زبان، زمان، زنان: تفاوت بین نسخهها
(←گفتگوی درونی، ذن و مسخ عقلانیت) |
(←گفتگوی درونی، ذن و مسخ عقلانیت) |
||
سطر ۱۸۴: | سطر ۱۸۴: | ||
[[زبان چگونه آغاز میشود؟]] | [[زبان چگونه آغاز میشود؟]] | ||
+ | <br /> | ||
<br /> | <br /> | ||
نسخهٔ ۱۵ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۰۱
پیوند میان مفهوم زمان و نظمهای اجتماعی از دیرباز موضوع گمانهزنی و بحثِ روانشناسان و جامعهشناسان بوده است. «من» در بستری زمانمند تعریف میشود و خودآگاهی و هویت شخصی خود را در چارچوبی از توالیهای زمانی به دست میآورد. با وجود این، زمانی که پشتیبان شکلگیری و تحول دستگاه روانی و نظام اجتماعی آدمیان است به خطا بدیهی و طبیعی پنداشته شده است. شواهدی نیرومند هست که نشان میدهد زمانِ خاصی که به شکلی فراگیر در همه جا حضور دارد و درک میشود، در اصل برساختهای اجتماعی است که از مجرای زبان، پیکربندی شده و به واسطهی نهادهای اجتماعی، «من» را و کردارهای «من» را تعیین میکند.
کتاب «زبان، زمان، زنان» مجموعهی چند نوشتار است که به ارتباط میان زمان، زبان و جنسیت میپردازد و با تکیه به نظریهی سیستمهای پیچیده، زمان را در چارچوبی انتقادی بازسازی میکند. چند مقاله در پیوست کتاب آمده است که پیامدهای فلسفی این بازتعریف را و پرسشهای مربوط به آن را موضوع تامل قرار میدهد. ارتباط هستی/نیستی و حضور/غیاب با زبان و زمان و چگونگی پیوند خوردن «من» با مکان از زمرهی این پرسشها هستند.
در ادامه خلاصه ای از این کتاب کوچک اما خواندنی را خدمتتان ارائه می دهیم. امید که خوانده شده و مورد نقادی قرار گیرد.
محتویات
- ۱ گفتار نخست: چیستی زبان
- ۲ توهم زدایی از زبان در مورد پیشفرض ها و پیشداشت ها
- ۳ گفتار سوم: بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت
- ۴ گفتار چهارم: چیزها و رخدادها
- ۵ گفتار پنجم: زبان به مثابه ی نظامی انضباطی
- ۶ گفتار ششم: فرهنگ، منش، معنا
- ۷ گفتار هفتم: رمزگذاریِ زیستجهان
- ۸ گفتار هشتم: سلطه بر امر شگفت
- ۹ جنسیت و درک زمان
- ۱۰ گفتگوی درونی، ذن و مسخ عقلانیت
گفتار نخست: چیستی زبان
صفحات ۱۰ الی ۱۹
درباره ی « زبان» بسا گفته اند و بسا نوشته اند. بی تردید یکی از مهمترین مضمون هایی که در درونِ زبان به آن پرداخته شده است، خودِ زبان است که خصلت خودارجاع بودنِ زبان را نشان می دهد و نتایجی گاه شگفت از آن برمی خیزد. پیش از پرداختن به بحثِ زبان و نقد آنچه بر سرِ سوژه ی فعال و «ِمن»اندیشمند می آورد، نخست باید تصویری روشن از «چیستیِ زبان» به دست آوریم.
چنین می نماید که دانش ِامروزین ما، چهار سطحِ متفاوت از تعریفِ زبان را برایمان ممکن کرده که با یکدیگر جمع شدنی و سازگار هستند:
توهم زدایی از زبان در مورد پیشفرض ها و پیشداشت ها
صفحات ۱۹ الی ۳۸
در مورد زبان پیشفرضها و پیشداشتهایی وجود دارد که بدیهی نمودن و طبیعی وانمود شدنِ روابط و ساختارهای زبانی را تقویت میکند.
در این گفتار، هشت مورد از پیشفرضهایی که درباره ی زبان وجود دارد یک به یک گوشزد شده و مورد نقد واقع میشود؛ به این امید که زمینه برای نگاهی دقیقتر به ماهیت واقعی زبان هموار گردد.
