی میان من و جهان را در اختیارِ خود دارند.
+
در تمام جوامع باستانی و اصوالً در گونه ِ ی انسان، جنس نرینه نیرومندتر، درشتاندامتر و عضالنیتر است. مردان
+
میبایست برای شکار ـ و بعدتر برای جنگ با همنوع ـ از قبیله جدا شوند و محیطی معموالً ناشناخته را به دنبال منابعِ
+
جانداری که قرار است بیجان گردند، کاوش کنند. از اینرو، مردان هستند که گروههای شکارچی و دستههای شکارگر
+
را در جوامع گردآورنده و شکارچی پدید میآورند. رابطهی اصلی مردان با جانورانی برقرار میشود که میگریزند، و
+
شکارچیان یا شکارهایی که تهدیدکننده یا منبع غذایی محسوب میشوند. بنابراین رابطهی مردان با زیستجهان،
+
رابطهای است که بیشتر با بخشِ جهان برقرار میشود و مبتنی است بر جنگیدن و شکار کردن. به عبارت دیگر، بدن
+
مردان و رابطهی تکاملی مردان با زیستجهان رابطهای خشونتورزانه است. به همین دلیل در تاریخی که بر مبنای
+
همین ارتباط خشونتآمیز میان آدمیان شکل گرفته است، مردان حرف اول را میزنند.
+
از سوی دیگر، رابطهی میان من و دیگری، یعنی رابطهی گرم درونخانوادگیای که به جفتگیری مربوط میشود،
+
بیشتر بر دوش زنان استوار شده است. زنان به دلیل رابطهی خاصی که با فرزند برقرار میکنند، شالودهی ارتباط میان
+
من و دیگری را برمیسازند. بر خالف مردان، زنان موجوداتی هستند که فرزند را برای مدتی در بدن خود حمل
+
میکنند. کودکان در ابتدای کار همچون انگلی در بدن مادران میرویند و در نهایت تا سالها همچون انگلی اجتماعی
+
در کنار مادر پرورده میشوند. از اینرو، مادران به جای خشونت ورزیدن، برای پروردنِ بدنِ جاندار تخصص یافتهاند.
+
بدن زنان نیز چنین است، یعنی اندامهای تغذیهکننده و نگهدارنده و حفاظت ِگر بدنهای دیگر در کالبدشان، تخصصی
+
آشکار یافته است.
+
بدن زنان، بر خالف بدن مردان، عضالنی و درنده و متحرک نیست بلکه بدنی کوچکتر، اما برخوردار از یک
+
پشتوانهی غنی مواد غذایی دارند که پروردنِ جنین، زاییدنِ فرزند و پروشِ او را ممکن میسازد. از اینرو، اگر بخواهیم،
+

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۴ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۴۲

مقدمه

  • پیوند میان مفهوم زمان و نظم‌های اجتماعی از دیرباز موضوع گمانه‌زنی و بحثِ روانشناسان و جامعه‌شناسان بوده است.
  • «من» در بستری زمان‌مند تعریف می‌شود و خودآگاهی و هویت شخصی خود را در چارچوبی از توالی‌های زمانی به دست می‌آورد. با وجود این، زمانی که پشتیبان شکل‌گیری و تحول دستگاه روانی و نظام اجتماعی آدمیان است به خطا بدیهی و طبیعی پنداشته شده است.
  • شواهدی نیرومند هست که نشان می‌دهد زمانِ خاصی که به شکلی فراگیر در همه جا حضور دارد و درک می‌شود، در اصل برساخته‌ای اجتماعی است که از مجرای زبان، پیکربندی شده و به واسطه‌ی نهادهای اجتماعی، «من» را و کردارهای «من» را تعیین می‌کند.


  • کتاب «زبان، زمان، زنان» مجموعه‌ی چند نوشتار است که به ارتباط میان زمان، زبان و جنسیت می‌پردازد و با تکیه به نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده، زمان را در چارچوبی انتقادی بازسازی می‌کند.
  • چند مقاله‌ در پیوست کتاب آمده است که پیامدهای فلسفی این بازتعریف را و پرسش‌های مربوط به آن را موضوع تامل قرار می‌دهد. ارتباط هستی/نیستی و حضور/غیاب با زبان و زمان و چگونگی پیوند خوردن «من» با مکان از زمره‌ی این پرسش‌ها هستند.