- نخست: شفافیت
- دوم: نظم مطلق
- سوم: عناصر پایه
- چهارم: روابط علّی
- پنجم: تحویل گرایی در زبان
- ششم: اسطوره ی اصالت
- هشتم: اصالت زبان
گفتار سوم: بازنمایی، رمزگذاری، حقیقت
صفحات ۳۸ الی ۴۸
- بازنمایی خویشتن در انسان و سایر جانوران
- زبان در نگاه ارسطو
- ردپای ارسطو در فلسفه تحلیلی
- نقش قدرت در معنا
- معنا در نگاه عصب روان شناسان
- فودور و تعمیم نگرش چامسکی به حوزه معناشناسی
- آیا معنا، مفهومی هنجاری است؟
گفتار چهارم: چیزها و رخدادها
صفحات ۴۸ الی ۵۹
- دستگاه شناسنده کاشف یا خالق چیزها-رخدادها
- شماتیزه کردن به روش لومان
- رابطه ای علّی میان رخدادهای جهان خارج و کارکردِ درونی سیستم؟؟
- نقد مدل احیاء شده ارسطویی
- زایش معنا محصول کارکرد مناسب
- کارکرد زبان در تثبت رابطه تجربه و انتظار
- کارکرد هنجارساز زبان
گفتار پنجم: زبان به مثابه ی نظامی انضباطی
صفحات ۶۰ الی ۶۶
گفتار ششم: فرهنگ، منش، معنا
صفحات ۶۶ الی ۷۰
گفتار هفتم: رمزگذاریِ زیستجهان
صفحات ۷۰الی ۷۴
گفتار هشتم: سلطه بر امر شگفت
صفحات ۷۴ الی ۸۴
جنسیت و درک زمان
صفحات ۸۴ الی ۹۷
گفتگوی درونی، ذن و مسخ عقلانیت
آیا تفکر سخن گفتنِ خاموش با خود است؟
عقلانیت چگونه شکل میگیرد؟
تفکیک عقلانیت از منطق زبانی
اما مگر راهی برای گریز از این سرنوشت وجود دارد؟
چنین می اندیشم که چنین راهی هست:
شهود، یعنی تفکر غیرزبانی، با تمام مزایای تفکر و تمام ویژگی های غیرزبانی بودن. ِتفکرِ شهودی نیز پا به پای زبان، در ذهن همه ی ما در جریان است. زبان می تواند سطحی از تفکر را مسخ کند و آن را در مقام تنها شکل رسمی، مجاز، مشروع و درست اندیشیدن برکشد، اما هرگز نمیتواند این پیروزی را جز در سطوحی محدود از خودآگاهی تحقق بخشد.
زبان، در ظهور مادیاش، چند ده گرم عضلهی نیرومند و پر سروصداست که در زیر پروبال یکونیم کیلو عصبِ خاموش و آرام قرار گرفته است. شاید قیلوقال این فرزند جسور، آن پشتیبان بزرگ را آزرده کند و شاید چنین نموده شود که اصل زبان است و فرع مغز. اما به هر صورت چیزی بزرگتر از زبان و آنچه ادعا میکند، در این میانه وجود دارد. تجربهی شهود، به طور منظم توسط همهی ما درک میشود. در حالت معمول، شهود به صورت تفکراتی غیرزبانی و حاشیهای و عجیبوغریب جلوه میکند که در فهمیدن خودآگاهانهاش دچار اشکال میشویم، اما این اشکال از اعتیاد خودآگاهمان به زبان برمیخیزد و نه از ناتوانی شهود در تولید اندیشه. شهود، معموالً ، در آن هنگام که به درک و پردازشِ دادههایی متفاوت با زندگیِ روزانهمان مشغولیم جلوه میکند و برای لحظاتی چند، بر خودکامگیِ زبان چیره میشود. در آن هنگام که با محرکهایی پیچیده و بغرنج، همچون پدیدارهای زیباییشناسانه، روبهرو میشویم و در آن زمانیکه شرایطی بحرانی را تجربه میکنیم روش خطی و سادهشده و کُند و دقیقِ اندیشیدنِ زبانی از مدیریتِ ادراک و رفتار، ناتوان میشود و میدان را به شیوههای بغرنجتر و توانمندتر و ابهامآمیزترِ شهودی واگذار میکند ه این ترتیب، هنرمندی که مشغول آفرینش هنری است و تماشاگری که مجذوب آن آفرینش میشود، برای لحظاتی از دایرهی زبان خارج