گفتار نخست

چیستی زبان

صفحات ۱۰ الی ۱۹

  • درباره ی « زبان» بسا گفته اند و بسا نوشته اند. بی تردید یکی از مهمترین مضمون هایی که در درونِ زبان به آن پرداخته شده است، خودِ زبان است که خصلت خودارجاع بودنِ زبان را نشان می دهد و نتایجی گاه شگفت از آن برمی خیزد.
  • پیش از پرداختن به بحثِ زبان و نقد آنچه بر سرِ سوژه ی فعال و «ِمن»اندیشمند می آورد، نخست باید تصویری روشن از «چیستیِ زبان» به دست آوریم.
  • چنین می نماید که دانش ِامروزین ما، چهار سطحِ متفاوت از تعریفِ زبان را برایمان ممکن کرده که با یکدیگر جمع شدنی و سازگار هستند:
نخست: زبان، پدیده ای زیستشناختی- تکاملی
دوم: زبان یک نظام نشانگانی ـ معنایی است
سوم: زبان نوعی کنش است
چهارم: زبان الگویی از پردازش اطلاعات است


گفتار دوم

توهم زدایی از زبان

صفحات ۱۹ الی ۳۸

  • در مورد زبان پیشفرضها و پیشداشتهایی وجود دارد که بدیهی نمودن و طبیعی وانمود شدنِ روابط و ساختارهای زبانی را تقویت میکند.
  • در این گفتار، هشت مورد از پیشفرضهایی که درباره ی زبان وجود دارد یک به یک گوشزد شده و مورد نقد واقع میشود؛ به این امید که زمینه برای نگاهی دقیقتر به ماهیت واقعی زبان هموار گردد.
  1. شفافیت
  2. نظم مطلق
  3. عناصر پایه
  4. روابط علّی
  5. تحویل‌ گرایی در زبان
  6. اسطوره ی اصالت
  7. نفی معنا در درون نظام معنایی
  8. اصالت زبان




گفتار سوم:

بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت

صفحات ۳۸ الی ۴۸

بازنمایی خویشتن در انسان و سایر جانوران
زبان در نگاه ارسطو
ردپای ارسطو در فلسفه تحلیلی
نقش قدرت در معنا
معنا در نگاه عصب روان شناسان
فودور و تعمیم نگرش چامسکی به حوزه معناشناسی
آیا معنا، مفهومی هنجاری است؟


گفتار چهارم:

چیزها و رخدادها

صفحات ۴۸ الی ۵۹

دستگاه شناسنده کاشف یا خالق چیزها-رخدادها
شماتیزه کردن به روش لومان
رابطه ای علّی میان رخدادهای جهان خارج و کارکردِ درونی سیستم؟؟
نقد مدل احیاء شده ارسطویی
زایش معنا محصول کارکرد مناسب
کارکرد زبان در تثبت رابطه تجربه و انتظار
کارکرد هنجارساز زبان


گفتار پنجم

زبان به مثابه ی نظامی انضباطی

صفحات ۶۰ الی ۶۶

رخداد ها به مثابه ماده خام دستگاه های انظباطی
نظام انضباطی و سلسله مراتب فراز
تعویق لذت؛ راهبرد نظام انضباطی
نظام انظباطی چگونه کار می کند؟
زبان؛ یک نظام انظباطی کامل
زبان و منضبط کردن ذهن من


گفتار ششم

فرهنگ، منش، معنا

صفحات ۶۶ الی ۷۰

زبان، نخ تسبیح فراز
نگرش سیستمی-اجتماعی لومان به معنا
تفاوت نظریه زروان با لومان
زمان از نظر لومان


گفتار هفتم

رمزگذاریِ زیستجهان

صفحات ۷۰الی ۷۴

مقایسه فراز زروانی با سه بعد لومانی
بُعد حقیقیِ معنای لومانی= سطح زیستی زروانی
بُعد زمان لومان = سطح روانی زروان
بُعد اجتماعی لومان= سطح اجتماعی زروان
زیستجهان= من ـ دیگری - جهان
زبان، فرادستگاه یکپارچه ساز من