میشوند و شکلی از ادراکِ شهودآمیزِ غیرزبانی را تجربه میکنند که همچنان معنادار و قانونمند و بنابراین عقالنی است. تجربیات زیباییشناسانه گرهگاههایی هستند که عقالنیتِ طبیعیِ غیرزبانی در آنها رخ مینماید. عالوه بر این مورد، در شرایطی دیگر نیز چنین اتفاقی رخ میدهد و آنهم در موقعیتهای بحرانی است. صخرهنوردی که از کوه آویخته و کوچکترین حرکت نادرست به افتادناش منتهی میشود، و آدمی که یک ببر دنبالاش کرده، مجالی برای صورتبندیکردن افکارشان در قالب زبان ندارند. آنها در این لحظات به رفتارهایی خودجوش و سریع نیازمندند که تنها از چشمهی شهود بیرون میجوشد. این غلبهی عقالنیتِ شهودی بر عقالنیتِ زبانی به هنگام خطر، نشانگرِ توانمندیِ شهود در پردازش دادهها و مدیریت خود است. شاید عقالنیتِ زبانی، دقت بیشتری داشته باشد و به دلیل تحویلکردنِ معنا به خشتهای زبانی، جهان را در چشمانمان سادهتر و بنابراین فهمیدنیتر کند، اما چنین روشی در شرایطی که پای مرگ و زندگی در میان است، کارآمد نیست. شرایط بحرانی، شهودی را میطلبد که با وجود ابهام و کلیت بیشترش، برداشتی چندجانبهتر و فراگیرتر از جهان را به دست میدهد. از اینروست که در مسیر تکامل آدمیان، عقالنیتِ زبانی تمام حوزههای تفکر را تسخیر کرده است، مگر دو حوزهی مخاطره و زیبایی را. در هر دو، شناختی عمیقتر و پیچیدهتر از جهان موردِ نیاز است و در هر دو، پای ساختهای زبانی ـ به دلیل سادگی بیش از حدشان ـ میلنگد. از همه مهمتر این که در هردو، کنشِ ارتباطیِ نمادین اهمیتی برای فرد ندارد.
جوامع گوناگون، روساختهای زبانی متفاوتی را در دل خود پروردهاند و بر آن مبنا روندِ مسخ اندیشه را از راههای گوناگونی به سرانجام رسانیدهاند. در برخی از این جوامع الگوهایی از اندیشه شکل گرفته است که مبنایشان، نقد زبانشناختی شدنِ عقالنیت است و این الگوهای زبانیِ نقدِ زبانمندیِ عقالنیت، همواره در اطراف محورهای دوگانهی یادشده متمرکز شدهاند. در جنبشهای فکری خاصی مانند رمانتیسم اروپایی هم که عقالنیتِ زبانی از زاویهای فلسفیتر و فراگیرتر مورد حمله قرار گرفت، نقدهای طرحشده خاستگاهی زیباییشناسانه داشتند. اما در دو شاخه از فرهنگ، نقدِ زبانمندیِ عقالنیت بالیده و رشد کرده است. یکی تفکر زیباییشناسانه، و دیگری آنچه با نام هنرهای رزمی شهرت یافته و مجموعهای از تدابیر برای رویارویی با شرایط بحرانی است. در هنر و زیباییشناسی، نقد عقالنیت پیشینهای دیرپا دارد. این امر تنها به حوزهی آفرینش هنری محدود نمیشود و تمام رویکردهای زیباییشناسانه به اخالق و هستیشناسی و فلسفه هم پیرنگی از ستایش شهود را به همراه دارند. شدیدترین شکل از شهودگراییِ اینچنینی، در نگرشهای عرفانی دیده میشود که به یک تعبیر، محصول زیباییشناسانه شدن قلمروی هستیشناسی است. در نگرشهای عرفانی مفاهیم هستیشناسانه با باری هنرگرایانه و زیباییشناسانه مورد بازبینی قرار میگیرند. برخی از عامترین ویژگیهای عرفان ـ مانند تمایل به کلگرایی، ابهام، وجد و شور، و استفاده از موسیقی و هنرهای دیگر برای بیان مفاهیم ـ به خوبی با این نظریهی زیباییشناختی بودنِ آن سازگار