گفتار هشتم

سلطه بر امر شگفت

صفحات ۷۴ الی ۸۴

ذات محافظه کار زبان
نیرنگ زبان
زبان؛ آغازگاه شناخت
زبان، چارچوبی انضباطی
زبان؛چسبی در سطوح چهارگانه فراز
قطعیت - قاطعیت


جنسیت و درک زمان

صفحات ۸۴ الی ۹۷

زمان خطی/تاریخمدار یا چرخه ای /یادواره ای
زنان یکجانشین و مردان کوچگرد
دیدگاه زروان در جنسیت
ارتباط من و جهان
ارتباط من و دیگری
مرد نماد ارتباط من و جهان
زن نماد ارتباط من و دیگری
ساختار بنیادین نهادها از دیدگاه زروان
برداشت زنانه/مردانه از زمان/زبان
آغازگاه تلاش برای بازسازی «من»


گفتار دهم

گفتگوی درونی، ذن و مسخ عقلانیت

شرحی بر خودبیگانی عقل

آیا تفکر سخن گفتنِ خاموش با خود است؟

زبان چگونه آغاز میشود؟

عقلانیت چگونه شکل میگیرد؟

عقلانیت ؛ رمز بقای گونه بشر
عقلانیت و حل معمای جبر انتخاب
پرسش از دلیل انتخاب؛ سرچشمه عقلانیت
عقلانیت به مثابه شالوده تفکر
استقلال عقل از زبان
آیا رفتار آدمیان منطقی است؟


تفکیک عقلانیت از منطق زبانی

تفکیک قوانین طبیعی از منطق زبانی
تمایز زبان از عقل
مسخ عقلانیت، بهای خرید اعتماد
حذف تدریجی اندیشیدن بدون زبان
از خودبیگانگیِ اندیشه تا خودبیگانگیِ من


اما مگر راهی برای گریز از این سرنوشت وجود دارد؟

چنین می اندیشم که چنین راهی هست:

طغیان بر ضد عقلانیت ابزاری شده
ماهیت شهود
عقلانیت؛ محصول اجباری مغز سالم
افسانه ی تفاوت جوهری شهود و عقل
اسطوره خطاناپذیری شهود
محرومیت شهود از سازو کار تصحیحی زبان
شهود؛ تفکر غیر زبانی
چیرگی شهود بر خودکامگی زبانی


جوامع گوناگون، روساخت های زبانی متفاوتی را در دل خود پرورده اند و بر آن مبنا روندِ مسخ اندیشه را از راه های گوناگونی به سرانجام رسانیده اند. در برخی از این جوامع الگوهایی از اندیشه شکل گرفته است که مبنای شان، نقد زبانشناختی شدنِ عقلانیت است و این الگوهای زبانیِ نقدِ زبانمندیِ عقلانیت، همواره در اطراف محورهای دوگانه ی یادشده متمرکز شده اند. در جنبش های فکری خاصی مانند رمانتیسم اروپایی هم که عقلانیتِ زبانی از زاویه ای فلسفی تر و فراگیرتر مورد حمله قرار گرفت، نقدهای طرح شده خاستگاهی زیبایی شناسانه داشتند.

اما در دو شاخه از فرهنگ، نقدِ زبانمندیِ عقلانیت بالیده و رشد کرده است. یکی تفکر زیباییشناسانه، و دیگری آنچه با نام هنرهای رزمی شهرت یافته و مجموعه ای از تدابیر برای رویارویی با شرایط بحرانی است. در هنر و زیباییشناسی، نقد عقلانیت پیشینه ای دیرپا دارد. این امر تنها به حوزه ی آفرینش هنری محدود نمی شود و تمام رویکردهای زیبایی شناسانه به اخلاق و هستی شناسی و فلسفه هم پی رنگی از ستایش شهود را به همراه دارند.

شدیدترین شکل از شهودگراییِ این چنینی، در نگرش های عرفانی دیده می شود که به یک تعبیر، محصول زیبایی شناسانه شدن قلمروی هستی شناسی است. در نگرش های عرفانی مفاهیم هستی شناسانه با باری هنرگرایانه و زیبایی شناسانه مورد بازبینی قرار می گیرند. برخی از عامترین ویژگیهای عرفان ـ مانند تمایل به کل گرایی، ابهام، وجد و شور، واستفاده از موسیقی و هنرهای دیگر برای بیان مفاهیم ـ به خوبی با این نظریه ی زیبایی شناختی بودنِ آن سازگار است.