است. این امر، به ویژه در عرفان رایج در ادیان ابراهیمی به انسانواره شدنِ مرکز تقدس و تغزلی شدنِ ارتباط انسان با آن منتهی شده است. تعابیر زیباییشناسانه در مورد خالق، و منسوب کردن صفت عشق به وی، یکی از برجستهترین نمودهای این زیباییمداری درِ عرفان باختری است. در عرفان خاوری که در ایران شرقی و تمدن هند و چین رواج داشته، بارِ دیگر همین تمایل به زیباییشناختی کردنِ هستی دیده میشود. با این تفاوت که در اینجا دیگر با تجسمی انسانواره از هستی و خالق روبهرو نیستیم و به قول د. ت. سوزوکی تغزلی و پر جنب و جوش عرفان باختری ناسازگار است. اگر عرفان را حاصلِ زیباییشناسانه شدنِ خرد نظری دربارهی هستی بدانیم، هنرهای رزمی را باید نتیجهی زیباییشناسانه شدنِ فهمِ عملی در این زمینه دانست. به همان ترتیبی که در عرفان هستی فراگیر و پهناور بیرونی به موضوع شهود بدل میشود و ارتباط من و جهان با قالبی گاه عاشقانه صورتبندی میشود، در هنرهای رزمی هم زیبایی شناسانه شدنِ خشونتآمیزترین سطح از ارتباط من و دیگری را داریم. در میدان جنگ، یعنی شرایطی که دیگری به دشمن بدل شده و اعمال خشونت بر بدن او روا دانسته میشود، یعنی دقیقاً در همان جایی که دیگری باید به جهان فرو کاسته شود، نگرشی را داریم که بر تداوم ارتباط من و دیگری و به رسمیت شمردن دیگری تأکید میکند، بیآنکه ضرورت اعمال خشونت بر بدن وی را انکار نماید. به این ترتیب هنرهای رزمی از فنون رزمی و ورزیدگی جنگاوران تمایز مییابد، و عناصر و محتواهای آن را در بر میگیرد و از آن فراتر میرود تا این همه را در زمینهای زیباییشناسانه بازتعریف کند. از »هاگاکوره« گرفته تا »سمک عیار«، آیینهای پهلوانی و هنرِ جنگیدن، همواره، به زبانی خاور دور 67 اخالقی و هنری بیان شده است که نمودهای این امر را میتوان در فرمها و کاتاهای هنرهای رزمیِ بازیافت. با وجود عیان بودنِ رگهی زیباییشناسانه در هنرهای رزمی، آنچه در آن بسیار اهمیت دارد تمرکز معناییِ مشخصی است که بر شرایط بحرانی دیده میشود. در این شاخه از منشها تجربهی رویارویی با مرگ گرانیگاهِ آموزشِ و پرورشِ شهود قرار میگیرد، و این موضوعی است که در بطن نگاه عارفانه نیز دیده میشود. شاید به این دلیل است که در طول تاریخ هنرمندان و عارفان و سالکانِ هنرهای رزمی، پیوندهای درونیِ نیرومندی با هم داشتهاند. همهی ما، عقالنیتی گورزاد و پژمرده داریم، چرا که کلیت آن توسط الیهای نازک از ادراکِ زبانمند، سرکوب شده است. عقالنیت ما و قانونمندیِ غنی و زایندهی حاکم بر افکارمان، به قواعد کنش متقابل و هنجارهای حاکم بر پذیرش یا رد بیانهای زبانیِ افکارمان کاهش یافته است. اندیشهی ما چروک خورده است تا در سطح آنچه بیانپذیر است و مورد پذیرش قرار میگیرد، بگنجد و ساخت عقالنیت زبانمندمان در جریان سازشهایش برای چیرگی بر کل پهنهی اندیشه، در کنار زدن و تحریف کردنِ کلیدهایی که میتواند شهودمان را برانگیزد، کامیاب شده است. از اینروست که از کودکی میآموزیم تا زیبایی طبیعت را در چند کلمهی نارسا خالصه کنیم و در بزرگسالی آموزشمان میدهند تا آفرینشهای هنری را از مجرای منظومهای