این امر، به ویژه در عرفان رایج در ادیان ابراهیمی به انسان واره شدنِ مرکز تقدس و تغزلی شدنِ ارتباط انسان با آن منتهی شده است. تعابیر زیبایی شناسانه در مورد خالق، و منسوب کردن صفت عشق به وی، یکی از برجسته ترین نمودهای این زیبایی مداری درِ عرفان باختری است.

در عرفان خاوری که در ایران شرقی و تمدن هند و چین رواج داشته، بارِ دیگر همین تمایل به زیبایی شناختی کردنِ هستی دیده میشود. با این تفاوت که در اینجا دیگر با تجسمی انسان واره از هستی و خالق روبه رو نیستیم و به قول د. ت. سوزوکی تغزلی و پر جنب و جوش عرفان باختری ناسازگار است.

اگر عرفان را حاصلِ زیبایی شناسانه شدنِ خرد نظری درباره ی هستی بدانیم، هنرهای رزمی را باید نتیجه ی زیبایی شناسانه شدنِ فهمِ عملی در این زمینه دانست. به همان ترتیبی که در عرفان هستی فراگیر و پهناور بیرونی به موضوع شهود بدل میشود و ارتباط من و جهان با قالبی گاه عاشقانه صورتبندی می شود، در هنرهای رزمی هم زیبایی شناسانه شدنِ خشونت آمیزترین سطح از ارتباط من و دیگری را داریم. در میدان جنگ، یعنی شرایطی که دیگری به دشمن بدل شده و اعمال خشونت بر بدن او روا دانسته می شود، یعنی دقیقاً در همان جایی که دیگری باید به جهان فرو کاسته شود، نگرشی را داریم که بر تداوم ارتباط من و دیگری و به رسمیت شمردن دیگری تأکید میکند، بی آنکه ضرورت اعمال خشونت بر بدن وی را انکار نماید. به این ترتیب هنرهای رزمی از فنون رزمی و ورزیدگی جنگاوران تمایز می یابد، و عناصر و محتواهای آن را در بر می گیرد و از آن فراتر می رود تا این همه را در زمینه ایزیبایی شناسانه بازتعریف کند. از «هاگاکوره» گرفته تا «سمک عیار»، آیین های پهلوانی و هنرِ جنگیدن، همواره، به زبانی اخلاقی و هنری بیان شده است که نمودهای این امر را میتوان در فرمها و کاتاهای هنرهای رزمیِ خاور دور بازیافت.

با وجود عیان بودنِ رگه ی زیبایی شناسانه در هنرهای رزمی، آنچه در آن بسیار اهمیت دارد تمرکز معناییِ مشخصی است که بر شرایط بحرانی دیده می شود. در این شاخه از منش ها تجربه ی رویارویی با مرگ گرانیگاهِ آموزشِ و پرورشِ شهود قرار می گیرد، و این موضوعی است که در بطن نگاه عارفانه نیز دیده میشود. شاید به این دلیل است که در طول تاریخ هنرمندان و عارفان و سالکانِ هنرهای رزمی، پیوندهای درونیِ نیرومندی با هم داشته اند.

همه ی ما، عقلانیتی گورزاد و پژمرده داریم، چرا که کلیت آن توسط لایه ای نازک از ادراکِ زبانمند، سرکوب شده است. عقلانیت ما و قانونمندیِ غنی و زاینده ی حاکم بر افکارمان، به قواعد کنش متقابل و هنجارهای حاکم بر پذیرش یا رد بیان های زبانیِ افکارمان کاهش یافته است.

اندیشه ی ما چروک خورده است تا در سطح آنچه بیان پذیر است و مورد پذیرش قرار می گیرد، بگنجد و ساخت عقلانیت زبان مندمان در جریان سازش هایش برای چیرگی بر کل پهنه ی اندیشه، در کنار زدن و تحریف کردنِ کلیدهایی که میتواند شهودمان را برانگیزد، کامیاب شده است. از اینروست که از کودکی می آموزیم تا زیبایی طبیعت را در چند کلمه ی نارسا خلاصه کنیم و در بزرگسالی آموزشمان می دهند تا آفرینشهای هنری را از مجرای منظومه ای پیچیده و تقریباً بیمعنا از واژگانِ خودساخته بفهمیم. از اینروست که ارتباط بیواسطه و سرزنده با زیبایی را چنین به کندی تجربه می کنیم، و از همین روست که اعصاب حساس به زیبایی مان چنین رخوت زده و منجمد است.