پیچیده و تقریباً بیمعنا از واژگانِ خودساخته بفهمیم. از اینروست که ارتباط بیواسطه و سرزنده با زیبایی را چنین به کندی تجربه میکنیم، و از همینروست که اعصاب حساس به زیباییمان چنین رخوتزده و منجمد است. به این شکل، زبان با کشیدن حصاری در میان ما و امر زیبا حکومت خود بر کشور اندیشه را بسط میدهد و دروازههای ورودِ شهود را بیش از پیش مُهر و موم میکند. در مورد مخاطره نیز همین قاعده برقرار است. ما از مجرای زبان میآموزیم که افکار مربوط به مرگ و خطر، ناخوشایند و غیرمجاز و بیمارگونهاند. هزار و یک بهانهی نرمافزاری در زبان ابداع شده است تا اندیشیدن در مورد شرایط خطرساز را محدود کند و توجیهی ـ عقالنی ـ برای تنها حقیقتِ انکارناپذیرِ زندگی؛ یعنی مرگ را به دستمان دهد. سخنگفتن و اندیشیدن در مورد خطر از مجرای ابداعهای زبانی ممنوع میشود و مفاهیمِ صورتبندیشده در قالب زبان همچون پردهای در میان ما و مرگ آویخته میشود تا مبادا لمسکردنِ این خطر همیشگی، غلبهی شهود بر زبان را ایجاب کند. چرا که شاید از این شهود، افکاری متفاوت با هنجارهای مجاز زاده شود و شاید رفتارهایی از این سرچشمه جریان یابد که پایداری جامعه، یا بقای اندرکنش با دیگری را به مخاطره اندازد بقای ارتباط من با دیگری، و پایداری جامعه، در گروی تعادلی ظریف است که عقالنیتِ شهودی و عقالنیتِ زبانمند را همچون یین و یانگ با هم ترکیب کند و از این اکسیر، تعادل بین من و دیگری را بارِ دیگر برقرار کند. منای که از یک سوی بام عقالنیت بیفتد، ارتباط با دیگری را از دست میدهد و به شهودگراییِ کندهشده از محیط تبدیل میشود. چنین منای، عالوه بر ناسازگاری با محیطِ اجتماعیاش، دیر یا زود بهای رها کردنِ سالحی کارآمد همچون زبان را با حذف شدن از محیط، پرداخت خواهد کرد. سوی دیگر پشتبام، مخصوص مردمان عادی و هنجار است. آنانکه برای سرکوبِ شهود آموزش دیدهاند و شمشیر زبان را چنان کارآمد یافتهاند که میخواهند در تمام کارها ـ از جمله خارانیدنِ خویش! ـ از آن استفاده کنند. در یک سو، کسانی را داریم که با نفی مفهوم غذا از گرسنگی میمیرند و در آنسو، دیگرانی که با بسنده کردنِ همیشگی به تفکرِ زبانمند، کتاب آشپزی را به جای غذا میخورند. هر پشتبامی دو طرف دارد و دو سوی آسمانخراشِ عقالنیت، افراط در شهودگرایی و تفریط در زبانمداری است. سرکوب زبان به دست شهود، یا شهود به دست زبان، هر دو تلههای اصلی این بامِ کهنسالاند و اگر کمی دقت کنیم، میبینیم که هر دو جوهرهای یکسان دارند؛ چرا که »از مثبت آگاه بودن، اما در منفی ماندن، مغاک دانشمند بودن است.«
اینک، ذهن ماست و زبانمان و عقالنیتی از خودبیگانه و ابتر. منای که بر تصویرش در مردمک دیگری ـ یا نفی این تصویر ـ خالصه شده است؛ منای که در تصویری از جهان که در لفافهی نرم و کدر زبان ـ یا مخالفت با زبان ـ پیچیده شده است؛ منای که از زیبایی و خطر، فرسنگها فاصله دارد. اینک، افکار ماست و خالقیتمان و دامنهی پهناور امکاناتمان برای انتخاب شکل هستیمان و جسارتمان برای جورِ دیگر دیدن و اندیشیدن و درآمیختن با زیبایی و مرگ، و مانند همیشه، انتخاب با ماست