به این شکل، زبان با کشیدن حصاری در میان ما و امر زیبا حکومت خود بر کشور اندیشه را بسط میدهد و دروازه های ورودِ شهود را بیش از پیش مُهر و موم میکند. در مورد مخاطره نیز همین قاعده برقرار است. ما از مجرای زبان میآموزیم که افکار مربوط به مرگ و خطر، ناخوشایند و غیرمجاز و بیمارگونه اند. هزار و یک بهانه ی نرم افزاری در زبان ابداع شده است تا اندیشیدن در مورد شرایط خطرساز را محدود کند و توجیهی ـ عقالنی ـ برای تنها حقیقتِ انکارناپذیرِ زندگی؛ یعنی مرگ را به دستمان دهد.

سخنگفتن و اندیشیدن در مورد خطر از مجرای ابداع های زبانی ممنوع میشود و مفاهیمِ صورتبندی شده در قالب زبان همچون پرده ای در میان ما و مرگ آویخته میشود تا مبادا لمس کردنِ این خطر همیشگی، غلبه ی شهود بر زبان را ایجاب کند. چرا که شاید از این شهود، افکاری متفاوت با هنجارهای مجاز زاده شود و شاید رفتارهایی از این سرچشمه جریان یابد که پایداری جامعه، یا بقای اندرکنش با دیگری را به مخاطره اندازد بقای ارتباط من با دیگری، و پایداری جامعه، در گروی تعادلی ظریف است که عقالنیتِ شهودی و عقالنیتِ زبانمند را همچون یین و یانگ با هم ترکیب کند و از این اکسیر، تعادل بین من و دیگری را بارِ دیگر برقرار کند. منای که از یک سوی بام عقالنیت بیفتد، ارتباط با دیگری را از دست میدهد و به شهودگراییِ کندهشده از محیط تبدیل میشود. چنین منای، عالوه بر ناسازگاری با محیطِ اجتماعیاش، دیر یا زود بهای رها کردنِ سالحی کارآمد همچون زبان را با حذف شدن از محیط، پرداخت خواهد کرد. سوی دیگر پشتبام، مخصوص مردمان عادی و هنجار است. آنانکه برای سرکوبِ شهود آموزش دیدهاند و شمشیر زبان را چنان کارآمد یافتهاند که میخواهند در تمام کارها ـ از جمله خارانیدنِ خویش! ـ از آن استفاده کنند. در یک سو، کسانی را داریم که با نفی مفهوم غذا از گرسنگی میمیرند و در آنسو، دیگرانی که با بسنده کردنِ همیشگی به تفکرِ زبانمند، کتاب آشپزی را به جای غذا میخورند. هر پشتبامی دو طرف دارد و دو سوی آسمانخراشِ عقالنیت، افراط در شهودگرایی و تفریط در زبانمداری است. سرکوب زبان به دست شهود، یا شهود به دست زبان، هر دو تلههای اصلی این بامِ کهنسالاند و اگر کمی دقت کنیم، میبینیم که هر دو جوهرهای یکسان دارند؛ چرا که »از مثبت آگاه بودن، اما در منفی ماندن، مغاک دانشمند بودن است.«

اینک، ذهن ماست و زبانمان و عقالنیتی از خودبیگانه و ابتر. من ای که بر تصویرش در مردمک دیگری ـ یا نفی این تصویر ـ خالصه شده است؛ منای که در تصویری از جهان که در لفافهی نرم و کدر زبان ـ یا مخالفت با زبان ـپیچیده شده است؛ منای که از زیبایی و خطر، فرسنگها فاصله دارد.

اینک، افکار ماست و خلاقیتمان و دامنه ی پهناور امکاناتمان برای انتخاب شکل هستی مان و جسارتمان برای جورِ دیگر دیدن و اندیشیدن و درآمیختن با زیبایی و مرگ، و مانند همیشه، انتخاب با ماست